به طور کلی، « نسبیت گرایان معتقدند که این عرف و سنت محلی است که باید معیارهای حقوق بشر را تعریف کند و جهان گرایی را به عنوان تلاشی در جهت تحمیل ارزش های غربی بر فرهنگ های غیر غربی رد می کند[۲۸۶]».
این مسئله را مونیک شمیلیه ژاندرو، که یک نسبیت گرای فرهنگی می باشد، در کتاب خود تحت عنوان « بشریت و حکومت » تحلیل می کند. وی می گوید: « غرب با اعطای فرهنگی به خود به عنوان « فرهنگ جهان شمول » در حقیقت اقدام به جهان شمول کردن « فرهنگ خود » نموده است[۲۸۷]». به اعتقاد وی، فرهنگ غربی حق فرهنگ های دیگر را مصادره نموده و با قدرت سیاسی و اقتصادی که دارد سعی در تحمیل فرهنگ خود به عنوان فرهنگ برتر دارد. این در حالی است که همین فرهنگ غربی، برخی از آیین ها و رسوم خشونت آمیز برخی از جوامع را با وحشیانه خواندن آنها محکوم می کند[۲۸۸]. وی می گوید: « در مقابل این نابرابری غیر معقول و تثبیت شده احترام به فرهنگ ها، به همه فرهنگ ها به عنوان اساس ارزش های مشترک، فی نفسه مفهومی ندارد زیرا یکی از میان آنها در موقعیتی قرار دارد که می تواند بقیه را به کلی نابود کند[۲۸۹]». وی همچنین نابود سازی سایر فرهنگ ها را اجتناب ناپذیر می داند.
به بیان دیگر، « جهانی شدن به معنای « همگن سازی » نیست، بلکه ناظر به ظهور انبوه هویت های خاص در سطح جهانی است که موجبات انطباق و باز تولید هویت های فرهنگی را در کل جهان به عنوان یک مکان واحد فراهم می آورد[۲۹۰] ».
بر این نظریه ها، نقدهایی وارد گردیده که به طور خلاصه می توان به سه دسته تقسیم نمود:
اولین نقدی که بر این نظریه ها وارد گردید، آن است که بر خلاف نظر نسبی گرایان، مشترکاتی در تمامی فرهنگ ها یا هنجارهای حقوق بشر مورد تأیید است و یا حداقلی از آنها را می پذیرد و اینکه هیچ نقاط مشترکی بین فرهنگ ها قابل جستجو نیست، قابل تصور نمی باشد. آیزایا برلین طی مصاحبه ای می گوید: « در تفاوتهای میان اقوام و جوامع غلو می شود. در همه فرهنگ هایی که می شناسیم مفهوم نیک و بد و صدق و کذب وجود دارد… این ارزش ها جهانی است. این امر واقع تجربی مربوط به بشریت است که لایب ینیتس حقایق واقعیت می نامد و نه حقایق عقلی، ارزش هایی هست که در واقع در میان گروه وسیعی از بشریت و در اکثریت وسیع سرزمین ها و موقعیت ها، تقریباً در همه ادوار، چه آگاهانه و آشکارا، و چه به گونه ای که با حرکات، رفتار و اعمال افراد بیان می شود مشترک است[۲۹۱]».
دومین انتقادی که به این نظریه ها وارد می شود آن است که در پناه این نظریات هرگونه اعمال ضد اخلاقی و ضد انسانی در هر فرهنگی قابل قبول و موجه است. این امر نتیجه ای است که از عدم داوری نسبت به هر فرهنگی نشأت می گیرد. بنابراین اگر در فرهنگی اعمال خشونت آمیز و شکنجه مورد قبول و موجه باشد، در نظریات مبتنی بر نسبیت گرایی فرهنگی نیز موجه و غیر قابل نقد اخلاقی هستند[۲۹۲]. این نتیجه ای است که هیچ انسان عاقل و با وجدانی نمی پذیرد.
