۴ـ اعتراض عمر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خصوص شروط صلح حدیبیه.
پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) به جاى جنگ، صلح حدیبیه را انتخاب کرد. ایشان مطابق وحیى که خداوند به وى نمود، جنگ را تبدیل به صلح کرد. مصلحت واقعى نیز همین را ایجاب میکرد. همینکه قرارداد صلح بر اساس آن شروط، بین دو طرف منعقد گردید، عمربن خطّاب از جا پرید و در حالى که آثار خشم و نفرت در سرش هویدا بود نزد ابوبکر آمد و گفت: ابوبکر! مگر این مرد پیغمبر خدا نیست؟ ابوبکر گفت: چرا هست. عمر گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: چرا هستیم. پرسید: مگر آنها مشرک نیستند؟ ابوبکر گفت: چرا مشرک هستند. عمر گفت : پس چرا باید در امر دین خود در برابر آنها پستى نشان دهیم؟ ابوبکر گفت: اى مرد! او پیغمبر خداست و بر خلاف فرمان خدا عمل نمىکند. خدا هم یاور اوست . او تا لحظه مرگ، خود را مطیع خدا مىداند. من هم گواهى مىدهم که او پیغمبر خداست. وقتى پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) از نوشتن فرمان صلح، فراغت یافت به اصحاب فرمود: برخیزید و شتران خود را نحر کنید، سپس سرهاى خود را بتراشید. در آن لحظه هیچکس از جا برنخاست، تا اینکه سه بار حضرت (صلی الله علیه وآله) آن را تکرار فرمود. وقتی دید کسى از جا برنمیخیزد، وارد خیمه خود شد، سپس بیرون آمد و با هیچکدام از آنها سخن نگفت تا اینکه با دست خود، قربانى خود را نحر کرد. آنگاه دلاّک خود را خواست و سر تراشید. وقتى اصحاب پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) چنین دیدند، برخاستند و شتران خود را نحر کردند و سر یکدیگر را تراشیدند. روایت شده است که عمر سخنان پیغمبر را ردّ مى کرد! ابو عبیده جرّاح گفت: اى پسر خطّاب! نمى شنوى که پیغمبر چه مىفرماید؟ مىفرماید: نَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجیم! در آن روز پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) فرمود: اى عمر! من خشنودم ولى تو ناراحتى؟![۱۳۰]
۵ـ اعتراض شدید عمر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد نماز گزاردن پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر عبدالله ابی.
چون عبداللّه بن اُبى مرد، پسرش آمد و گفت : یا رسول اللّه ! پیراهنت را بده تا پدرم را در آن کفن کنم . و بعد هم بر او نماز بگزار و برایش طلب مغفرت کن . پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) نیز پیراهنش را داد و گفت : وقتى از غسل و کفن او فراغت یافتى به ما اطلاع بده. چون فراغت یافت و به پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) اطلاع داد، حضرت آمد تا بر وى نماز بگزارد. عمر جلوی پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) را گرفت و گفت : مگر خدا تو را از نماز گزاردن بر منافقین منع نکرده و به تو نگفته است که﴿اسْتَغْفِر لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾[۱۳۱] «چه براى آنها آمرزش طلب کنى یا نکنى ، اگر هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش کنى ، خداوند آنها را نمى آمرزد» پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) به اعتراض عمر اعتنا نکرد و با بردبارى عظیم و حکمت بالغه خویش، طبق عادت همیشگى خود رفتار نمود. امّا چون عمر گستاخى را از حد گذراند، در مقابل حضرت ایستاده بود و از نماز گزاردن حضرت ممانعت مىکرد. ناگزیر حضرت فرمود: اى عمر!کنار برو! به من اطلاع داده اند که براى آنها طلب آمرزش بکنى یا نکنى ، ولو هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى، هرگز خدا ایشان را نمىآمرزد. اگر مىدانستم چنانکه زاید بر هفتاد بار براى عبداللّه ابى، آمرزش طلب کنم ، خدا او را مىآمرزد، این کار را انجام مىدادم. سپس حضرت نماز خواند و جنازه را تشییع کرد و بر قبرش ایستاد.
نماز گزاردن پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) بر جنازه عبداللّه ابى ، به اقتضاى تکلیفى بود که آن روز لازم بود تا حضرت به مقتضاى ظاهر عمل کند. عبداللّه ابى هم در شمار کافرانى نبود که از دعوت اسلام سرپیچى کرده باشد، بلکه به ظاهر اسلام آورده، و شهادتین را بر زبان جارى ساخته بود و تظاهر به مخالفت با اسلام نمىکرد. او فقط منافق و دورو بود. در ضمن تا آن موقع هنوز نماز گزاردن بر جنازه منافقین ممنوع نشده بود. ازاین رو پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) طبق ظاهر احکام اسلام و به منظور تألیف دلهاى قبیله او (خزرج ) بر وى نماز گزارد. و همین کار هم موجب شد که هزار مرد ایشان مسلمان شوند.[۱۳۲]
این مواردی که شمردیم فقط نمونههایی از عدم اطاعت صحابه در خصوص فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود که طبق اجتهاد خود دنبال مصلحت بودند. البته باز هم تأکید میکنیم عملکرد بعضی صحابه که ادعای اجتهاد در مقابل پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) را داشتند مثل ابوبکر و عمر اینچنین بود، در حالیکه عملکرد سایر مردم اطاعت مطلق از فرامین رسول الله (صلّى اللّه علیه وآله) بود.
بحث اصلی ما اطاعت عامه مردم از پیشوای خود بعد از رسول الله(صلی الله علیه و آله) است. طبق روایات تاریخی مردم در زمان سه خلیفه اول، مانند گذشته مطیع اوامر پیشوای خود بودند حتی در مواردی که این فرامین بر اساس اجتهادات شخصی آنان بود و مخالف نص پیامبر(صلی الله علیه و آله) صورت گرفته بود. نمونههایی از این فرمانپذیری را از کتاب اجتهاد در مقابل نص میآوریم.
۱ـ اولین تخطی از فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از رحلتشان در سقیفه صورت گرفت که جمعی از انصار و مهاجرین جمع شدند و بر خلاف سفارش پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلیفه انتخاب کردند، و مردم هم بعد از بیعت با این خلیفه از او اطاعت کردند
قضیه سقیفه مفصلاً در فصل پیشین ذکر شدهاست.
۲ـ قطع سهم «المؤلفه قلوبهم» به دستور عمر در زمان خلافت ابوبکر بر خلاف سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) .
خداوند متعال در قرآن مجید، براى افرادى که باید دلهاى آنها را به سوى اسلام جلب کرد، سهمى در زکات قرار داده است . خداوند در قرآن مجید مى فرماید:
﴿اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقراءِ وَالْمَساکینِ وَالْعامِلینَ عَلَیْها وَالْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقابِ وَالْغارِمینَ وَفى سَبیل اللّهَ وَابْنِ السَّبیلِ فَریضَهً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾[۱۳۳]
«زکات براى فقرا و مستمندان و عاملان آنها و کسانى که باید دلهایشان را جلب کرد، و آزادى بردگان و وامداران، وصرف آن در راه خدا و در راه ماندگان است، این یک فریضه الهى است و خداوند نسبت به هر چیزى، دانا و حکیم است.»
پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) این سهم از زکات را به افرادى مىداد که لازم بود دلهاى آنها را به سوى اسلام جلب کرد و اینان چند صنف بودند: عده اى از آنها اشراف عرب بودند که پیغمبر اندکى از مال را به آنها اختصاص مىداد تا مسلمان شوند. برخى دیگر، مردمى بودند که اسلام مىآوردند، ولى نیّات ضعیفى داشتند و لازم بود که دلهاى ایشان را با بخشش زیادى، به دست آورد؛ مانند ابوسفیان، پسرش معاویه، عیینه بن حصن، اقرع بن حابس و عباس بن مرداس. بعضى دیگر نیز کسانى بودند که مورد بخشش قرار مىگرفتند تا بدین وسیله افراد دیگرى از رجال عرب، مانند آنها به اسلام گرایش پیدا کنند.
پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) از هنگام نزول آیه شریفه مذکور، تا زمانى که به جهان باقى شتافتند، این کار را انجام میدادند و بعد از خود به هیچکس اجازه ندادند که این سهم را حذف کند. ولى هنگامى که ابوبکر روى کار آمد، این دسته براى دریافت سهم خود، مانند زمان پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) نزد وى رفتند. ابوبکر نیز فرمانى نوشت که آنها سهم خود را دریافت دارند. آنها فرمان ابوبکر را به عمر نشان دادند تا آن را گواهى کند، ولى عمر فرمان ابوبکر را پاره کرد و گفت ما نیازى به شما نداریم، خداوند اسلام را بزرگ داشته و از شما بىنیاز ساخته است. اگر اسلام بیاورید، کارى به شما نداریم، و گرنه، پاسخ شما را با شمشیر مىدهیم. آنها نزد ابوبکر برگشتند و گفتند: آیا خلیفه تو هستى یا عمر؟ ابوبکر گفت : به خواست خدا او خلیفه است ! وبدین گونه عمل عمر را امضا کرد.[۱۳۴]
۳ـ مورد آزار قرار گرفتن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) توسط ابوبکر و عمر با وجود تمام سفارشات صریح و مسلم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در خصوص این بانوی بزرگوار و احادیثی از قبیل « فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی وَ مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی»[۱۳۵]
سفارشهایی بسیار در مورد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) صورت گرفته بود که نمونه هایی از آن در کتب معتبر اهل سنت موجود است مثل کتب بخارى و مسلم و همچنین اصابه در شرح حال حضرت زهرا (علیها السّلام) که از مسور روایت کردهاند که پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) در منبر فرمود: «فَاطِمَهُ بَضعَه مِنّى یؤذینى مَا آذَاهَا و یریبنى مَارَابها»«فاطمه پاره تن من است ، آنچه او را مىآزارد، مرا آزرده مىکند، و هر چه او را ناراحت مىکند باعث ناراحتى من است».
اما بعد از رحلت پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) در قضیه بیعت گرفتن از امیرالمومنین علی (علیه السلام) به خانه ایشان هتک حرمت کردند و در قضیه فدک حق ایشان را نادیده گرفتند و ایشان را در دعوى حقّش ، محق ندانستند. بلکه مىتوان گفت: که او را مانند سایر زنان هم به حساب نیاوردند؛ زیرا زن مسلمان اگر یک شاهد از عدول مسلمین براى اثبات مدّعاى خود اقامه کرد، در اقامه شاهد دوم ، مى توان به قسم خوردن او اکتفا کرد، و هنگامى ادّعاى او مردود است که حاضر نشود سوگند بخورد. امّا وقتى حضرت زهرا (علیهاالسّلام) دختر والاگهر پیامبر(صلّى اللّه علیه وآله) ، امام على (علیه السّلام) را به عنوان شاهد معرفی کرد، چون یک شاهد بود نپذیرفتند! در صورتى که باید او را لااقل مانند سایر زنان مسلمین، قسم میدادند و اگر سوگند نمیخورد، ادّعایش را رد میکردند، ولى آنها به سرعت دعواى او را ردّ کردند و از وى تقاضاى سوگند نکردند. با اینکه حضرت زهرا (علیها السّلام) فدک را متصرف بود و طبق قانون شرع، مدّعى باید بیّنه و شاهد اقامه کند، نه ذوالید و متصرف؛ تا به گفتار پیغمبر(صلّى اللّه علیه وآله) «البَیِّنَه عَلَى المُدَّعى والیَمین عَلى مَن أ نکَر» عمل کرده باشند.این حدیث از آن نصوص و گفتار مسلّم پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) است که خلیفه در مقابل آن اجتهاد کرد و رأى خود را بر دستور پیامبر (صلّى اللّه علیه وآله) مقدّم داشت. [۱۳۶]
۴ـ حرام شدن متعۀ زنان توسط عمر با وجود نصوص سنن و احادیث صریح پیامبر(صلی الله علیه و آله) و عمل به این سنت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و خلافت ابوبکر و اطاعت مردم از این بدعت آشکار.
