اما قسمت دوم امپراتوری فرانکها، فرانک غربی است. از اواسط قرن نهم میلادی اینان راه خود را از فرانک شرقی جدا میکنند. مرکز و اساس فرانکهای غربی همان فرانسه امروزی است.[۳۷]
قسمت سوم امپراتوری روم انگلوساکسونها بودند که در گفتار بعد، تاریخچه حقوق انگلیس، به آن میپردازیم. بنابراین امپراتوری بزرگ روم از قرن پنج به بعد روح خود را در کالبد سه دسته مهم ویزیگوتها (اسپانیا و پرتقال) و فرانکها (آلمان، اتریش، مجارستان، بلژیک، لوکزامبورگ، هلند و فرانسه) و انگلوساکسونها (انگلیس) دمید تا شاید حیاتی مجدد با تغییراتی جدید بیابد.
در زمان حکومت فرانکها حقوق روم و حقوق بربر بهعنوان دو حقوق مهم و مطرح در سرزمین گلها از میان میرود. اگرچه درخصوص منشاء حقوق فرانسه میان رومانیستها و ژرمنیستها در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن۲۰ اختلافاتی وجود داشته اما امروز همه اذعان دارند که حقوق فرانسه مستقیماً از هیچ یک از این دو حقوق مشتق نشده است. علاوهبراین باید دانست که در سرزمین گلها از تألیف ژوستینین خبری نبود. البته مردمان سرزمین گل به استفاده از حقوق روم ادامه میدهند. کلیسا نیز به همین شکل رفتار میکند.کاتبان در نوشتن اسناد به لاتین، برای یک دوره طولانی حداقل به ظاهر حقوق روم ملتزم بودند. اگرچه در حقوق قدیم فرانسه نهادهایی یافت میگردد که مشابه نهادهای موجود نزد ژرمنهای قدیم میباشد لیکن حقوق ژرمن نیز آهستهآهسته از میان میرود. بعد از انقراض امپراتوری روم، عرفهایی که در آن زمان به فراموشی سپرده شده بودند مانند اوردالی دوباره در فقدان یک نظام حقوقی منسجم و قوی سر از اندیشه تاریخی روم قدیم برمیآورند و برای مدتی بر سرزمین فرانکها دوباره ظاهر میگردند. در قرون دهم و یازدهم ما شاهد نوعی خلاء قانون و نبود عرف، مگر بازماندههای عرفهای اولیه، هستیم. این خلاء و نبود عرف و قانون میبایستی بهنحوی جبران گردد، چراکه حقوق و زندگی حقوقی مردمان در هیچ دورهای نباید از حرکت بایستد. ازاینرو عقود و وصایا و مانند آنها جای این خلاءها را پر میکند. بعد از مدتی اصل شخصی بودن قوانین که به مدد این اصل مردمان سرزمین فرانکها میتوانستند از جمله به قواعد حقوقی روم گرایش داشته باشند، به نفع اصل سرزمینی بودن عرفها به کناری میرود.
دیدیم که در فقدان یک نظام حقوقی واحد و منسجم مانند حقوق روم، اروپا و بهطورخاص سرزمین فرانکها از عرف و قانون خاص چند قرنی محروم بودند و سپس عرفهای متعددی ظهور کردند. در گام سوم ما شاهد نفوذ حقوقی دانشمندان علم حقوق هستیم. نخست تأثیر قوانین ژوستینین است که از ایتالیای آن زمان این قوانین آمده بودند. دوم حقوق کانونیک (مذهبی) میباشد که این نیز یادگاری از حقوق روم قدیم بود. نفوذ عقاید دانشمندان حقوق در قرن دوازدهم شروع میشود و چنانکه میدانیم درست در اواسط همین قرن (۱۱۵۵م) است که دانشگاه پاریس شکل میگیرد. یک قرن بعد در قرن سیزدهم میلادی، یعنی قرن غلبه نورمنها بر سرزمین فرانسه، عقاید دانشمندان حقوق شفافتر از گذشته چهره مینمایاند. بااینحال باید تأکید کرد در هر منطقه از سرزمین فرانکهای غربی (فرانسه) از این جهت و نیز اینکه تا چه میزان متأثر از حقوق روم و اندیشه حقوقدانان آن بودهاند، اختلافات زیادی دیده میشد. به این جهت اطلاق «کشورهای حقوقی نوشته» بر سرزمین فرانکها در دوران قرون وسطی کاملاً اشتباه است. نفوذ پلان تألیفات رومی در متون حقوقی این دوره از یک طرف و تأثیر حقوق روم به ویژه در قلمرو تعهدات، حاکی از نفوذ سطحی و عمقی حقوق روم در حقوق فرانسه دارد، اما چنانکه گفتیم حقوق فرانسه مقتبس از حقوق روم نبوده و تنها متأثر از آن بوده است. اولین پارلمان فرانسه در ۱۳۰۲میلادی تشکیل میگردد و یک قرن بعد یعنی قرن پانزدهم پارلمانهای بوردو و تولوز به کمک حقوقدانان محلی، قواعد و حقوق پراکنده رومی را در متونی به نام «مجموعه»، تدارک دیدند که بهنحوی میتوان این دوران را آغاز دوران جمع آوری و متحدالشکلکردن حقوق فرانسه نام نهاد. بعد از جمع آوری حقوقهای عرفی و اندیشههای حقوقی، که مرحله چهارم حقوق فرانسه بود، با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و امپراتوری ناپلئون بناپارت، ما شاهد مرحله آخرین و نهایی حقوق فرانسه تحت عنوان دوران اتحاد و تدوین قوانین هستیم.[۳۸]
در حقوق امپراتوری روم دیدیم که اراده و رضا ابتدا اصلاً مطرح نبودند (۷۵۴ ق. م-۱۰۰ م) و بعدها فقط در حد یک استثناء پذیرفته شدند (۱۰۰ م-۲۸۴ م) و سپس در اثر حقوق مذهبی کلیسا، اگرچه نوعاً در قالب اخلاق و نه قانون، رو به رشد زایدالوصفی نهاد (۲۸۴ م-۱۱۰۰ م). در مرحله اخیر یعنی مرحله سوم بهلحاظ تطبیق با حقوق روم و حقوق فرانسه، با زوال امپراتوری روم (مرگ ژوستینین به سال ۵۶۵ م)[۳۹] سرزمین فرانکها، مدت چند قرن در فقدان حقوق و مقررات منسجمی مثل حقوق روم به سرمیبرد. در این دوران حسب اصل شخصی بودن قوانین، فرانکها، هرچند به صورت پراکنده، متأثر از حقوق روم بودند. در قرن دوازدهم چنانکه گذشت عرفهای متعددی این خلاء قانون و عرف را پر میکند و از این دوران، حقوق روم ولو با تأثیر اندکش در سرزمین فرانکها، به حاشیه رانده میشود. همزمان با این تحول است که ما شاهد تحولی شگرف در زمینه اراده و رضا هستیم. تصرف سرزمینهای جنوب غرب اروپا در قرن ۱۲ به دست مسلمانان بیشک می تواند این احتمال را که حقوق اروپا متأثر از حقوق اسلام نقش اراده را به طور گسترده پذیرفته است تقویت کند. برخی از محققان نیز بر این امر تأکید کرده اند.[۴۰]وانگهی درست از قرن ۱۲ میلادی نقش فزاینده اراده و رضا از حوزه اخلاق به حوزه حقوق وارد میشود.