سومین نقدی که بر این نظریات وارد گردیده به آثار آنها باز می گردد، به این معنا که آثار نسبیت گرایی فرهنگی از دیدگاه دانشمندان، قطب بندی[۲۹۳] جهان است. برای نمونه « بنجامین باربر » ( Benjamin Barber ) از دو قطب « مک دونالد » و « جهاد »[۲۹۴] در جهان سخن می گوید[۲۹۵] که در واقع از برخورد دو تمدن غرب و اسلام سخن می راند. از طرفی، ساموئل فیلیپز هانتینگتون از « برخورد تمدنها[۲۹۶]» سخن می راند، « به عقیده وی جهانی شدن دنیای مدرن، برخورد بین نظام های پایه ای فرهنگی را شدت بخشیده است. نظریه آغاز قرنی حاوی جنگ های آشتی ناپذیر بین تمدن های بسیار قدرتمند[۲۹۷]». از سویی، جانوس سیمونیدس در کتاب « حقوق بشر، ابعاد نوین و چالش ها » می نویسد: « پذیرش عقیده محض که افراد متعلق به یک فرهنگ نباید خط مشی ها و ارزش های فرهنگ های دیگر که در آن هیچ گونه نظام ارزش های مشترک نمی تواند وجود داشته باشد و وجود ندارد، مورد قضاوت قرار دهند، پایه و اساس جامعه بین المللی و خانواده بشری را نابود می نماید[۲۹۸]».
« یک نگرانی عمده برای برخی نسبت به توسعه فرهنگ حقوق بشر، ریشه در این سوء برداشت دارد که هنجارهای حقوق بشری را معادل فرهنگ غربی گرفته اند. با توجه به تجربه فرد گرایانه افراطی جوامع غربی که منجر به فراموش شدن اخلاق نوع دوستانه و یا حتی تزلزل در بنیان خانواده شده است پیوسته این نگرانی وجود دارد که تن دادن به حقوق و آزادی های فردی پیامد مشابهی برای این جوامع داشته باشد. گر چه نمی توان این نگرانی را به سادگی نادیده گرفته و از تجربه تلخ جوامع غربی در فاصله گرفتن از ارزش های نوع دوستانه و حتی جامعه محورانه و غوطه ور شدن در گونه ای فرد گرایی افراطی لیبرالیستی غافل بود، لیکن بی تردید راه حل آن انکار جهان شمولی پاره ای از حقوق و آزادی های بنیادین نیست. اتکا به نظریه نسبیت فرهنگی برای انکار نرم های جهان شمول حقوق بشری پیامدهایی به مراتب غیر قابل قبول تر از وضعیت فعلی جوامع غربی را خواهد داشت. حق های انسانی جهان شمول حداقل های حمایتی هستند که می توانند انسانی بودن زندگی شهروندان را تضمین کنند که انکار آنها در نهایت منجر به انکار انسانیت انسان خواهد شد[۲۹۹] ».
جزء سوم: تنوع فرهنگی در کنار جهان شمولی حقوق بشر
پس از تبیین نظریات دو گروه افراطی فوق الذکر، باید توجه داد که گروه سومی با توجه به واقعیات جامعه جهانی و دیدگاه های نهفته در اسناد و موازین بین المللی به تشریح عقایدی پرداختند که به همزیستی دو نهاد « جهان شمولی حقوق بشر » و « تنوع فرهنگی » کمک شایانی نمود.
اما پیش از آن لازم است تا به برخی از واقعیات جهان معاصر اشاره شود:
در جهان امروز، تنوع فرهنگی یک ضرورت برای حیات جامعه جهانی است، زیرا ارزش های حقوق بشر مختص به یک تمدن یا تاریخ خاص یک کشور و یا یک فرهنگ نیست بلکه به مثابه آرمانی جهانی است که ناشی از کرامت انسان و متعلق به تمامی بشریت است.[۳۰۰]
در جهان معاصر، جهانی شدن یک فرایند به حساب می آید که نه مثبت است و نه منفی بلکه بستگی به توان انطباق کشورها با آن دارد[۳۰۱]. « این روند ضمن کاهش قدرت دولتها و برداشتن مرزهای ملی باعث استقلال فرهنگ از حوزه دولت می گردد و در نتیجه موجبات داد و ستد و تعامل میان فرهنگ ها را فراهم می آورد که از یک نظر به حاکمیت یک فرهنگ منجر می گردد و از زاویه ای دیگر به بالندگی و تعامل فرهنگ ها کمک می کند[۳۰۲]».
