۲-۳-۱-۱- سن
میگوید که افراد مسن تر نسبت به جوانتر ها بهره وری کمتری دارند ولی اینطور نیست. چون بر خلاف افراد جوان آنها تجربه بیشتری دارند. و نیز افراد جوان به خاطر فقدان موقعیت شغل خود را از دست میدهند. با این وجود افراد مسن تر ممکن است به خاطر مشکلات جسمانی که برای آنها بوجود میآید بخشی از غیبتهای سازمانی باشند.
۲-۳-۱-۲- جنسیت
اولین مسئله ای که باید در نظر داشت این است که بین زنان و مردان تفاوت اندکی در عملکرد کاری وجود دارد. با توجه به ساعات کاری، زنان ساعاتی را ترجیح میدهند که بتوان کار آنها را با هم ادغام کرد. مطالعات مربوط به زنان نشان دهنده این است که میزان غیبت کاری در زنان بیشتر است و این شاید به خاطر فرهنگی است که در آن زنان با خانه و شرایط خانواده پیوند دارند.
۲-۳-۱-۳- وضعیت تأهل
شواهد زیادی در این زمینه وجود ندارد ولی این باور وجود دارد که مردان متأهل مسئول تر هستند، غیبت کاری کمتری دارند، و در کار رضایت بیشتری دارند زیرا آنها مسئولیت خانواده را به عهده دارند و باید علایق آنها را مورد توجه قرار دهند.
۲-۳-۲- شخصیت
با وجود اینکه شخصیت مدتهاست که مورد توجه صاحبنظران قرار دارد، توافق کلی در مورد معنای دقیق شخصیت وجود ندارد. بیشتر این جدال میتواند بر اثر این واقعیت باشد که افراد در علوم رفتاری و عمومی شخصیت را از دیدگاه های مختلف تعریف میکنند. اغلب، افراد تمایل دارند تا شخصیت را با موقعیت اجتماعی (خوب، محبوب و با شخصیت) برابر قرار دهند و یا شخصیت را با یک مشخصه غالب تشریح کنند (قوی، ضعیف، مؤدب). از طرف دیگر، روانشناسان دیدگاهی متفاوت دارند. ولی به طور کلی، شخصیت به معنای توانایی تحت تأثیر قراردادن دیگران، درک و ابراز خود، تعریف میشود و از مجموعه ای از صفات و ویژگیهای مشخص که میتواند برای مقایسه اشخاص با یکدیگر مورد استفاده قرار بگیرند تشکیل شده است. در حقیقت، یکی از عوامل مهم در ایجاد تفاوتهای فردی همان شخصیت است.
مفهوم شخصیت از آن جهت اهمیت دارد، که به نظر اکثر مدیران نقش عمده ای در چگونگی ادراک، ارزیابی و واکنش افراد در برابر محیط میتواند داشته باشد. از جمله ویژگیهای شخصیتی که بر روی رفتار سازمانی تأثیر دارند عبارتند از: ارزیابی خود (عزت نفس و مرکز کنترل)، نیرنگ بازی، خود شیفتگی، کنترل خویش، خطر پذیری، شخصیت نوع آو شخصیتهای مبتکر به علاوه عوامل مؤثر در شکل گیری شخصیت عبارتند از: عاملهای زیستی، عاملهای اجتماعی، عوامل فرهنگی، وراثت و عوامل موقعیتی (لوتانز، ۱۹۹۲).
۲-۳-۲-۱- تعاریف مختلف در باب شخصیت
شخصیت عبارت است از شکل منحصر به فرد و طرح کلی طبیعت انسانی که با عنوان یک الگوی توسعه یافته از خصایص منظم، سازگاری های خاص و داستانهای زندگی، که در یک فرهنگ خاص پیچیدگی یافته و قابل تمایز میباشد (ای یونگ، ۲۰۱۱؛ مک آدامز و پالز[۷۱]، ۲۰۰۶) و سبب تمایز یک فرد از فرد دیگر میشود (بیر و بروکس، ۲۰۱۱) به عبارت دیگر شخصیت به الگوهای خاص تفکر، احساس و رفتار یک نفر اطلاق میشود که همراه با مکانیسم های روانشناختی در پشت آن الگوها عمل میکنند (فاندر[۷۲]، ۲۰۰۴؛ پروین، شرون و جان[۷۳]، ۲۰۰۵) این خصایص و مکانیسمها نسبتاً پایدار بوده و نمودی از کار جمعی زیر سیستمهای روانشناسی اصلی فرد است (مایر[۷۴]، ۲۰۰۷) و تعاملات و سازگاری فرد با محیط های فیزیکی و اجتماعی را رقم میزند (لارنس و باس[۷۵]، ۲۰۰۵). روانشناسانی مثل شولتز معتقدند که شخصیت هر فرد مجموعهای از ویژگیهای بادوام و منحصر به فرد است، که امکان دارد در پاسخ به موقعیتهای مختلف تغییر کند (شولتز و شولتز، ۱۳۸۶). بطور کلی، از مجموع تعاریف مطرح شده میتوان نتیجه گرفت، که شخصیت هر فرد ترکیبی از ویژگیهای منحصر به فردی است که سبب شناسایی فرد در خلال روابط وی با دیگران میشود.
۲-۳ -۲-۲-سطوح مختلف شخصیت
ای یونگ (۲۰۱۱) و ویلت و رول[۷۶] (۲۰۰۹) برای شخصیت افراد سه سطح متصور میشوند. خصایص، سازواری ویژه و داستانهای زندگی.
خصایص، تشریح گر الگوهای نسبتاً ثابت رفتاری، انگیزشی، عواطف و ادراک میباشند، در حالیکه سازواری ویژه و داستانهای زندگی هر دو سازگاری فرد با محیط اجتماعی و فرهنگی را نشان میدهند.
۲-۳-۲-۳- نظریه های مختلف در باب شخصیت
متخصصان مختلف رویکردهای متنوعی از شخصیت را مورد بررسی قرار داده اند ولی به طور کلی مطالعات مربوط به شخصیت را به دو رویکرد اصلی نظریه ای و اندیشه نگارانه میتوان تقسیم بندی کرد (مولینز، ۲۰۰۲).
۲-۳-۲-۳-۱-رویکردهای نظریه ای[۷۷]
اصولا به جمع آوری داده های گروهی علاقه دارند به این معنا که تئوری پردازان،با بهره گرفتن از تولید ابزار اثربخش اندازه گیری خصایص، به جمع آوری شواهدی در رابطه با شناسایی خصایص شخصیتی برای مقایسه افراد میپردازند. یک هدف اصلی و مهم و نیز پیامد این روش امکان پذیر بودن پیش بینی رفتار است. این رویکرد روش های استفاده شده در علوم طبیعی را به جهان اجتماعی انتقال میدهد و در عین حال تأثیرات محیط و اجتماع را اندک، شخصیت را ثابت، موروثی و مقاوم در برابر تغییرات تلقی میکند. این رویکرد ادعا دارد که اندازه گیری و پیش بینی روشی که تیپهای شخصیتی در شرایط خاص از خود بروز میدهند امکان پذیر است (مولینز، ۲۰۰۲). از نمونه های این رویکرد میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
نظریه ایزنیک[۷۸] در مورد تیپهای شخصیتی(۱۹۶۷)
وی بر اساس تحقیقاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که دو تفاوت اصلی در افراد وجود دارد که قابل اندازه گیری است: برون گرایی و ثبات. بر این اساس افراد میتوانند در یکی از چهار گروه شخصیتی برون گرا، درون گرا، باثبات و روان رنجور جای گیرند.
نظریه کتل[۷۹] در مورد شناسایی ویژگیهای شخصیتی(۱۹۷۷)
بر اساس تحقیقات وی دو نوع خصیصه شخصیتی هویدا شد:خصایص سطحی که به طور یکنواخت در کنار هم جمع میشوند و خصایص منبع که به نظر میرسد در بستر خصایص سطحی قرار دارند و خصایصی که در رفتار فرد تمایل به هویدا شدن دارند را تعیین میکنند.
روش ۵ بزرگ مک کری و کاستا[۸۰](۱۹۸۹)
یکی دیگر از روش های مرتبط با شناسایی خصایص شخصیتی افراد است که حاصل نتایج بسیاری از تحقیقات مختلف است و توسط محققان دیگر نظیر باریک (۱۹۹۳) تکمیل شد و توسعه یافت. این روش بر اساس ۵ دسته از ویژگیهای شخصیتی شکل گرفته که عبارتند از:
برون گرایی:ابراز احساسات، اجتماعی، برونگرا
توافق:خوش قلب، قابل اعتماد، همکاری کننده
وجدان:مسئول، قابل تکیه، مقاوم.
ثبات عاطفی:غیر نگران، راحت، آرام
تجربه پذیری:اهل خیالبافی، کنجکاو، دارای ذهن گسترده
۲-۳-۲-۳-۲-رویکرد اندیشه نگارانه[۸۱]
این رویکرد به بررسی منحصر به فرد بودن افراد و توسعه ادراک از خویشتن میپردازد. آنها پیشرفت شخصیتی را فرایندی به حساب میآورند که در برابر تغییر مقاومت نمیکند. افراد را در مورد محیط پاسخگو و پویاییهای تعاملات آنان را به عنوان یک بخش حیاتی در شکل گیری شخصیت متصور میشوند. از این منظر، اندازه گیری خصایص به آن سبب نامناسب است که پاسخهای یک فرد در مقایسه با یک فرد دیگر ممکن است متفاوت و غیر قابل مقایسه باشد. به عنوان مثال، راجرز [۸۲](۱۹۸۰) ادعا دارد که شخصیت از بین روابط فردی ظاهر میشود. او بر اهمیت تحقق هدف و رشد روانشناختی تأکید دارد. از نظر او یک فرد برای رسیدن به استقلال و خلاقیت و در تلاش برای شکوفایی خویشتن نیازمند ابراز عواطف است.
