«شهادت از شهود بهمعنای حضور است، کسی که چیزی را ببیند یا بشنود یا یقین پیدا کند میگوید گواهی میدهم، اگر چیزی را که به آن گواهی میدهد از اموری است که به چشم دیده می شود میگوید گواهی میدهم واگر آن چیز از عالم حقیقت ومعنی باشد وقتیکه به چشم دل آنرا دید یعنی به آن بصیرت پیدا کرد آنگاه میگوید «اشهد» یعنی گواهی میدهم[۳۴۹].»
شریک و مثل و مانند داشتن یکی از جهات ناتوانی و نیازمندی است که با توانایی وغنای ذات احدیت سازگار نیست. شریک داشتن، مایه ذلّت ذات خداوند متعال است، در حالی که او عزیز و ذلّتناپذیر است. از این بیان که به اصطلاح علمی برهان تمانع نامیده می شود استفاده می شود که صانع ومؤثر جهان باید از جهات عجز بر کنار باشد، بنابراین هر صفتی که لازمه جسم ناتوان ومحدود است در ذات حقتعالی وجود ندارد و نخواهد داشت[۳۵۰].
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه۱۲۴ سوره مبارکه بقره درباره معنای لفظ «کلمه» مینویسند:
«کلمه هر چند در قرآن کریم بر موجودات و اعیان خارجى اطلاق شده، نه بر الفاظ و اقوال، مانند: بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ[۳۵۱] و لکن همین نیز بهعنایت قول و لفظ است، بهاین معنا که میخواهد بفرماید: مسیح با کلمه و قول خدا که فرمود: (کن) خلق شده، هم چنان که فرمود: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۳۵۲]و این نه تنها در داستان مسیح است، بلکه هرجا که در قرآن لفظ کلمه را بهخدا نسبت داده، منظورش همین قول (کُنْ فَیَکُونُ) است، مانند آیه: وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ[۳۵۳]و آیه: لاتَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ[۳۵۴]و آیه: یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ[۳۵۵]و آیه: إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ[۳۵۶]و آیه: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ[۳۵۷]و آیه: وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّار[۳۵۸]ِو آیه: وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ[۳۵۹]و آیه: وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا[۳۶۰] و آیه: قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ[۳۶۱]و آیه:إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۳۶۲]که در همه این موارد منظور از لفظ (کلمه)، قول و سخن است، به این عنایت که کار قول را می کند، چون قول عبارتست از اینکه گوینده آنچه را مىخواهد به شنونده اعلام بدارد، یا بهاو خبر بدهد، و یا از او بخواهد[۳۶۳].»
اما منظور از «کلمه» در این فقره از گفتار فاطمه که فرمودند: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَلِمَهٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا»، «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له» یا «لا اله الا الله» است؛ اگر چه کاربرد «کلمه» در سخنان معصومین ، درستی احتمال دوم را تایید می کند[۳۶۴]. از امام رضا روایت شده است:
«کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی[۳۶۵]»
آیت الله زنجانی در شرح این فراز از خطبه در رابطه با معنای تأویل چنین مینویسند:
« تأویل عبارت از حقیقت خارجی یک مفهوم است که نمایانگر و شکل دهنده آن مفهوم و مورد و محل تطبیق وانطباق روح آن مفهوم میباشد چنانکه روح جواب یوسف که تسلط عظیم بر محیط و داشتن فرمانروائی بوده به سجده کردن برادران منطبق شد که حقیقت خارجی است[۳۶۶].»
و اما حقیقت معنى اخلاص در پرستش، تبرى و دورى از هر چیزى غیر خداى متعال است. شهید مطهری اخلاص در عمل را چنین معنا می کند: اخلاص یعنى اینکه عمل فقط براى خدا باشد و اغراض دیگرى وارد نشود[۳۶۷].
