از پی آن گفت حق خود را علیم
تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
نیست اینها بر خدا اسم علم
که سیه کافور دارد اسم هم
اسم مشتق است و اوصاف قدیم
نه مثال علت اولی سقیم
مولوی میگوید: اسمهای خداوند مانند اسامی انسانها نیست که اسمی را بر کسی علم کنند. چه آن اسم با صاحبش متناسب باشد یا نباشد. در انسانها کور را چراغعلی و کچل را زلفعلی، شل را یدالله نام نهند؛ اما در مورد خدا چنین نیست. زیرا در خداوند اسم مظهر صفت است. جوشش صفت در قالب اسم خودنمایی میکند. به قول مولانا، اسم از صفت مشتق است. یعنی ظهور علم در لباس عالم و قدرت در لباس قادر و رحمت در قالب رحمان و … میباشد. عرفا این حقایق را از قرآن کریم گرفتهاند و به اقتضای ذوق و توان خود به شرح و بسط آن پرداختهاند.
قرآن کریم خداوند را دارای اسماء حسنی معرفی کرده و به ما میفرماید که خدا را به اسمهای زیبایش صدا بزنیم.
و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها (الاعراف، ۱۸۰)؛ و برای خدا اسمهای نیکو هست. پس او را بدان اسمها بخوانید.
در سوره حشر به بعضی از این اسماء حسنی چنین اشاره شده است:
هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (الحشر ۲۲ تا ۲۴)؛ اوست آن خدایی که جز او خدایی نیست. عالم نهان آشکار. اوست رحمان و رحیم. اوست آن خدایی که جز او خدایی نیست. ملک و قدوس و سلام و مؤمن و مهیمن و عزیز و جبار و متکبر. خدا از آنچه شرک کیورزند بری است. اوست خدای خالق، باری، مصوّر، برای اوست همه اسمهای نیکو. هر آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح میکنند. و اوست عزیز حکیم.
از نظر جلالالدین هر اسمی مسمای خاص خود را دارد. اسم دال است و مسمّا مدلول. اسمها بیانگر حقیقت موجود در ذات خویشاند. و آدمی با خواندن یک اسم به حقیقت درون او رهنمون میشود. همانگونه که وقتی ما لفظ گل را به کار میبریم مرادمان حرف گ – ل نبوده، بلکه مقصود حقیقتی است که این دو حرف بیانگر آن است.
از صفت وز نام چه زاید خیال
و آن خیالش هست دلال وصال
دیده دلال بیمدلول هیچ
تا نباشد جاده نبود غول هیچ
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای
یا ز گاف و لام گل گل چیدهای
اسم خواندی رو مسما را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
گر ز نام و حرف خواهی بگذری