تردیدی نیست که زندگی اجتماعی امروز پیچیده تر از دوران مدرنیته است و گردش پر شتابتری دارد. جوامع به سرعت تکه پاره میشوند، انسان باید در فرصتها و مجالهای کوتاه، شماری از نقشهایی را که مدام بر دامنه و گستره آن افزوده میشود به شکل گذرا ایفا کند و همین واقعیت، برخورداری از یک هویت یکپارچه را دشوار و حتی ناممکن کرده است. پست مدرنیسم مسأله هویت را امری بسیار قطعی میداند و برخی از نظریه پردازان پست مدرن، نوعی آگاهی تازه از برخی هویتهای مشخص را پیشنهاد کردهاند که براساس همین اندیشهها بود که هنر فمنیستی و هنر زیست محیطی سربرآورد و هویتهای قومی و نژادی در آثار هنری نمود پیدا کرد.(Huyssen,1984)
پست مدرنیسم دارای التقاط گرایی است هم تصدیق میکند که بورژواست و با انجام دادن این کار ذوقهای مبتنی براین طبقه را باز میشناسد و در ضمن آن ذوقهای دیگر را نیز در ذات خودشان معتبر میشمارد (جنکز، ۱۳۷۳)
به گمان جنکز، عصر پست مدرن عصر انتخابهای متعدد و مدام در حال رشد است. عصری که هیچ روش تثبیت شدهای را نمیتوان در ناخود آگاه پی گرفت. بخشی از نتیجه چیزی است که به آن انفجار اطلاعات میگویند : عصر دانش سازمان یافته، ارتباطات جهانی و سیبرنتیک.
به گفته جنکز، فرهنگ پست مدرن در دوران طفولیت خود در دهه ۱۹۶۰، نخست جریانی رادیکال و انتقادی بود، در دهه ۱۹۷۰ و با ابداع واژه پست مدرنیسم دوران طفولیت آن بسر رسید به طور خلاصه میتوان نظریات جنکز را این گونه مطرح کرد که پست مدرنیسم را با خصلت دوگانگی آن به معنای «عامه ،نخبگان» «سنتی، مدرن»، کثرت گرایی یا پلورالیسم و التقاط گری میشناسد و معتقد است که هنر پست مدرن به جای انتزاع محض دارای محتوا است و در بیان آن از تمثیل، کنایه، تلمیح و … استفاده میکند و در مقابل مدرنیسم که بر استقلال فرم هنری و یا وجه زیبایی شناسی آن متمرکز بود به معنا تأکید میکند و چون هنرمند پست مدرن دوره مدرن را گذرانده است ناگزیر تفکرات مدرن را در سر دارد بنابراین سبک کارا و سبکی التقاطی است. وی معتقد است که معماری مدرن چون نتوانست با مخاطبش و تاریخ ارتباط برقرار کند اعتبارش را از دست داد و معماری با جنبههای حرفهای و مردمی و با به کارگیری تکنیکهای نو و مدلهای قدیمی را پیشنهاد میکند. (جنکز، ۱۳۷۹)
جامعترین جلوه پست مدرنیسم را میتوان در مفاهیمی مانند بحران قطعیت، جایگاه تصادف و بینظمی در فرآیندهای طبیعی، قاعده هایزنبرگ درباره عدم قطعیت، زمان برگشت ناپذیر دیدگاه کارل پوپر درباره تئوریهای علمی مبنی بر «تحریف پذیری» بیش از «اثبات پذیری» و «پارادایمها» و انقلابهای علمی که توماس کوهن مطرح میکند دید. زمانی که دو نظریه پرداز مباحث علمی خود را با جزئیات شرح میدهند باز به بحثی گسترده درباره پست مدرنیسم منجر میشود مثل زمانی که پریگوژین و استنگرز در مورد «علم مدرن» و «علم نوین» بحث میکنند و اینکه علم مدرن علیرغم خلاقیتش در مقابل دو مفهوم علوم نوین که زمان برگشت ناپذیر و تصادف است