شهر مدائن در نزدیکی کوفه مرکز تشیع در عراق قرار داشته (بلاذری، ۱۳۳۷: ۳۷۷). و برای همین بین شیعیان این شهر و کوفه پیوستگیهای زیادی وجود داشته است که این امر از جمله دلایل انتشار تشیع در این شهر بوده است (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۱۶).
۳-۲- موالی مدائن و حضور در جریانهای سیاسی
اولین حضور موالی مداین در جریانهای سیاسی جامعه اسلامی در قیام مختار ثقفی نمایان شد. زمانی پس از واقعه عاشورا، آنگاه که امام حسین (ع) و یارانش به دست شماری از کوفیان به شهادت رسیدند، شیعیان این شهر که به واسطه تضییقات ابن زیاد و کوتاهی در انجام وظیفه به یاری امام نشتافتند، از کار خویش نادم شده و مصمم به قیام بر امویان شدند. آنان که نام خود را توابین گذاشته بودند، تنها به جهت عدم شرکت خود در کربلا و جبران آن، دست به این حرکت زدند. آنان گفتند، در صورت پیروزی، خلافت را به اهل بیت (ع) واگذار خواهیم کرد: «إن ظهرنا رددنا هذا الامر الی اهل بیت نبینا» (بلاذری، ۱۴۱۷/۱۹۹۶: ۵/۲۱۰). توابین، بنا به گفته بلاذری به سعدبن جذیفه که در مدائن بود، نامه نوشتند و از او همکاری خواستند. شیعیان مدائن نیز کسانی بودند که از کوفه به آنجا رفته بودند (بلاذری، ۱۴۱۷: ۲۰۶). در ربیع الاول سال ۶۴ هجری هنگامی که یزید مرد و هنگام تحول جایگاه سیاسی، در پی پیوستن بصره و کوفه به عبدالله بن زبیر، فرصت عمل خوبی برای توابین به وجود آمد. آنان به جمع آوری نیرو و سلاح در کوفه، بصره و مداین پرداختند و در نُخلیه در جنب کوفه برای جذب داوطلبان تجمع کردند (بلاذری، ۱۴۱۷: ۵۵۶-۵۵۱). توّابین در ربیع الآخرسال ۶۵ هجری قیام کردند و نخست به کربلا رفتند. وقتی به مزار امام حسین (ع) رسیدند، برای او طلب رحمت کردند و گریستند و از کوتاهی که در حق حسین (ع) توبه نمودند. بعد از یک شبانه روز گریستن، هیجان بسیاری به آنان دست داد و تصمیم گرفتند برای جنگ با عبید اللّه بن زیاد به دلیل اینکه دستور قتل امام حسین (ع) را صادر کرده بود به شام بروند. توابین با سپاه اموی در عین الورده – از سرزمین جزیره واقع در شمال غربی صِفّین- در سال ۶۵ هجری رو به رو شدند و به جنگ شدید و نابرابری با آنان دست زدند. از آنجا که در مقایسه با افراد سپاه اموی، شمارشان کم بود، این جنگ به نابودی سپاه آنان و کشته شدن رهبران شان، به استثنای رفاعه بن شداد منجر شد. وی همراه با باقیمانده اندک آنان به کوفه بازگشت (بلاذری، ۱۴۱۷: ۵۹۶- ۶۰۵).
شرکت موالی در قیام مختار، نخستین مشارکت فعال سیاسی موالی در یک قیام سیاسی مذهبی بود. این درست است که امام علی (ع) بر پایه شیوه اسلامی خود، نسبت به آنان محبت داشت، اما آن زمانی موالی آمادگی چنین مشارکتی را نداشتند و اساس و پایه سپاه امام را قبایل عربی تشکیل میدادند. مختار برای نخستین بار به جذب موالی ایرانی پرداخت و امکان استفاده از آنها را در یک قیام مطرح کرد، اما اظهار این که آمدن امام حسین (ع) به کوفه به دلیل بهره گیری از موالی بوده نمیتواند درست باشد (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۲۲). هنگامی که توابین مشغول آماده سازی خود برای قیام بودند مختار بن ابوعبید ثقفی با تأیید ضمنی محمد بن حنفیه برای قیام و خونخواهی شهدای کربلا راهی کوفه شد و شروع به تبلیغ کرد و توانست عدهای از توابین را به سوی خود جذب نماید. وی نخستین رهبر در کوفه بود که مسلم بن عقیل را ملاقات کرد. مسلم منزل او را به عنوان جایگاه خویش برگزید (دینوری، ۱۳۸۰: ۲۸۰). مختار همچنین نقش مهمی در بسیج مردمی برای مسلم داشت ولی در آن شبی داشت که امام حسین (ع) به سوی کوفه آمد از طرف عبیدالله بن زیاد زندانی شد (ابن اعثم کوفی، ۱۳۷۲: ۸۴۴). مختار بعد شهادت امام حسین (ع) به وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد و به اجبار کوفه را ترک کرد، به مکه رفت و به عبدالله بن زبیر پیوست (طبری، ۱۳۷۵: ۷/۵۸۰). مختار در نهایت نتوانست به همکاری با عبدالله بن زبیر ادامه دهد و به کوفه بازگشت. هنگامی که توابین به عین الورده رفتند، مختار به علت فعالیتهای مخالف با ابن زبیر، برای بار دوم به زندان افتاد و بعد از پا در میانی عبدالله بن عمر شوهر خواهرش از زندان آزاد شد (ابن خلدون، ۱۳۶۳: ۲/۴۵). مختار در شرایطی قیام کرد که شیعیان کوفه از کوتاهی خود در عاشورا سخت نگران بودند و به