بنا بر آنچه گفته شد این سخن را میتوان درک نمود که نگارنده میگوید: تلاشهای عمر بن عبدالعزیز درواقع تلاشهایی ترمیمی بوده است که توانست با نیرنگ حکومت امویان را از سقوط نجات دهد[۶۱۷]
دوم اینکه همانگونه که تاریخ تصویر حاکمی عادل از عمر بن عبدالعزیز به تصویر میکشد تا بهزعم خود «عدالت عمری» را پس از سالها بازتولید نماید؛ در زمینه تعامل با حدیث نیز میان عمر بن خطاب و عمر بن عبدالعزیز نوعی قرابت است؛ درواقع منع تدوین حدیث و رفع این منع دوروی یک سکه برای اهداف سیاسی است. که در مقام اجرای سیاست نتایج نسبتاً مشابهی در پی داشت؛ زیرا هدف عمر بن خطاب از منع تدوین این بود که بتواند اجتهاد را پایه گذاری نموده و از نشر فضائل اهلبیت نیز جلوگیری نماید. دستور عمر بن عبدالعزیز نیز برای رفع منع تدوین این بود که بتواند در برابر نشر فضائل اهلبیت مجموعهای را مبتنی بر مکتب اهل سنت پایهگذاری نماید تا احادیث فضائل را کنار بگذارند و باز سیاست محدودیت و ممنوعیت بهگونهای دیگر ادامه یابد و پس از سالها با تدوین این مجموعه حدیثی نظریات و دیدگاههای رسمی عمر بن خطاب را منتشر ساخته و قانونمند سازد؛ بنابراین رفع منع چیزی جز رفع نیاز سیاست در شرایط خاص زمان عمر بن عبدالعزیز نبود.
از زاویه نگاه کراهت محدثان در پاسخ به درخواست عمر بن عبدالعزیز[۶۱۸] نیز میتوان این موضوع را تحلیل نمود زیرا رفع منع تدوین حدیث بیم رواج فضائل اهلبیت را داشت و در این زمینه حاکمیت نیز با محدثان همصدا بود؛ لیکن از این نظر حاکمیت با محدثان اختلافنظر داشتند که حاکمیت میخواست مجموعه رسمی و سیاسی پایهگذاری نماید تا دیگربار فضائل اهلبیت کنار گذاشته شود و ممنوعیت در لباسی دیگر ادامه یابد درحالیکه محدثان چنین راهبردی را عملاً موفق نمیدانستند.
جعل حدیث در زمان بنیعباس
بنیعباس نیز مانند بنیامیه از قدرت حدیث به نفع حاکمیت خود بهره برند، بهرهبرداری از احادیث برای تثبیت حاکمیت در این دوره متأثر از شرایط حاکمیت است. پس از جعل حدیث در مورد فضائل بنیعباس در آغاز حکومت بهعنوان نخستین راهبرد، اقبال و ادبار حاکمان به حدیث و محدثان با توجه به شرایط، مختلف است و دارای رویهی یکسانی نیست و اجمالاً راهبرد حاکمیت در مرحله نخست مبتنی بر مقابله با نهضت فکری امام صادق(ع) و در ادامه با طرح «مخلوق بودن قرآن» و «احیای سنت» متفاوت میشود. در زیر اجمالاً به این چهار مرحله پرداخته میشود.
جعل حدیث در فضائل بنی عباس
پس از بنیامیه، بنیعباس برای کسب مشروعیت حکومت خود به جعل حدیث در فضائل عباس(عموی پیامبر) و بنیعباس دست زدند؛ در زیر به نمونههایی از آنها اشاره میشود.
طبرانی در معجم خود نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: «أُرِیتُ بَنِی مَرْوَانَ یَتَعَاوَرُونَ مِنْبَرِی فَسَاءَنِی ذَلِکَ، وَرَأَیْتُ بَنِی الْعَبَّاسِ یَتَعَاوَرُونَ مِنْبَرِی، فَسَرَّنِی ذَلِکَ»[۶۱۹] یعنی: « بنی مروان را دیدم که بر منبر من بالا می روند پس ناراحت شدم و خوش آیند من نبود و دیدم بنی عباس را که بالای منبر می روند خوشحال شدم».