تعصب نشان میدهد. این بحثها روشن کننده این موضوع است که فرضیات بنیادی تئوریهای علمی نیاز مداومی به مورد بحث و نقد قرار گرفتن دارند. بنابراین عدم قطعیت افقهای تازهای را در برابر پژوهشهای علمی گشود و بحث چگونگی سربرآوردن نظم از درون بینظمی و آشوب که تنها علم نوین قادر به جوابگویی به آن است را مطرح کرد و این علم نوین با این تغییر نگرش در آمادهسازی و شکلگیری وضعیت پست مدرن سهیم بوده است.(Calinescu,1987)
لیوتار در «وضعیت پست مدرن : گزارشی درباره شناخت» پست مدرنیته را مجموعهای از نظامهای اجتماعی، پسامتافیزیکی، پساصنعتی، پلورالیستی، پراگماتیستی، نامتعین و ناپایداری که عناصرشان از یکدیگر متمایز شدهاند میداند. لیوتار میگوید : پست مدرن بخشی از مدرن است و یک اثر تنها زمانی میتواند مدرن شود که نخست پست مدرن باشد و در جایی در جواب فوکو که میپرسد : «پست مدرنیته چیست؟» میگوید … هنوز به دقت ندانستهام که به چهچیزی میگویم مدرنیته. و در نهایت شاید سردرگمی در این شناخت مصداق گفتهای باشد از هابرماس : تشخیص و شناسایی معضل عصر ماست. به نظر او پست مدرن چیزی است، که در گسترهی مدرن چیز غیر قابل عرضه را در خود عرضه نشان میدهد، جریانی که در پی عرضههای جدید است، به قصد بیان مفهوم غنیتر از چیز غیر قابل عرضه. به نظر لیوتار هنرمند پست مدرن همچون فیلسوفی است، چیزی که میآفریند زیر نفوذ قواعد از پیش تثبیت شده قرار ندارند، و نمیتوان با به کار بستن مقولههای شناخته شده آنها را داوری کرد. اثر هنری خودش در جستجوی این قواعد خواهد بود و هنرمند بدون در نظر گرفتن قواعد کار میکند و قواعد خودشان در طول کار شکل گرفته و مشخص میشوند (لیوتار، ۱۳۸۰)
نامقید به هر نوع ساز و کار، پست مدرنیسم آزاد است که نه فقط از تصاویر و پدیدههای گذشته بهره میگیرد بل با ترکیب آنها در متنی جدید، مفهوم آنها را نیز به طور اساسی تغییر دهد. آن قدر و منزلتی که در گذشته بر هنرمند و اثر داده میشود، در این عصر دیگر مورد تأکید قرار نمیگیرد و بر محتوا و تأثیر آن بیش از زیبایی شناختیاش ارج نهاده میشود. ویژگی مهم دیگر پست مدرنیسم انحلال فرمهای هنری است. بدینسان دیگر تفاوت مشخص میان نقاشی، مجسمهسازی و عکاسی وجود ندارد. بیشتر برای سهولت در کار است که تمایزی میان آنها قائل میشویم. (جانسون،۱۳۸۱)
پست مدرنیسم نگاه انتقادی به مدرنیسم و از آن مهمتر خودآگاهی مدرنیسم است با پست مدرن ما میتوانیم درک کنیم که چگونه مدرنیته به خود اندیشید و در جهان کارکرد. پست مدرن هنوز با بسیاری از موضوعات مدرن درگیر است ولی با همین پیشوند پست بر مرحلهای مهم که شرط گذر از مدرن است پافشاری میکند.
پست مدرنیسم با توجه به کثرت گرایی که نتیجه آن احترام به فرهنگهای محلی است و التقاطگری که باعث آمیختگی طبقات میشود و در ضمن آن به رسمیت شناختن تفاوتها و دفاع از چند عنوانگی در فرهنگها و اهمیت به محتوای آثار به مسائلی میپردازد که از چشم مدرنیسم دورمانده است.