تازگی شمار زیادی از آنها در این راه خود را درگیر با دشمن کرده و کشته شده بودند، مختار با استمداد از موقعیت محمد بن حنفیه توانست اعتماد مردم کوفه را به خود جلب کند. شیعیان کوفه که مشتاق اجرای سیره علی (ع) بودند، از حکومت زبیریها در عراق که خود را مجری سیره عمر و یا عثمان معرفی میکردند، دل خوشی نداشتند. یک بار به زبیریها گفتند که جز به سیره علی (ع) به چیز دیگری را رضایت نخواهد داد (ابن اثیر، ۱۳۷۱: ۴/ ۲۱۳). با چنین وضعی، طبیعی بود که از مختار که خود را حامی اهل بیت و مجری سیره امام علی (ع) معرفی میکرد حمایت کنند. در این شرایط، طبقاتی که از مختار حمایت می کردند، اشراف و بزرگان کوفه نبودند، چرا که آنها فرماندهی جریان کربلا را بر ضد امام حسین (ع) عهده دار بودند. از جنبه سیاسی، وی عمق درگیریهای میان خودِ عربها را – یعنی کسانی که در فتوحات نخستین مشارکت کردند و آنانی که بعداً مهاجرت نمودند و نیز درگیریهای قبایلی را درک کرد و تلاش نمود از این اوضاع سود جوید. او به این باور رسید که منافعش در این است که با قبایل یمنی، به ویژه با قبیلۀ نخع و رهبر آن، ابراهیم بن اشتر، هم پیمان شود، لذا او را به خویش متمایل کرد (طبری، ۱۳۷۵: ۶/ ۱۶- ۱۷). امّا از نظر دینی، محتوای حرکت او دینی – عقیدتی بود. مختار با متحد کردن بقایای توّابین، موالی و برخی قبایل یمنی همه شیعیان را زیر پرچم و رهبری خود فراهم آورد (دینوری، ۱۳۸۰: ۳۳۶). پس مختار هم نمیتوانست به اشراف عرب و نیروهای وابسته به آنان اعتماد کند. او باید در پی شیعیان و نیز کسانی بود که بتوانند در برابر اشراف بایستند، کسانی که خود در جریان کربلا مشارکت نداشته باشند. موالی برای این کار از هر جهت مناسب بودند. آنان که از یک سو طعم محرومیت را چشیده و با امویان و اشراف کوفه دشمنی داشتند و از سوی دیگر حمایت امام علی (ع) و علویان را دیده بودند، انگیزههای خوبی برای همراهی با یک جریان شیعی داشتند (بلاذری، ۱۴۱۷/۱۹۹۶: ۵/۲۶۷). مختار راهی جز تکیه بر موالی نداشت گرچه ممکن بود که در درازمدت منتهی به بریدن یکپارچه اعراب از وی شود، چرا که آنان نه تنها متهم به قتل امام حسین (ع) نبوده و نسبت به اهل بیت (ع) اظهار علاقه میکردند، بلکه انگیزه سیاسی نیز برای رهایی خود از ستم امویان داشتند. زمانی اشراف خواستند با عبدالرحمان بن مخنف برای مبارزه با مختار مشورت کنند، او بدانها گفت که همه موالی شما در کنار مختار هستند. آنان هم شجاعت عربی دارند و هم کینه عجمی (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۲۴). بعد از اینکه شرایط جنبش مهیا شد و زمینه مناسبی پیدا کرد، مختار سپاه عبدالله بن مطیع والی زبیری را شکست داد و حکومت را در کوفه به دست گرفت. ابن مطیع محل خود را ترک کرد و مردم پنهان شد (یعقوبى، ۱۳۷۱: ۲/۱۷۵). مختار در کوفه به منبر رفت و برنامههایش را برای مردم اعلام کرد (طبری، ۱۳۷۵: ۶/۳۲). و سپس کار گزارانی را به ارمنستان، آذربایجان، موصل و جبال اعزام کرد تا به نام او حکومت کنند (دینوری، ۱۳۷۱: ۲۹۲). شمار موالی در سپاه مختار بسیار بالا بود، به طوری که وقتی مختار شرحبیل بن ورس همدانی را با سپاهی به سوی مدینه فرستاد، از سه هزار نفری که همراه او روانه کرد، تنها۷۰۰ نفر عرب و بقیه موالی بودند (بلاذری، ۱۴۱۷/۱۹۹۶: ۵/۲۴۶).
موالی در نگاه اشراف عرب، افراد پست شناخته میشدند. زمانی که محمد بن اشعث از دست سپاه مختار گریخت و در بصره نزد مصعب بن زبیر رفت، مصعب از او پرسید: در پشت سر چه بود؟ او پاسخ داد: به خدا فقط ترک و دیلم (ابن اعثم کوفی، ۱۳۷۲: ۱۳۸). در خبر دیگری نقل شده که جمعیت موالی در سپاه مختار تا آن اندازه بود که در میان سپاه صحبت به زبان فارسی، فراوان شنیده میشد (طبری، ۱۳۷۵: ۴/ ۵۷۶ -۵۶۲). پس از آن که قیام مختار سرکوب گردید، مصعب بن زبیر که از طبقه اشراف بود و از طرف برادر خود عبدالله، مأموریت سرکوبی این حرکت را یافته بود، گفت: همه موالی باید از بین بروند (بلاذری، ۱۴۱۷/۱۹۹۶: ۵/۲۶۳). علاوه بر اینکه این نصوص تاریخی، حاوی حمایت موالی کوفه، مداین و اطراف آن از یک حرکت شیعی است، نشانه کثرت آنها نیز هست، به حدی که توانستند حکومت شانزده ماهه مختار را سر پا نگه دارند. برخورد مختار در این مدت با مردم، بسیار مناسب بود این مساله سبب نفوذ وی به ویژه موالی شده است (طبری، ۱۳۷۵: ۴/۵۳۱).
