فصل سوم
نظریه نهادی
۱- ۳ معرفی نظریه نهادی
از اوایل دهه ۱۹۶۰ برخی از فیلسوفان تحلیلی سعی کردند تا مسائل مربوط به ماهیت هنر را به وسیله نظریاتی حل و فصل کنند که تا حدی متکی بر مفاهیم مربوط به بافت فرهنگی و نه مفاهیم روانشناسانه بود. بینش محوری رویکرد فرهنگی این است که هنر، ابداع جمعیِ انسانهاست و چیزی نیست که یک هنرمند صرفاً بنا به ماهیت زیستیاش، همانند عنکبوت که تاری میبافد یا همانند یک پرنده که لانه میسازد، موجد آن باشد. بدین ترتیب نظریه پردازان فرهنگی بهدقت از سنت مربوط به نظریههای روانشناسانه جدا شدند.
به لحاظ تاریخی میتوان گفت که هنگامی که سوزان لانگر در دهه ۱۹۵۰ بیان نمود که هنر «خلق اشکال نمادین احساس بشر» است، شاید اولین کسی بودکه در تلاش برای تعریف «هنر» از زبان فرهنگی استفاده کرد. آرتور دانتو نیز در سال ۱۹۶۴ در مقاله خود با عنوان «عالم هنر» از آموزگار خود سوزان لانگر پیروی کرد و هنر را با زبانی فرهنگی توصیف کرد. در نهایت نیز، جورج دیکی در سال ۱۹۶۹ سعی نمود تا به تدوین نظریهای فرهنگی از هنر بپردازد. این نظریه فرهنگی که شالودهی آن توسط دانتو ریخته شد و دیکی به بسط آن پرداخت را نظریه نهادی مینامند.
نظریه نهادی هنر با بهره گرفتن از نقدهای نوویتگنشتاینی، به ارائه چارچوبهای جدیدی در زمینه تعریف هنر می پردازد. نظریهپردازان نهادی بر این عقیده بودند که در تشخیص اثر هنری میتوان به صفات و ویژگیهای ناآشکار اثر استناد نمود.
«آثار هنری درون بستر اجتماعی، که فعالیتهای هنرمند و مخاطب را به واسطه پارهای از قواعد اجتماعی بنیادین با هم هماهنگ میسازد، شکل میگیرد و پدیدار می شود. اثر هنری بودن، کارکرد برخی نسبتهای اجتماعی است. این نسبتها چیزی نیست که آثار هنری ظاهر خود را بدان ملبس سازد، یعنی با نگریستن صرف به آثار هنری نمی توان این نسبتها را تشخیص داد». (نوئل کارول،۱۳۸۷، ص ۳۵۳)
در واقع رویکرد نوویتگنشتاینی که آراء دانتو بر پایه نقد آن شکل میگیرد، در برخورد با این آثار به وضوح دچار مشکل می شود. براساس نظریه شباهت خانوادگی، اگر چشمه اثر هنری باشد پس هر آبریزگاه مشابه آن را نیز میبایست اثر هنری قلمداد کنیم، در حالیکه اینگونه نیست و چشمه یا هرکدام از آثار حاضرآماده به حسب ظاهر محسوسشان اثر هنری قلمداد نمیشوند، و این مهمترین مؤلفهی تمایز نظریه نهادی با رویکردهای قبل از خود است. چرا که در تعریف این آثار به عنوان هنر به جای تمرکز بر وضعیت فیزیکی و صوری آثار یا موقعیت هنرمند به عنوان یک وضعیت اجتماعی و روانشاسانه به چگونگی دریافت یک اثر به عنوان هنر توجه می کنند.