[۴۱] هوگوسیو[۴۲] در سالهای ۱۱۷۸ ـ ۱۱۸۷ میلادی اولین کسی بود که برای تحقق این مهم کوشش کرده بود. توضیح آنکه وی معتقد بود هر فردی باید به تعهد قانونیش وفا کند. دادگستری کلیسا نیز از این امر حمایت میکرد چراکه هر کس که به تعهدش عمل نمیکردکلیسا مجازاتهای دینی برای او تدارک میدید بهحدی که فرد متخلّف را از رحمت کلیسا محروم میکردند. برنارد دوپوی[۴۳] (۱۱۹۸ ـ ۱۲۱۳ م) دومین تلاش جدی را در این مسیر بهانجام رسانید. او با تهیه مجموعه خود که مشتمل بر تعداد زیادی از منشورات و تصمیمات مجامع کلیسایی بود، با تأکید بر ضرورت وفای به توافق، در این راستا کوشید. البته وی درخصوص ضمانت اجرای تعهد راه حلی ارائه نمیدهد. درهرحال این امر تا طلیعه قرن سیزدهم میلادی به این شکل ادامه مییابد تا اینکه نظریه حاکمیت اراده در این مطلع تاریخی کاملاً از مبانی روشن و مشخص بهرهمند میگردد. در این زمان حقوقدانان کلیسا از صِرف توافق حمایت میکردند هرچندکه در ضمانت اجرای آن اختلافاتی وجود داشت. برخی معتقد بودند به صِرف توافق، فرد حق اقامه دعوا را مییابد. در مقابل برخی اعتقاد داشتند توافق از حمایت کلیسا برخوردار میباشد؛ به این شکل که کلیسا از ناقض توافق اعتراف مبنیبر خطایش و نیز جبران ضرر از فرد زیاندیده میگرفت. اعتقاد نخست که کاملاً ترجیح دارد سبب شد که نظریه حاکمیت اراده از حوزه اخلاق و دین و ضمانت اجراهای دینی به عالم حقوق و ضمانت اجراهای مدنی وارد گردد. البته در همین دوران نیز حاکمیت اراده دارای چهارچوبهایی بود، چنانکه در زمینه تدلیس و نیز لزوم رعایت عدالت و اخلاق مانند توافقهای غیر اخلاقی و زیانبار، اراده محدود میگشت. نکته جالب توجه اینکه در این زمان برخی از اندیشمندان مانند هوستینیس[۴۴] (۱۲۷۱ م) درخصوص رعایت صرف توافق به عدالت طبیعی و نیز قبیح بودن کذب و دروغ معتقد بودند. وی در این خصوص به بیان بیانوس استناد میکند. توضیح آنکه بیانوس در تعلیق منشور پرتور که قول حمایت از صرف توافق را داده بود گفته است پرتور در این منشورش به مقتضیات عدالت و حسن نیّت استناد جسته است. اقبال از نظریه حاکمیت اراده منحصر به حقوقدانان کلیسا نبود بلکه برخی از حقوقدانان روم نیز در این مسیر قرار گرفتند. اگرچه اندیشه حاکمیت اراده در قرن پانزدهم میلادی از جانب برخی حقوقدانان قانون روم مورد هجمه قرارگرفت اما در نهایت قانون کلیسا در پی همه این فراز و نشیبها و رد و قبولها، حاکمیت اراده و اینکه اساس و منشاء قراردادها اراده است را پذیرفت. یک قرن بعد یعنی قرن ۱۶ نظریه حاکمیت اراده نظریه حاکم بر فرانسه بود؛ آنچنانکه در همه عرصههای علمی این نظریه جلوه مینمود. بعد از این با ظهور دو حقوقدان معروف فرانسوی یعنی دوما[۴۵] (۱۶۲۵ م ـ ۱۶۹۶ م) و پوتیه [۴۶](۱۶۹۹ م ـ ۱۷۷۲ م) در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی، و تحت تأثیر تألیفات گسترده ایشان نظریه حاکمیت اراده پا از حد خود فراتر مینهد و سر به طغیان مینهد.[۴۷]
بعد از این مراحل چهارگانه (دوران بهرسمیت شناختن اراده، دوران استثنایی بودن اراده، دوران گسترش نظریه اراده در حوزه اخلاق و خلاصه دوران نفوذ و گسترش اراده در حوزه حقوق)نظریه اراده چنانکه گذشت در پی تحولات مختلف سر به طغیان مینهد. گسترش فردگرایی در پی تحولات اروپا در قرون هفده و هجده میلادی بیشک سبب اصلی این طغیان و سرکشی بود. در کنار حقوقدانان این دوره، فلاسفه منادی حاکمیت فرد به این جریان خدمت بزرگی کردند. دیگر دوران حاکمیت دولتها به نفع حاکمیت افراد به شدت فرو میکاهد تا آنجا که حفظ نظم داخلی و خارجی از اهم وظایف دولتها میباشد، دولتهایی که میبایست حقوق و آزادی افراد را محترم شمارند. در کنار دوما و پوتیه، روسو فیلسوف بزرگ با کتاب معروف قرارداد اجتماعی تأثیر شگرفی در این مسیر نهاد تا آنجا که در پی انقلاب فرانسه و تصویب قانون مدنی ناپلئون در اوایل قرن نوزدهم، اصل آزادی اراده و حاکمیت آن در سرتاسر این قانون موج میزند.
در آلمان ساوینی[۴۸] و برناردوند شاید[۴۹] رهبری این جریان را برعهده داشتند. نفوذ آراء این اندیشمندان باعث تقدیس اصل حاکمیت اراده گشت تا حدی که نهتنها هیچ التزام و تعهدی بدون اراده آزاد، محقق نمیگشت بلکه هر التزام و تعهد ارادی مشروع و قانونی تلقّی میگشت. در توجیه الزامات ناشی از شبه عقد و جرم و شبه جرم گفته میشد اساس و مبنای این التزامات اراده مفروضی است که قانون فرض کرده است. این رویکرد افراطی در بالا بردن اهمیت اصل حاکمیت اراده تا آنجا ادامه یافت که دعوی غبن، اشتباه و اکراه و تدلیس مادام که طرف دیگر به غبن و اشتباه و اکراه و تدلیس رضایت دهد، به بهانه همبستگی اجتماعی، نظم عمومی یا انصاف یا عدالت و مانند آن، پذیرفته نمیشد. این افراطگرایی به همین جا ختم نمیشد. تعدیل قرارداد حتی با دخالت دادرس پذیرفته نمیشد چراکه فقط با توافق اراده دو طرف امکان مییافت.[۵۰]
این سرکشی و لجامگسیختگی آزادی اراده، چنانکه دیدیم نظریه اشتباه را بهنحوی دیگر متأثر میکند و حسب آن درصورت تحقق اشتباه اگر فرد اشتباهکننده به آن رضایت دهد، باعث هیچ خللی در عقد نمیگردد و با نتایج تحقیق ما به شدت در تعارض است، چراکه اشتباهی که مانع تحقق قصد میگردد، مانع تحقق قرارداد نیز میگردد، چه فرد اشتباهکننده به آن رضایت دهد یا رضایت ندهد. لذا بایستی این افراط در ارادهگروی را فرو نهاد و با مقید کردن آن، آنرا تعدیل نمود. سیر تحولات اجتماعی و اقتصادی اروپا در قرون اخیر حکایت از محدود شدن اصل آزادی اراده دارد.