در این فراز حضرت زهرا اشاره می کنند: شهادت به وحدانیت خدا کلمهای است که دارای ظاهر و باطنی میباشد. ظاهر آن همین است که گفته می شود: شهادت میدهم خدا یکی است؛ اما حقیقتی دارد که باید درعمل پیاده شود. به تعبیرحضرت، تأویل این شهادت، وحقیقت کلمه «لا اله الا الله» اخلاص است، ومعنا ومفهوم کلمه«لا اله الا الله» به اخلاص برمیگردد[۳۶۸]؛ که همان خلوص وپاکی و بیغش بودن در همه کارهای عبادی است وشامل تمامی احکام اسلام میگردد. در حقیقت، دختربزرگوار پیامبراکرم در این قسمت از گفتار خویش، توحید در عبادت (پرستش و اطاعت) را که همان توحید عملی است، یادآور میشوند[۳۶۹].
همین معنا در کلام امیرالمومنین علی در نهجالبلاغه نیز یافت می شود، که حضرت میفرمایند:
«کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَه وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه[۳۷۰] »
۲٫۲٫۳٫ استنادهای قرآنی مطالب توحیدی خطبه
بیان حضرت فاطمه درعبارت «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تلمیح به آیه شهادت:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ [۳۷۱] دارد.
همچنین این فقره از بیانات حضرت اشاره به تعدادی از آیات قرآن دارد که در آنها اشاره به وحدانیت الهی شده است[۳۷۲].
همچنین این عبارت «وحده لا شریک له» در بیان حضرتتلمیح به این آیات شریفه میباشد:
لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ [۳۷۳]
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ …[۳۷۴]
الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ[۳۷۵] …
ونیز لفظ «وحده» ناظر براین آیات شریفه از قرآن کریم میباشد:
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُو[۳۷۶]
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکینَ [۳۷۷]
۳٫۲٫۳٫ توحید فطری
«وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا»
ضمّن: ماضی مجهول از باب تفعیل و به معنای دربرگرفتن ودربرداشتن[۳۷۸]، هر چیزی که در آن شیءای نگه داشته شود[۳۷۹]، و نیز به معنای نگهداری و رعایت[۳۸۰] آمده است.
موصول: اسم مفعول از وصل به معنای پیوند واتصال است. راغب میگوید: بهم پیوستگى و اتحاد اشیاء است که مانند طرفین و محیط دایره بههم پیوسته باشد و نقطه مقابل آن انفصال است[۳۸۱].
اما باید توجه داشت در عبارت به معنای ظاهری ومفعول استعمال نشده بلکه به معنای مصدری است[۳۸۲].
در این فراز از خطبه، حضرت مردم را آگاه می کنند که قلبی که خدای سبحان در اختیارشان قرار داده، قلبی مؤمن است و اگر قلبشان از موحد بودن جدا گشته و کافر، مشرک و یا منافق شدهاند، این تغییرات ناپسند در اثر عملکرد خود آنهاست.
«وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا» بدان معناست که خداوند متعال قلبها را با معنای کلمه «لا اله الا الله» همراه ساخت و دلها را براین فطرت توحیدگرایی همگام ساخت واین همان معنای توحید فطری است که در قرآن کریم بدان اشاره شده است[۳۸۳]. مخصوصاً به قرینه جمله بعدی به خوبی روشن می شود که مراد، اذعان فطری به ذات احدیت است[۳۸۴].
صاحب اللمعه البیضاء در شرح این بند از خطبه شریفه چنین مینویسد:
«معنای بند این است که خداوند متعال معنای کلمه توحید را از جهت اعتقاد به آن در درون قلب همگان قرار داده و همه قلبها حاوی معنای آن و شامل اهمیت آن است. واین موجهترین وجه از وجوه احتمالی در معنای این بند از سخنان حضرت فاطمه است. واین جمله میرساند که خداوند متعال برقلبها لازم و واجب کرده است اعتقاد به عدم ترکیب ذات خداوند متعال وعدم افزایش ویژگیهای کمال موجود را که همان تأویل توحید است[۳۸۵].»
پس معنی عبارت «وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَها» این میشود که تمام دلها این وابستگی به حق را دربردارد. و این معنا در معارف و روایات نیز وارد شده است:
عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ کُلُ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَه[۳۸۶]»
و در روایت دیگر آمده است که فطرت همان توحید است:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قَالَ هِیَ التَّوْحِیدُ[۳۸۷].