عصر پست مدرن را میتوان نتیجه انفجار اطلاعات دانست و گستردگی آن را به دلیل ناگزیر از جهانی شدن در دنیای امروز که با طرح مسئله عدم قطعیت و به پایان رسیدن دوران علمزدگی دریچهای نو به سوی انسان امروز باز شد. در نهایت پست مدرنیسم با دیدی ورای مدرنیسم نه در نفی آن، توانست باعث گسترش سبکی در شاخههای مختلف هنری شود که توانایی ارتباط عمیقتر و گستردهتر را به هنر امروز با قشرهای مختلف مردم زمانش بدهد و با دیدی چند جانبه و التقاطی و توجه به مضمون و جوانب دیگر یک اثر هنر را از انتزاع فزایندهای که در آن اسیر بود نجات دهد.
پست مدرنیسم با ویژگیهای کثرت گرایی، التقاط گرایی، چند وجهی بودن، نگاه مجدد به سنت، اهمیت به محتوا، توجه به تفاوتها (جنسیتی، قومی، …) همراه با استعاره و کنایه و پرداختن به موضوعاتی که مدرنیسم به آنها بیتوجه بود و به علت این بیتوجهی در ایجاد ارتباط با مخاطب ناتوان بود توانست با مخاطب نخبه و عام ارتباط برقرار کند.
۱-۳) پلورالیسم
گرایش به کثرت گرایی فرهنگی، مشهودترین تحول در دنیای پست مدرن است و این جورواجوری اصلاً آگاهانه شکل نگرفته است. کثرت گرایی اکثراً محصول فرعی ارتباطات و سرمایهداری جهانی است و کشورهای زیادی دعا میکنند: که شرش از سرشان کم شود. اما جهان حالا، بی آن که بشود به عقب بازگشت، دنیایی اطلاعاتی شده است، آنی و بیست و چهار ساعته، جانشین پسا صنعتی دنیای مدرنی که با معیارهای کنونی، برصنعتی بالنسبه لاک پشتی استوار بود (جنکز، ۱۳۷۹) دستور کار پست مدرنیسم توجه خاصی دارد به کثرت گرایی و احترام به فرهنگهای محلی که در برابر مدرنیزاسیون مقاومت میکنند. پست مدرنیسم میل به سرزدن به مذاق فرهنگهای متفاوت است که اکنون جامعه را قطعهبندی میکنند، با تدبیر فرهنگی جدیدی که دو عنوانگی است. پست مدرنیسم به رسمیت شناختن تفاوتها و طور دیگری بودنها است و گرایش به چند فرهنگی دارد.
اگر پست مدرنیسم به یک مذهب و ایمان پایبند باشد آن پلورالیسم یا «چندگانه باوری» و «چند انگاری» است. پست مدرنیسم، چندگانه باوری را همچون تعصب مذهبی در رویارویی با هرگونه مفهوم مطلق «حقیقت» یا «اختیار» به کار میگیرد و از همین رهگذر هم هست که همواره مشوق و مروج تفسیر و تعبیر چند وجهی متون و شرایط بوده است. چارلز جنکز، پلورالیسم را «ایسم» روزگار ما میداند و واقعیت هم آن است که پلورالیسم، هم بزرگترین مجال و امکان و «فرهنگ گزینش» دوران ما شمرده شده است، و هم بزرگترین مسأله و درد سر آن.
امروز پلورالیسم به تنهایی در عرصه هنر عنوان یک اندیشه و میثاق پذیرفته شده را به خود گرفته و با تأثیرگذاری بررابطه میان اثر هنری و تماشاگر، برشکل نگرش و دریافت هنر نیز انگشت تأثیر کشیده است. افزون بر این همه، چندگانه باوری بر برجستهترین واقعیتهای زندگی مدرن نیز انگشت میگذارد و گوناگونی بی سابقه تولید آثار هنری، سرزندگی نامنتظره بودن و چند وجهی بودن آفرینش هنری امروز را برآمده از اندیشههای پلورالیستی میداند.
پلورالیسم در دهه ۱۹۷۰ بیش از هرزمان دیگر اهمیت یافت چرا که در آن دوران هیچ یک از گونههای هنر مهم شمرده نمیشد. به بیان دیگر هنری که بتواند عرض اندام کند و یک سرو گردن بالاتر از هنریهای دیگر بایستد و متمایز شمرده شود پدید نیامده بود. انگار همه چیز به از دست رفتن مفهوم سبک مسلط اشاره داشت و از یک سردرگمی همگانی حکایت میکرد. رویدادهای سیاسی و اجتماعی، نگاه مردم را از سبک و فرم برگرفته و به محتوا معطوف کرده بود. مضمون نه تنها در پیوند تنگاتنگ با محتوا دریافت میشد، بلکه به عنوان گسترش قلمرو هنر و تأثیرگذاری آن در جهانی گستردهتر نیز به شمار میآمد. در فضایی ازاین دست بود که گونههای تازهای از هنر از جمله هنر فمنیستی و هنر سیاسی، با ایدئولوژیهای مشخص در حیطه تولید هنر پا به میدان نهادند.
پلورالیسم در حیطه هنر از بار و مفهومی سیاسی نیز برخوردار بود و نمیشد آن را فقط به خودسری و هرج و مرج تعبیر کرد. می خواست با موجه شمردن آشتی ناپذیری میان گروههای گوناگون و احیاناً رقیب و متخاصم، صلح برقرار کنند و به هر یک جیره و سهمیهای فراخور حال خود بدهد پست مدرنیسم دورگه بودن را بر اصالت، و پیچیدگی را بر سادگی ترجیح میدهید حتی در معماری به ابعاد نشانه شناختی تأکید ورزیده میشود و چارلز جنکز بر آن است که پلورالیسم به معنای واژگونه کردن ارزشهای نهادینه شده گذشته نیست بلکه ناظر بر پذیرش گوناگونی هاست از دیدگاه جنکز پلورالیسم یکی از یازده ویژگیهای شمرده شده است که هر بنای پست مدرن باید داشته باشد.
امروز پلورالیسم در هنر شکل دگرگشت بنیادین در آگاهیهای هنرمند، انقلاب در نگرش او و عدم اطمینان به سمت و سوی بعدی هنر را به خود گرفته است. کسی نمیتواند آینده هنر را پیشبینی کند و اینکه هیچ کدام از روشهای تولید هنر بر دیگری برتری دارند.
شرایط و زمینههایی که پیشتر هنر مفهوم گرا چیده بود، امکانی فراهم کرد تا پلورالیسم شکل نوعی فضیلت را به خود بگیرد، با شتابی کم نظیر همگانی شود و بر مصرف چند وجهی هنر و سبکهای چندگانه تأکید بورزد.
۱-۴) هویت
امروز بیش از هر زمان دیگری با واژه هویت و معنای پیچیده و تعریف ناپذیر آن سروکار داریم. هویت فردی، هویت اجتماعی، هویت ملی، هویت قومی، هویت جنسیتی و تعبیر و تفسیرهایی که از هر یک از این مفاهیم به دست داده شده ذهن انسان امروز را به خود معطوف داشته است.
هویت هم مانند بسیاری از واژگان دیگر، پیشینه و تاریخ خود را دارد. روزگاری تصور میشد که هرکس به هر حال وارث یک هویت است و از هویتی برخوردار است که از پدران و نیاکان به او رسیده است. اما امروز تمام جر و بحثهای پیرامون هویت بر این محور است که هویت کیفیت موروثی نیست بلکه اکتسابی است، حاصل معاشرت و زندگی کردن با دیگران است و تمام نگاه ها معطوف به فراگردی است که در جریان آن هویت ساخته و پرداخته میشود.
روایت و قرائتی که پست مدرنیسم از هویت دارد و بی شک نمیتواند رها از شک اندیشیهای پیشین درباره مفهوم هویت هم باشد، دارای چندین وجه و جنبه گوناگون است و در پیوند با فرهنگ، اجتماع، زبان، سنت، مذهب، ایدئولوژی سیاست و … مورد مطالعه قرار میگیرد اما به طور کلی میتوان گفت که همه چیز برگرد این محور اصلی میگردد که «خویشتن، در پایه و اساس اجتماع است».
یکی از تأکیدهایی که امروز در مطالعه هویت بر آن انگشت گذاشته میشود این است که هویت هرگز نمی تواند به شکلی انتزاعی مورد مطالعه قرار گیرد و هرگونه کند و کاو در آن باید در پیوند با زمان وفضا باشد. افزون براین مطالعه هویت باید لزوماً استوار بر چیزی باشد که اصطلاحاً مدرک و دلیل نامیده میشود. هنگام مطالعه هویت، فرایند گزینش، تأکید و در نظر گرفتن دینامیکهای اجتماعی مانند طبقه، نژاد، ملیت، تربیت، جنسیت و مذهب نیز نقش اساسی دارد. مجموعه این عوامل میتواند شکل یک روایت را به خود بگیرد و از همین رهگذر است که هرکس هنگام پاسخ دادن به پرسشی درباره هویت خود، به نقل یک روایت میپردازد زیرا که هویت او جدا از آن چه براو گذشته است نخواهد بود.
داگلاس کلنر در مقالهای به نام «فرهنگ عوام و ساختار هویت پست مدرن» مراحل گذر به هویت پست مدرن را شرح داده و برای آن سه مرحله قائل شده است :
-
- هویت پیش مدرن : در جوامع پیش مدرن، هویت همواره اجتماعی بوده و کمتر دیده شده که تردیدها و شکاندیشیهای فردی در آن خللی وارد آورد. از همین روست که خیلی سؤالها در مورد جایگاه انسان مطرح نمیشود و هویت فردی هم نمیتواند معنا و اعتباری داشته باشد.
-
- هویت مدرن : در بخشی از دوران مدرن است که هویت برای نخستین بار با بحران روبرو میشود. و از همین جا است که دل نگرانیهای انسان آغاز شد و پای این پرسش به میان آمد که واقعاً کی هست؟ و یا چه کسی میتواند باشد؟
-
- هویت پست مدرن : زندگی اجتماعی امروز پیچیدهتر از دوران مدرنیته است. انسان باید در فرصتهای کوتاه، نقشهایی را که مدام بردامنه آن افزوده میشود را به شکلی گذرا ایفا کند و همین واقعیت، برخورداری از یک هویت یکپارچه را دشوار و حتی ناممکن کرده است.(روسنائو، ۱۳۸۰)
پست مدرنیسم مسئله هویت را امری قطعی میداند و برخی از نظریهپردازان پست مدرن نوعی آگاهی تازه از برخی هویتهای مشخص را پیشنهاد کردهاند و سعی شان همه آن بوده است که شاید با این تمهیدات، شخصیت و هویت دوران پست مدرن را تعریف کنند به عنوان نمونه هایسن برای پست مدرنیسم، چهار هویت تازه قائل شده است و این چهار هویت را «پدیده»مینامد و بر آن است که این هویتها با فرهنگ پست مدرن عجین شده و در آینده نیز با آن خواهد ماند :
-
- هویتهای ملی،
-
- هویتهای جنسی،
-
- هویتهای زیست محیطی،
-
- هویتهای قومی
تجزیه و تحلیل هایسن پا را از محدوده هنر فرا نهاده و تمامی گفتمان فرهنگ را در بر میگیرد. براساس همین اندیشهها بود که هنر فمنیستی و هنر زیست محیطی سربرآورد و هویتهای قومی و نژادی در آثار هنری مختلف نمود پیدا کرد.(Huyssen,1984)
والتراندرسون در مقاله خود میگوید یکی از ابعاد پست مدرن را میتوان این دانست که به جای آنکه براساس هویت «یافته»ی تثبیت شده توسط نقش اجتماعی یا سنت به سامان دادن اعتقادات خود درباره چرایی، چگونگی و چیستی وجود خود بپردازیم، شروع میکنیم به درک خود براساس هویت «ساختهشده»ای که از منابع فرهنگی متعددی ساخته میشود و این را در غالب خود مفهومی مطرح میکند.(Anderson,1996)
از نظر محتوا کریستوفررید هنر پست مدرن معاصر را «هنر هویت» مینامد زیرا حاوی هویتهای ملی، طبقاتی، قومیتی، نژادی و جنسیتی، در برابر روابط قدرت و تبعیضهای استعماری، طبقاتی، قومیتی، نژادی و جنسیتی در سطح جامعه و در سطح جهانی است. به عبارت دیگر در امتداد روابط قدرت که فوکو و دیگران به آن پرداختهاند.(یگانه،۱۳۸۶)
رید در سال ۱۹۹۳، به این نکته اشاره میکند که هویت مسئله مرکزی پست مدرنیسم است. به نظر برخی نظریهپردازان، این آگاهی نوین نسبت به این گونه هویتها شاخصه اصلی عصر پست مدرنیسم شده است. این گونه تأکید بر هویتهای مشخص، کاملاً متضاد با اعتقاد فرمالیستی به یک هنر استعلائی و جهان شمول در هنر مدرنیست است. آثار هنرمندانی چون باربارا کروگر، سیندی شرمن، جودی شیکاگو، جولیان اشتابل دیوید سال نمونههای بارز «هنر هویت» به شمار میرود.(Reed,1993)
با توجه به مرکزیت هویت برای هنر پست مدرن میتوان ارتباط فمنیسم و پست مدرنیسم را بررسی کرد. «جنبش رهایی زنان» که در دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت، برآمده از اعتراضات رادیکال دانشجویان، کارگران، سیاهان و زنان، به ویژه در فرانسه و آمریکا بود. اصولاً باید این واقعیت را هم در نظر گرفت که جنبشهای دهه ۱۹۶۰ و دگرگونیهای فاحش و به هم ریختن هنجارها که به هرحال پیآمد ناگزیر آن شمرده میشد با توجه به چندلایگی و چند سویگی مکانیزم قدرت،محدود به مفاهیم کلاسیک مبارزات طبقاتی نمی شود و شامل بسیاری از جنبشهای دیگر از جمله جنبشهای زیست محیطی و آزادی جنسی وحقوق مدنی سیاهان جنبش صلح(علیه جنگ ویتنام) … هم میشد. هدف این جنبشها ارائه راهکارهای مطمئن برای مقابله با هر نوع سیطرهجویی و سرکوبی بود و فمنیستها نیز به نوعی سیاست فرهنگی و واقعیتهای زندگی روزمره به عنوان یکی از مهمترین نیروهای دگرگونی اجتماعی روی آوردند. زنان نسبت به اینکه حتی در این مبارزات هم به آنان نقشی درجه دوم محول شده بود اعتراض داشتند و در نتیجه گروه های خود را تشکیل دادند که بیشتر اعضای آن زنان فعال بودند. موج فمنیسم یا همان اصطلاحی که امروز از آن برای اشاره کردن به حرکتهای زنان از اواخر دهه ۱۹۶۰ به بعد مورد استفاده قرار میگیرد، بیشتر بر سیاست و قوانین اجتماعی و تساوی حقوق و فرصتها و امکانات مساوی تأکید میورزید.