دلیل دیگر نفوذ او، شیعی بودن جهت حرکت وی بوده است. مهمترین وعده سیاسی وی که بدان عمل کرد، انتقام از کشندگان امام حسین (ع) بود. او به این وعده عمل کرده و شماری زیادی را قتل رساند. بنا به گفته ابن اعثم و به نقل از محمد بن اشعث، او تا موقع فرار ابن اشعث به بصره، نزدیک به سه هزار نفر از متهمین به قتل حسین بن علی (ع) را از دم تیغ گذارنده بود (ابن اعثم کوفی، ۱۳۷۲: ۲۳۸). نفوذ قدرت مختار و شهادت مسلم بن عقیل دست داشتند به وحشت انداخت و برای برای همین دست به شورش زدند و مختار ابراهیم را به کوفه فراخواند. با بازگشت ابراهیم شورش اشراف کوفه شکست خورد و وی بار دیگر برای مقابله با عبیدالله بن زیاد با بیست هزار نفر روانه شد (طبری، ۱۳۷۵: ۸/۳۳۵۰-۳۳۲۳). در این زمان هر چند مروان مرده بود، اما عبدالملک به عبیداله دستور داد که به ماموریت خود ادامه دهد. سپاه عبیدالله بن زیاد با وجود اینکه تعدادشان زیاد بود در جنک خازِر از ابراهیم بن مالک اشتر شکست خورد و عبیدالله کشته شد (ابن اثیر، ۱۳۷۱: ۱۲/ ۱۴۲-۱۳۰). مختار بعد از این جریانات اقدام به تعقیب قاتلان کربلا کرد و تعداد زیادی از آنان را شامل، عمر بن سعد بن ابی وقاص، حرمله بن کامل اسدی، خولی، شمر بن ذی الجوشن و دیگران را به قتل رساند (منتطر القائم، ۱۳۸۸: ۳۳۲). برای همین تعدادی از اشراف کوفه که در حادثه کربلا دخیل بودندواز جمله محمد بن اشعث و شبث بن ربعی به بصره رفتند ومعصب بن زبیر را به جنگ مختار تحریک کردند. مختار در این زمان در حالت ضعف قرار داشت، برای اینکه ابراهیم بن مالک اشتر از او جدا شده بود. مختار ابتدا لشکری را با فرماندهی احمر بن شمیط راهی جنگ حروراکرد. احمربن شمیط با همراهی عبدالله بن کامل شاکری و همچنین کیان ایرانی به این جنگ رفت که با حیله مهلب بن صفره، احمر بن شمیط فریب یکی از دوستانش به نام بن وهب را خورد و به خاطر شک به عجمان به کیان دستور داد که پیاده به جنگ بروند و علیرغم اصرارهای کیان که لشکریانش در جنگ سواره ماهرتر هستند متقاعد نشد و دستور داد که پیاده به میدان بروند ایرانیها پیاده به میدان رفتند و همگی کشته شدند. پس از ان جنگ روحیه سربازان ضعیف شد وعبدالله بن کامل واحمر بن شمیط که به اشتباه خود اقرار کرده بود در جنگ کشته شدند (طبری، ۱۳۷۵: ۸/۳۴۰۱-۳۳۹۵). مختار که خود به منطقه جنگی آمده بود بعد از ارزیابی اوضاع به کوفه عقب نشینی کرد و در حصار قلعه شهر متحصن شد. بعد از چند ماه محاصره مختار سعی فراوان کرد تا محاصره شدگان را به قیام و خروج از دارالاماره وادار نماید؛ اما آنها توجهی نکردند. مختار که از یاران خود مأیوس شده بود، با اندکی از یاران خود که مورخان تعدادشان را ۱۹ نفر برشمردهاند، از دارالاماره خارج شده به دشمن حمله بردند و سعی کردند، محاصره را بشکنند؛ اما پس از جنگ و گریزهای فراوان، سرانجام یکی پس از دیگر کشته شدند؛ مختار هم جوانمردانه جنگید و در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هجری، در سن ۶۷ سالگی کشته شد (طبری، ۱۳۷۵: ۸/۳۴۱۲- ۳۴۱۰).
پس از کشته شدن مختار، یارانش که او را تنها گذاشته بودند و به امید امان به یاری مختار نرفته بودند، همان طور که مختار پیش گویی کرده بود، همگی آنان با مصعب بن زبیر کشته شدند (دینوری، ۱۳۸۰: ۳۵۲).
موالی بعدها در قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث قدرت نمایی کردند. حجاج در کوفه برای نزدیکی به خاندان اشعث که در عراق و در بین مردم کوفه و قبیله کنده دارای نفوذ بودند و با بنی امیه در مقاطع مختلف همکاری کرده بودند و همچنین برای اینکه آنها را به همکاری با خود وادارد، میمونه دختر محمد و خواهر عبدالرحمن را به عقد یکی از پسرانش درآورد. رتبیل، پادشاه کابل، در سال ۷۹ هجری سپاه عبیدالله بن ابی بکره شکست داد. این فاجعه، واقعه دردناکی برای خلیفه بود، از این رو حجاج را موظف به ارسال سپاهی برای تأدیب او کرد (خلیفه بن خیاط، ۱۴۱۵/۱۹۹۵: ۱/ ۲۷۸).
