۳-۵-۵-۲- سفر به مکّه
در گلستان از سفر سعدی به مکّه و انجام زیارت حج، سخن بسیار به میان آمده است. تا جایی که بسیاری از تذکره نویسان عقیده دارند که سعدی، بسیار به حج رفته است. و بعضی تعداد سفرهای حج او را تا چهارده سفر نوشته اند. سعدی در حکایت شانزدهم از باب اول گلستان، در باره ی بازگشت خود از سفر حج می گوید: ((در آن قربت مرا با طایفه ای یاران اتّفاق سفر افتاد. چون از زیارت مکّه باز آمدم، دو منزلم استقبال کرد.)) (همان، ۲۸)
و نیز در حکایت دوم از باب دوم گلستان از درویشی سخن می گوید، که در کعبه با خدایش سخن می گوید. ((درویشی را دیدم، سر بر آستان کعبه همی مالید و می گفت: یا غفور! یا رحیم! تو دانی که از ظلوم جهول چه آید؟)) (همان،۴۳)
در حکایت دوازده از باب دوم گلستان، شیخ از خستگی ناشی از سفر یاد می کند. سفری که به قصد مکّه صورت گرفته است. سعدی می گوید: ((شبی در بیابان مکّه از بی خوابی پای رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.)) (همان، ۴۸)
در حکایت دوازده از باب هفتم گلستان، از نزاعی که بین حجاج صورت گرفته و سعدی شاهد این ماجراست، سخن به میان آمده است. ((سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود، و داعی در آن سفر هم پیاده، انصاف در سر و روی هم فتادیم و، داد فسوق و جدال بدادیم.)) (همان، ۱۱۵)
در غزلی از سعدی، بیتی درباره ی سفر حج وجود دارد که حاکی از آشنایی سعدی با این سفر است. شیخ اجل گفته است:
سفر قبله دراز است و مجاور با دوست روی در قبله ی معنی به بیابان نرود. (همان،۴۱۸)
و در غزلی دیگر نیز گوید:
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط که خارهای مغیلان حریر می آید (همان، ۴۲۶)
می توان گفت که سعدی، بیش از یک بار، سفر به مکّه کرده است. و می دانیم که مکّه به خاطر وجود کعبه، از جایگاه خاصّی نزد مسلمانان برخوردار است.
۳-۵-۵-۳- نخله ی بنی هلال
شیخ در حکایت بیست و هفتم از باب دوم گلستان، ضمن اشاره به سفر به حجاز، از رفتن به نخله ی بنی هلال یاد می کند. ((وقتی، در سفر حجاز، طایفه ای جوانان صاحبدل، همدم من بودند و همقدم. تا برسیدیم به خیل بنی هلال، کودکی سیاه از حیّ عرب به درآمد.))(سعدی،۱۳۸۴،۵۴)
دهخدا درباره ی این مکان گوید: ((نام موضعی است در راه مکه، و آن نخلستانی است از شکرستان ، و بنی هلال قبیله ای است از عرب.))(دهخدا،۱۳۳۸،مدخل بنی هلال)
۳-۵-۵-۴- نخله ی محمود
سعدی در حکایت هفدهم از باب دوم گلستان، حکایت پیاده ای را بیان می کند که بدون زاد و توشه ی سفر با پای پیاده، همراه آنان به سفر حج می رفته است. در ضمن داستان، از سفر حج و چگونگی رسیدن به نخله ی محمود چنین یاد می کند:
((نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به نخله ی محمود در رسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید.)) (سعدی،۱۳۸۴،۵۰)
نخله ی بنی محمود :(( نام موضعی است ما بین مکّه و طایف. موضعی است به حجاز، قریب مکه، در آن خرما و مو است، و آن مرحله ی اولی است کسی را که از مکّه بیرون آید. )) (دهخدا، ۱۳۳۸، مدخل نخله محمود)
۳-۵-۵-۵- سفر به فید
درباره ی گذر از فید در بوستان می خوانیم:
شبی خوابم اندر بیابان فید فرو بست پای دویدن به قید
شتر بانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر سرم زد که خیز
مگر دل نهادی به مردن ز پس که بر می نخیزی به بانگ جرس؟(سعدی،۱۳۸۴،۲۹۸)
فید: (( شهرکی است در نیمه راه کوفه به مکّه که در میانش حصاری با دروازه های آهنین است و مردم امتعه و وسایل خود را هنگام سفر حج در آن امانت می نهاده اند و اهالی حصار، تمام سال را صرف جمع آوری علوفه، برای مراکب حجاج می کردند. شهرکی است خرم و آبادان، شخصی فید نام آن را بنا کرده است.)) (دهخدا،۱۳۳۸،مدخل فید)
آن چه مسلّم است در یکی از سفرهای سعدی از عراق به مکّه ، این اتّفاق روی داده است. سعدی ضمن بیان سفر خود، نکات تربیتی لازم را به خواننده یادآوری می کند.
۳-۵-۵-۶- سفر به یمن
سعدی در بوستان می گوید که در ادامه سفر به سومنات و هند از راه یمن وارد حجاز شده است.
به هند آمدم بعد از آن رستخیز و از آن جا به راه یمن تا حجیز(سعدی،۱۳۸۴،۲۹۴)
۳-۵-۵-۷- سفر به قدس
شیخ در حکایت سی و یک از باب دوم گلستان اشاره ای به سفر خود به قدس و گرفتار شدن به دست یهودیان دارد.
(( از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم.)) (همان،۵۶و۵۷ )
۳-۵-۵-۸- سفر به حلب
سعدی از سفر به حلب و سکونت در این شهر خاطره ای تلخ دارد. پس از گرفتاری و کار گل در طرابلس، توسط دوستی از ساکنان حلب، آزاد می شود و همراه او به حلب می آید.
((بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار .))(همان، ۵۷)
نه تنها به حلب سفر کرد، بلکه دراین شهر زن گرفت و مدّتی زندگی کرده است.
۳-۵-۵-۹- سفر به شام
به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد
هنوز آن حدیثم به گوش اندر است چو قیدش نهادند بر پای و دست
که گفت ار نه سلطان اشارت کند که را زهره باشد که غارت کند(سعدی ۱۳۸۴،۲۲۷)
حکایت نشان می دهد که سعدی ناظر اسیر شدن پیر به دست نیروهای سلطان است. یعنی حضور سعدی را در شام نشان می دهد. و نیز در حکایت یار اصفهانی می گوید:
قضا نقل کرد از عراقم به شام خوش آمد در آن خاک پایم مقام
مع القصه چندی ببودم مقیم به رنج و به راحت به امید و بیم (همان، ۲۵۲)
که حاکی از سفر سعدی از عراق به شام است. و در همین داستان است که از بازگشت به وطن صحبت می کند و می گوید:
دگر پر شد از شام پیمانه ام کشید آرزومندی خانه ام (همان، ۲۵۲)
و نیز در سبب تألیف بوستان می گوید:
چو پاکان شیراز خاکی نهاد ندیدم که رحمت بر این خاک باد
تولّای مردان این پاک بوم برانگیختم خاطر از شام و روم (همان، ۱۵۷)
از بازگشت خود از شام و روم خبر می دهد. در حکایت دهم از باب هفتم گلستان، نیز از
بازگشت خود از شام خبر می دهد که ((پس از چند سالی که از سفر شام باز آمدم، به
محلّت آن دوست بر گذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم.)) (همان، ۱۱۴)
و نیز می گوید:
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست که به اندیشه شیرین ز شکر باز آمد. (همان، ۶۱۸)
۳-۵-۵-۱۰- سفر به دمشق
درباره ی سفر به دمشق، سه حکایت در گلستان وجود دارد که مسافرت شیخ به دمشق را نشان می دهد. در یکی از همین حکایت هاست که سعدی از سکونت در دمشق ملول می شود و راهی بیابان قدس می شود و اسیر فرنگیان می شود. در حکایت دهم از باب اول گلستان، آمده است:
راهنمای ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره سعدی از زبان سعدی- فایل ۲۹