ازآنرو که سفاح نخستین حاکم عباسی است اینگونه حدیث جعل نمودند که: «حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَهَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَطِیَّهَ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنَ الزَّمَانِ، وَظُهُورٍ مِنَ الْفِتَنِ، یَکُونُ عَطَاؤُهُ حَثْیًا، یُقَالُ لَهُ السَّفَّاحُ»[۶۲۰] یعنی:«… پیامبر(ص) فرمود هنگام پایان زمان وآشکار شدن فتنهها، مردی از اهل بیت من خروج خواهد کرد که بخشش او بسیاراست و نام او سفاح است».
سیوطی در تاریخ الخلفاء در باب «فی الأحادیث المبشره بخلافه بنی العباس» به برخی از روایات در این زمینه اشاره نموده است.[۶۲۱] ابوریه تمامی این روایات را ساختگی میداند.[۶۲۲]
جعل حدیث در تنقیص اهل بیت(ع)
هر چند بنیعباس در ابتدا با شعار همراهی با علویان، امویان را کنار زدند و بر مسند حکومت نشستند اما وقتی علاقه مردم را به اهل بیت (ع) احساس نمودند برای مخدوش ساختن چهره رهبران مکتب اهل بیت(ع) از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ مسعودی به خطبهای که منصور در حضور عاشقان امام حسن (ع) در عراق خوانده است، اشاره می کند که چگونه منصور گستاخانه امام علی (ع) را خلیفهای ضعیف جلوه میدهد که پس از ایشان تفرقه در جامعه به وجود آمد و سپس تصویری فریب خورده از امام حسن مجتبی(ع) به تصویر میکشد که پس از صلح با معاویه سرخورده شد و الباقی زندگی را پیوسته با ازدواج و طلاق گذراند.[۶۲۳]
سخنرانی منصور دستمایه جاعلان شد تا در خصوص حضرت دست به احادیث جعلی بزنند تا بدانجا که حتی در روایات شیعی نیز از آن حضرت به «کثیر التزویج» یاد نمودهاند و علامه مجلسی حتی بابی را به ذکر روایاتی در این زمینه اختصاص داده است.[۶۲۴] در حالی که برخی کتابهای لغت و غریب الحدیث با اشاره به روایتی که معاویه خود را از این خصلت مبرا دانسته از چنین خصلتی به بدی یاد کرده اند.[۶۲۵] البته برخی محققان با اشاره به اقوال علما در نقد این روایات، جعلی بودن آنها را اثبات نمودهاند.[۶۲۶]
مقابله با نهضت امام صادق(ع)
در دوره سفّاح و آغاز حکومت بنیعباس ازآنرو که استقلال سیاسی آنها هنوز به دست نیامده بود، از جعل حدیث تنها برای مشروعیت حاکمیت استفاده شد و حاکمیت راهبرد خود نسبت به حدیث را اعلام نمینمود و به تعبیری دیگر از برنامههای فکری و فرهنگی سخنی به میان نمیآمد لیکن منصور پس از به خلافت رسیدن با تکیهبر ثبات سیاسی که سفاح ایجاد نموده بود، در عمل راهبرد حاکمیت نسبت به حدیث را اعلام نمود. این راهبرد وی بسیار متأثر از اقداماتی بود که امام صادق (ع) در فاصله انتقال قدرت از بنیامیه و بنیعباس و برداشته شدن اعمال فشارهای سیاسی انجام داده بود و علوم اسلامی را بازنگری نموده بود. و محدثان و فقیهان به محضر ایشان برای طلب دانش آمد و شد داشتند.
اگر بپذیریم که ائمه سیاستمداران واقعی هستند پذیرش این موضوع ساده خواهد بود که منصور دریافته بود فعالیتهای امام صادق(ع) که از ایشان شخصیت ممتاز و منحصربهفردی در رهبری دینی ایجاد نموده بود برای سیاست خطرناک است؛ زیرا فعالیت امام صادق(ع) جایگاه حاکمیت عباسی را تا حاکمیت صرفاً سیاسی تنزل میداد و مشروعیت آنها را مخدوش میساخت به خصوص که شعار حمایت از اهلبیت در ابتدای حاکمیت، ابتکار عمل و توسل به خشونت را از وی سلب نموده بود. بنابراین راهبرد منصور برای مقابله با نهضت فکری امام(ع) این بود محدثان اهل سنت را فراخواند تا بتواند مجموعه حدیثی حکومتی را فراهم سازد. به خصوص که محدثان اهل سنت نیز تمایل داشتند تا از بحران حدیثی که بعد از بنیامیه به وجود آمده بود نجات یابند.
انتخاب منصور در آن شرایط فوقالعاده، موطأ مالک بود. که به درخواست منصور استنساخ و به همه شهرهای اسلامی فرستاده شد تا بدان عمل شود.[۶۲۷]
گرایش اموی مالک نشان میدهد که تمایل وی به امام صادق(ع) صرفاً مقابله با نظام حاکم بوده است.[۶۲۸] به خصوص که وی افرادی را که به قیام نفس زکیه میپیوستند تشویق مینمود.[۶۲۹] از همین رو مورد اقبال جدی واقع نشد و حاکمیت پس از آن به دنبال جایگزین مناسبی که میزان وفاداری آن به حاکمیت و یا حداقل عدم مخالفت آن روشن باشد، پرداخت.
اجمالاً میتوان دریافت که موطأ مورد اقبال جدی قرار نگرفت لیکن دربار عباسی محل تقرب محدثان اهل سنت شد. ماجرای زیر بهخوبی به این موضوع اشاره دارد؛ سیوطی میگوید در زمان مهدی عباسی ده تن از محدثان وارد دربار مهدی عباسی شدند، یکی از محدثان خطاب به غیاث بن ابراهیم گفت برای خلیفه روایتی بیان کن، وی خلیفه را در حال کبوتربازی دید و در حال به روایتی از ابوهریره که به مسابقه تیراندازی و اسبدوانی اشاره داشت، کبوتربازی را نیز افزود تا با احوال خلیفه سازگار باشد. وقتی برخاست خلیفه به وی ده هزار درهم داد اما گفت: گواهی میدهم که تو دروغ گفتی و برای به دست آوردن سکه این کار را کردی و سپس دستور داد کبوتر را کشتند.[۶۳۰]
انزوای حدیث اهل سنت
تا زمان مأمون شرایط بهگونهای بود که محدثان برای خوشایند حاکمیت و آن جه که اقتضاء مینمود به جعل حدیث میپرداختند اما با آغاز خلافت مأمون وی برخلاف پدران خویش که بر علویان سخت میگرفتند، اظهار تشیع مینمود و صریحاً امیر مؤمنان را برترین خلق بعد از پیامبر(ص) معرفی نمود و در ارتباط با محدثان که از آغاز حکومت عباسی برای تثبیت حاکمیت عباسی تلاش نموده بودند با «مخلوق بودن قرآن» آنها را آزمود و هر که بر آن قائل میشد بهشدت مجازات مینمود.[۶۳۱]
در زمان خلافت واثق نیز رویکرد مأمون ادامه داشت و محدثان با «مخلوق بودن قرآن» و تجسیم امتحان میشدند و هر که معتقد به تجسیم و مخلوق نبودن قرآن بود کشته میشد و همین امر سبب آزادی عمل معتزله نیز شد چنانکه برخی از احکام صادره در مورد محدثان باراهنمایی معتزله صورت میگرفت.[۶۳۲]
دوران شکوفایی حدیث اهل سنت
برخلاف رویکرد مأمون و واثق، متوکل محدثان را فراخواند، آنها را اکرام نمود و دستور داد احادیث رؤیت را نقل نمایند؛ چنانکه یکی از آنها پیوسته متوکل را ثنا گفته و چنین ابراز میکرد: «الخلفاء ثلاثه: أبو بکر الصدیق -رضی الله عنه- فی قتل أهل الرده، وعمر بن عبدالعزیز فی رد المظالم، والمتوکل فی إحیاء السنه وإماته التجهم».[۶۳۳] یعنی: «خلفا (ی راستین) سه تناند: ابوبکر صدیق به خاطر کشتن اهل رده، عمربن عبدالعزیز به خاطر بازگرداندن اموالی که ظالمانه غصب شده بود و متوکل به خاطر احیای سنت و از بین بردن جهمیگری».
احیای سنتی که محدثان از آن نام میبردند زمینه تدوین صحاح ششگانهای شد که در خدمت حاکمیت بود؛ تأملی در صحیح بخاری که در چنین شرایطی سامانیافته است بهخوبی نشان میدهد که چگونه در راستای مشروعیت بخشی به حاکمیت گام برداشته است؛ بهعنوانمثال درحالیکه چندی پیش مأمون مشروعیت حکومت عباسی را مورد سؤال قرار داده بود و از فضیلت امام علی(ع) دم میزد، متوکل مزار امام حسین را تخریب نمود و از زیارت آن منع نمود[۶۳۴] در صحیح بخاری روایاتی یافت میشود که بهصراحت نشان میدهد چقدر مؤلف آن برخلاف مالک با جریان حاکم همسو بوده است شاید راز عدم رونق گرفتن موطأ نیز در همین نکته نهفته است؛ بهعنوان مثال بخاری در باب «السمع و الطاعه للامام» مینویسد: «اسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَإِنِ اسْتُعْمِلَ حَبَشِیٌّ کَأَنَّ رَأْسَهُ زَبِیبَهٌ».[۶۳۵] یعنی: «گوش فرا دهید و اطاعت کنید، اگرچه امیر و فرمانروای شما بردهای حبشی تعیین گردد، که سرش به اندازه یک دانه کشمش باشد». پیداست وقتی اطاعت از برده حبشی واجب باشد، اطاعت از خلیفه عباسی جای چونوچرا ندارد.
وی در روایتی دیگر در این زمینه میگوید: «حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الوَارِثِ، عَنِ الجَعْدِ، عَنْ أَبِی رَجَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَنْ کَرِهَ مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا فَلْیَصْبِرْ، فَإِنَّهُ مَنْ خَرَجَ مِنَ السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»[۶۳۶] یعنی: «پیامبر(ص) فرمود: هرکس از چیزی از امیر خود ناراحت شد، باید صبر کند چراکه هرکس از سلطان به اندازه یک وجب نافرمانی کند به مرگ جاهلیت مرده است.»
مسلم نیز اطاعت امیر را در کنار اطاعت خداوند قرار داده است: «حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ یَحْیَى، أَخْبَرَنَا الْمُغِیرَهُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْحِزَامِیُّ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ، عَنِ الْأَعْرَجِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَهَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ أَطَاعَنِی فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ، وَمَنْ یَعْصِنِی فَقَدْ عَصَى اللهَ، وَمَنْ یُطِعِ الْأَمِیرَ فَقَدْ أَطَاعَنِی، وَمَنْ یَعْصِ الْأَمِیرَ فَقَدْ عَصَانِی»[۶۳۷] یعنی: « پیامبر(ص) فرمود: هرکس از من اطاعت کند از خدا اطاعت کرده و هرکس مرا نافرمانی کند از خدا نافرمانی کرده، هرکس از امیر اطاعت کند از من اطاعت کرده و هرکس امیر را نافرمانی کند از من نافرمانی کرده».
ترمذی نیز حسن نیت خود را نسبت به حکومت عباسی با توسعه اهلبیت به خاندان عباس اینگونه بیان نمود: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعِیدٍ الجَوْهَرِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الوَهَّابِ بْنُ عَطَاءٍ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ مَکْحُولٍ، عَنْ کُرَیْبٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْعَبَّاسِ: «إِذَا کَانَ غَدَاهَ الِاثْنَیْنِ فَأْتِنِی أَنْتَ وَوَلَدُکَ حَتَّى أَدْعُوَ لَهُمْ بِدَعْوَهٍ یَنْفَعُکَ اللَّهُ بِهَا وَوَلَدَکَ»، فَغَدَا وَغَدَوْنَا مَعَهُ فَأَلْبَسَنَا کِسَاءً ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْعَبَّاسِ وَوَلَدِهِ مَغْفِرَهً ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً لَا تُغَادِرُ ذَنْبًا، اللَّهُمَّ احْفَظْهُ فِی وَلَدِهِ». هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ هَذَا الْوَجْهِ».[۶۳۸] یعنی: « پیامبر(ص) به عباس فرمود: چون صبح دوشنبه شد تو و فرزندانت نزد من آیید تا دعایی در حق ایشان بکنم که خدا بدان دعا فایده ای به تو و فرزندانت رساند» پس صبح نزد پیامبر(ص) رفتیم و او کسایی بر ما پوشانده فرمود: خدایا عباس و فرزندانش را از درون و برون با مغفرتی که هیچ گناهی باقی نگذارد بیامرز. خدایا (حرمت و جایگاه) عباس را در فرزندانش حفظ فرما. ترمذی گوید این حدیثی حسن اما غریب است که جز از این طریق شناخته نیست». جعلی بودن این روایت در کنار شهرت اهل کساء کاملاً روشن است.
پیداست چنین موجی از مجموعههای ششگانه اهل سنت که تمامی ابواب فقهی را در برمیگرفت به موفقیت مذاهب چهارگانه اهل سنت در پرتو سیاست کمک مینمود. به خصوص صحیح بخاری و مسلم که بعد از قرآن متقن ترین منبع دینی نامیده شد.
تئوری عدالت صحابه
صحابه در لغت و اصطلاح
صاحب در لغت به معنای معاشر است[۶۳۹] ازاینرو هر نوع ملازمت و مصاحبت میان دو چیز را شامل میشود.[۶۴۰] بنابراین ملازم میتواند انسان، حیوان، مکان و زمان باشد همچنان که ملازمت میتواند جسمی و یا روحی باشد. در عرف، زمانی مصاحبت اطلاق میشود که مدتزمان ملازمت زیاد باشد.[۶۴۱] بنابراین معنای لغوی صحابی در ارتباط با انسان کسی است که ملازمت زیادی داشته باشد.
معنای صحابه ازنظر اهل سنت و شیعه متفاوت است. شیعه برای صحابه بیش از معنای لغوی چیزی قرار نداده است. لیکن اهل سنت تعریف متفاوت از معنای لغوی صحابه ارائه دادهاند. که تعاریف محدثان و اصولیان از آنها با یکدیگر متفاوت است.
الف. صحابی ازنظر محدثان
باورمندان این گروه در سه[۶۴۲] دسته قرار میگیرند:
الف. برخی از محدثان تنها بهمجرد رؤیت پیامبر و لو لحظهای کوتاه صحابی بودن را اثبات نمودهاند؛ احمد بن حنبل و بخاری مسلمانی را صحابی دانسته است که پیامبر را یک سال، یک ماه، یک روز، یک ساعت و حتی یکلحظه درک کرده باشد،[۶۴۳] نووی شارح صحیح مسلم در تعریف صحابی با استناد به قول احمد و بخاری میگوید: «کل مسلم رَأَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَوْ لحظه هذا هو الصحیح فى حده وهو مذهب أحمد بن حنبل وأبى عبد الله البخارى فى صحیحه والمحدثین کافه»[۶۴۴] آمدی نیز این نظر را برگزیده و در دفاع از آن ادلهای ارائه نموده است.[۶۴۵]
ب. برخی دیگر سختگیری بیشتری اعمال نموده علاوه بر رؤیت، مصاحبت و بلوغ را شرط دانستهاند؛ از عبد الله بن عمر روایت شده است که وی رؤیت پیامبر، اسلام، و بلوغ را در اطلاق صحابی شرط میدانست لیکن تأکید مینمود که مدتزمان ملاقات و رؤیت حتی اگر ساعتی باشد در زمره صحابی است.[۶۴۶]
ابن حجر عسقلانی با تأکید بر اسلام در زمان ملاقات با پیامبر(ص) و همچنین مرگ در حال اسلام، مینویسد: «الأصح ما قیل فی تعریف الصّحابیّ أنه «من لقی النبیّ صلّى اللَّه علیه وسلم فی حیاته مسلما ومات على إسلامه.»[۶۴۷]
سیوطی رای اصحاب حدیث را برگزیده و پس از رد نظر افرادی که بلوغ را شرط دانستهاند این شرط را رد نموده و در تعلیل سخن خود خارج شدن برخی از صحابی صغار از مجموعه اصحاب را با تکیه بر این شرط برنتابیده است، وی همچنین مسلمان بودن را نیز تفصیل داده و تأکید نموده که صحابی هم باید در حال اسلام پیامبر(ص) را درک کرده باشد و هم باید بر اسلام مرده باشد.[۶۴۸]
ب. صحابی ازنظر اصولیان و معتزله
اصولیان و عالمان معتزلی دایره شمول صحابی را محدودتر کرده اند و سختگیری بیشتری لحاظ نمودهاند. و بر کمیت و کیفیت مصاحبت در تعریف صحابی تأکید نمودهاند. آنها مصاحبت را مشروط به مدت طولانی و مبتنی بر متابعت گذاشتهاند و ازاینرو مصاحبت کوتاهمدت مانند وفود حضرت و همچنین مصاحبتی را که بهقصد تبعیت نباشد از تعریف خارج دانستهاند.[۶۴۹] آنچه از تابعی مشهور سعیدبن مسیب نیز روایتشده است این دیدگاه را تأیید میکند که گفته است: «أَنَّهُ لَا یُعَدُّ صَحَابِیًّا إِلَّا مَنْ أَقَامَ مَعِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَنَهً أَوْ سَنَتَیْنِ أَوْ غَزَا مَعَهُ غَزْوَهً أَوْ غَزْوَتَیْنِ»[۶۵۰] یعنی: « هیچ کس صحابی به شمار نمی رود مگر اینکه با پیامبر (ص) یک یا دو سال بوده یا همراه او در یک یا دو جنگ شرکت کرده است».