در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی آهستهآهسته انتقاد از آزادی اراده شروع میشود. دیگر توسل به توجیهات مختلف نمیتوانست جرم و شبه جرم را مطیع اراده بداند. مصلحتهای ذاتی در مباحثی مثل حقوق خانواده آزادی اراده را در حد یک استثناء تقلیل داد. مفاهیم نظم عمومی، قوانین آمره، اخلاق حسنه بر آزادی اراده سخت گرفتند. آراء قضایی مختلفی این جریان را ادامه داد. از جمله این آراء میتوان به رأی مشهور دادگاه «کلمار»[۵۱] در ۱۸۵۵ میلادی اشاره داشت. بر اساس این رأی صاحب خانهای که بر بالای منزل خود بنایی را بهمنظور خاص ساخته بود و مانع نور همسایه شده بود مسؤول شناخته شد و ملزم به برچیدن آن بنا گشت. در این رأی آمده بود «اگرچه حسب قواعد کلی صاحب ملک حق استفاده و انتفاع کامل از حق مالکیت خود را دارد لیکن استفاده از این حق مانند هر حق دیگری میبایست برای رسیدن به منافع حقیقی مشروع باشد، چراکه قواعد اخلاقی و عدالت با فعلی که انگیزه آن شرورانه است در تضاد است و هیچ منفعت شخصیی این فعل را نمیتواند توجیه کند و منجر به ضرر دیگری شود».[۵۲] آراء متعددی در فرانسه بهخصوص در قرن ۲۰ میلادی صادر شد که همگی در تلاش بودند که آزادی اراده و حق مالکیت را در چهارچوب ضرر نرساندن به غیر و رعایت نظم عمومی و اخلاق تبیین کنند.[۵۳]
راهی که تاریخ حقوق فرانسه و بهطورکلی تاریخ حقوق غرب با آزمایش و خطا در طول ۲۷ قرن پیموده است و نهایتاً در پی چندین تحول چشمگیر در آخرین گام اراده را به صورت مشروط بهرسمیت میشناسد، در حقوق اسلام با قواعدی همچون «الناس مسلطون علی اموالهم» و «المؤمنون عند شروطهم» و نیز قاعده «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» و حکومت «لا ضرر» بر «الناس مسلطون علی اموالهم» بهراحتی و بهزیبایی تبیین می شود و این حاکی از تقدم مبانی محکم حقوق اسلام بر حقوق مغرب زمین در زمینه تعهدات است.
بیتردید مسؤولیت کارفرما، متصدی حملونقل، دارندگان وسایل نقلیه موتوری، مالک حیوان، مدیر مدرسه و مانند آن با هر مبنایی، چه بر اساس فرض تقصیر یا اماره تقصیر و یا احراز تقصیر در دو حوزه مسؤولیت قراردادی و مدنی از یکسو، و شکلگرایی موجود در حقوق فرانسه چه در حوزه عقود تشریفاتی و چه اصل تجریدی بودن اسناد تجاری از سوی دیگر، در کنار حاکمیت نظم عمومی و اخلاق حسنه همه و همه، که در حقوق ما به شدت تأثیرگذار بودهاند، حکایت از محدود و مقید شدن اصل آزادی اراده دارند.
اشتباه نخستین بار بهوسیله فقها و علمای الهیات در بحث ازدواج مطرح شد. نویسندگان سنتی اصولاً به مسأله اشتباه علاقهای نداشتند. ژُستیس و پله[۵۴] از «Droite error» نام میبرند. حاشیهنویسان بیشتر از آنکه به اشتباه توجهکنند به جهل توجه داشته اند. چنانچه جهل درخصوص عمل خود شخص باشد معادل اشتباه حکمی که بارتل آنرا خطای بزرگ نامیده است تلقّی میشود. در مقابل، جهل در مورد عمل فرد دیگر محتمل و قابل گذشت بهحساب میآمد. اشتباه حکمی یا قانونی نیز چنانکه خواهیم دید از موضوعات اختلافبرانگیز این دوران بوده است.[۵۵]
تأثیر سیر تحولات اراده در حقوق فرانسه در آراء حقوقدانان این کشور درخصوص اشتباه کاملاً محسوس است. در نظر پوتیه اشتباه هنگامی اشتباه در ذات و ماهیت موضوع معامله تلقّی میشود که در مورد صفتی واقع شده باشد که در نزد متعاملین اساسی باشد و ذات شیء را تشکیل دهد. ایده جدید وی نسبت به آنچه رومیها در این خصوص میگفتند (ماهیت و ذات شیء ماده تشکیلدهنده آن میباشد) اگرچه انعطافپذیرتر است اما با پیچیدگی بیشتری نیز همراه است. این رویکرد جدید درخصوص سایر اشتباهات مانند اشتباه در شخص طرف معامله هم وجود دارد. به نظر پوتیه در تمام مواردی که من میخواهم با شخصی با توجه به برخی ویژگیهای وی وارد قرارداد شوم، اشتباه درخصوص این ویژگیها رضایت مرا از بین میبرد و در نتیجه قرارداد باطل است. برعکس، در مواردی که من میخواهم با هر کسی بدون توجه به ویژگیهایش وارد قرارداد شوم اشتباه در شخص به صحت معامله لطمهای وارد نمیآورد.[۵۶]چنانکه خواهیم دید در حقوق جدید فرانسه اشتباه بهعنوان عیب اراده تلقّی میشود و برخلاف حقوق روم اثرش محدود به بطلان مطلق نمیشود و بلکه بطلان نسبی را هم موجب میشود، و این تغییر و تحول نمیتواند بدون توجه به سیر تحولات اراده در دو دوره توجیه شود.