حجّاج سپاهی بزرگ فراهم کرد و در تجهیز آن کوشید و فرماندهی آن را به عبدالرحمان بن محمد سپرد و او را حاکم سیستان کرد و به او دستور داد به رتبیل حمله کند. عبدالرحمان با این سپاه در سال ۸۰ هجری به سوی سیستان رفته، به دژهای رتبیل حمله کرد و وی را به عقب نشینی واداشت، اما به علت طبیعت کوهستانی و ناهموار منطقه نتوانست او را مطیع کند. پس از عبدالرحمن خود را در این تنگنا دید که به پیش رویاش تا شکست ترکان ادامه دهد یا توقف کرده، به پیروزیهای جزئی اش بسنده کند تا سپاهش با طبیعت کوهستانی منطقه خو بگیرد. از این رو تصمیم گرفت عملیات نظامی را تا یک سال به تعلیق درآورده به شهر بُست در سیستان رفته و حَجّاج را با ارسال نامه از این تصمیم آگاه کرد (ابن اثیر، ۱۳۷۱: ۱۳/۶۰). حجاج با شدت با این تصمیم عبدالرحمن بن محمد مخالفت کرد و او را ترسو خطاب کرد. همچنین حجاج در نامه دیگری وی را تهدید کرد که در صورت اینکه دستور وی را اطاعت نکند او را برکنار خواهد کرد (طبری، ۱۳۷۵: ۸/۳۶۷۸). عبدالرحمن جواب حجاج را بی حرمتی در حق خود و مردم عراق عنوان کرد و برای همین با اعلام نارضایتی نسبت به حجاج در تدارک قیام بر آمد. سپاهیان سرانجام به برکناری حَجّاج تصمیم گرفتند و با ابن اشعث بیعت کرده، رو به سوی عراق نهادند (یعقوبى، ۱۳۷۱: ۲/۲۲۹). در میان سپاه، او برای نبرد با امویان به گفته امام علی (ع) استناد میشد. این نمونه نشانگر آن است که به هر روی گرایش شیعی عراقی در این ماجرا دستی داشته است. ابن اثیر در تحلیل این نکته که چرا جمعیت کثیری بلافاصله به عبدالرحمان پیوستند، مینویسد: عمال حجاج (طبعاً در مشرق) بدو نوشتند که خراج کاهش یافته است. علت آن نیز مسلمان شدن اهل ذمه میباشد. آنها از قریهها به شهرها آمدهاند. حجاج نیز بدانها نوشت: هر کسی از هر قریهای بوده بایست بدان قریه باز گردد. آنها را از شهرها بیرون کنید و از آنها جزیه بگیرید. این فرمان سبب شد که وقتی عبدالرحمان قیام کرد، موالی و از جمله موالی مداین به سرعت بدو پیوستند (طبری، ۱۳۷۵: ۸/۳۶۷۸). سرانجام، دو سپاه شام و عراق در دیر جَماجم با هم رو در رو شدند و جنگ شدیدی در چهاردهم جمادی الآخر سال ۸۲ هجری میان آنها در گرفت. این جنگ به پیروزی چشم گیر سپاه شام، شکست ابن اشعث و و فرار او به سیستان منجر شد (یعقوبى، ۱۳۷۱: ۲/۲۳۲). حجاج تعداد زیادی از اسرای دیر الجماجم را به قتل رساند. او تنها کسانی را که به کفر خود اعتراف میکردند، رها میکرد. عبدالرحمن به رتبیل پناهنده شد. حجاج وقتی از موضوع اطلاع یافت برای رتبیل هدایای فرستاد و از او خواست که عبدالرحجمن را به نزد وی بفرستد. رتبیل پذیرفت و او را به سوی حجاج فرستاد. عبدالرحمن در بین راه با خود گفت: به خدا سوگند حجاج نمیتواند من را بازیچه خویش قرار دهد و برای همین در شهر رََخج در یک زمان که مامورین حجاج متوجه او نبودند خود را از بالای قصری که در آن استراحت میکردند به پایین انداخت و کشته شد (مقدسی، ۱۳۷۴: ۲ /۹۲۲).
۳-۳- اهواز
شهر اهواز مابین شهرهای بصره و فارس قرار دارد. اهواز در روزگار ساسانیان از شهرهای عمده خوزستان به شمار میرفت و از مراکز عمده صنایع نساجی خوزستان بود و یکی از کانونهای مسیحیت در ایران، و از اسقفنشینهای خوزستان محسوب میشد. علاوه بر این، این شهر از مراکز عمده بازرگانی بوده، و نیز بهواسطه واقع شدن در کنار رود کارون - که قابلیت کشتیرانی داشته - محل مناسبی برای تجمع مالالتجاره و دادوستد به شمار میرفتهاست. اعراب پس از پیروزی در جنگ نهاوند پادگانهایی در شهرهای فتحشده، از جمله در اهواز ساختند (کریستن سن، ۱۳۷۲: ۳۶۱).