با وجود نصوص صریح پیامبر(صلّى اللّه علیه وآله) در مورد حلّیت متعه زنان و عمل به این سنت در زمان ایشان و همچنین در زمان ابوبکر، عمر این عمل را حرام شمرد و مردم هم علی رغم آنکه مخالف نص صریح پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) بود، از آن اطاعت کردند. تا جاییکه عمر با بیپروایی بر منبر میگفت: اى مردم! سه چیز در زمان پیغمبر مشروع و معمول بود، ولى من از آنها جلوگیرى مىکنم و حرام مىدانم و مرتکب آنها را به کیفر مى رسانم: حج تمتّع، متعه زنان و گفتن «حىّ على خیر العمل» در اذان.[۱۳۷]
۵ـ دستور عمر به انجام نماز تراویح به جماعت در ماه مبارک رمضان.
این نماز در زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله) و خلافت ابوبکر سابقه نداشت، هر چند پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خود نمازهای مستحبی زیادی در ماه مبارک میخواندند و به خواندن آن سفارش میکردند ولی دستوری برای به جماعت به پا داشتن نماز مستحبی ندادند. ولی عمر این دستور را داد و به همه شهرها هم بخشنامه کرد و مردم هم از او متابعت کردند.[۱۳۸]
۶ـ تغییر یافتن شکل نماز میت توسط عمر.
این نماز که در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با پنج تکبیر خوانده میشد، به دستور عمر تبدیل به چهار تکبیر شد و مردم هم از او اطاعت کردند.[۱۳۹]
۷ـ تغییر یافتن قوانین مسلم ارث توسط عمر.
تمام قوانین ارث کامل در قرآن بیان شده و مردم اجرای آن را توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) دیده بودند با این وجود بعد از بدعت عمر از روش او پیروی کردند. به عنوان مثال در مسئلۀ عَوْل[۱۴۰] عمر نتوانست بفهمد که خداوند چه کسی را مقدم داشته است تا او نیز آن را مقدم بدارد، و کدام مؤخّر هستند تا او آنها را مؤخّر بدارد. در چنین شرایطی عمر میگفت: به خدا من نمىدانم کدام از شما مقدم و کدام مؤخر هستید. چیزى از این بهتر نمىدانم که این مال را به همۀ شما بالسّویه تقسیم کنم.
همچنین عمر بن خطّاب از ارث بردن غیر عرب جلوگیرى مىکرد، و این در حالی بود که طبق آیات قرآن فرقی میان عرب و غیر عرب نیست.[۱۴۱]
۸ـ حرام شدن فروش کنیزان بچه دار توسط عمر علی رغم فروش آنها در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ابوبکر.[۱۴۲]
۹ـ تصرف عمر در اذان.
در زمان عمر بود که بعد از نماز صبح «الصلاه خیر من النوم» اضافه شد و عبارت «حی علی خیر العمل» از اذان حذف شد.[۱۴۳]
۱۰ـ کامل خواندن نماز چهار رکعتی در سفر توسط عثمان و عایشه.
طبق دستور خداوند و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مسافر، نماز خود را باید شکسته بخواند، ولی این سنت در زمان عثمان ترک شد و مردم هم از متابعت کردند.[۱۴۴]
اینها فقط نمونههایی از اجتهادات و بدعتهای سه خلیفه اول در مقابل نص صریح قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که با تمام سنت شکنیهایشان توسط مردم اطاعت میشد.
اما بودند اندک کسانیکه در آن زمان اطاعت از فاسق را جایز نمیدانستند. به عنوان مثال: ابن شیبه نامهای را از مردم مصر آورده که پیش از آمدن به مدینه به عثمان نوشتند. آنان در آنجا با استناد به آیات فراوان لزوم اجرای حدود الهی را برای وی یادآور شده و گفتند تو مدعی آن هستی که حق اطاعت بر ما داری در حالیکه کتاب خداوند میگوید : اطاعت از کسی که معصیت میکند روا نیست. اگر تو از خدا اطاعت کردی ما هم به تو کمک کرده و احترام میکنیم اما اگر از اینکار خودداری کنی خواهیم دانست که تو قصد هلاکت خود و ما را داری.[۱۴۵]
همچنین عبدالرحمن بن عوف هم از کسانی بود که نسبت به بدعتهای عثمان اعتراض میکرد. او هنگامیکه دید عثمان در سفر بر خلاف سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز خود را شکسته میخواند، به شدت به او اعتراض کرد.[۱۴۶]
اما با نگاه به تاریخ میتوان دریافت که این اعتراضات بیشتر در زمان عثمان صورت گرفتهاست که شاید دوزمینه تبعیضات طبقاتی و تحریکات عایشه در آن مؤثر بودهاست ولی مردم در زمان دو خلیفه اول کامل مطیع آنها بودند.
بنابراین اختلافی که در دو مذهب شیعه و سنی در اطاعت از امام وجود دارد به این بر میگردد که مکتب خلفا از عملکرد صحابه نتیجهگیری کردهاست و چون اطاعت مردم از خلیفه غیر معصوم و حتی فاسق را دیدهاست حکم به اطاعت داده است. ولی مکتب امامیه قائل به نص و امامت امام معصوم است. بنابراین حکم به اطاعت مطلق از حاکم معصومی داده است که از طریق نص برگزیده میشود. و اطاعت از هر امامی هم بنا بر بسیاری از روایات جایز نیست.
چنانکه در بین راه عراق شخصی از امام حسین (علیه السلام) معنای آیه (یَومَ نَدعُوا کُل اُنَاس بِِاِمَامِهِم ) را پرسید. امام در حال حرکت بود ایستاد و فرمود: معنی این، چنین است که در جهان دو گونه امامت وجود دارد ۱- امامتی که از مجرای صحیح و درست بوجود آمده و امامتی که از ولایت الله نشأت گرفته باشد که ولایت امام در طول امامت خداست از الله شروع میشود، به پیغمبران و از پیغمبران به امامان و از امامان به آنانیکه جانشینان بر حق امامان هستند ختم میگردد .امّا در روز رستاخیز و روز حساب کسانی را که از این امامان عادل پیروی نمودند پشت سر آنان حرکت خواهند کرد و آنانکه در دنیا به ندای طواغیت و امامان جائر لبیک گفتند با آنان همراه خواهند بود. یعنی روزیکه ما گروهی از مردم را با پیشوایشان دعوت میکنیم خداوند ولی آنان است که ایمان آوردهاند اما آنها که ایمان ندارند اولیائشان و سرپرستشان طاغوت است.[۱۴۷]
بنابراین شیعه فقط اطاعت از امام معصوم را جایز میداند.
فصل چهارم: عدم اطاعت و ناسازگاری پیروان خلفا از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام)
-
- فصل چهارم: عدم اطاعت و ناسازگاری پیروان خلفا از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام)
همانطور که در فصل پیشین گذشت، اطاعت از پیشوا و امام، اعتقادی مشترک میان اهل تسنن و مکتب تشیع است. این اعتقاد که براساس آموزههای قرآن و سنت است، به هنگام رسالت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و خلفای ثلاثه کم و بیش رعایت میشد حتی در مواقعی که عملکرد خلفا بدعتی آشکار و بر خلاف دستور خدا و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود. امّا هنگامیکه امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بر مسند حکومت نشست پیمان شکنیها و نافرمانی ها آغاز شد و اثرات جبران ناپذیری را در مسیرحکومت حضرت و اهداف متعالی ایشان باقی گذاشت. پیروان خلفا ایشان را مانند سه خلیفه قبلی اطاعت نمیکردند و بنای ناسازگاری با ایشان گذاشتند. این پیمان شکنیها و نافرمانیها علل و ریشههای مختلفی داشت، که در این فصل به بررسی نافرمانی ها، علل و نتایج آن میپردازیم.
۴.۱. مادیگری، دنیاپرستی و طلب مقام حکومتی:
امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) زمانی به حکومت رسید که بیست و پنج سال از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و تعالیم عالیۀ آن حضرت (صلی الله علیه و آله) گذشته بود. در این سالها مردم به سقوط ارزشهای معنوی خو کرده بودند. در زمان عثمان دیگر خبری از ساده زیستی رهبر جامعه اسلامی نبود. بذل و بخششهای فراوان خلیفه به نزدیکان خود و سرازیر شدن سیل غنائم و ثروت های هنگفت به جامعه که بر اثر کشور گشاییهای بدون برنامه که از زمان عمر آغاز شده بود، ارزشهای جامعه اسلامی را به شدت تغییر داده بود. دیگر خبری از روحیه زهد، احساس برادری و برابری با سایر مسلمانان و حال عبادت و نیایش در بین مسلمانان وجود نداشت، و این ارزشها جای خود را به روحیه زراندوزی، راحت طلبی و فخرفروشی داده بود. همچنین عثمان در انتخاب فرمانداران و استانداران خود معیاری جزء خویشاوندی و نزدیکی در نظر نداشت و به آنها اختیار تام در استفاده از بیت المال داده بود. در چنین فضایی امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) با آرمانها و اهداف والای اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله) حاکمیت جامعه اسلامی را در دست گرفت. ایشان در دومین روز حکومت خود تأکید کرد که به اصلاحات اقتصادی و سیاسی میپردازد و فرمود: «همانا هر قطیعه که عثمان داده و آنچه که از اموال خدا به دیگران بخشیده به بیت المال برگردانده خواهد شد و حق قدیمى را چیزى باطل نمی کند و مشمول مرور زمان نمى شود و اگر آن اموال را در حالى بیابم که کابین زنان قرار داده اند و در سرزمینها پراکنده اند به حال خودش بر خواهم گرداند.»[۱۴۸]
از این رو حضرت (علیه السّلام) بعد از به حکومت رسیدن دستور داد اموال عثمان بررسی شود و آنچه مال شخصی او بود به وارثانش برسد و مابقی به بیت المال بازگردانده شود.[۱۴۹] همچنین حضرت قبل از تقسیم بیت المال فرمود: «اى مردم!هیچ کس از مادر، غلام وکنیز به دنیا نیامده است وهمه حرّ و آزادند. خداوند به برخى از شما نعمتهاى فراوان بخشیدهاست وکسى که گرفتار است باید شکیبایى پیشه سازد و با شکیبایى خود بر خدا منّت ننهد. اکنون بیت المال نزد ما حاضر است وآن را میان سفید وسیاه، به طور مساوى، تقسیم خواهیم کرد.»[۱۵۰] بنابراین امام به دبیر ونویسنده خود، عبید اللّه بن ابى رافع دستور داد که به هر یک از مهاجرین وانصار سه دینار بپردازد، این در حالی بود که روش تقسیم بیت المال از زمان عمر بسیار متفاوت شده بود. ابن ابی الحدید، میران حقوق گروهی از مسلمانان و وابستگان خلیفه را چنین مینویسد: برای عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در هر سال دوازده هزار درهم؛ برای هر یک از زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) ده هزار درهم؛ برای عایشه، دوازده هزار درهم؛ برای اصحاب بدر، از مهاجران، پنج هزار درهم و از انصار، چهار هزار درهم؛ برای اصحاب احد تا حدیبیه، چهار هزار درهم؛ برای اصحاب بعد از حدیبیه، سه هزار درهم؛ برای آنان که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جهاد شرکت کرده بودند، بر حسب مراتب، از هزار و پانصد درهم تا سه هزار درهم.
عمر، مدعی بود که از این طریق، می خواهد اشراف را به اسلام جلب کند، ولی در آخرین سال از عمر خود، میگفت، اگر زنده بماند، همان طور که پیامبر(صلی الله علیه و آله) اموال را به طور مساوی تقسیم میکرد، او نیز چنین خواهد کرد. این کار عمر، پایه اختلاف طبقاتی در اسلام شد و در دوران عثمان، به طور شدیدتر و تبعیض آمیزتر، دنبال شد، به طوری که کار از حقوق ثابت گذشت و به بذل و بخشش با ارقام بالا رسیده بود. به عنوان نمونه، عثمان، به دامادش (حارث بن حکم) سیصد هزار درهم بخشید و علاوه بر آن، شترهایی که به عنوان زکات جمع آوری شده بود و نیز قطعه زمینی را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان صدقه وقف مسلمانان کرده بود، به او داد. نیز به سعید بن عاص بن امیه، صد هزار درهم و به مروان بن حکم، در یک نوبت، صد هزار درهم، و به ابوسفیان دویست هزار درهم و به طلحه، مجموعاً، سی و دو میلیون و دویست هزار درهم و به زبیر بن عوام، پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم بخشید و برای خود نیز سیصد و پنجاه هزار دینار و سی میلیون و پانصد هزار درهم از بیت المال برداشت و به یعلی بن امیه، پانصد هزار دینار و به عبدالرحمان بن عوف، دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار از بیت المال بخشید.[۱۵۱]
همچنان حضرت امیر (علیه السلام) تمام عمال حکومتی عثمان را عزل کرد. این اقدامات امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اعتراض و کینه بسیاری از ثروتمندانی که در زمان عمر و عثمان به علل مختلف به زراندوزی پرداخته بودند و یا به حکومت ولایتی و دستیابی به ثروت هایش دل بسته بودند، را برانگیخت و بنای نافرمانی و پیمان شکنی آنها را فراهم کرد، که در ادامه به این اشخاص میپردازیم.
۴.۱.۱. سران ناکثین.
ناکثین یا همان پیمان شکنان کسانی بودند که در مدینه با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند ولی بعد از مدّت کوتاهی بیعت خود را شکستند. طلحه و زبیر در رأس این گروه قرار داشتند که به علت آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خواستههای مادّى این دو نفر بها نداد بیعت خود را شکستند و فتنۀ جمل را برپا کردند. در ادامه به بیان عملکرد این دو نفر میپردازیم.
زبیر، پسر عوام پسر خویلد (پدر حضرت خدیجه همسر گرامی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ) و مادر او صفیه دختر عبد المطلب و عمه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است .زبیر در جنگ بدر همراه رسول (صلی الله علیه و آله) خدا بود.[۱۵۲] زبیر ابتدا از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و جزء متحصین خانۀ حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود.[۱۵۳]
طلحه،پسر عبید الله از قبیلۀ تیم بن مره، و با ابوبکر از یک قبیله است. قبل از اسلام بازرگانى مىکرد و با عثمان دوستى داشت. در جنگ احد کنار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود. هنگامیکه شایعه شد پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهید شده است، او را از زمین برداشت تا به مردم نشان دهد کشته نشده است. در آن نبرد دست خود را بر تیرى که به سوى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) افکنده بودند گرفت، انگشتى از وى جدا گردید، سپس دستش شل شد.[۱۵۴]
این دو از کسانی بودند که در زمان عمر وسپس در دوران عثمان از بیت المال حقوق زیادی دریافت میکردند، و در زمان عثمان علی رغم آنکه دنبال ثروت اندوزی و کسب مقام بودند از منتقدان وی به شمار میآمدند. بعد ازآنکه حضرت علی (علیه السّلام) به حکومت رسید، وقتی دیدند خبری از بذل و بخششهای بیحساب نیست، بنای مخالفت با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را نهادند. هرچند که حضرت امیر (علیه السّلام) قبل از قبول حکومت با این دو اتمام حجت کرده بود. امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) قبل از قبول حکومت به طلحه گفت: گمان میکنم اگر حکومت را قبول کنم، از جانب تو نافرمانی و بیعت شکنی ظاهر میشود. اما طلحه پاسخ داد: هرگز! اى ابوالحسن، این چه سخنی است. والله که هرگز سخنى نمیگویم و کارى نمیکنم که از آن اندک ناراحتی بر دل تو بنشیند که اگر چنین شد، در آن حالت ظالم هستم. امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) گفت: پس تو عهد میکنی و خداى عزّ و جلّ را بر سخن خود گواه میگیری؟ طلحه گفت: با خدا عهد میکنم و میپذیرفتم که هرگز از آن عدول نکنم و قدمی بر خلاف رضاى تو برندارم.[۱۵۵]
زمانیکه زبیر با امام على (علیه السلام) بیعت کرد امام (علیه السّلام) فرمود: بیم دارم که مکر کنى و بیعت مرا بشکنى . زبیرگفت: نترس. هرگز از طرف من پیمان شکنی صورت نخواهد گرفت. امام على (علیه السّلام) فرمود: در این مورد خداوند وکیل و گواه باشد. گفت: آرى، بیعت تو بر گردن من است و خداوند وکیل و گواه خواهد بود.[۱۵۶] اولین دستی هم که با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بیعت کرد دست شل طلحه بود، که قبیصه بن جابر الأسدى آن را به فال بد گرفت و گفت: بیعت طلحه ناپایدار و ناقص است.[۱۵۷]
امّا بعد از چند روزی که گذشت و خبری از امتیازات خاص از طرف امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نشد، زبیر و طلحه نزد امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) آمدند و به او گفتند: آیا مىدانى برای چه با تو بیعت کردیم؟ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) گفت: آرى، بر پایه شنیدن و پیروى کردن، و بر پایه آنچه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید. اما آن دو گفتند: چنین نیست، ما بر این پایه با تو بیعت کردیم که با تو در کار خلافت شریک باشیم. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) گفت: چنین نیست، شما با من در همه زمینهها باید همراه باشید.
در حقیقت زبیر خواهان به دست گرفتن عراق بود و طلحه خواهان یمن. آنان وقتى که دریافتند حضرت على (علیه السّلام) سهمى از حکومت نصیب آنان نخواهد کرد، بنا را بر اعتراض و شکایت نهادند. زبیر در میان قریش ایستاد و گفت: این پاداش ماست که على به ما داده است. ما در خصوص عثمان همراه على بودیم تا جایى که ثابت کردیم عثمان گناهکار است و باعث کشته شدن عثمان شدیم. على در خانه بود و امّا سرانجام خلافت را در دستان خود گرفت. حال که خلافت را در دست گرفته است به سوى ما نمىآید و دیگران را بر ما برگزیده است. طلحه گفت: سرزنشى نیست مگر این نبود که ما هر سه از اهل شورا بودیم. ما از على خشنود نبودیم ولى با این حال با او بیعت کردیم. امّا امروز از حقمان منع شدهایم، ما خطا کردیم و از خطاى خود باز مىگردیم. سخنان طلحه و زبیر به اطلاع امیرالمؤمنین (علیه السّلام) رسید. افرادی مانند ابن عباس به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) پیشنهاد کردند که به زبیر حکومت بصره و به طلحه حکومت کوفه را بده، تا مخالفتها بخوابد. امّا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: کوفه و بصره شهرهاى ثروتمندى هستند، اگر این دو به زمامدارى آن دو شهر برسند افراد سفیه و نادان را به سوى خود جلب مىکنند، و اشخاص ضعیف و ناتوان را به سختى و مشقت مىاندازند. اگر قرار بود کسى را به واسطه نفع و ضرر آن، به کار حکومت بگمارم، معاویه را بر شام مىگماشتم. از حرص و آز آن دو بر حکومت کوفه و بصره، ضررى متوجه من نخواهد شد.[۱۵۸]