هنری بودن یا نبودن آنها [آثار] به چگونگی برخورد با آنها بستگی دارد نه به خواص ذاتی یا عامل سازندهی آنها… یک محیط می تواند برای اعطای شأن هنر [به اثری] مناسب باشد و محیط دیگر نباشد. در واقع در برخورد با آن آثار هنری که به لحاظ مادی [یا فیزیکی] از دیگر اشیا بازشناخته نمیشوند، نظریه نهادی می تواند بهترین تاثیر را داشته باشد؛ زیرا در چنین مواردی از لحاظ نظری، بین شیئی که اثر هنری است و شیئی که نیست، هیچ تفاوت ذاتی وجود ندارد. (هنفلینگ، ۱۳۸۶، ص۳۴)
به بیان دیگر در مواجه با ناکارآمدی تشخیص اثر هنری از غیر آن، نظریهپرداز نهادی به پارهای از صفات نانمودهی موجود در آثار هنری استناد میجوید؛ «یعنی جایگاه آن در مجموعه ای از کاربستهای اجتماعی هماهنگ- یا بسترش در وضعیت اجتماعی خاص».( نوئل کارول،۱۳۸۷،ص۳۵۴)
«آنچه نظریه نهادی بر آن تأکید میورزد نه نمود اثر هنر بلکه بیشتر زمینه آن است: این که خالق اثر و کسانی که اثر را در معرض نمایش میگذراند و درمییابند و ارج میشناسند چه تلقیای از آن دارند. این نظریه با جلب توجه ما به سمت کیفیات ناپایدار و نسبتمند آثار هنری روشن میسازد که آنها در چه چیزی مشترکند. برخی از افراد جامعه ما در مقامی هستند که شأن «اثر هنری» را به شی مصنوع اعطا می کنند. شالودهی این نظریه، همین است. تاریخ چگونگی تلقی شی و نه هیچ چیز مشهودی عامل تعیین کننده در اثر هنری بودن یا نبودن آن است».(واربرتون،۱۳۸۸،ص۱۰۸)
این کاربستهای اجتماعی خاص از سوی نهادگرایان «عالم هنر» نامیده شد. به زعم جرج دیکی، عالم هنر، نهادی نظیر دین و مبتنی بر اصول و قواعد خاص خود میباشد. برای مثال آثار حاضرآماده از این رو اثر هنری تلقی میشوند که از قواعد و قوانین حاکم بر عالم هنر پیروی می کنند.
حال باید دید که منظور از عالم هنر یا جامعه هنری آنگونه که هوارد بکر از آن یاد می کند چیست؛ این محقق در مقاله خود با عنوان «جامعه هنری و فعالیتهای مشترک» جامعه هنر که با تعریف عالم هنر منظور نظر نهادگرایان همپوشانی دارد را اینگونه توصیف می کند:
جامعههای هنری از همه آن افرادی تشکیل میشوند که فعالیتهایشان برای تولید اثر ویژهای لازماند، آثاری که جامعه ذیربط، و شاید جامعههای دیگر نیز، به مثابهی هنر میشناسند…. جامعههای هنری را چنان مرزهایی محصور نکرده است که بتوانیم بگوییم که این افراد به این جامعه هنری خاص متعلقاند و دیگران متعلق نیستند. نمیتوانیم خطی رسم کنیم که یک جامعه هنری را از دیگر بخشهای یک اجتماع جدا کند. بلکه باید گروههایی را بیابیم که برای تولید چیزهایی با یکدیگر همکاری می کنند که خودشان، دستکم، هنر مینامند؛ سپس افراد دیگری را مییابیم که آنها نیز برای آن تولید لازماند، و به تدریج تصویری را کامل میکنیم که میتوانیم از مجموعه آن شبکه همکاری داشته باشیم که در پدید آوردن اثر مورد بحث موثر بوده است. وجود هر جامعهای مبتنی بر فعالیت همکارانهی آن افراد است، آنها ساختار یا سازمان نیستند، و ما چنین کلماتی را صرفاً به منزلهی صورت کوتاه شده شبکه های افراد همکار به کار میبریم.(هوارد بکر،۱۳۸۹،ص۴۰۳ تا ۴۰۵)
نظریه نهادیای که دیکی ارائه کرد، اثر هنری بودن یک پدیده را به دو اصل اولیه مصنوع بودن، و اعطای شأن از سوی عالم هنر، منوط میداند.
لازم به ذکر است که شرط اول یعنی مصنوع بودن الزاماً به این معنا نیست که اثر هنری به طور کامل ساخته دست هنرمند باشد، که اگر اینگونه بود آثار حاضرآماده دوشان ناگزیر از لیست آثار هنری خارج میشدند.
« در این جا باید معنای آزادی از شی مصنوع را در نظر گیریم. لازم است که شی مصنوع به نحوی محصول کار و کوشش انسان باشد، هرچند که میزان این کوشش بیاندازه اندک باشد…. از نظر نظریهپرداز نهادی، اگر کسی صرفاً موضوع مورد نظرش را قاببندی یا فهرست کند، این نیز شی مصنوع است».( نوئل کارول،۱۳۸۷،ص۳۵۵)
شرط دوم یعنی اعطای شأن از سوی عالم هنر به این نکته اشاره دارد که تنها کسانی که از هنر سررشته دارند؛ کارکرد، تاریخ، و وضعیت کنونی کاربستهای هنری را میشناسند با توجه به زمینه های تاریخی و اجتماعی اثری را به عنوان هنر اعلام میپذیرند. یعنی شأن هنر بودن یک شی یا اثر بر اساس تایید گروه خاصی به آن اعطا می شود.
نکته این نیست که شی بعد از هنر اعلام شدن تبدیل به هنر می شود، بلکه این است که اعلام کارشناسان احتمال صحت بیشتری دارد. در تاریخ هنر مواردی بوده است که افکار عمومی مردمی که در ابتدا [نسبت به آثار یا سبک یا مکتبی] حالت خصمانه داشتند بر اثر تلاش هنرمندان و مروجان هنر دگرگون شده است.(هنفلیگ،۱۳۸۶،ص۳۴)
این حق در اکثر اوقات معطوف به هنرمند و در پارهای موارد منطبق با نظر منتقدین، مورخین، موزهداران، و دیگر افراد صاحبنظر در سلسله مراتب عالم هنر است. به عبارت دیگر دانش و تجربه اشخاص است که حق اعطای شأن هنری را از سوی عالم هنر به آنها داده است.
البته «هنرمند به مصنوع خویش شأن هنری نمیبخشد، بلکه شأنی را که او به مصنوع خود اعطا می کند، آن است که مورد ارزیابی و نقد واقع شود».( نوئل کارول،۱۳۸۷،ص۳۵۷) به عبارت دیگر تنها خلق یا گزینش یک شی نیست که آن را به مقام هنری بودن میرساند، و یک اثر برای آنکه به مثابهی یک اثر هنری تلقی شود میبایست که «ارائه» شود. از آن مهمتر اینکه صرف ارائه نیز هنری بودن را تضمین نمیکند و یک شی میبایست درخور ارزیابی و نقد باشد و همچنین آن ارزیابی رأی به هنر بودن آن اثر بدهد. ممکن است در این روند یک اثر که از سوی هنرمند ارائه شده، به عنوان هنر پذیرفته نشود، مانند ساختمان وول ورث که دوشان با اشاره به آن در یک عکس آن را به عنوان اثر هنری ارائه کرد ولی این ارائه از سوی مخاطبین یا همان عالم هنر پذیرفته نشد.
تعامل اجتماعی بنیادینی که نظریه نهادی آن را وصف می کند، چیزی است که کاملاً با آن آشناییم. هنرمندی اثری را میسازد و آن را به نظارهگران عرضه می کند تا بدان توجه کنند و آن را بفهمند؛ پس به نظارهگران بستگی دارد که تصمیم بگیرند که آیا آن اثر را درخور اعمال نظر و توجه خویش بدانند یا خیر. نظریهپرداز نهادی این تعامل آشنا را با تعابیری ناآشنا نظیر «اعطای شأن» و «موردی پیشنهادی برای ارزیابی» توضیح میدهد، تا توجهمان رابه نحوه تاثیرگذاری قواعد و نقشهای اجتماعی بر این فعالیت متعارف جلب کند.(همان، ص۳۵۷)
مطابق با این رویکرد، هنرمندی همچون دوشان به خاطر تجربه و دانشی که نسبت به کارکردهای هنر داشت حق اعطای شأن هنری را به آثاری همچون چشمه برای نقد و ارزیابی را یافته است.