شواهد نشان میدهد که تشیع در اهواز پا به پای تشیع شهر قم پیش رفته است. اهواز از مراکز اصلی شیعه در ایران و سابقه تشیع آن از قرن اوّل هجری است. شاید این تعبیر را به جز اهواز، تنها بتوان درباره قم به کار برد. تشیع اهواز به سبب پیوند نزدیک آن با کوفه و رفت آمد اهالی این شهر به یکدیگر بوده است. رفاعه بن شداد که از شیعیان کوفه و درگیر در ماجرای توابین بود، از طرف امام علی (ع) قاضی اهواز بود و حضرت در نامهای نصایحی به او کردند که قطعاتی از آن در دعائم الاسلام برجای مانده است (جعفریان، ۱۳۸۸: ۲۱۱). بنابراین نفوذ تشیع در اهواز از قرن اول امری عادی بوده و اخبار و اقوالی در این باره در منابع آمده است. طبق معمول مهم ترین شواهد مربوط به رجال شیعی این شهر است. ابراهیم بن میمون از کوفیان شیعی است که برای کار تجاری به اهواز رفت و آمد داشت (عبیدلی، ۱۴۱۳ق: ۲/۲۹۸). برای رواج تشیع در شهر اهواز میتوان به دلایل ذیل استناد کرد:
- نزدیکی به شهر مدائن
-فعلایت وکلای امامان شیعه در این شهر که با تبلیغات مناسب زمینه پیوستن مردم به تشیع را فراهم میکردند (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۵۶).
- حضور شورشیان شیعی همچون عبدالله بن معاویه بن جعفر بن ابوطالب در این شهر (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۶۶).
۳-۴- تفرش
در مورد «تفرش» نوشته شده: از وجود امام زادههاى مُتعدد در تفرش و نزدیکى آن به قم و رى، برداشت مىشود که مردم تفرش از صدر اسلام، پیرو مذهب تشیع بودهاند (جغرافیاى تاریخى تفرش: ۶۱). نویسنده دیگرى مىنویسد: آیین حقه تشیع در همان قرن نخستین هجرى به رى و به تبع آن به «قصران خارج» راه یافت. . . . ظاهراً رواج آیین تشیع در رى و قصران به وسیله آن دسته از سادات و فرزندان حضرتعلى (ع) صورت گرفت که در خلافت جابرانه امویان از جور و ستم ایشان، بدین نواحى پناه آوردند (کریمیان، بی تا: ۲ /۷۴۹). در جاى دیگر نیز وجود قبر امام زاده حمزه در این شهر به عنوان نشانه وجود تشیع در این شهر ذکر شده است (کریمیان، ۱۳۷۱: ۲/۵۱). مستوفی در این باره نوشته مردم آنجا، شیعه اثنی عشری بوده و از قدیم الایام همین مذهب را داشته اند. نیز گفته شده که عمده سکنه نقرش، سادات حسینیاند. این سادات از مکه مهاجرت کرده و در آنجا سکنا گزیدهاند (اعتماد السلطنه، ۱۳۷۳: ۱/۷۵۶).
۳-۵- یزد
واژه یزد در لغت به معنای مقدس و پاک بوده و وجه تسمیهٔ این شهر، سرزمین مقدس و شهر خدا است (قلمسیاه، ۱۳۷۰: ۱۴). درزمان ساسانیان به فرمان یزدگرد اول در این محل شهری بناشد که آن را «یزدان گرد» نام نهادند و یزد گرد شهر را به دختر خود هدیه داد. واژه یزد نامی است باستانی که ریشه در «یشت» یا «یزت» و «یسن» دارد، با مفاهیمی چون ستایش، نیایش، پرستش، ایزد و. . . که یکی از فصول پنجگانه اوستا هم با یکی از این نامها یعنی یشت خوانده شدهاست.
بعداز آمدن اسلام وگرایش مردم یزد به دین اسلام عنوان «دارالعباده» به این شهر داده شد. این نام توسط ملکشاه سلجوقی انتخاب شد زیرا علاء الدوله کالنجار تقاضای حکومت یزد را از وی کرده بود تا درآن جا به عبادت بپردازد (آیتى، ۱۳۱۷: ۴۱).
هنگامی که لشکریان عرب از اصفهان در پى یزدگرد آخرین شاه ساسانی به یزد رسیدند، اثرى از آن شهریار فرارى ندیدند. آنها در یزد به دو دسته تقسیم شدند. یک دسته، از راه ریگ شتران و چهارده طبس، به خراسان رفتند و دسته دیگر در قریه فهرج اقامت نمودند. آنها که به خراسان رفتند در میان ریگ شتران، که ریگزارى خونخوار و مرگبار و پرخطر است، در بیابان طبس راه را گم کردند و تشنه ماندند و بیشترشان از تشنگى هلاک شدند؛ تعدادى از آنها نجات یافته، به خراسان رسیدند و برخى دیگر، به چنگ مردم اطراف افتاده و کشته شدند (مستوفى بافقى، ۱۳۴۲: ۱/ ۲۴). امّا آنها که در فهرج ماندند پس از سه روز، مردم فهرج را به قبول اسلام یا دادن جزیه و یا حاضر شدن براى جنگ دعوت کردند. در نهایت بین دو طرف جنگ در گرفت و از طرفین جمعى کشته شدند. تعداد کمى از اعراب موفق به فرار شدند و باقى طعمه تیغ گشتند (جعفرى، ۱۳۵۲: ۱۶).
