و هنا وراءَ الکوخِ بستانٌ ذوت
إلّا المُنی و الکوخُ و الأخفاقُ
حولی و قلبی و الجراحُ رفاقُ
یسطو علی المستضعفِ العملاقُ
حولی و ترتَعِشُ الجَوَی الخفّاقُ
أغصانُهُ و تهاوتِ اِلأوراقُ[۸۳]
به تنهایی بار سختیها و بدبختیهایش را به دوش میکشد و غمخواری برای وی وجود ندارد و تنها همراهش پاهایش هستند که همواره همراهش هستند و آه و ناله را درپس زخمهاپنهان میکند در حالی که خسته است از راه عبور میکندومی گذرددرحالی که اوخیال اندوهگین را دنبال میکند».
وحدَهُ یحملُ الشَّقا و السّنینا
وحدهُ فی الطریقِ یسحَبُ رجلیْه
مُتْعَبٌ یعبرُ الطریقَ و یمضی
لا معینٌ و أین یَلقی المُعینا
و یطوی خلفَ الجراحِ الأنینا وحدهُ یتبعُ الخیالَ الحزینا[۸۴]
۲-۴-۴٫ عشق
عشق بخش بزرگی از اشعار «بردونی» را به خود اختصاص داده است. نخستین مجموعه شعریاش «من أرض بلقیس» سی قصیده، و «فی طریق الفجر» ده قصیده، و در «مدینه الغد» پنج قصیده، و «السفر إلی الأیام الخضر» دو قصیده، و«وجوه دخانیه فی مرایا اللیل» یک قصیده و «ترجمه رملیه لأعراس الغبار» یک قصیده عاشقانه دارد که در آنها از موضوع عشق و منبع آن سخن میگوید.
«بردونی» عشقاش را به معشوقهاش اینچنین به تصویر کشیده است: «ای معشوقه من! من شاعر عشقم و سرودهها و هنرم از آن عشق است. عشق همه سرودههایم را مجروح و درگیر کرده. ای خداوندگار زیبایی! من تو را دوست دارم و به تو عشق میورزم؛ من تشنه عشق تو هستم و در این راه چقدر تشنگی کشیدم (سختی کشیدم) خمر و شراب مستی من در وجود تو نهفته است. در معنای تو مستی عشق و هنر و رقص خیال وجود دارد. و فریبندگی و دلربایی در وجودت بسان موجود زندهای است که بر گرد زیبا رویان میچرخدوهر چیز زیبایی را آشکار میکند گمان ویقین من آن را دوست دارد و من از دنیا همان را میخواهم ».
إننی یا حبیبتی شاعرُ الـ
یَجرِحُ الحبُّ أغنیاتی فیُصبیـُ
إننی یا إلههََ الحُسنِ أهوا
إننی ظامیءٌ الیکِ و کم أظما
فی معانیکِ سکرهُ الحبِّ و الفنِّ
و فتونٌ حیٌّ یموجُ علی أعـ
إنّها کلُّ ما أریدُ مِنَ الدنـ
حبِّ و للحبِّ أغنیاتی و فنّی
ها و یُبکینیَ الهوی فأغنّی
کِ و إنَّ الهوی من الحسنِ یُغنی
و أظما و فیکِ خمری و دَنِّی
و فیها رَقْصُ الخیالِ المغنّی
طافِ حَسْنا یجِلُّ عن کلِّ حُسْنِ
یا و ما یشتهی یقینی و ظنی[۸۵]
همچنین در جای دیگری ملاقات و دیداری که با معشوقهاش داشته را وصف کرده و اینکه تا چه حدی آن ملاقات برایش لذت بخش بوده است: «با آن معشوقه دیدار کردم، به هم دلبسته شدیم چقدر این دیدار ما شیرین و لذت بخش بود! و چقدر نزدیکی با آن زیبا بود! و عشق به آن، سبک و آسان بود! آن معشوقه بهار سرودهها و شادی است، همچنین زندگی و معنی عشق معنای آن است. آن در لبخندهای کودکی به مانند بوسههای مستانهای است که دوست داشتنیترین مستی، بوی خوش آن را به اطراف میپراکند. با آن معشوقه دیدار کردم در حالی که سرودههای عشق در دهان من بود. برای وی شعر سرودم؛ پس یک لحظه چشمانش را به پایین انداخت و نزدیک شد و با لبخندهایی از روی رضایت دهان را به سمت خود نزدیک کرد.»
لاقیتُها و هی تهوانی و أهواها