مهمترین دلیلی که باعث میشد آثار دوشان و هممسلکانش با همه نامتعارف بودنشان از سوی دیگران نگریسته شود، مدت زمانی بود که آنها در قواعد پذیرفتهی هنری به فعالیت پرداخته بودند و صاحب آثاری شده بودند که آنها را در زمرهی هنرمندان قرار میداد.(تابعی،۱۳۸۴،ص۲۱۶)
۲-۳ آرتور دانتو
آرتور دانتو (متولد۱۹۲۴) که نظریه مهم عالم هنر را ارائه کرده است، به دنبال تعریفی از هنر بود که در مقابل تمام انقلابات عرصه هنر آسیبناپذیر باشد و پتانسیلهای گوناگون و مختلف را به یک قانون جهانشمول جذب کند، به ویژه برای جریانی که توسط دوشان بنیان نهاده شده بود و به نظر میرسید که مرز میان امور عادی و هنر را به چالش کشیده است. به هرحال توجه وی به فلسفه هنر و سعی در ارائه تعریف از هنر بواسطهی آشنایی با آثار اندی وارهول بوده و سپس با دوشان به عنوان پیشزمینه حضور آثار پاپ آشنا شده است. دانتو میگوید:« علاقه فلسفی من تا قبل از هنر پاپ معطوف هنر نبود، اما هنر پاپ به من نشان داد چگونه میتوان در هنر نگاهی فلسفی داشت».(مفیدی، ۱۳۸۶، مصاحبه)
دانتو، دوشان را به عنوان اولین کسی که جابجایی زیرکانه از دنیای معمولی به اثر هنری را اجرا کرد تحسین می کند. از نظر وی آبریزگاه یا جابطری فقط به این دلیل هنر هستند که از مرزهای رازآلود که در طی آن وجودشان به عنوان «چیزهای صرفاً واقعی» را دور انداختهاند گذر کرده اند. برای دانتو آثار حاضرآماده به طور کنایهآمیزی فاصلهی میان هنر و دنیای معمول را روشن ساختهاند.
به نظر دانتو، کیفیات ذیربطی که در تبدیل چنین اشیائی [ آثار حاضرآماده] به آثار هنری تعیین کنندهاند، از نوع کاملاً متفاوتیاند. «خود اثر خصوصیاتی دارد که لگن [آبریزگاه] عادی، فینفسه فاقد آن است؛ آنها عبارتند از جسارت، دریدگی، گستاخی، شوخطبعی، و زیرکساری». این کیفیات است که آن را مستحق نام هنر میسازد.(هنفلیگ،۱۳۸۶،ص۵۵)
۱-۲-۳ عالم هنر
آنچه دانتو را درگیر خود کرده بود، نمایشگاه آثار اندی وارهل در گالری استیبل نیویورک بود که جعبههای مشهور بریلو در آن به نمایش گذاشته شده بودند. مادیّت این اشیا از بسیاری جهات به آثار حاضرآمادهی دوشان شباهت داشت. هر چند به واقع از جنس حاضرآمادههای دوشانی نبودند، چرا که یک شی واقعی بدون هیچ دخل و تصرفی نبودند بلکه شبیه به یک شی روزمره و بوسیلهی هنرمند از چوب و در ابعاد واقعی ساخته شده بودند. به نوعی که مخاطب در مواجهه با آثار، آنها را با نمونه واقعیشان اشتباه میگرفت. و همین دانتو را مجبور کرد که به تحلیل تازهترین وضعیت هنر بپردازد و بکوشد تا توضیح دهد چرا این نوع آثار، هنر بودند.