ماجراى فهرج و خویدک نقطه عطفى در تاریخ این دوره یزد گردید و چنانکه گفتهاند: پس از ختم غائله، شمار کمى از اعراب که موفق به فرار شده بودند قضیه را به سعدبن ابىوقاص اطلاع دادند. سعد بن ابی وقاص به محض دریافت خبر، سعدبن عثمان را با لشکرى جرّار براى انتقام کشیدن از مردم فهرج، فرا و خویدک به سوى یزد فرستاد، امّا جماعتى از مردم یزد که از کار فهرجیان خرسند نبودند، به محض ورود لشکریان اسلام، مبادرت به قبول اسلام کردند، سران سپاه را از بىگناهى خود آگاه ساختند. یزد نیز بدین آیین جدید روى آورد و کسانى که بر کیش سابق خود ماندند نیز جزیه پرداختند (آیتى، ۱۳۱۷: ۶۹). اوّلین مساجد در ایران در شهر یزد بنا گردیده است (قلمسیاه، ۱۳۷۰: ۱۸). بعد از این تاریخ، مردم یزد و توابع آن به آداب اسلامى مؤدّب گشته، هر جا آتشکدهاى بود آن را خراب مىکردند و مسجدى به جایش مىساختند (قلمسیاه، ۱۳۷۰: ۱۹).
امام علی (ع) در سال ۳۶ هجری سَلم بن زیاد را به عنوان والی فارس منصوب کرد. وى سپس بیتالمال یزد و فارس را خدمت آن حضرت مىفرستاد و در عین حال، یزدیان با امام علی (ع) به وسیله سلمبن زیاد بیعت کردند و خلافت وى را گردن نهادند و برخى گویند که از زمان حضرت امیر، یزد به «دارالعباده» و کاشان به «دارالمؤمنین» ملقب شد. همانگونه که پیشتر گفتیم، مردم یزد به وسیله حاکم وقت زمان امام على (ع) با آن حضرت بیعت نمودند و این خود مىتواند نشان از تشیّع مردم این منطقه باشد. از اینرو، مىبینیم که اکثر یزدیان نیز همانند بسیارى از مردم شهرهاى دیگر ایران از ابتدا دوستدار امام على (ع) بوده و خیلى زود به مذهب جعفرى درآمدند، ولى به علت فضاى سیاسى حاکم بر بلاد اسلامى، به ویژه پس از شهادت امام (ع) و در دوره حکومت امویان، تقیه پیوسته در کار آنها بوده است (مستوفى بافقى، ۱۳۴۲: ۱/ ۳۶).
فصل چهارم:
پراکندگی مناطق شیعه نشین ایران درقرن دوم هجری
درآمد
در قرن دوم هجری تشیع به صورت جدی در ایران گسترش یافت که این امر ابتدا در شهر قم شکل گرفت و سپس به سایر شهرهای ایران در کاشان، ری، آوه، اصفهان، اهواز و بیهق گسترش یافته است.
۴-۱- قم
قم در ابتدا محل سکونت اقوامی از زرتشتیان بوده که ممجان نامیده میشدهاست (زنده دل، ۱۳۷۹: ۱۰۷). مولف تاریخ قم در باره علت نامگذاری این شهر بدین نام نوشته است: «شهر قم را، بدین علت قم نامیدند که محل جمع شدن آبها و آب انار بوده است و آب در آن جا جمع میشده و آن را هیچ منفذ و رهگذری نبوده، در اطراف آن جا علف و گیاهان و نباتات فراوان میروییده است و در عرب، جمع شدن آب را قم گویند؛ که بعضی آن را با قمقمه (معرب کمکم) هممعنی دانستهاند و گلاب پاش را نیز نوعی از قمقمه وصف کردهاند و جمع آن را قماقم نامیدهاند؛ با این تفاوت که وقتی در آن نواحی علف زار و سبزه زار زیاد میشد، چوپانان برای چرانیدن گوسفندان خود، برگرد علف زارها خیمه میزدند و خانههایی را بنا میکردند و خانههای ایشان را در فارسی، کومه نامیدند و به مرور زمان کومه تبدیل به کم شد؛ پس آن را معرب گردانیده و قم نامیدند» (قمی، ۱۳۱۳: ۷۴).
احداث شهر قم در خبری در سال ۸۳ هجری (یاقوت حموى، ۱۳۹۹ق: ۴/۳۹۷). بیان شده و چنان که در خبر دیگر آمدن طایفه ای عرب به قم که به عنوان موسس این شهر در سال ۹۴ هجری دانسته شده است (قمی، ۱۳۱۳: ۲۴۰). با این حال از مجموع اخبار نقل شده، چنین به دست می آید که پیش از آن نیز کسانی در آن زندگی میکرده اند (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۷۴).
از مجموع حوادث مربوط به نفوذ اعراب اشعری در این منطقه که راوی اصلی آن مولف تاریخ قم است، چنین برمیآید که گروههایی از عجمان در این منطقه میزیستند، امّا اعراب، پس از مدتی، آنان را از آن نقطه بیرون کرده و از بین بردهاند. ابن حوقّل نوشته که در شهر قم، اعراب زندگی می کنند، امّا زبان آنها فارسی است (ابن حوقل، بیتا: ۳۷۰). در این صورت باید عجم هایی هم میبودند که تأثیر قاطع روی زبان عربی قبایل عربی گذاشته باشند. توصیف یعقوبی از قم برای نشان دادن زندگی مشترک عجم و عرب قابل توجه است. شهری است جلیل القدر که گویند در آن هزار گذر است و درون شهر، دژی است کهن برای عجم، و در کنار آن شهری است که به آن کمندان گفته میشود و آن را رودخانه ای است که در میان دو شهر آب در آن جاری است و روی آن پل هایی است که با سنگ بسته شده و اهالی که بر آن چیره اند قومی هستند از مدحج و سپس از اشعریان، و در آن مردمی از عجمهای کهن سکونت دارند و قومی هم از موالی که خود میگویند از موالی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب اند (بلاذری، ۱۳۳۷: ۴۹).
پس از قیام مختار در سال ۶۷ هجری گروهی از طایفه بنی اسد به قم مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. مچنین گروهی از طایفه مذحج و قیس نیز به این منطقه آمدهاند، که هر دو طایفه علایق شیعی داشته اند (قمی، ۱۳۱۳: ۲۳۹).
نخستین شهر ایران که پس از مداین، کانون طرفداران خاندان پیامبر (ص) شد؛ شهر قم بود که اوّلین کسانی که ساکنان این شهر و بخشهای تابع آن را با تشیع آشنا ساختند، گروهی از فرزندان مالک بن عامر اشعری بودند که مذهب تشیع داشتند (قمی، ۱۳۱۳: ۲۷۸). اینان که بنا بن نقل تاریخ قم شمار آنها به شش هزار تن میرسیده است؛ در اصل یمنی بودند که در کوفه ساکن شده بودند (قمی، ۱۳۱۳: ۲۴۰).
همراه اشعریان بسیاری از موالی آنان نیز به تشیع گرویده، احتمالاً به قم آمدهاند. در بین فرماندهان سپاه مختار، محمد بن سائب و برادرش عمربن سائب، اشعری بودند که در قیام مختار فعالانه شرکت داشته و عمر بن سائب از طرف مختار به حکومت ری و همدان منصوب شد. پس از شکست مختار و تسلط عبدالملک مروان بر عراق و به ویژه پس از انتصاب حجّاج بن یوسف به حکومت کوفه، فشار بر شیعیان شدیدتر شد. پس از شکست سپاهیان عبدالرحمن، شدت عمل حجاج نسبت به اعراب یمانی و موالی و شیعیان فزونی گرفت، بنابراین فرزندان و عموزادگان مالک بن عامر اشعری برای در امان ماندن از شر حجاج از کوفه به منطقه جبال کوچ کردند و همان طور که گفته شد با ورود آنان، تشیع به ناحیه جبال و به ویژه قم و کاشان راه یافت و به نوشته مورخان، ایشان در ناحیهای بین قم و کاشان و اصفهان ساکن شدند و به تدریج بذر تشیع را در شهر قم پاشیدند (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۷۹). اشپولر در این باره نوشته است: «یکی دیگر از دلایل اصلی نفوذ تشیع در ایران در قرن اوّل هجری، اعرابی بودند که از جزیره العرب و عراق راهی ایران شدند. در طول قرون اول و دوم هجری شمار این مهاجرتها بسیار زیاد بوده است و به قول برتولد اشپولر، مرکز اصلی تبلیغات شیعیان ابتدا در کوفه بود و از آنجا به عناصر عربی موجود در قم سرایت کرد» (اشپولر، ۱۳۷۳: ۳۲۶).
گفته شد که شهر قم و اطراف آن یکى از مراکز سنّتى تشیّع است که از اواخر قرن اوّل مرکز سکونت و تجمع شیعیان بوده است. در تقسیمبندى مناطق زیر پوشش سازمان وکالت، قم جزو مناطق جبال محسوب مىشود و به همراه آوه و قزوین و همدان، زیرنظر وکلاى برجستهاى اداره مىشده است. در این شهر، اوقاف زیادى وقف پیشگاه معصومین (ع) شده بود و وکلایى از جانب ائمه (ع) ناظر و وکیل بر اوقاف قم بودند که از معروفترین آنان «احمد بن اسحاق قمى» است (جبارى، ۱۳۸۲: ۱/۱۱۲).
۴-۲- آوه
آوه، یا آبه، شهرکی کهن نزدیک ساوه بوده و اکنون شهری است از بخش مرکزی که در جنوب شهرستان ساوه در استان مرکزی ایران قرار دارد. فرهنگها و منابع تاریخی و جغرافیایی عربی و فارسی، آبه و آوه هر دو آمده، اما اغلب به صورت آبه ثبت شدهاست. جمعی چون دمشقی، فیروزآبادی و یاقوت حمودی «آبه» و گروهی چون ابنخلدون، مقدسی، ابن بطوطه و نویسنده حدود العالم، «آوه» آوردهاند (لسترنج، بیتا: ۲۱۱). اهل ساوه خوش صورت و خوش آوز هستند و در آن کاروانسرا، خانقاه و مدارس بسیار دارد (قزوینى، ۱۳۶۶: ۱۴۱).
در عموم منابع قدیم، آوه به عنوان یکی از شهرهای مهم شیعه نشین و مردم آن به عنوان شیعیانی متعصّب وصف شده اند (یاقوت حموى، ۱۳۹۹ق: ۱/۵۰). کهنترین مأخذی که درباره تشیع مردم آوه سخن گفته، کتاب معروف تاریخ قم تألیف حسن بن محمدقمی (۳۸۷ه. ق) است. عنوان باب چهارم این کتاب چنین است: «در ذکر آمدن عرب آل ملک بن عامرالا شعری به قم وآبه و متوطن شدن بدین هر دو شهر و ذکر سبب انتقال ایشان ازکوفه به قم وآبه بر اختلاف روایات و ذکر سبب کشتن حجاج بن یوسف، محمد بن سایب بن ملک اشعری را» (قمی، ۱۳۱۳: ۲۴۰). بر همین اساس بایدگفت که تشیّع مردم آوه همزمان باتشیّع مردم قم بوده است. در خصوص مراسم عاشورا در بین مردم این شهر آمده است: «این طایفه روز عاشورا اظهار جزع و فزع کنند و رسم تعزیت را اقامه کنند و مصیبت شهدای کربلارا تازه گردانند بر منبرها. علما، سر برهنه کنند و عوام جامه چاک کنندو زنان روی خراشند و مویه کنند» (قزوینی، ۱۳۵۸: ۳۷۰). با توجه به وجود جوّ شدید گرایش به تشیع در آوه، و نزدیکى آن به قم، طبیعى است که وکلاى ائمه (ع) در این قسمت نیز فعال بوده باشند (جبارى، ۱۳۸۲: ۱/۱۱۶).
۴-۳- رى
ری در کتیبههای هخامنشی و منابع یونانی به صورت رگآ[۱] و رغه[۲] آمده است. سلوکیان به ری، اریا[۳] و ارویا[۴] و اشکانیان «آرشکیا» میگفتهاند. ری در دوران پیش از اسلام مرکز بزرگ دینی زرتشتیان بوده و به وسیله مدیران موبد نوعی حکومت دینی نظیر واتیکان در آن وجود داشت و به طور کلی ری در دوران مادها و هخامنشیان و حتی قبل از آن نیز شهری مقدس به شمار میآمد. قرار گرفتن ری در مسیر جاده ابریشم که از آنجا به همدان میرفت علاوه بر جنبه مذهبی به ری اهمیت بازرگانی نیز میدادهاست، لذا مردم ری عموماً بازرگان و تاجر پیشه بودهاند (کریمیان، ۱۳۴۵: ۳۷).
شهر ری بدون درگیری در زمان عثمان به دست ابوموسی اشعری فتح شد (ابن قتیبه، ۱۹۹۲: ۵۶۸). چندی بیش از پیروزی کامل بنی عباس، ری به دست حسن بن قحطبه گشوده شد، در حالی که گرایش مذهبی مردم این شهر به سوی امویان بود و این موضوع، به دلیل حضور حاکمان ناصبی مذهبی چون کثیر بن شهاب بود. اسکافی، ری را در کنار شام و بصره از جمله شهرهای ناصبی بر شمرده است (اسکافى، ۱۳۷۹: ۳۲). اگر روایاتی که از اهل بیت (ع) در مذمت ری نقل شده است، صحت داشته باشد، میتوان آنها را تأییدی بر گرایش ضد شیعی مردم این شهر دانست. در هر حال این مسأله به معنى فقدان سابقه گرایشهاى شیعى در این منطقه نیست. از همان ابتداى رشد تشیع در عراق و ایران، امامان شیعه اصحاب خاصى از رى داشتند. شاهد این امر، ذکر لقب «رازى» در اسامى تعدادى از اصحاب ائمه (ع)، از امام باقر (ع) به بعد در منابع رجالى مىباشد (یاقوت حموى، ۱۳۹۹ق: ۳/۱۱۸- ۱۱۹).
همچنین قطب الدین راوندى، از مفضّل بن عمر، جریان دو مرد خراسانى از اصحاب امام صادق (ع) را نقل کرده که مقدارى مال را از خراسان به قصد مدینه و براى تحویل به امام صادق (ع) حمل مىکردند، و همواره مواظب مال بودند. در رى یکى دیگر از اصحاب حضرت با آن دو ملاقات کرد و کیسهاى که حاوى دو هزار درهم بود به آنان داد. این دو مرد خراسانى با مواظبت تمام این اموال را تا نزدیکى مدینه حمل کردند؛ در نزدیکى مدینه متوجه شدند که کیسهاى که مرد رازى به آنان تحویل داده مفقود شده است! از این بابت غمناک گشتند و وقتى به محضر حضرت شرفیاب شدند، کیسه را نزد حضرت یافتند. معلوم شد که حضرت در دل شب به خاطر نیازى که به آن مال پیدا کرده بود، شیعهاى از جن را مأمور آوردن آن کیسه نموده است! (جبارى، ۱۳۸۲: ۱/۱۱۷). برخی از عوامل گرایش اهل ری به تشیع - که پیش از آن از سنیان متعصبی بودند چنین است:
در مرحله ی نخست، موقعیت جغرافیایی ری بوده که از طرف شمال به طبرستان و از طرف جنوب به قم محدود میشد و سبب اینکه آن دو منطقه و به خصوص قم از مناطق شیعه نشین بوده اند، این موضوع میتوانسته از نظر مذهبی بر ری تأثیر گذاشته باشد.
حاکمیت ابوالحسن احمد بن حسن مادرانی بر ری در سال ۲۷۵ هجری و حمایت وی از شیعیان، به گونه ای که حتی برخی از علمای اهل تسنن برای تقّرب به وی کتابهایی درباره اهل بیت (ع) نوشتند (جعفریان، ۱۳۸۸: ۲۵۲).
یکی دیگر از عوامل گرایش مردم ری به تشیع، وجود یکی از وکلای امام زمان (ع) به نام ابوالحسین محمد بن جعفر اسدی (م۳۱۲ ق) در این شهر بوده است (جعفریان، ۱۳۸۸: ۲۵۳).