خاقانی گوید:
اشک داوود ببارد پس از نوحهی نوح
تا ز طوفان مژه خون هدر بگشاید
خاقانی، ص۱۶۰
ذکر داستان دقوقی، پس از ذکر صفات تقوی و بزرگی دقوقی، وی را حریص میدارد که میخواهد بیشتر از نغمهها و تجلیات حق آگاهی یابد و در همان جا با تلمیح به داستان داود و زن اوریا میگوید:
در میانِ بحر اگر بنشستهام
همچو داودم، نود نعجهی مراست
حرص اندر عشقِ تو فخر است و جاه
طمع در آبِ سبو هم بستهام
طمع در نعجه حریفم هم بخاست
حرص اندر غیرِ تو ننگ و تباه
مثنوی، ۳/۵-۱۹۵۳
ـ تحلیل نهایی
داستان داود و بتشبع زن اوریاست که در قرآن نیامده و در تورات و احادیث ضعیف و موضوع، تفاسیر و ادبیات فارسی با شرح جزئیات آمده، ولی در آثار عطّار نیشابوری جزئیات داستان وجود ندارد و به صورت تلمیحی و اشارات از نالهها و گرفتاری داود سخن گفته شده علاقمندی عطّار به داود و ویژگیهای او، به اندازهای است که شعرش را زبور پارسی میداند است و در قاموس کتاب مقدّس مقام داود تحقیر شده است.
بخش چهارم:
روایات مجعول و اسرائیلیات در داستان سلیمان(ع) و ملکهی سبا
ـ سلیمان(ع) در قرآن
نام سلیمان هفده بار در قرآن مجید مذکور است[۲۵۱] و در هر آیه سبک قرآن چنین است که به مناسبت برای آن چه حکمت وی اقتضا میکند مطلبی را به حضرت رسول(ص) یادآوری میکند.
دو موضوع اصلی داستان سلیمان، روایتهای یهودی و خرافی را به دنبال داشته است: یکی داستان ساختگی و خرافی انگشتری سلیمان(ع) و قدرت او و ربودن آن توسط دیو و دیگر، خرافات پیرامون قصّهی بلقیس و سلیمان. البته افسانههای دیگری هم پیرامون زندگی سلیمان(ع) اشاره وجود دارد از جمله: سلیمان و زنبیلبافی، شادروان (خیمهی افسانهای سلیمان) و عصای سلیمان.
ـ بحث اوّل: داستان انگشتری سلیمان و اهمیت انگشتری و ربودن آن توسط دیو
ـ اشارهی قرآن در داستان انگشتری سلیمان
خداوند در سورهی ص، آیهی ۳۴ فرموده است: فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ. یعنی «ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بیجان) بر تخت سلطنت انداختیم (تا به ابهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان، با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل میشود و چه بسا نابود میگردد) سلیمان آن گاه (که بلای خدا را دید) توبه و استغفار سر داد و به درگاه الهی بازگشت.»[۲۵۲]
ـ تورات و داستان روی برگرداندن سلیمان از خدا و دشمنی یربعام
در تورات شرح مفصّلی از سلیمان به عنوان پادشاه مقتدر، کاردان با قدرت مافوق بشری آمده است، امّا گاه قدرت بیش از حدّ باعث انحراف او شده و در خانهاش بتخانه و حرمسراهای بیش از حدّ و خوشگذرانی و حتی زناکاری، از امور زندگی وی در اوج قدرت دارد. داستانی شگفتانگیز در تنزّل اقتدار وی ذکر کردهاند که در نهایت خداوند بر او خشم میگیرد و حتی پس از مرگش، فرزندانش را از قدرت و مکنت بازمیدارد و دشمنان سلیمان را بر آنها پیروز میکند.
خلاصهی بحث چنین است:
«سلیمان به جز دختر فرعون، زنان بیگانهی فراوانی دوست داشت و با زنانی که خداوند اجازهی ازدواج با آنها را نداده بود، از قبایل موآب، عمونیان، اَدوعیان و… که باعث گمراهی میشدند. او هفتصد زن شاهزاده و سیصد زن صیغهای داشت که او را از خدا دور کرده بودند. او مانند داود به خدا وفادار نبود و عشتورت خدای صید و نهان و ملکوم خدای منفور عمونیان را ستایش کرد و خلاف دستور خداوند عمل میکرد و عشرتکده و بتخانهها ساخت.
خداوند بر او خشم گرفت چون او از راه اسرائیل منحرف شده بود و به سلیمان گفت: چون چنین اندیشهای انحرافی از فرمانهای من داشتهای، سلطنت را از تو خواهم گرفت و به یکی از خدمتگزارانت خواهم داد و به احترام داود ـ پدرت ـ این کار را در زمان حیات تو نه، بلکه در زمان فرزندانت انجام خواهم داد.
خداوند به یربعام ـ یکی از درباریان سلیمان ـ وعده داد که پادشاهی را به علت انحراف از دستور خدا، از سلیمان خواهم گرفت و اگر تو به دستورات من عمل کنی به تو خواهم داد و تو را پادشاه اسرائیل خواهم کرد و به خاطر گناه سلیمان، من فرزندان او را مجازات خواهم کرد.
سلیمان در ۵۵ سالگی در اورشلیم فوت کرد و فرزندش رحبعام جانشین او شد و بر اثر سختگیری بر مردم، بر او شوریدند و به دور یربعام جمع شدند و او را پادشاه اسرائیل کردند و تنها مردم طائفه یهودا به خاندان داود وفادار ماندند.»[۲۵۳]
ـ داستان انگشتری سلیمان در تفاسیر
در تفسیرهای گوناگون، تأویلاتی در تفسیر آیهی مذکور آمده که گاه ضد و نقیضاند. در تفسیرهای روایی، به ویژه تفاسیر طبری، الدرّ المنثور سیوطی، قرطبی، ثعالبی، بغوی، ابن ابیحاتم و… روایتهای ضعیفی ارائه دادهاند که ائمّهی بزرگ حدیثشناسی آنها را ردّ کرده و جعل و ضعیف دانستهاند.[۲۵۴]
خلاصه روایت حدیث جعلی این گونه است: «سلیمان (ع) خواست به خلاء رود پس انگشترش را به همسرش جرّاده داد. شیطان در شکل سلیمان نزد او آمد و گفت: انگشترم را بده. چون انگشتر را برداشت و در دست گذاشت جن و انس و شیاطین همگی به اطاعت او در آمدند و چون سلیمان از خلاء درآمد و از جرّاده انگشترش را خواست و ادعای سلیمان بودن کرد جرّاده گفت: آن را به سلیمان دادم و تو دروغگویی. از آن پس سلیمان نزد هر کس میرفت اورا دروغگو میپنداشتند و نمیشناختند و سلیمان از مشیت الهی آگاه شد.