گفتار سوم: تاریخچه اشتباه در حقوق انگلیس
در اوایل قرن پنجم میلادی از امپراتوری بزرگ روم خبری نبود. حکومتهای ویزیگوتها، فرانکها و انگلوساکسونها هر یک در گوشه و کنار این امپراتوری، خود به استقلال حکومت میکردند. انگلوساکسونها که خود مرکب از انگلها و ساکونها بودند پس از رفتن رومیها از سرزمین انگلستان بر این سرزمین تسلط یافتند و انگلیس عملاً از این سال (۴۱۰ م) به خود مختاری رسید. در ۴۳۲ پاتریک مقدس دین مسیح را در ایرلند رواج میدهد.[۵۷]
قبل از تسلط رومیها بر جزایر انگلستان، در این جزایر قبایل سلتی زندگی میکردند. اراده و رضا نه در دوران این قبایل نه در دوره رومیها در این سرزمین شناخته شده نبود. آنچه حاکم بود شکلگرایی محض و سخت بود. در زمان تسلط یافتن انگلوساکسونها و خروج رومیها در حدود نیمه قرن پنجم میلادی تا زمان پایتختی لندن ۱۰۶۶، خصوصاً در زمان نورماندیها که مدتی بر انگلستان حاکم بودند، حقوق این جزیره متأثر از حقوق کلیسا بود و لذا شکل عقود از اهمیت بیشتری برخوردار بود و به اراده و رضا و نقش آن دو توجه زیادی نمیشد. متعهد درصورت وجود تمام شروط رسمی ملزم تلقّی میشد بدون آنکه به اراده طرفین و سلامت آن توجهی گردد. اراده متعهد حتی اگر در اثر تدلیس معیوب نیز میبود ملزم تلقّی میشد چون اصل بر شکلگرایی بود و توجهی به اراده و رضای طرفین نمیشد. کامانلا نیز از بدو پیدایش خود در قرن یازدهم مانند حقوق روم، انتقال حق مالکیت از ذمهای به ذمه دیگر را منوط به انجام تشریفات خاصی میکرد. البته با ظاهرشدن انصاف در قرن چهاردهم انتقال حق مالکیت خارج از تشریفات رسمی و شکلی آن پذیرفته شد. بااینوجود در حقوق انگلیس هنوز اراده و رضا جایگاه چندانی نداشت و شکلگرایی هرچند با اختلاف زیاد از شکلگرایی حقوق روم، حاکم بود. لرد بارون[۵۸] در سال ۱۷۷۸ میلادی در دعوی «R. v. Hughes» اعلام داشت «قرارداد بر اساس قوانین انگلستان به رسمی و شفاهی تقسیم میگردد و نوع سومی از قرارداد ولو به صورت مکتوب باشد وجود ندارد. قراردادها بدون شکل رسمی در حقیقت جزو عقود شفاهی هستند و طرف مقابل باید آنها را اثبات کند». درهرحال حقوق انگلستان در قرن نوزدهم متأثر از فردگرایی حاکم در اروپا بود و ازاینرو قضات مشهور این کشور آزادی قراردادی را تبلیغ میکردند. لرد برامول[۵۹] در رأی مشهورش در سال ۱۸۷۱ میلادی در دعوی «British» ضرورت وجود رضا (اراده) در قراردادها را مورد تأکید قرار میدهد. در دعوی «Household» در سال ۱۸۷۹ میلادی بهعلت فقدان رضا (اراده) حکم به فقدان و الغاء قرارداد میگردد.[۶۰] جریان آزادی قراردادها و حاکمیت اراده به مانند آنچه در قرون اخیر در فرانسه میگذشته است در انگلستان هم جاری بود، چراکه مدتی این اصل سر به طغیان مینهد و همه چیز را در مدار اراده و آزادی آن توجیه و تفسیر میکنند، لکن بعد از مدتی قرارداد و آزادی آن تا آنجا که با اهداف اجتماعی و دیگر مصلحتها مثل حسن نیّت و انصاف و عدالت همگام باشد پذیرفته میشود. بهاعتقاد یکی از اساتید بزرگ انگلستان، با وجود قراردادهای متحدالشکل[۶۱] سخنگفتن از آزادی قراردادی توهم محض است، چراکه فرد حق تغییر شرایط و بندهای این قراردادها را ندارد و باید آنها را بهرسمیت بشناسد.[۶۲] بهعنوان مثال مسافران قطار نمیتوانند هنگام خرید بلیت قطار یا بعد از استفاده از آن بلیت، با هیأت مدیره شرکت مسافربری ریلی در مورد شروط مندرج در بلیت به مذاکره و بحث بنشینند. امروز دیگر با تقنین قوانین حملونقل دریایی کالا (۱۹۲۴)، قانون حملونقل هوایی (۱۹۳۲) و قانون حملونقل ۱۹۴۷ و بهطورکلی قوانین بسیار دیگر، سخنگفتن از آزادی مطلق اراده پذیرفتنی نیست.
در حقوق انگلستان احترام به قراردادها مقدس بود؛ چراکه این امر برای نیازهای یک جامعه تجارتی مثل جامعه انگلستان مناسب تلقّی میشد. تا سال ۱۸۶۳ میلادی قاعده این بود که هر کس قراردادی را منعقد کند پیوسته ملتزم به آن قرارداد و شروط آن میباشد، حتی اگر شرایط قراردادی از زمان عقد تا زمان اجرای عقد تغییر کرده باشد. این قاعده در اثر حکمی که در سال ۱۸۶۳ میلادی صادر شد[۶۳] رو به تغییر نهاد. از این پس اراده احترام خاصی یافت، بهنحوی که اگر اساس توافق طرفین باقی میماند قرارداد اجرا میشد و الا اگر اسباب توافق ایشان از میان میرفت دیگر قرارداد قابل اجرا نبود.
بااینحال در حقوق انگلیس احترام به قراردادها جزو اصول اساسی تلقّی میشد و مجلس لردها تنها در شرایطی که قرارداد از اساس از میان میرفت الغاء آنرا تجویز میکرد. این مجلس با تمایل به حفظ قراردادها، معتقد بود بهترین تعبیر از اراده طرفین حفظ قراردادها میباشد و لذا تا سال ۱۹۱۶ میلادی به دادگاهها اجازه ابطال قراردادها را نمیداد.[۶۴] ازاینرو میتوان گفت که در حقوق انگلستان نسبت به حقوق فرانسه و آلمان استعداد و ظرفیت کمتری برای پذیرفتن عذرهایی وجود دارد که منجر به عدم اجرای قرارداد میگردد.[۶۵] این نتیجه در فصلهای بعدی رساله نیز بهنحوی مورد تأیید قرار میگیرد.
علاوهبراین، قیود بسیار دیگری برای محدود کردن آزادی اراده ایجاد گشت. در کنار عقود رضایی ما شاهد عقود تشریفاتی و رسمی هستیم. این عقود که از مدتها قبل در انگلستان وجود داشت به صرف ممهور شدن ولو با اثر انگشت، اعتبار و رسمیت پیدا میکرد. پالاک[۶۶] حقوقدان انگلیسی در این خصوص مینویسد که قراردادهای ممهور در زمان حکومت پادشاه ادوارد اول معروف و شناخته شده بود. این قراردادها با ممهور شدن رسمیت قانونی مییافتند. هماکنون نیز حسب قانون املاک سال ۱۹۲۵ میلادی قراردادهای مربوط به خرید و فروش املاک و اراضی میباید به صورت کتبی و همراه با مهر رسمی باشد.[۶۷]
در بیع املاک و اراضی علاوهبر کتبی بودن قرارداد و مهر رسمی، باید ملک تسلیم خریدار گردد و او به صورت عملی بر ملک وضع ید کند. این امر محدود به بیع املاک و اراضی نیست، بلکه در قراردادهایی که با شرکتها منعقد میگردد نیز باید قرارداد با مهر رسمی شرکت ممهور گردد. بر اساس ماده ۵۲ قانون بیمه دریایی سال ۱۹۰۶، قرارداد بیمه دریایی باید مکتوب باشد. همچنین بر اساس ماده ۷۵ قانون شرکتهای ۱۹۴۸ کتبی بودن قرارداد شرط انتقال مالکیت سهام در شرکتهای عمومی است. بر اساس ماده سوم قانون بروات ۱۸۸۲ کتبی بودن در بروات و اسناد اذنی شرط است.[۶۸] این تشریفات متعدد و بسته به مورد متفاوت است. بهعنوان مثال چیتی سخن از قرادادهای تشریفاتیی که نیاز به مهر رسمی دارند به میان می آورد.[۶۹]
بنابراین در حقوق انگلستان نیز اصل اراده و حاکمیت آن در آخرین تحولاتش محدود گشته و بنابراین باید آنرا در کنار مصلحتهایی مثل نظم عمومی، حسن نیّت، اخلاق و انصاف در نظر بگیریم و بر همین نمط آنرا تفسیر و تأویل کنیم. با مقایسه حقوق فرانسه و انگلیس باید گفت در حقوق انگلیس تعداد قراردادهای تشریفاتی نسبت به حقوق فرانسه بسیار بیشتر است و بهطورکلی در این حقوق تمایل چندانی به از میان بردن قراردادها وجود ندارد. چنانکه خواهیم دید این امر بهوضوح در نظریه اشتباه و محدود شدن آن در حقوق انگلیس تأثیر خود را بهجای میگذارد درحالیکه در حقوق فرانسه چنین نیست. اگر از مجموع سیر تاریخی بحث و تحولات اراده در دو نظام حقوقی همین یک نتیجه را گرفته باشیم که اراده امروز در پی فراز و نشیبهای تاریخیاش مقیّد به مصلحتهای چندی است و نباید آنرا فعال بیرقیب دانست این فصل به هدف خود نائل آمده است.