میید[۸۳] (۱۹۴۳) نیز قادر به جداسازی عقیده شخصیت فرد از مفهوم اجتماعی آن نبود. به نظر او ما به عنوان افراد تنها زمانی میتوانیم احساسی از خویشتن داشته باشیم که با دیگران در ارتباط باشیم.
کولی[۸۴] (۱۹۶۵) نیز همانند میید بر اهمیت رشد ابتدایی و معاشرت تأکید دارد. او باور دارد که عواطف و برداشتی که ما از خود داریم ذاتی است ولی به وسیله تجربه توسعه مییابد. وی عبارت خویشتن شیشه ای را به کار میبرد، یعنی ما از طریق روابطمان با دیگران و عکس العمل آنها نسبت به ما خویشتن خود را میشناسیم.
اریکسون[۸۵](۱۹۸۰) توسعه شخصیت را در طول زندگی متداوم و پیوسته میداند. وی به تأثیر تجربیات بر روی توسعه درک از خویشتن و اینکه افراد مختلف چگونه تعارضات شخصی را حل و فصل میکنند علاقمند بود.
۲-۳-۲-۳-۳- رویکرد تحلیل روانشناختی و رویکرد شناختی
نظریات برخی از محققان به طور کامل در یکی از این دو دسته بالا قرار نمیگیرد و این سبب نمایان شدن دو رویکرد بارز دیگر شامل؛ رویکرد تحلیل روانشناختی با حضور نمایندگانی نظیر فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) و نئو فرویدین ها مثل یونگ[۸۶] (۱۹۶۸) و رویکرد شناختی به نمایندگی جرج کلی[۸۷](۱۹۷۱) شد.
فروید از این نظر که به خویشتن فرد و توسعه آن علاقه دارد اندیشه نگار است، ولی نظریه او به دنبال رشد شخصیت و تغییر بعد از دوران کودکی نیست. رویکرد تحلیل روانشناسی وی به اهمیت تجارب کودکی، روابط والدین، و برخورد با مشکلات ونیز سطوح مختلف آگاهی و تأثیر ذهن ناخودآگاه بر روی رفتار و نیز شناسایی کل یک فرد در ارتباط با گذشته تأکید دارد. از طرف دیگر نظریه یونگ فضای خالی ایده های فروید نسبت به رویکردهای شخصیتی مدرن را پر میکند. او سه سطح شخصیتی را تشریح میکند: سطح آگاهانه (واقعیت روزمره)، سطح نا آگاهانه (که در برگیرنده عقده های فردی است)، و یک سطح نا خود آگاه جمعی (که ذخیره ای از تجارب تکامل یافته و جهانی ماست).
جرج کلی نیز نظریه ای دارد که بر اساس آن وی تنها به رشد شخصیت توجه نمیکند بلکه او کل یک فرد را بر اساس ادراکات، نگرش ها و اهداف وی در نظر میگیر د. به زعم او شخصیت فرد عبارت است از یک روش فردی برای ساخت و آزمون دنیای اطراف.
۲-۳-۲-۳-۴-نظریات نوع شناختی
این نظریات به شناخت انواع تیپهای شخصیتی میپردازد که برخی از آنها عبارتند از:
شلدون[۸۸] (۱۹۴۲): وی افراد را در سه گروه جای داد: افراد چاق: آرام، دوستدار روابط اجتماعی
افراد ماهیچه ای: قوی و پر انرژی
افراد لاغر:بلند قد، ظریف، اهل تفکر، هنرمند و درون گرا
فراید من و روزن من[۸۹](۱۹۷۴): که افراد را به دو گروه تیپ آ و ب تقسیم کردند.
فارلی[۹۰]( (۱۹۹۰): که تیپ تی را افرادی میداند که به دنبال خطر کردن هستند.
یونگ(۱۹۷۱): که به تحلیل شخصیت های درونگرا و برونگرا پرداخت.
میر و بریگز[۹۱]( (۱۹۶۲، ۱۹۷۶، ۱۹۸۵): آنها ۱۶ نوع شخصیت را شناسایی کردند و بر این باورند که تفاوتهای اساسی در ادراک و قضاوت شناختی در نتیجه ۴ تفاوت اساسی در رفتار است: احساس، غریزه نا آگاهانه، قضاوت به تفکر، عواطف.
جیمز کین[۹۲]( (۱۹۶۷) نیز به شناسایی تیپهای شخصیتی مذهبی و عصبی پرداخت.