این رفتار حضرت یوسف و یعقوب(علیهما السلام) که پیامبر خدا و منادی توحید حقیقی بودند، به ما میفهماند، تبرّک جستن به چیزهایی که به اولیای الهی تعلّق دارد،هیچ منافاتی با توحید ندارد.
ـ تبرّک جستن بنی اسراییل به صندوق: در میان بنی اسراییل ، صندوقی وجود داشت که آثار پیامبران الهی ، مانند : عمامه و عصای موسی(علیه السلام) ، الواح و . . . در آن بود. هنگامی که این صندوق ، با وجود آنکه چوب یا فلزی بیش نبود ، در میان بنی اسراییل وجود داشت ، به برکت آن ، دشمن فرار میکرد و وجود آن در میدان جنگ ، مایه سکون و آرامش آنان بود . قرآن کریم در این باره میفرماید: «فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَآلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکه»[۳۵۷] : « در آن [صندوق] ، آرامشی از پروردگار شما ، و یادگارهای خاندان موسی و هارون قرار دارد ، در حالی که فرشتگان ، آن را حمل میکنند.[۳۵۸]
ـ تبرک به مسجد اصحاب کهف: داستان اصحاب کهف، در سوره مبارکه کهف، ضمن آیات ۹ تا ۲۶، آمده است. اصحاب کهف، گروهى از خداپرستان بودند که براى حفظ ایمان خود، و دورى از بت پرستى، که زمامدار آن روز، مردم را به آن وادار مىکرد، خانه و کاشانه خود را رها کردند و به غارى پناه بردند. مشیت خدا بر آن تعلق گرفت که این گروه، سیصد و اندى سال در همان غار به حالت خفته بمانند، آنگاه که از خواب بیدار شدند، یکى از آنها براى تهیه غذا به شهر رفت، و اوضاع را کاملاً دگرگون یافت. سرانجام مردم به راز آنها پى بردند. از این رو آنان از خدا خواستند که به زندگى ایشان پایان دهد و چنین شد. در این موقع مردم در برابر غار جمع شدند. گروهى بت پرست که در اقلیت بودند گفتند در غار را با ساخت و ساز بپوشانید، خدا از وضع آنان آگاهتر است. قرآن نظر این گروه را چنین نقل مىکند:«إذْ یَتنازَعُونَ بَیْنهم أمْرهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبّهم أعْلَم بِهِمْ»[۳۵۹]
جمله «ربّهم أعلم بهم»، حاکى از تحقیر واقعیت این گروه است. گروه دوم که در اکثریت و خداپرست و پیرو آیین مسیح بودند، پیشنهاد کردند که در کنار مدفن آنان مسجد و معبدى ساخته شود تا خدا را در این مسجد پرستش نمایند، و به مدفن آنان تبرک بجویند. قرآن نظر آنان را چنین نقل مىکند:«قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدا»[۳۶۰] : این آیه دو نکته را دربردارد و آن این که: تبرک به آرامگاه مردان خدا، و همچنین مسجدسازى بر روى آنها، سنت رایج در شرایع پیشین بوده است. [۳۶۱]
ب) تبرک در روایات:
در روایات شیعه و اهل سنت آمده است که اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ، در زمان حیات و پس از وفات آن حضرت ، به آثار ایشان ، مانند : آب وضو ، مو ، ظرف آب ، منبر و قبر آن جناب تبرّک میجستند.[۳۶۲] که در این جا به چند نمونه از این موارد اشاره می شود:
ـ تبرک به آب وضوى پیامبر(صلىاللّهعلیهوآله وسلّم):
عروه بن مسعود ثقفى که نماینده قریش براى نوشتن صلح نامه با پیامبر در حدیبیه بود، وقتى به سوى قریش رفت، به آنها گفت: محمد صلىاللّهعلیهوآله آنگاه که وضو مىگیرد، یارانش براى تبرک به آب وضوى او بر یکدیگر پیشى مىگیرند و مویى از سر او بر زمین نمى افتد مگر اینکه براى برداشتن آن بر یکدیگر سبقت مىجویند[۳۶۳]