دانتو نتیجه گرفت: « آنچه در نهایت سبب تمایز میان یک جعبهی بریلو و اثر هنری متشکل از جعبهی بریلو می شود، نظریه هنر است. نظریه، جعبه را به سوی عالم هنر برمیکشد و از آن در برابر سقوط به مرتبهی شی واقعیای که هست (معنایی از هست سوای اینهمانی هنری) محافظت می کند. مسلماً بدون نظریه، احتمالش کم است که آدمی آن را به مثابهی هنر فهم کند و منظور تلقی آن به عنوان جزئی از عالم هنر باید هم به میزان زیادی بر نظریه هنری و هم بر بخش قابل توجهی از تاریخ نقاشی اخیر نیویورک تسلط داشت. این جعبهها را پنجاه سال پیش نمیشد هنر به حساب آورد.(واربرتون،۱۳۸۸،ص ۱۱۱)
بنابراین، دانتو ادعا می کند که شی ارائه شده برای ارزیابی، در بستر شناخت از جریانات هنر و نظریه ها، به اثری هنری تبدیل می شود؛ شناختی از بستر تاریخی شی ارائه شده به عنوان هنر، نظیر «احاطه بر بخش قابل ملاحظه ای از تاریخ اخیر نقاشی نیویورک» و همچنین شناخت نسبت به نظریه های موجود هنر یعنی «نوعی نظریه هنر». به هر حال در هر دو مورد شناخت، تاریخی و تئوریک است.
اهمیت بستر تاریخی و تئوریک تنها محدود به مخاطب ارزیابی کننده اثر هنری نیست، بلکه عالم هنر زمینهای است که به اتکای آن، هنرمند اثر را خلق می کند. از دیدگاه دانتو این زمینه الزاماً در ذهن هنرمند وجود ندارد بلکه در ساختار اجتماعی-فرهنگی جاری است و متاثر از آن، هنرمند اثری را تولید می کند. وی معتقد است آثار هنری مشروط و در گرو جهت هستی شناسانه خود هستند یعنی چیزی که در دورهای اثر هنری محسوب می شود الزاماً در دورهای دیگر یک اثر هنری محسوب نمی شود.
دانتو استدلال کرده است که یک اثر نمیتواند اثر هنری باشد، مگر آن که در درون عالم هنر و در نتیجه تاریخ پیشین ساخت هنری، هم نزد عموم و هم نزد هنرمندی مفروض، جایی برای آن مهیا شده باشد. «تفاوت میان هنر و واقعیت در مسالهی قراردادها و عرف است و هر آنچه قراردادها اجازه دهند یک اثر هنری باشد، اثر هنری است». (Ibid ,P 31) دیدگاههایی شبیه اظهارات دانتو توجه فیلسوفان را به وابستگی منزلت اجتماعی یک اثر هنری به زمینه تاریخی هنری خلق و ارائه آن اثر، جلب کرد و به نوبهی خود، به تعاریفی انجامید که با تعاریف پیشین شباهتی نداشت. این رویکرد، فرآیندی را که براساس آن، تاریخ هنر بخشی از ویژگی تعریف هنر به شمار میآید، تأیید میکند.
۲-۲-۳ تاریخینگری و پایان هنر
تاریخینگری به صورتی که در مبحث پیشین بحث شد، یعنی این که هر جریان هنری و یا حتی نظریه های هنری بر یک بستر تاریخی شکل میگیرند و دریافت میشوند. دانتو اثر هنری را کاملاً وابسته به بستر تاریخیاش میداند و معتقد است که کیفیات زیباییشناسانهی یک اثر هنری، مرتبط با عملکرد تاریخی آن است. این نظر بسیار تحت تاثیر تاریخینگری هگل است، همانگونه که نظریه پایان هنر نیز نفوذ آشکار تفکر هگلی را نشان می دهند، اگرچه تفاوتهایی با پایان هنر هگل دارد. دانتو براین باور نیست که دیگر اثر هنری خوبی به وجود نخواهد آمد یا اینکه تولید هنر به پایان رسیده است، چنانکه هگل به آن معتقد بود، بلکه از نظر دانتو هیچ حرکت یا جنبش تازهای نخواهد بود که بتواند عالم هنر را دگرگون کند.