ازاینرو نباید در مبحث اشتباه فارغ از مصلحتهایی مانند انصاف و حسننیّت و نظم عمومی به تفسیر اراده بنشینیم. تفسیر و استنباط راجع به اراده به صورت منطقی و فنی اگرچه ضروری است، لیکن اصرار برآن و بیتوجهی به قیود و محدودیتهای آن امروز میتواند ما را از واقعیتهایی محروم کند. دستاورد مهم تاریخچه بحث از یک سو اطلاع یافتن بر سیر تحولات مربوط به اشتباه در ورای تحولات اراده است و از سوی دیگر اذعان بر این مطلب است که در مبحث اشتباه نباید اصل حاکمیت اراده را بهعنوان یک اصل تخلّفناپذیر و حاکم تلقّی کرد، بلکه باید اراده را با همه محدودیتهای آن نگریست، امری که برخی از محققین فاضل تا حدی از آن غفلت داشتهاند.[۷۰]
در حقوق انگلستان امروز در کنار کامانلا ما با مجموعه قواعد دیگری به نام انصاف مواجه هستیم. علاوهبر این دو، حقوق موضوعه هم بخشی از این سیستم حقوقی جذاب و پیچیده را میسازد. از آنجا که در حقوق انگلستان درخصوص اشتباه میان انصاف و کامانلا اختلافاتی به چشم میخورد، شایسته است اندکی درباره سیستم حقوقی انگلستان بهطورکلی و تعامل هر یک از این سه بخش با یکدیگر بدانیم.
حقوق موضوعه که عبارت است از مصوّبات قانونی مجلس، در سال ۱۲۲۵ در پی انتشار مجدد «فرمان کبیر»[۷۱] در زمان حکومت هنری سوم آغاز شد. بهرغم این که در دوران اخیر حجم حقوق موضوعه رو به تزاید نهاده است لیکن هنوز هم کامانلا بخش عمدهای از حقوق انگلستان را تشکیل میدهد. حقوق موضوعه از یک سو به صورت شاخهای از حقوق میباشد و از سوی دیگر غلطنامه و تکمیلکننده حقوق کامانلا محسوب میشود. در انگلستان اصل بر کامانلا است و سیستم حقوقی بدون کامانلا تقریباً هیچ است و یا به عبارت دقیقتر مجموعهای پراکنده از مقررات است که بدون پشتوانه خود (کامانلا) بیمعنی جلوه میکند.
در تعارض میان حقوق موضوعه و کامانلا، اولویت با حقوق موضوعه است. مصوّبات مجلس برای همه قضات دادگاهها لازمالاتباع است. کامانلا نمیتواند مصوّبات مجلس را نسخ کند درحالیکه مصوّبات مجلس قسمت های زیادی از کامانلا را نسخ کرده است. این اختیار نامحدود مجلس در انگلستان ناشی از قانون اساسی این کشور است و نه ضرورت منطقی و یا عملی قوانین موضوعه، چراکه در آمریکا مجلس از این اختیار نامحدود برخوردار نیست.
در انگلستان تفسیر قانون فقط نیازمند علم به اصطلاحات فنی حقوقی نیست بلکه مستلزم آگاهی از کل نظام حقوقی و از جمله قانون که بخشی از منبع حقوق در نظام انگلستان است میباشد. هم کامانلا و هم حقوق موضوعه دارای قواعدی هستند. بهعنوان مثال این امر که در تفسیر قانون موضوعه نباید توجهی به صورت مشروح مذاکرات حین تصویب قانون کرد و اینکه عبارات قانون تا حد امکان خود باید معنی بخشی کنند، یک قاعده در کامانلا است. درخصوص معنای یک قانون احتمال اختلاف میان حقوقدانان وجود دارد. درصورت برخورد دادرس با چنین قانونی وی باید حسب قواعد مسلم تفسیر درخصوص معنای قانون، تصمیم بگیرد و تصمیم وی برای پروندههای مشابه بعدی لازمالاتباع بوده و ایجاد رویه میکند. ازاینرو بسیاری از قوانین به ویژه قوانین قدیمی با حجم کثیری از تفاسیر قضایی لازمالاتباع مواجه است.
برخلاف قوانین موضوعه و مصوّب، کامانلا از یک صورت متحدالشکل و عبارات یکسانی برخوردار نیست. بهعبارتی کامانلا حقوق نانوشته است. آراء منتشره قضاتِ دادگاههای انگلستان، از مهمترین منابعی هستند که ما بهوسیله آنها از کامانلا آگاهی مییابیم. در سه و نیم قرن اخیر آراء دادگاههای عالیتر در موارد مشابه الزامآور تلقّی میشدهاند. آراء مجلس اعیان در اکثر دعاوی انگلیس برای همه دادگاه های تالی و معمولاً برای خود این مرجع الزام آور بوده است. بعد از تصمیم ۱۹۶۶ میلادی مجلس اعیان مبنیبر امکان عدول این مجلس از آراء گذشته خود تا حدی میزان الزام آور بودن مطلق رویه گذشته کاهش یافت. آراء دادگاه های تجدیدنظر که در رتبه پایینتری از مجلس اعیان قرار دارند، در همه دعاوی حقوقی برای دادگاه های تالی و نیز خود این دادگاهها الزام آور است. البته در سال ۱۹۸۴ مقرر شد که دادگاه های عالی به صورت مطلق ملزم به تبعیت از تصمیمات گذشته خود نخواهند بود. اگرچه رأی دادگاههای تالی در اصل برای هیچ دادگاه بالاتری الزامآور نمیباشد، اما چنانچه این رأی با گذشت زمان به جایگاه تأثیرگذاری دست یابد و نظم حقوقی خاصی را ایجاد کند حتی دادگاههای بالاتر حق ندارند آنرا نادیده انگارند.
بهخاطر اهمیت رأی دادرس در حقوق انگلیس، بایسته است بدانیم که در یک رأی مستند اصلی و اساس یک رأی چیست؟ و چه ملاکی برای تفکیک آن از سایر امور خارج از موضوع دعوا وجود دارد؟ هر رأی از قسمت های مختلفی تشکیل شده است. در کنار شرح ما وَقَع و امور موضوعی یک رأی، ما با مستندات قانونی رأی مواجه هستیم. هیچ یک از این دو، اساس و مستند اصلی رأی در ایجاد رویه نیست. حکمی که دادرس با توجه به یکسری امور موضوعی به استناد موادی خاص بر اساس یک تحلیل و استدلال حقوقی متقن صادر میکند، که نسبت به امور موضوعی مشابه قابل تطبیق و استناد است را میتوان مستند اصلی آن رأی بهشمارآورد. آنچه که یک رأی را شاخص و تأثیرگذار میکند این قسمت از رأی است.