مسئله مهم آن است که عدم پذیرش جهان شمولی قواعد حقوق بشر منجر به عدم ثبات و عدم کارآیی این قواعد و هنجارها می گردد که هدفش تضمین و حمایت از کرامت، حقوق و آزادی های اساسی انسان ها در کل جامعه جهانی است.[۳۰۳]
با توجه به واقعیات فوق الذکر، می توان دریافت که چرا امروزه اکثریت حقوقدانان و اندیشمندان جهان برای « تنوع فرهنگی » در کنار جهان شمولی حقوق بشر ارزش والایی قائل هستند و از آن دفاع می کنند. برای نمونه می توان به دفاع « رُنه – ژان دوپویی » (Rene Jean Dupuy) اشاره کرد که حقوق بشر را بخشی از میراث مشترک بشریت می داند و باید توجه داشت که « اندیشه میراث مشترک بشر الزاماً در ذات خود حاوی مفهوم جهان شمولی است[۳۰۴]». از طرفی نیز باید توجه داشت که تنوع فرهنگی نیز جزئی از میراث مشترک بشریت است و جمع آوردن این دو در یک نهاد خود نشان از رابطه و تعامل مثبت این دو نهاد دارد.
به نظر هکتور گروس اسپیل ( Hector Gros Espiell ) وجود تفاوت ها در فرهنگ ها نافی جهان شمولی حقوق بشر نمی باشد بلکه برعکس این مسئله یک مشارکت مهم در حوزه جهانی شدن واقعی حقوق بشر می باشد[۳۰۵]. تعامل فرهنگ ها خود باعث شناخت مشترکات و نقاط ضعف و قوت دیگر فرهنگ ها می باشد و این فرصت را به انسانها می دهد که بهترین شیوه زندگی را انتخاب نمایند.
از این جهت است که برخی از اندیشمندان، حقوق جهان شمول بشر را از دستاوردهای « تمدن نوین بشری » می دانند و ادعای آن دسته از کسانی که آن را متعلق به یک فرهنگ خاص می دانند را رد می کنند. در حقیقت، اینان قائلند که حقوق بشر ترجمان حقوقی حق های اخلاقی است که در تمامی فرهنگ ها مشترک است و یا حداقلی از حمایت را دارا هستند و از طرفی اینها حق هایی هستند که تمامی فرهنگ ها در سایه حمایتی آنها رشد و نمو می نمایند[۳۰۶].
شاید به همین دلیل است که « ژان موزی تلی » (Jean Musitelli)، از اعضای گروه کارشناسان بین المللی که در تهیه متن کنوانسیون حمایت و ارتقای تنوع فرهنگی مصوب ۲۰۰۵ همکاری داشتند، از تنوع فرهنگی با عبارت « یک حق کاملاً آشکار و بدیهی » یاد می کند. حقی که پایه پیشرفت فرهنگی و سیاسی می گردد[۳۰۷].
همچنین فرانسیس فوکویاما ( Francis Fukuyama ) دیدگاه خود را در رابطه با جهان شمولی حقوق بشر چنین تبیین می نماید که « باور شخصی من این است که این حقوق ] بشر [ در ذات خود جهان شمول است[۳۰۸] ». وی همچنین در رابطه بین فرهنگ غرب و حقوق بشر معاصر بیان می دارد: « فکر می کنم که به عنوان یک واقعیت تاریخی، ارتباط مسیحیت غربی و حقوق بشر سکولار معاصر باید مسلم انگاشته شود. تصادفی نیست که ملت های لیبرال مدرن در سرزمین مسیحیت مدرن بویژه پس از اصلاح گرایی پروتستانی سربرآوردند[۳۰۹] ».
فوکویاما در تعارض میان حقوق بشر و فرهنگ جانب حقوق بشر را نگه می دارد و چنین بیان می دارد که « در حقیقت اگر زنان را با مردان برابر بدانیم آنگاه به دشواری می توان استدلال هایی فرهنگی را پذیرفت که زنان را در ساختار اجتماعی پایین تر از مردان قرار می دهد. همین نکته دلیلی است برای من که همچنان به وجود حقوقی جهان شمول معتقد باشم و اینک اصل مشترک « انسان بودن » در کار است و همه ما برای دفاع از این حقوق باید بر آن تکیه کنیم[۳۱۰] ». همچنین وی می افزاید: « بر این گمانم که مقتضیات زندگی در جوامع مدرن آبشخور شناخت تازه ما از حقوق است. نگاه امروزی غرب به حقوق بشر بسیار فرد گرایانه است؛ اما بسیاری از جوامع فقیر و کم توسعه یافته وجود دارند که امکان و توانایی اعضای آنها در انتخاب موقعیت های شغلی و بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی خود بسیار محدود است. روشن است که در این گونه جوامع ترغیب حق انتخاب و حقوق فردی، کاری است ناسازگار با واقعیت و آزار دهنده[۳۱۱]».