ـ تبرک به بازمانده از آب آشامیدنى آن حضرت:
امّ هانى دختر ابوطالب و خواهر على علیهالسلام مىگوید: «پیامبر(صلىاللّهعلیهوآله) در سال هشتم هجرت در فتح مکه به خانه من آمد. براى ایشان نوشیدنى آوردم، حضرت نوشید و کمى از آن برجاى ماند، من با اینکه روزه بودم، ترجیح دادم براى تبرک جستن به باقیمانده نوشیدنى، روزه خود را بشکنم. پیامبر پرسید چه کردى؟ گفتم: اى پیامبر! من خواستم که پسمانده نوشیده شما را از دست ندهم».[۳۶۴]
ـ تبرک به ظرف آب و جاى لبهاى پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله:
ابوبرزه مىگوید: «عبداللّه بن سلام به ما گفت: آیا علاقهمندید شما را با ظرفى که پیامبر صلىاللّهعلیهوآله از آن نوشیده است، سیراب کنم؟»[۳۶۵]
سهل بن سعد مىگوید: پیامبر صلىاللّهعلیهوآله وارد سقیفه بنى ساعده شد و پیامبر از سعد آب خواست، من با این ظرفى که در دست دارم به پیامبر صلىاللّهعلیهوآله آب دادم و او از آن نوشید. راوى مىگوید: ما نیز به دست سهل از همان ظرف آب نوشیدیم. پس از چندى او آن ظرف را به عمربن عبدالعزیز بخشید.[۳۶۶]
ـ تبرک به منبر پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله:
ابراهیم بن عبدالرحمن مىگوید: من دیدم که عبداللّه بن عمر دست بر جایگاه پیامبر در منبر نهاد و سپس دست خود را بر صورت خود کشید. [۳۶۷] یزید بن عبدالملک بن قسیط مىگوید: من گروهى از یاران رسول خدا را دیدم که چون مسجد خلوت مىشد، جایگاه دست پیامبر در منبر را، مىبوسیدند، آنگاه رو به قبله ایستاده، دعا مىکردند.[۳۶۸]
عبداللّه بن احمد بن حنبل مىگوید: از پدرم پرسیدم: کسى دست به منبر پیامبر مىکشد و به آن تبرک مىجوید و آن را مىبوسد و با قبر پیامبر همین کار را مىکند و با آن تبرک مىجوید، پدرم در جواب گفت: اشکالى ندارد. [۳۶۹]
عینى مىگوید: استادم زینالدین از ابوسعید علایى نقل کرد که من نوشتهاى به خط ابن ناصر دیدم که از احمد سؤال شد: آیا بوسیدن قبر پیامبر صلىاللّهعلیهوآله و منبر او چگونه است؟ او فرمود: مانعى ندارد. من آن را به احمد بن تیمیه گفتم و او در شگفت ماند و گفت: احمد نزد من مقام والایى دارد. من به او گفتم: شگفت در کجاست؟ احمد آنگاه که پیراهن شافعى را شست، آب آن را نوشید. اگر تعظیم دانشمندان در این حد جایز باشد، مقام پیامبران و آثار آنان چگونه است؟[۳۷۰]
ـ تبرک به دینارهایى که آن حضرت لمس کرده:
بخارى نقل مىکند که رسول خدا(صلىاللّهعلیهوآله) شتر جابربن عبداللّه انصارى را خرید، آن گاه به بلال گفت: چهار دینار به او بده و قیراطى نیز اضافه کن. جابر مىگوید: من هیچ گاه این قیراط را از کیسه خود دور نکردم، مگر روزى که اهل شام به مدینه حمله کردند و آن را از من به غارت بردند. [۳۷۱]
ـ تبرک به قبر پیامبراکرم صلىاللّهعلیهوآله:
تبرک به قبر پیامبر صلىاللّهعلیهوآله از سنن رایج پس از دفن رسول خداست و روایات در این مورد به قدرى فراوان است که نمىتوان حتى مختصرى از آنها را در این جا نوشت و تنها به نقل اندکى بسنده مىکنیم: اوس بن عبداللّه مىگوید: خشکسالى عجیبى به مدینه روى آورد. مردم به خانه عایشه آمدند و جریان را گفتند، او گفت: به قبر پیامبر بنگرید و سوراخى باز کنید. به گونهاى که بین قبر و آسمان، حائلى نباشد، مردم این کار را انجام دادند. ریزش باران به قدرى فراوان بود که گیاهان روییدند و شتران چاق شدند. سمهودى، پس از ذکر این جریان، از عالمى به نام «الزین المراغى» نقل مىکند: گشودن سوراخ در هنگام قحطى یکى از سنتهاى اهل مدینه است و حتى امروز هم در هنگام قحطى، سوراخى باز مىکنند که به طرف قبله باشد، هر چند سقف
بین قبر و آسمان حائل باشد. [۳۷۲]
مروان بن حکم وارد مسجد شد، دید مردى چهره بر قبر پیامبر صلىاللّهعلیهوآله نهاده است، به او گفت: مىدانى چه مىکنى؟ چون نیک نگریست، دید او ابو ایوب انصارى میهماندار پیامبر است. وى در پاسخ گفت: من متوجه سنگ و گل نیستم، من به سراغ پیامبر صلىاللّهعلیهوآله آمدهام، ولى از پیامبر شنیدم هرگز از مردم نگران نباشید آنگاه که افراد شایسته متصدى امور باشند، ولى آنگاه بر دین گریه کنید که نااهلان متولى امور دینى باشند. [۳۷۳]
ـ تبرک به لباس و عصاى پیامبر و اشیاى متعلق به آن حضرت:
عبداللّه بن أنیس آنگاه که از جهاد پیروزمندانه بازگشت، پیامبر به عنوان تشویق و جایزه، عصایى به او داد. او این عصا را پیوسته نگهدارى مىکرد، آنگاه که مرگ او فرا رسید، وصیت کرد که عصاى پیامبر را با او دفن کنند؛[۳۷۴]
آنگاه که فاطمه بنت اسد مادر امیرمؤمنان درگذشت، رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله با پیراهن خود او را پوشاند و در قبر او خوابید. آنگاه فرمود: کسى پس از ابوطالب نسبت به من چون این مادر نیکى نکرده است. پیراهن خودم را بر او پوشاندم تا خدا او را با لباسهاى بهشت بپوشاند و در قبر او خوابیدم تا وحشت قبر او براى او آسان شود. [۳۷۵]
با اندکی تأمل، دلالت این حدیث بر تبرک به پیراهن پیامبر(ص) روشن مىشود، زیرا پیامبر خواست به وسیله این سبب (پیراهن) به او خیرى برساند و او را از وحشت قبر ایمنى بخشد. کعب بن زهیر آنگاه که قصیده خود را درباره پیامبر(ص) در حضور او خواند، حضرت به او یک بُرده (عبا) داد که پیوسته بر دوش او بود. معاویه از او خواست که آن برده را به ده هزار درهم بفروشد. او نپذیرفت ولى معاویه پس از مرگش آن را از وارثان او به بیست هزار درهم خرید.[۳۷۶]
ـ تبرک به نقاطى که پیامبر(ص) در آنجا نماز گزارده است:
بخارى بابى تحت عنوان مساجدى که در راه مدینه قرار دارد و پیامبر در آنها نماز خوانده، باز کرده و از موسى بن عقبه نقل مىکند که سالم بن عبداللّه بن عمر را دیدم اماکنى که پیامبر صلىاللّهعلیهوآله در آنها نماز گزارده را جستجو مىکند و گفت: پدرم در همه این جاها نماز مىخواند. آنگاه مساجدى را که پدر و پسر در آنها نماز گزاردهاند نام مىبرد.[۳۷۷]
افزون بر این، بر اساس روایات ائمّه اهلبیت (علیهمالسلام) نیز ، تبرک به امور متعددى، مستحب شمرده شده است از قبیل تبرک به نام خداوند[۳۷۸]، تبرک به قرآن مجید[۳۷۹]، تبرک به آب وضوى پیامبر(ص) [۳۸۰]، تبرک به تربت قبر پیامبر(ص)[۳۸۱] و …
در پایان این بحث باید گفت : برخلاف ادعای ابن تیمیه ، بسیاری از ائمه سلف و بزرگان اهل سنت تبرک به قبر پیامبر(ص)و مس آن را جایز دانسته اند.به طور مثال:
احمد بن حنبل می گوید:از پدرم پرسیدم : مسّ منبر رسول الله و تبرّک با مسّ آن و بوسیدن و یا مسّ و متبرّک شدن به قبر شریف و یا بوسیدن آن به قصد ثواب ، چه حکمی دارد ؟ پدرم گفت : هیچ اشکالی ندارد. [۳۸۲]
رملی شافعی هم می گوید : تبرّک به قبر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و یا عالم و یا اولیا جایز است و بوسیدن و استلام آن ایرادی ندارد. [۳۸۳]
از محبّ الدین طبری شافعی هم رسیده است که بوسیدن قبر و دست گذاشتن روی آن جایز است و سیره و عمل علما و صالحان بر آن است. [۳۸۴]
سمهودی در این باره می نویسد:«روش صحابه و دیگران این بود که از خاک قبر پیامبر(ص) برمی داشتند.» [۳۸۵]
نتیجه:
تلقی از اموری چون توسل، شفاعت، زیارت قبور و تبرک و امور دیگری از این دست، در میان اصناف مختلف مسلمانان موضوعی مورد مناقشه بوده است. در حالی که در میان عامه مسلمانان موارد یاد شده، اموری نا معمول نبوده است، اما برخی از شخصیتهای و علماء اسلامی این امور را سخت نهی کرده ، و آنها را منافی توحید دانستهاند. تا آن جا که ابن تیمیه و ابن قیم دو تن از پیشوایان تفکر سلفی این امور را از بزرگترین اسباب عبادت اوثان میپندارند. [۳۸۶] در این رویکرد هر برداشتی مبتنی بر وساطت برای ارتباط با الوهیت و برکتجویی کاملاً نفی میشود. بعدها چنین تلقی نامنعطفی از توحید در آراء محمد ابن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ق) [۳۸۷] و پیروانش بازتاب مییابد و در قالب نحلۀ وهابیه منعقد میگردد. عمده دلیل اینان بر چنین اعتقادی،بدعت دانستن این امور ،تلقی به شرک و یا ذریعه دانستن برای آن و سابقه نداشتن در سیره بزرگان صحابه و ائمه سلف بوده. و کمتر به آیات قرآن استناد شده است و در آن موارد استنادی هم گرفتار نوعی تفسیر به رآی از آیات و جدا نمودن آنها از بستر تاریخی نزول گشته اند. که در بحثی که گذشت به این شبهات در جای خود پاسخ داده شد.
این در حالی که دیگر اصناف مسلمانان و به ویژه شیعیان چنین رویکردی نسبت به توحید ندارند، و تبرک به قبور و جنازه اولیای خدا را جایز، و نشانه ایمان میدانند.[۳۸۸] بر همین سیاق متکلمان شیعی نیز مغفرت و رحمت الهی ـ و به همین قیاس برکت الهی ـ را با وساطت مجاری تکوینیای ممکن میدانند که شامل نفوس کامل انبیاء و اولیاء ، با اختلاف در مرتبت است. اگرچه در نزد شیعیان هم، منشأ این مغفرت و رحمت یا «قابلیت مثبت امر ماوراء طبیعی»، خداوند است و واسطهها هم از جانب او مأذون هستند، و لازم است که توجه انسان ابتدا به خدا، و سپس به طرف واسطه باشد.[۳۸۹] و در این راستا به آیاتی از قرآن و موارد کثیری از روایات استناد می کنند که مأذون بودن این وسائط را به سبب درجه قرب آنها به ذات باریتعالی تأیید می نمایند. [۳۹۰]
بخش دوم : عدل
ابتدا باید گفت از نظر اهل سنت عدل جزء اصول دین به شمار نمی رود. اما از آنجا که این مسأله و موضوعات مرتبط به آن همچون جبر و اختیار، قضا و قدر و ملاک حسن و قبح افعال از دیرباز در میان متکلمان بحث و اختلافات زیادی را بر انگیخته است ، شایسته می باشد گذری به اقوال ابن تیمیه و هم فکرانش در مورد این بحث داشته باشیم.