وی اولبار در مجموعه مقالاتی تحت عنوان کلی «پایان هنر» در ۱۹۸۴ نظریه خود درباره پایان هنر را ارائه داد، و سپس در کتابی با نام پس از پایان هنر بسط داد. وی در مقاله ۱۹۸۴ خود تاکید کرد که تاریخ هنر تجسمی به پایان رسیده است، و با تلقی آن به عنوان یک پیشرفت مثبت، چنین استدلال نمود: «اگر تاریخ هنر به پایان رسیده است، حرکت تبیین کننده ای هم در باب هنر نمیتواند وجود داشته باشد چنان که بتوان دوره آینده را بر مبنای آن تعریف کرد. و بنابراین هنرمندان آزادند هر نوع هنری بخواهند، بوجود آورند». البته دانتو با تفسیر پایان هنر به عنوان عدم خلق آثاری ارزشمند در دوران معاصر موافق نیست، بلکه وی از به پایان رسیدن روایت مشخص و شناخته شدهای سخن میگوید که پس از آن هنر به پیشروی خود بدون بهره گیری از یک شیوه اطمینانبخش روایی ادامه میدهد. « آنچه به پایان رسیده بود. آن روایت بود نه موضوع روایت». (Danto,1997a,p4) منظور از روایت، توجه به شیوهای خاص در هر دوران هنری است، آنچه دوره های مختلف هنر را از هم مجزا مینماید همان تفاوت در شیوه خلق، ارائه، و دریافت اثر هنری است، که به صورت کلی روایت نامید می شود. به عبارت دیگر آنگونه که دانتو میگوید: «اگر هر چیزی ممکن باشد، در واقع آیندهی مشخصی وجود نخواهد داشت؛ هیچ چیز ضروری یا محتوم نیست». (Ibid,p123) به نظر دانتو اگرچه پایان یک چیز می تواند به مرگ آن تعبیر شود، اما چنین پایانی می تواند به نوعی شروعی دیگر باشد.
دانتو سیر هنر در تاریخ را به چهار دوره مشخص تقسیم می کند. این چهار دوره عبارتند از:
-
- از آغاز تا سال ۱۴۰۰ میلادی که هنر فاقد نگرش زیبایی شناسانه بوده و فردیت هنرمند در آن مطرح نیست در این دوره آثار هنری از جهت اجتماعی، سیاسی و مذهبی دارای اهمیتاند.
-
- از سال ۱۴۰۰ تا ۱۸۸۰ که فردیت هنرمند مطرح شده و نوعی روایت تاریخی از عالم خارج و به یک عبارت بازنمایی عینی مهمترین معیار بررسی هنر می شود.
-
- پیدایی و زوال هنر مدرن از ۱۸۸۰ تا ۱۹۶۴ که خلق سینما و عکاسی سبب غلبه نگاه فرمالیستی به آثار و جایگزین بازنمایی عینی به جای بازنمایی انتزاعی می شود.
-
- هنر معاصر یا هنر پساتاریخی که از ۱۹۶۴ با ظهور پاپ آرت به وجود می آید و به همراه آن پایان هنر شکل میگیرد.
همانگونه که با توجه به تقسیم بندی تاریخی وی درمییابیم دانتو پایان هنر را مصادف با ظهور آثار پاپ به ویژه آثار اندی وارهول قرار داده است.