صرفنظر از اهمیت قضات و آراء ایشان در کامانلا، اینکه سهم ایشان در ایجاد حقوق به چه میزان است و آیا ایشان حقیقتاً قانونگذار هستند یا نه، اختلافاتی در میان خود حقوقدانان انگلیسی وجود دارد. بر حسب یک دیدگاه، رأی قضایی فقط در حد اعلام دلیل است. بر حسب دیدگاه دیگر، قضات واقعاً قانونگذارند و هرازگاهی در وضع قانون مثل قانونگذار رفتار میکنند.[۷۲] اما باید اعتراف کرد که هیچ یک از این دو دیدگاه تمام حقیقت نیست. حقوق کامانلا در طول ششصد سال در حال تغییر بوده است. آراء صادره به کمک قیاس و شباهتسازی، اصلی جدید را ایجاد میکنند. این اصل از آنجا که هیچگاه بهصراحت بیان نشده است جدید است، لیکن از این جهت که بهنحوی قبلاً وجود داشته است جدید نیست و درواقع نسبت به آنچه قبلاً وجود داشته اضافه میگردد و این خود سبب تحول کامانلا میگردد. قانونگذار موادی را تصویب میکند که نهتنها قابل تطبیق بر موضوعات متعددی هستند که قابلیت تحمل تفاسیر مختلف را هم دارند، لیکن دادرس با توسل به قیاس و تشبیه و کمکگرفتن از دکترین، حقوق سایر کشورهای مدرن، حقوق روم و اصول عدالت طبیعی و نظم عمومی در تطبیق این مواد بر یک موضوع خاص چنان محکم و مستدل تصمیم میگیرد و انشاء رأی میکند که گویی رأی آن دادرس در تفسیر آن ماده یا مواد بر آن موضوع خاص، خود عین قانون است و درواقع حجیتی همسنگ قانون دارد. اگرچه حجیت این رأی بسته به شهرت و علم دادرس دارد، اما آنچه تعیینکننده است نه انتساب رأی به فرد خاصی است بلکه شهرت یافتن و مقبولیت عام یافتن آن رأی است که رویهای الزامآور ایجاد میکند.
میان دادرس و قانونگذار یک شباهت مهم وجود دارد و آن اینکه هر دو باید ضابطهمند عمل کنند. قانونگذار با توجه به مصالح و امور مختلف وضع قاعده جدید میکند و آنچه نبوده است را بود میکند. اما دادرس آنچه که قبلاً بوده است را با دیدگاهی جدید بازخوانی میکند، قرائتی که حجیتی هموزن قانون دارد. در کامانلا صدور هر رأی یعنی گردآوری وقایع عینی ذیل یک قاعده حقوقی که همیشه در ورای یک فرایند تحلیلی و نتیجهگیری کلی حاصل میشود. بنابراین هر دعوایی که درخصوص یک موضوع خاص مورد رسیدگی قرار میگیرد باعث توسعه قاعده مربوط به آن موضوع میگردد. هرچه این قاعده حقوقی راحتتر و آسانتر بر وقایع عینی یک پرونده اعمال و تطبیق شود، قاعده توسعه کمتری را تجربه میکند بهنحویکه حتی ارزش گزارشکردن آن هم وجود ندارد. برعکس هرگاه اعمال قاعده مستلزم دقتهای پیچیده و منطقی و استدلالهای جدید باشد، این رأی مهمتر و جریانسازتر میباشد. بنابراین کامانلا میتوانند درست مانند ما انسانها تغییر کند ولیکن همان کامانلا باقی بماند. هر تصمیم و رأی قضایی منجر به توسعه کامانلا میگردد.
نظام حقوقی کامانلا دارای مزایای زیادی است. چون این حقوق مبتنی بر توسعه دعاوی در عمل هستند، بسیار کاربردی و عملیاتی است و لذا در پیوند با نیازهای روزمره زندگی بسیار موفقتر از حقوق نوشته است، حقوقی که نظریه پردازیهای دانشگاهی در آن بسیار تأثیرگذار است. در حقوق کامانلا ما با منبعی غنی و مفصل از قواعد جزیی روبهرو هستیم.[۷۳] این نظام حقوقی همیشه در حال رشد است. امکان رشد[۷۴] نهتنها موجب تزلزل حقوق افراد جامعه نمیباشد، بلکه برعکس موجب تحکیم و قطعیکردن حقوق ایشان میباشد چراکه آراء صادر در دعاوی مختلف به مردم این قطعیت[۷۵] و یا احتمال قوی را نوید میدهد که از این پس، هر دعوایی که ماهیتاً شبیه دعاوی سابق باشد بهمانند دعاوی سابق مورد رسیدگی و حکم قرار خواهدگرفت.[۷۶]
در کنار این مزایا ما شاهد معایبی نیز هستیم. عدم امکان عدول از یک رأی صادره حتی با علم به غلط بودن آن رأی، این سیستم حقوقی را با انعطافناپذیری[۷۷] مواجه میسازد. خطر تفکیکهای غیر منطقی[۷۸] میان دعاوی گذشته و آراء صادره وجود دارد. علاوهبر این دو، آموزش حقوق و استخراج قواعد حقوقی و جزییات مورد نیاز بهخاطر حجم بالا و پیچیدگی آراء صادره دشوار است. مداخله قانون موضوعه و ایجاد قواعدی ساده و سنجیده در برخی حوزهها راهحل مناسبی برای رفع این مشکلات است. بهعلاوه بخش قابل ملاحظهای از قواعد کامانلا هرچند وقت یکبار به قانون تبدیل میشوند. در این تبدیل، قواعد تغییر ماهوی نمیکنند و فقط دسترسی به آنها آسانتر میشود. قانون بروات [۷۹]۱۸۸۲، قانون فروش کالا[۸۰] ۱۸۹۳ که قانون فروش کالای ۱۹۷۹ هماکنون آنرا نسخ کرده است و نیز قانون راجع به املاک[۸۱] که از ۱۹۲۶ مجری است از جمله موارد تبدیل قواعد کامانلا به قانون هستند.[۸۲]
درخصوص اشتباه ما شاهد قانون مصوّبی نیستیم و لاجرم باید به آراء صادره در این خصوص در کامانلا و انصاف رجوع کنیم. تألیفات حقوقی اساتید (دکترین) نیز بجز موارد نادر، برای محاکم انگلستان، الزامآور نیستند.[۸۳]
در حقوق انگلستان در کنار قوانین موضوعه و کامانلا ما با انصاف[۸۴] مواجه هستیم. اگرچه انصاف در معانی مختلف از جمله به معنی عدالت طبیعی[۸۵] بهکار رفته است، لیکن در اصطلاح حقوقی در این معنای وسیع بهکار نرفته است. انصاف مصطلح در حقوق انگلستان شامل تمام اصول و قواعد عدالت طبیعی نمیباشد چراکه دایره عدالت طبیعی بسیار متنوع و گسترده است و نمیتوان آنها را در قالب قواعد فنی انصاف جا دارد. وانگهی چگونه میتوان برای تکالیف اخلاقی قاعده و ضمانت اجراء وضع کرد؟! از طرف دیگر برخی از موارد عدالت طبیعی مشمول کامانلا یا قوانین مصوّب میباشد. بهلحاظ تاریخی دادگاه های انصاف، در برابر دادگاه های کامانلا تشکیل یافته و با تکیه بر قواعد و اصول عدالت طبیعی ضمن سازماندهی این اصول و قواعد، کاستیها و نواقص سیستم حقوقی کامانلا را برطرف کرده است. بنابراین انصاف در اصطلاح فنی خود تنها آن دسته از اصول عدالت را در برمیگیرد که بهلحاظ قضایی قابل اجرا بوده اند، اصولی که محاکم کامانلا یا در اعمال آنها اهمال کرده و یا اصولاً امکان اجرای آنها را نداشته است.[۸۶]
انصاف بعد از کامانلا و قانون موضوعه مهمترین بخش نظام حقوقی انگلستان میباشد. انصاف چیزی غیر از حقوق نیست بلکه یک نوع حقوق است که در کنار کامانلا هر دو به یک میزان جزو پیکره نظام حقوقی میباشند. تا سال ۱۸۷۵ بعد از تصویب قانون قوه قضاییه (۱۸۷۳)[۸۷] قواعد انصاف در دادگاههایی جدای از دادگاه های کامانلا مورد رسیدگی قرار میگرفت. قواعد انصاف اگرچه متمایز از قواعد کامانلا هستند اما در مقابل آن قواعد قرار ندارند. انصاف، کامانلا را در نظر دارد و بهعنوان مکمل و ضمیمه آن، چیزی بیشتر بر آن میافزاید. اما چون حق مبتنی بر کامانلا با حق مبتنی بر انصاف میتواند کاملاً متفاوت باشد و به تعبیری خروجی هر یک از انصاف و کامانلا میتواند متفاوت و متعارض باشد، باید در هنگام تعارض قواعد، انصاف را اصولاً مقدم دانست.[۸۸]
اگرچه امروز در پی قانون قوه قضاییه مصوّب ۱۸۷۳ به قواعد انصاف و کامانلا در یک دادگاه رسیدگی میشود اما هنوز هم این دو، دو مجموعه حقوقی متمایز هستند که تحت اصول متفاوتی قرار دارند. نقش رویه قضایی و قوانین مصوّب مجلس در انصاف نیز مانند کامانلا است. به این معنی که قواعد انصاف نیز مبتنی بر رویه قضایی است و برخی از شاخه های آن مانند قواعد مشارکت (قانون مشارکت۱۸۹۰)[۸۹] در قالب قانون در آمده است، درست مانند کامانلا که هم مبتنی بر رویه قضایی است و هم برخی از قواعد آن در قالب قانون انسجام یافته است.[۹۰]
بهموجب قانون قوه قضاییه یا قانون تشکیلات قضایی ۱۸۷۳ که بعدها قانون دادگاه عالی قوه قضاییه (قوانین ترکیبی) در ۱۹۲۵[۹۱] و قانون دادگاه عالی ۱۹۸۱ جای آنرا گرفت، دادگاه واحدی ایجاد شد که صلاحیت هر دو دادگاه کامانلا و انصاف سابق را در اختیار دارد. بر اساس ماده ۲۵ قانون قوه قضاییه ۱۸۷۳ در برخی موارد میان کامانلا و انصاف اختلاف وجود دارد. بهعنوان مثال قواعد انصاف درخصوص رهن[۹۲] متفاوت از قواعد کامانلا است.[۹۳] وقف،[۹۴] اداره اموال،[۹۵] هبه،[۹۶] امور مربوط به زن شوهردار،[۹۷] صغار،[۹۸] مجانین،[۹۹] ضمان،[۱۰۰] شرکت مدنی[۱۰۱] و نیز اشتباه[۱۰۲] از جمله مسائلی هستند که جزو امور انصاف قلمداد میشوند[۱۰۳] و تابع قواعد انصاف هستند.
با توجه به آنچه گذشت نباید چنین تصوّرکرد که اشتباه با تمام مسائل مربوط به آن صرفاً در قواعد انصاف مورد بررسی قرار گرفته است و قواعد کامانلا در این خصوص ساکت است. کامانلا اگرچه درخصوص اشتباه دارای آراء و قواعد خاص خود است، اما انصاف بهعنوان مکمل و تصحیحکننده قواعد کامانلا، هر جا که حکمی را در این خصوص لازم بداند بیان میدارد. بنابراین حسب نظام حقوقی انگلستان باید ابتدا رویه قضایی کامانلا را درخصوص اشتباه بهدقت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و سپس بهخاطر تقدم قواعد انصاف بر قواعد کامانلا، به بررسی دیدگاه انصاف در این خصوص بپردازیم.
از آنجا که در نظام حقوقی انگلستان رویه قضایی بسیار مهم و اساسی است و نهتنها کامانلا بلکه انصاف نیز مبتنی بر رویه قضایی است، لازم است اندکی درخصوص آن بدانیم. رویه قضایی یا شرح دعاوی[۱۰۴] که عبارت است از شرح جزئیات امر رسیدگی و دلایل و استدلالهای متداعیین و نیز گفتههای هیأت منصفه و اصول و ضوابط قضایی، با ضبط دعاوی[۱۰۵] متفاوت است. در ضبط دعوا تنها نام طرفین، موضوع دعوا و حکم صادره و نحوه اجرای حکم توسط دادگاه نوشته میشود، درحالیکه شرح دعاوی که با تفصیل بیشتری نوشته میشود توسط افرادی غیر از دادرس تدوین میشود. رویه قضایی یا شرح دعاوی از قرن ۱۳ تا قرن ۱۶ (از ۱۲۸۳ تا ۱۵۳۵ م) به طور پراکنده توسط وکلا و یا دانشجویان حقوق به زبان مختلط انگلو- فرانسه نوشته میشد که بهعلت قدمت زیاد اکنون مورد استفاده نیستند. از سال ۱۵۳۵ تا ۱۸۶۵ میلادی اشخاص و شرکتهای خصوصی بر اساس سلیقه خود شرح دعاوی جالب توجه خود را مینوشتند و چون رویه واحدی در این خصوص وجود نداشت شرح دعاوی مختلفی در این خصوص به وجود آمد که شرح کوک [۱۰۶](شامل شرح رویههای ۱۶۱۶ ـ ۱۵۷۲ م) و شروح قانونی برو[۱۰۷] (شامل شرح رویههای ۱۷۷۲ ـ ۱۷۵۶ م) از مهمترین آنها است.
از سال ۱۸۶۵ میلادی در پی درخواست وکلا و قضات و نیز بهعلت نیازهای لازم، هیأتی به نام هیأت عمومی شرح دعاوی[۱۰۸] ایجاد شد تا اقدام به انتشار رویههای قضایی کند. مؤسسه تجاری مستقلی بدین منظور ایجاد شد. هفتهنامه گزارشهای دعاوی[۱۰۹] و شرح تمام دعاوی انگلستان[۱۱۰] از مهمترین این شرح رویهها است. دعاوی گزارش شده به صورت خاصی نامگذاری میشوند. ابتدا نام خواهان یا شاکی و نام خوانده یا مشتکیعنه دعوا نوشته میشود. بین نام طرفین دعوا از حرف «v» که مخفف «versus» یعنی «علیه» است استفاده میشود. سال صدور رأی بعد از اینها نوشته میشود. سپس عددی نوشته میشود که حاکی از شماره جلد شرح دعاوی مربوط است. بعد از این بر اساس نام دادگاه صادرکننده رأی، رأی با حروف لاتین بزرگ نامگذاری میشود. عمده این حروف عبارتند از [۱۱۱]Q. B (بخش قراردادها)، A.C[112] (دادگاه تجدید نظر یا استیناف مرحله نهایی)، C. H[113] (دادگاه چانسری) و P[114] (دادگاه طلاق، امور حسبی و امور دریایی).