۱٫جبر و اختیار:
در مورد مسأله جبر و اختیار اقوال علمای کلام مختلف و مضطرب است وبسیاری از آنها نتوانستهاند پاسخى مثبت و منطقى برای این مسأله پیدا کنند. طایفه ای از عامّه بنام اشاعره از ظاهر بعضى از آیات قرآن مانند: «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»[۳۹۱]: « به تحقیق کلمه عذاب بر بیشتر اینان راست آمد پس اینان ایمان نخواهند آورد.» و آیه شریفه «وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ»[۳۹۲] : «بیشتر مردم مؤمن نیستند هر چند تو بر دعوت آنان حریص باشى.» و آیه شریفه«إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَدا»[۳۹۳] : «ما بر دلهاى ایشان [بواسطه کردارشان] حجابها قرار دادیم که نفهمند و در گوشهاى آنها ثقل و اگر آنان را بطرف هدایت دعوت کنى هرگز قبول هدایت نخواهند کرد.» و غیر اینها از آیات دیگر، استدلال کردهاند بر اینکه فعل عبد مستند بخداست و بنده بیش از وسیله ای برای تحقق فعل در دست پروردگار نیست و خداست که انسان را ناگزیر به قبول ایمان یا کفر می کند و روى این اصل تکلیف به محال را نیز جائز میدانند، و به علاوه، گفتهاند که خداوند خبر ـ داده است که کفار ایمان نمى آورند و اگر ایمان بیاورند لازم می آید که اخبار خدا کذب و علم او جهل شود. و طایفه ای دیگر از عامّه به نام معتزله از جهت دیگر بخطا رفته و با تمسک به دسته دیگری از آیات قرآن مانند: «إنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إمّا شاکِراً و إمّا کَفُوراً»[۳۹۴] بنده را مستقلّ در افعال خود دانسته و اراده خدا را در افعال عباد مدخلیت نداده و به اصطلاح قائل به تفویض شدهاند. [۳۹۵]
نظر ابن تیمیه:
اما ابن تیمیه چون به مشیت سابق الهى و به قضا و قدر معتقد است، نمىتواند به اختیار معتقد باشد و از سوی دیگر چون انسان را به ضرورت کتاب و سنت و وجدان مسئول اعمال خود مىشناسد، نمىتواند با جبریان موافق باشد و از این رو با جهمیه که جبری محض بودند، مخالف است و اشاعره را نیز جبری مىداند و راه حل آنان را در این مسأله که به «کسب« متوسل شدهاند، به باد استهزاء مىگیرد و این معنى در بیشتر آثار او دیده مىشود،[۳۹۶] از جمله در موارد متعدد در کتاب منهاج السّنه.[۳۹۷]
او در جایی دیگر می گوید: اما اعتقاد به قدر که بعضی پنداشته اند منافی با اختیار در افعال است، از مسائل اختلافی است. بعضی امرو نهی و وعد و وعید را قبول دارند و قدر را قبول ندارند. بعضی قضا و قدر را قبول دارند اما می گویند به همین سبب بر کسی جای ملامتی نیست و در نظر عارف همه یکسان اند. این همان استدلال ابلیس است که گفت «فبما اغویتنی… لاغوینهم اجمعین»، حال آنکه آدم گناه را به خود نسبت داد «ربنا ظلمنا انفسنا». روش درست اهل ایمان ضمن اعتقاد به قدر رعایت امر و نهی است.و نیز اینکه وحدت وجودی ها برای گناهان بشر به قدر احتجاج کنند بیجاست وابوطالب مکی نیکو گفته است که هر گاه کسی اعتراف به گناه نماید و در عین آنکه قدرت بر گناه را خدا بدو داده است، استغفار کند، خدا او را می آمرزد و می فرماید:«انا قدرته علیک و انا اغفرلک»[۳۹۸]
در این میان خود ابن تیمیه راه حلى را پیشنهاد کرده است.او میان «فعل» و «خلق» فرق مىگذارد و افعال انسان را فعل خود او، اما مخلوق خدا، مىداند و بدین وسیله مىخواهد هم به اختیار، معتقد باشد (زیرا افعال انسان فعل و عمل خود انسان است) و هم بگوید که همه چیز مخلوق و آفریده خداست. [۳۹۹]
نقد این نظر:
علامه حلى(ره) درمنهاج الکرامه درپاسخ به کسانى که همه افعال را ـ چه نیک و چه بد ـ از خدا مىدانند، گفته است: که بر اساس این عقیده فرق میان کسى که خوبى کند و آنکه بدی کند، از میان برمىخیزد، زیرا فاعل هر دو خداست؛ و شکر و سپاس از کسى که به ما نیکى کرده و نکوهش از کسى که به ما بدی کرده است، صحیح نیست، زیرا هیچ کدام در کار خود اختیاری نداشتهاند.
ابن تیمیه در پاسخ ایشان مىگوید: اشتراک دو فعل نیک و بد در اینکه هر دو مخلوق خدا هستند، موجب اشتراک آنها در همه احکام نمىشود، چنانکه خداوند نور و ظلمت هر دو را آفریده اما احکام آن دو مشترک نیست؛ و بهشت و دوزخ یا لذت و الم را آفریده است ولى احکام آنها مشترک نیست.[۴۰۰]
پروژه های پژوهشی دانشگاه ها درباره بررسی تأثیر مبانی فکری ابن تیمیه و ابن قیم ...