در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دهه های دیکانستراکشن زنان بود و اغلب در پیوند با گسستهایی در درون جنبشهای فمنیستی عنوان شده است. زنان به تأثیر از تجربیات پیچیدهای که در به هم ریختن هنجارها و مبارزات خود به دست آورده بودند دچار پراکندگی شده و به دسته ها و گروه های مجزا و گوناگون تقسیم شدند. اکنون پای طبقه کارگر و زنان جهان سوم به ویژه سیاهان و سرخ پوستان هم به میان کشیده شده بود و در نتیجه این دگرگونیها، فمنیسم آن مفهوم یکپارچه و به هم پیوسته دهه ۶۰ خود را از دست داد.
در پایان دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ در کنار انتشار بیانیههای فمنیستی، آثار هنری و تجسمی تازهای هم پدیدار شد که میشد کم و بیش آنها را آثار فمنیستی نامید. گروه های گوناگون فمنیستی و همکاران آنها مانندWar (woman Artist Revolution) که مرکز آن در نیویورک بود و تشکیلات منضبط و فعال(feminist Art program) FAP به سرکردگی جودی شیکاگو در کالیفرنیا و بسیاری نهادهای دیگر در لندن و سانفرانسیسکو شکل گرفت. همپای این حرکتها، زنان گالریهای اختصاصی خود را نیز دایر کردند و به انتشار مجلات و ادبیات تجسمی خود پرداختند.
از نیمه دهه ۱۹۸۰ زنان نقاش بار دیگر به رسانههای سنتی و آفرینش آثار روی آوردند که سیندی شرمن وبارباراکروگرکه قبلاً به آنها اشاره کردیم از همین گروهند. به طور کلی میتوان گفت که تمام آن چه فمنیستها پدید آوردند و در درون جنبش فمنیسم میگنجد در ضدیت با نابگرایی مدرنیسم است و اکثر آنان با بهرهجویی از شیوههای روایتگری که مدرنیسم همواره آن را نفی کرده است به روایت حدیث نفس پرداختند. فمنیستها در بسیاری از نظریات مدرن با نگاهی تردیدآمیز و منتقدانه مینگریستند و بر آن بودند که در تمام این نظریات مسئله سرکوب زنان و به حاشیه راندن آنان شکلی شرعی و قانونی داشته است. فمنیستهابر آنند که اگر با تلاش خود، رشتههای چند رنگ تجربیات زنانه را در بافت هنر مدرن نمیتنیدند دهه ۱۹۷۰ هرگز رنگ پلورالیستی به خود نمیگرفت. فمنیستها نظریهپردازان پست مدرن را تشویق میکنند تا هر چه بیشتر به نقد و خردهگیری از انسان مداری به عنوان سیطره مرد و جهان شمول بودن مفهوم مرد – انسان بپردازند و هر تشبیه و نشانه و استعارهای را که بتواند حاکی از این عدم پذیرش باشد، تأیید کنند.
هال فاستر در «فرهنگ پست مدرن» همگراییهای میان پست مدرنیسم و فمنیسم را چنین مطرح میکند :
-
- پست مدرنیسم و فمنیسم هر دو برآنند که روایت بزرگ و روشنگری توان و مشروعیت خود را از دست دادهاند.
-
- بازنمایی غربی، چه در هنرهای تجسمی و چه در نظریه پردازی، ثمره پرداختن به قدرت بوده است نه حقیقت. زنان همواره به عنوان نماد و ایماژهای خالی چیزی بیرون از خودشان نمایانده شدهاند.
-
- سیستم اندیشگی بازنمایی غربی همواره جفتی و دوگانه بوده است یعنی اندیشهای که همواره باید میان دو چیز یکی را برگزید و دیگری حذف کرد.
- هر دو خواسته اند تا شکاف میان نظریه و عمل ،ذهنیت و عینیت را از میان بردارند.