بعد از ذکر این علائم اختصاری که مبین نوع دادگاه صادرکننده رأی است، شمارهای ذکر میشود که معرف صفحهای است که این رأی از آن ذکر شده است.[۱۱۵] بنابراین، عنوان رأی مشهور ذیل درخصوص اشتباه (Bell v. lever Brothers ltd.1932 A.C 161) ما را به این امر دلالت میکند که این رأی اولاً در سال ۱۹۳۲ صادر شده است. دوم آنکه دعوای مطروحه میان فردی به نام بل علیه شرکت با مسؤولیت محدود برادران لور رخ داده است. سوم اینکه دادگاه صادرکننده این رأی مجلس لردها بوده است و چهارم آنکه این رأی در مجموعه شروح دعاوی مجلس لردها در صفحه ۱۶۱ وجود دارد و از آنجا نقل شده است.
گفتار چهارم: تاریخچه اشتباه در حقوق ایران
در این قسمت ما تاریخچه اشتباه را بهطورکلی به دو قسمت عمده تقسیم میکنیم. نخست تاریخچه اشتباه قبل از ورود اسلام به ایران و دوم تاریخچه اشتباه بعد از ورود اسلام به ایران. تاریخچه بحث در دوران قبل از ورود اسلام از حجم کمتری برخوردار است. چراکه در این دوران علم حقوق مانند همه معارف بشری به اقتضای کوچک بودن آن جوامع، بسیار بسیط و ساده بوده است، لذا بحثهای حقوقی کمتری به ویژه درخصوص اشتباه مطرح بوده است. همچنین بهرغم اینکه ایرانزمین و ایرانیان جزو نخستین سرزمینها و ملتهایی هستند که توانستهاند به شهرنشینی و تمدنسازی دست یازند، لیکن بهعللی از این پیشینه پر تاریخ خود اطلاع چندانی نداریم. وانگهی با ورود اسلام به ایران و نفوذ علوم اسلامی به ویژه فقه و اصول، تاریخ حقوق ما دچار تحولی شگرف گردید و عملاً ما با حقوق قبل از اسلام قطع رابطه کردهایم. تاریخ حقوق ایران قبل از اسلام صرفاً ارزش تاریخی دارد و از ارزش حقوقی زیادی برای ما برخوردار نیست. ازهمینرو باید اعتراف کرد حقوق اروپاییها نسبت به ما از پیشینه بیشتری برخوردار است چراکه نظامهای حقوقی ایشان، به ویژه حقوق نوشته و حقوق فرانسه با حفظ ارتباط تاریخی و حقوقی خود با حقوق روم درواقع جلوه و چهره تکامل یافته حقوق روم بهحساب میآیند.[۱۱۶]
مبحث اول: تاریخچه اشتباه قبل از ورود اسلام به ایران
زندگی اجتماعی ایرانیان اولیه بر دو پایه حفظ خانواده و مالکیت خصوصی قرار داشته است. با ورود آریاییها به سرزمین ایران دو قوم ماد و پارس بعد از گذشت مدتی توانستند دارای تشکیلات اجتماعی بزرگ و بالطبع نظام حقوقی خاص خود گردند. چون مادیها یکی از اقوام ایرانی بودند و با پارسیها چندان در آداب و رسوم و سایر زمینهها تفاوت نداشتند بهگونهای که بیگانگان آن دو قوم را یکی میدانستند و به پارسیها مادی میگفتند لذا به احتمال زیاد تفاوت چندانی در نهادها و تشکیلات حقوقی ایشان وجود نداشته است. پارسیها قبل از تشکیل امپراتوری هخامنشی مدتی تابع مادیها بودند. همچنانکه مادیها مدتی تابع آشوریها بودند لذا اظهارنظر در تاریخ حقوق ایران قبل از اسلام نیاز به مطالعه حقوق آشوریها و مادیها و نیز سایر اقوام و ملل مرتبط با ایشان دارد. البته پارسیها بهجهت وسعت امپراتوری خویش و تماس ممتد با اقوام دیگر نسبت به مادیها از عظمت بیشتری برخوردار بودند. منابع لازم برای شناخت تاریخ مادیها و اندیشههای حقوقی ایشان در دست نیست. در حوزه حقوق خصوصی مادیها در رژیم نیایی یا پورشاهی زندگی میکردهاند و خانواده مبنای زندگی اجتماعی ایشان بوده است و تعدد زوجات میان ایشان رواج داشته است.
هخامنشیان بهعنوان بزرگترین امپراتوری ایران از قدیم تاکنون با غلبه بر همه دشمنان خود تشکیلات بسیار بزرگی را در حوزههای دیوان سالاری، اقتصادی و نظامی و… بر پا میکنند. در کنار کتیبههای سلاطین هخامنشی و الواح مکشوفه، آثار نویسندگان یونانی مثل هردوت[۱۱۷] (حدود۴۸۴ تا ۴۲۵ ق. م) و کتهزیاس[۱۱۸] (قرن پنج ق. م) و گزنفون[۱۱۹] (۳۰ ـ ۴۲۵ تا ۳۵۲ ق. م) و نیز نوشتههای آشوریها و مصریان هم عصر ایشان و اسناد مربوط به روابط حقوقی بعضی از ملل تابعه و سکههای کشف شده از منابع حقوق هخامنشیان تلقّی میشود. برخی از کتب مذهبی یهودیان و نیز نوشتههای دوران پارتها یا ساسانیان نیز جزو منابع تاریخ حقوق هخامنشیان میباشد.
هخامنشیان از قوم پارس و از قبیله پاسارگاد بودند. در زمان ایشان با ادیان مختلف مدارا میشد. برخی از نویسندگان گفتهاند داریوش برای تمام مردم آسیای غربی یک کتاب قانون تدارک دیده بود همچنانکه برای مصر نیز قانونی مجزا اعمال میکرد. حتی درصورت اینکه بپذیریم قانونی برای مردم آسیای غربی وجود داشته است باید آنرا نوعی قانون حمورابی اصلاح شده بدانیم. البته یهودیها و یونانیهای آسیای صغیر در عین تبعیت ازهخامنشیها قوانین خاص خود را داشتهاند. درهرحال بر فرض قبول قانون مربوط به مردم آسیای غربی، باید معتقد باشیم این کتاب بر سرزمینهایی که مهد تمدن آشوریها و بابل بوده است و نیز اقوامی که متأثر از اینها بودهاند مثل مادیها و پارسیها حاکم بوده است.[۱۲۰]
پادشاهان هخامنشی در عدالتگستری معروف بودند.[۱۲۱] در زمینه حقوق خصوصی ما با مسائل متعددی مثل ازدواج با ایرانی و غیر ایرانی، جهیزیه، ازدواج با محارم، همخوابهها، تعدد زوجات، طلاق و نیز مالکیت و قراردادها مواجه هستیم. درخصوص مالکیت اطلاع ما بسیار اندک است اما در آن زمان نیز اموال به منقول و غیر منقول تقسیم میشده است. بندگان جزو اموال منقول تلقّی میشدند. دلایل زیادی در دست است مبنیبر حق مالکیت مردم عادی اعم از پارسی و مادی یا سایر سرزمینهای تحت امپراتوری. در زمینه قراردادها ما شاهد عقودی مثل هبه غیر معوض، اجاره اشخاص، ودیعه و بیع بنده هستیم.[۱۲۲]
دانلود مطالب پژوهشی درباره اشتباه در موضوع قرارداد با مطالعه تطبیقی در حقوق ...