حضرتدر عبارت «وَأَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا» از بحث قلب به بحث عقل وارد میشوند و میفرمایند کلمه توحید که در قلب قرارداده شده تفکر معقول انسان را نورانی می کند.
دلایل عقلی و براهین مستدل، کلمه توحید را در افکار واندیشهها شعلهور میسازد وتفکر درباره مسائل معقول ومفهوم و قابل درک، و به طورکلی فکرو اندیشه انسان را به نور ایمان وروشنایی هدایت می کند.
شهید دستغیب این بند از خطبه شریفه را اینگونه شرح می دهند:
«یعنی اگر کسی حقیقت توحید را ادراک کرد این نور عظیم، دستگاه فکریش را نیز نورانی می کند. هرچه ادراک کند نور است وهرچه از او سر زند از گفتار وکردار چون از اندیشهاش برخواسته همه نور اندر نور است[۳۸۸].»
در این جمله، معنای «معقولها» نیز نظیر «موصولها» در جمله قبلی است؛ تعقل هر کسی به اندازه استعداد اوست، بههمان اندازه خداوند نور توحید را در دل افراد قرار داده که از کلمه توحید تعقل می کنند[۳۸۹].
فرازی که از خطبه شریفه گذشت اشاره می کند شناخت نسبت به توحید دو شکل دارد؛ یک شکل یافتنی است که در آن همانگونه که انسان محبت را در قلب خود مییابد، حضور خدا را هم مییابدو به اصطلاح، شناخت با علم حضوری است. شکل دیگر خداشناسی ادراک معقول و به اصطلاح علم حصولی است. در واقع وقتی صحبت از خداشناسی به وسیله استدلال است، مراد اینگونه شناخت است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن است، اما علم حضوری مربوط به قلب میباشد[۳۹۰].
۴٫۲٫۳٫ استناد قرآنی توحید فطری
جمله « وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها» که اشاره به توحید فطری می کند به آیه شریفه فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها[۳۹۱] تلمیح دارد.
۵٫۲٫۳٫محال بودن رؤیت خداوند، و بی مانندی او
«الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْیَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ کَیْفِیَّتُهُ»
این سه جمله ناظر به نفی جهات عجزآور و محدودیت خداوند متعال است.
حضرت ابتدا بحث قلب و عقل و بعد بصر، زبان، و وهم را مطرح فرمودند که این معانی بسیار دقیق بهدنبال یکدیگر آمده است. علاوه برقلب، عقل و دیده که دارای ادراک هستند، انسان صاحب «وهم» نیز میباشد. منظور از «وهم» اندیشهاى که به دل راه یابد[۳۹۲]، نیروى وهمیّه که یکى از حواس باطنى است که محسوسات را درک مىکند و گاهى همراه با پندار باشد[۳۹۳].
که حضرت میفرمایند حتی «وهم» هم نمیتواند کیفیت خداوند متعال را (که در اینجا به معنی حقیقت است) درک کند. البته با عقل و قلب که هر یک راهی دارند هر کس میتواند به اندازهای اجمالی او را درک کند[۳۹۴].
خداوند متعال نه جسم است ونه جوهر وعرض، و از آنجا که چشم انسان تنها قادر است اجسام وعرضها از قبیل رنگ وطول وعرض را که از خصوصیات جسم است ببیند، بنابراین خدای نامحدود با چشم مادی محدود وناتوان قابل دیدن نیست[۳۹۵]. به همان نسبت زبان مادی هم از اداء مراتب وصف او ناتوان است. زیرا زبان و بیان محدود و وجود خداوند متعال نامحدود است ومحدود قادر به توصیف ذات نامحدود نیست. همچنین زبان انسان وقتی قادر بر توصیف است که بتواند موصوف را تحلیل کند و بر تمام خصوصیات آن احاطه داشته باشد تا بتواند بیان کند؛ بدیهی است ذات لایزال حق برای انسان غیر قابل درک است لذا این حقیقت غیر قابل درک را نمی توان توصیف کرد.
آیت الله جوادی آملی پس از اشاره به این فراز از خطبه شریفه حضرت فاطمه به مقایسه فرمایش حضرت با بیانات امیرمؤمنان علی پرداخته مینویسد: