شـــــعر بر حکمت پنــاهی یافتست کوبه یؤتی الحکمــــه راهـی یافتست
شعر مدح و هزل گفتن هیـــچ نیست شعر حکمت به که در وی پیچ نیست
( همان: ۳۲)
عطّار، در مصیبت نامه همچنین حکایتی را نقل میکند که بیانگر ارج و اهمیّت شعر در نزد صحابه است. او میگوید در عهد عمر، علی رغم آنکه خواندن شعر در مسجد نهی شد ه بود، مردی شاعر پس از ادای نماز مردمان را گرد خود جمع میکرد و اشعار خود را برای آنان میخواند:
بـــود درعهد عمر مردی قوی چــــــون ادا کردی نماز معنوی
خلق را در پیش خود بنشاندی شعر درمحراب خوش میخواندی
( همان: ۳۵)
منکران این رفتار، این حدیث را به گوش خلیفه مسلمانان میرسانند و از وی در این خصوص شکایت میکنند. عمر ازآنان درخواست میکند که مرا هم اکنون نزد آن مرد ببرید:
خــواندن اشعار او بعد از نماز منــــــــکران گفتند با فاروق باز
گفت پیش او بریدم این زمان پیش او بردندش آخـــــر مردمان
( همان: ۳۵)
مرد با دیدن عمر نزد او میرود. عمر از حکایت سرودن شعر پس از نمازش از او استفسار میکند:
چون عمر را دید مرد از جای جست دست او بگرفت و در پیشش نشست
گفت فـــاروقش که تو بعد از نماز شعر خــــــــوانی شعرهای دلنواز
( همان: ۳۵)
مرد توضیح میدهد که الهامی غیبی در جان او شعلهور میشود و او این الهامات را بدون حّب و بغض برای یاران میخواند. عمراز او میخواهد که آن اشعار را نیز برای او بخواند:
گفت چــــــیزی می درآید غیبیم هم چنان میخوانم از بـــــی عیبیم
گفت برخـــوان مرد شعر آغاز کرد مـــــــــرغ دل فاروق را پرواز کرد
( همان: ۳۵)
شعر او که نوعی اشعار اخلاقی در مذمّت نفس بود به شدّت در عمر تأثیر میگذارد و با دلخوشی دادن به مرد او را مورد نوازش قرار میدهد و توصیه میکند که همه این اشعار را بخوانند وحفظ کنند:
شعر او در ذمّ نفس خــــــویش بود حکمت باریک و دور انـدیش بـــود
سخت دلخــوش شد ز شعــر او عمر حفظ کــــــرد و باز میگفت آنقدر
گفت این شعرم که برخوانــدی تمام هــــم عمر این شعر میگوید مدام
شعر چـــــــون اینست تا بتوانیش جهد باید کـــــــرد تا میخوانیش
شعر نیک و بد تو از خـــود میکنی نیک اگـــــر بد میکنی بد میکنی
( همان: ۳۶)
۵-۳-۱۶- شعر مفسّر صفات جلیّ خداوند
سیف فرغانی، شعر خود را تفسیرذات جلی خداوند، تفسیر میکند و باوردارد که او سرمست از جلوههای شکوهمند آفریدگار، با شعر خود به تفسیر جلوهی زییایی میپردازد. او شعر خود را چون مزامیر حضرت داوود میداند که در ستایش خداوند است:
گرتو ندانی که چیست این همه نظم بدیع دوست به حسن آیتیست وینهمه تفسیر او
ورنه تـــو بیدار دل حال چو من خفته را خــــواب پریشان شمار ویــن همه تعبیر او
زمــــــزمه شعر سیف نغمه داودی است نفخه صــــــــور دل است صـوت مزامیر او
(فرغانی، ۱۳۸۷: ۲۰۹)
۵-۳-۱۷- شعرگوهر دل است
سیف فرغانی، شعرخود را چون گوهر دل توصیف میکند که در کان جان پرورش یافته و از ارزش بسیاری برخودار است:
از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل
(فرغانی، ۱۳۸۷: ۱۹۲)
نظامی در مخزن الاسرار، شعر خود را، چون جانی میداند که به دندان دل، شکل پذیرفته و ترسیم گردیده است و اندیشه در آن دمیده شده است:
جــــان تراشیده به منقار گل فکرت خائیده به دندان دل
(نظامی، ۱۳۸۶: ۱۵۱)
ناصرخسرو نیز ضمن اظهار این مطلب که او هرچه دارد از قرآن دارد، توضیح میدهد که او تنها به دو چیز علاقه دارد. یکی قرآن مجید که مونس جانش است و دیگری شعرکه خاک پای خاطر اوست:
مونس جان ودل من چیست؟ تسبیح و قرآن خاک پای خاطر من چیست؟ اشعار وخطب
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷: ۱۲۹)
عطار در بیتی بسیار زیبا، همه اشعار و آثار خود را به سفرهای تشبیه میکند که اشعار شیرین و چون رطب او در سر این سفره نه سخن، که پاره دل اوست که در قالب شعر، جان پذیرفته است :
هر رطبی کز سر این خوان بود آن نه سخن پارهای از جان بود
(نظامی، ۱۳۸۶: ۱۵۱)
۵-۳-۱۸- توصیف شعر به عنوان خاستگاه علوم
فخرالدین اسعد گرگانی براین باور است که شاعر باید از دانشهای فراوانی بهره ببرد تا بتواند شعر بگوید و سخن او دلپذیر گردد. او سخن خود را چون دریایی توصیف میکند که رودخانههای فراوانی از علوم و دانشها از آن جاری میشود:
چو دریایست طبع من ز گفتار شود از علم در وى رود بسیار
بسى دانش بباید تا سخن گوى تواند زد به میدان سخن، گوى
( اسعد گرگانی، ۱۳۸۶: ۷۲)
۵-۳-۱۹- ملازم بودن شعر و شجاعت
از دیگر سو، فخرالدین اسعد گرگانی شعر و شجاعت را ملازم هم میشمارد و باور دارد که شاعران خوب ضمن برخورداری از فنّ بلاغت از شجاعت گفتار نیز بهرمند هستند. او تنها گفتار شجاعانه را ملاک ندانسته و بر این باور است، باید کردار شاعران نیز چون گفتارشان از شجاعت و دل آوری مایه بگیرد:
طرح های پژوهشی دانشگاه ها درباره پایان نامه خانم زابلی ویرایش شده اصلی- فایل ۲۷