صاحب الوَاضِح فی أصُولِ الفِقه که از بزرگان حنابله و از شیوخ معتزله است، حداقل یکی از شروط، ملازمت و یا اخذ علم(حدیث) از پیامبر را در اطلاق صحابی شرط دانسته است، لیکن تأکید وی بر ملازمت طولانی بیش از أخذ علم(حدیث) است. بنابراین وی در تشریح سخن خود مفهوم عرفی «خواص» را برای صحابی برگزیده است.[۶۵۱] حاصل سختگیری این گروه که عموماً معتزلی هستند درجهبندی صحابه از جهت فضل است.[۶۵۲]
بررسیها نشان میدهد نظری که موردتوجه غالب مذهب اهل سنت قرارگرفته است، دیدگاه محدثان است. در آثار پس از ابن حجر و سیوطی عموماً دیدگاه محدثان مورد تأکید قرارگرفته است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که از دیدگاه اهل سنت صحابی کسی است که پیامبر را در حال حیات ایشان با اسلام ملاقات کرده باشد و با اسلام نیز از دنیا برود، در این ملاقات، ازنظر طول مصاحبت محدودیتی قرار داده نشده است و تلاش شده است با شرط کمترین زمان مصاحبت صحابی بودن اثبات شود تا حتیالمقدور کسی از دایره اصحاب خارج نشود.
جایگاه منافقان در تعریف صحابه
تعریف ابن حجر که پس از بررسی بهعنوان صحیحترین تعریف از جانب وی اعلامشده است و مورد تأسی قرارگرفته است جای تأمل دارد؛ زیرا وی در توضیح عبارت «مات على إسلامه» در تعریف صحابه مینویسد: «خرج به مِن کَفر بعد إسلامه ومات کافراً»[۶۵۳] بنابراین بر اساس تعریف ابن حجر منافقان از تعریف خارج نمیشوند. زیرا همانطور که در بخشهای پیشین در تعریف منافقان بهتفصیل از آنان سخن به میان آمد منافقان در ظاهر ایمان و اسلام دارند هرچند باطناً کافرند. بنابراین حتی اگر در مقام ثبوت منافقان جزو صحابی محسوب نشوند در مقام اثبات چنین چیزی غیرممکن است. زیرا باطن افراد را نمیتوان کشف نمود.
دیدگاه اهل سنت در مورد عدالت صحابه
علمای اهل سنت عدالت را در راوی حدیث شرط دانستهاند و چنانچه عدالت اثبات نشود عدول از روایت را مجاز دانستهاند[۶۵۴] آنها همچنین شرط روایت صحیح را عدالت تمامی راویان آن برشمردهاند.[۶۵۵] و برای احراز عدالت راوی روشهایی را پیشنهاد نمودهاند[۶۵۶] باوجود چنین سختگیریهایی همانگونه که در ادامه میآید صحابه از بررسی عدالت معاف شدهاند و تمامی آنها بهصرف صحابی بودن، عادل شمردهشدهاند.