به زعم وی: «هر تعریفی که قصد داشته باشد قد علم کند به خود در برابر چنین چرخشهایی لطمه خواهد زد، به عقیدهی من همراه با جعبههای بریلو، امکانها به صورت موثری بسته میشوند. و این یعنی تاریخ هنر به پایان میرسد. تاریخ هنر متوقف نمی شود بلکه به پایان میرسد، در شیوهای که به سوی نوعی آگاهی از خود پیش میرود و دوباره به فلسفهی خود میرسد: کیفیتی از امور که توسط هگل پیشگویی شده بود». (Goldsmith,1983,P205)
پرسش مهم این است که چرا دانتو پایان هنر را منطبق بر آثار وارهول در ۱۹۶۴ قرار میدهد، در حالیکه میتوان آثار حاضرآمادهی دوشان را به عنوان این نقطهی عطف برگزید. دانتو به این پرسش چنین پاسخ میدهد که قصد دوشان از ارائه آثار حاضرآماده نه ستایش از شی معمولی بلکه تقلیل زیباییشناسی و آزمایش کردن محدودههای هنر بود، زیرا واقعاً پیش از او چنین چیزی اتفاق نیافتاده بود.(طهوری،۱۳۹۰،ص۵۶) ظهور پاپ در بستر فرهنگی دهه شصت نشان میدهد تا چه حد دلایل رخداد آن با آنچه دوشان نیم قرن پیش از آن انجام داده بود، متفاوت است. منظور دوشان از فرستادن چشمه به نمایشگاه ۱۹۱۷، درست یک سال قبل از پایان جنگ جهانی اول، هجو فرهنگی بود که فجایع برخاسته از جنگ را به بار آورده بود. او قصد داشت هنر، زیباییشناسی، زیبایی، خوبی، و مفاهیمی از این دست را نقد کند و واقعیت جامعه را چنان که هست به رخ بکشد. همانطور که دوشان گفته بود:« فرهنگی که چنین نتایجی در پی داشته باشد، هنرش هم چیزی جز یک آبریزگاه مردانه نمیتواند باشد». در حالیکه قصد وارهول در ۱۹۶۴ از نشان دادن واقعیت جامعه، به هیچ رو نقد آن نبود بلکه به نوعی همراهی وی با جریانات اجتماعی همزمانش را نشان میداد. وارهول در اینباره میگوید: «تجارت، هنر واقعی است… پولسازی هنر است، کار کردن هنر است، معاملات پولساز زیباترین هنرهاست». در واقع هنر در این زمان به جایی رسیده بود که اصلاً نمیخواست با چیزی مخالفت کند، در حالیکه اعتراض از خصوصیات بارز هنر دوشان بود.
نتیجه اینکه؛ معناى هنر ناب اینک به پایان رسیده است. بر این اساس، ابتدا هنر به تدریج از تمرکز بر محتواى مذهبى خود دور شد و به موضوعات جهان مادى نزدیک گشت. سپس با رویگردانى از وفادارى صرف به روایت، به حالتهاى هنرى بازنمایى روى آورد و به صورت فزایندهاى به هدف خودش تبدیل شد. در مرحلهى سوم پس از نفى بازنمایى در جنبشهایى نظیر کوبیسم و هنر انتزاعى، ادراک زیباییشناسانه مرکز تلاشهاى هنرمندانه قرار گرفت. و سرانجام هنر به نقطهى پایان رسید. این به معناى شکست نیست، بلکه به معناى گستردگى محدودههاى آن تا نقطهاى است که هر چیزى به صورت بالقوه به عنوان امرى هنری تلقى شود. بدین ترتیب، یک شىء معمولى مىتواند به چنان درجهاى در شناخت فلسفى ارتقاء یابد، که پیش از شناسایى توسط عالم هنر به عنوان شىء هنرى، نمىتوانست چنان جایگاهى داشته باشد. در نگاه دانتو واقعا هیچ هنرى حقیقىتر از دیگرى نیست، و هیچ راه یکتایى که فقط هنر باشد، وجود ندارد: همهى هنرها مساوى اما متفاوت با یکدیگرند. نکتهى مهم نظریهى او این است که در وضعیت کنونى به این دلیل که هر چیزى مىتواند هنر باشد و هر کس هنرمند، دیگر امکان اینکه با نگاه کردن به چیزى بتوان فهمید آیا اثر هنرى است یا نه، وجود ندارد. (Danto , 1997a, P 206 - 207)
۳-۲-۳ زیبایی و زشتی