وی رابطه میان جهان شمولی حقوق بشر و تنوع فرهنگی را از دیدگاه خود چنین تبیین می نماید: « از دید من بسیار مهم است که میان جهان شمولی حقوق بشر به عنوان یک مقوله نظری و اجرای عملی آن برای پشتیبانی از رعایت شدن حقوق بشر در سراسر جهان تمیز قائل شویم. در اینجا به استدلال ارسطو در « اخلاق نیکو ماخوسی » اشاره می کنم مبنی بر اینکه چیزی به نام قانون طبیعی عدالت و حق وجود دارد، ولی استفاده از آن مستلزم انعطاف پذیری و توجه به اوضاع و احوال است و از دید من این بینش امروز هم باید مد نظر قرار گیرد، زیرا ممکن است به عنوان انسان از سرشت و طبیعت مشترکی که سرچشمه کرامت ماست برخوردار باشیم، اما انسان بودن ما، به عنوان یک اصل مشترک، در محیط های اجتماعی و تکنولوژیک گوناگون شکل گرفته است و از همین رو شناخت و برداشت ما از حقوقمان با یکدیگر تفاوت دارد[۳۱۲] ».
البته باید دو نکته را مدنظر قرار داد:
تنوع فرهنگی مورد بحث در این گروه، « یک تنوع فرهنگی طبیعی و عقلایی است که مبتنی بر واقعیت ناشی از ویژگی ها و تفاوت های تاریخی، مذهبی، سنتی، ملی و منطقه ای است. یعنی یک کثرت گرایی فرهنگی در قلمرو حقوق بشر مورد توجه است و نه یک نسبیت و تنوع فرهنگی شدید و مطلق که امکان وجود کمترین عامل مشترک و جهانی در فرهنگ بشر را نفی می کند، که چنین تنوعی حاصلش چیزی جز خشونت ها و تنفرهای قومی، سیاسی و مذهبی نمی تواند باشد[۳۱۳]». آیزایا برلین در همین خصوص بیان می دارد: « مفهوم حقوق بشر بر این اعتقاد درست استوار است که مواهبی وجود دارد مانند آزادی، عدالت، جست و جوی خوشبختی، صداقت، عشق که به سود همه انسان ها است نه فقط به نفع اعضای این یا آن ملیت، مذهب، حرفه یا شخصیت… به نظر من هر فرهنگی که تاکنون وجود داشته این حقوق، یا حداقلی از آن را پذیرفته است[۳۱۴] ».
باید توجه داشت که اصل عدم تبعیض یک اصل بنیادین حقوق بین الملل است. بنابراین اصل، شخص در مقابل تعرض به حقوق بشر حفظ می شود و از آنجایی که تنوع فرهنگی یکی از حقوق بنیادین بشر است، نتیجه می گیریم که شخص در مقابل تعرض به تنوع فرهنگی نیز حفظ می شود[۳۱۵].
خلاصه کلام آنکه، از دیدگاه این دانشمندان، حقوق بشر، حقوقی جهان شمول هستند و از آنجا که تنوع فرهنگی نیز یکی از حقوق بشر است، بنابراین، آن نیز حقی جهان شمول است و نباید به نام تنوع فرهنگی منکر جهان شمولی حقوق بشر شد.
نتیجه گیری :
بحث میان جهان شمولی حقوق بشر و ارتباط آن با تنوع فرهنگی از مباحث چالش برانگیز میباشد که متاسفانه جامعه بین المللی تا کنون از پاسخ دهی به این مباحث عاجز مانده است اما به نظر میرسد با بررسی های اسناد جهانی در خصوص حقوق بشر و با توجه به ویژگیهای آن بتوان گفت که حقوق بشر در مبنا و منشاء وجودی جهان شمول است اما در اعمال و اجرا مبتنی بر واقعیاتی بیرون از سرشت آن و شاید هم مربوط به اقتضائات زندگی اجتماعی است که نهایتا از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت میباشد. تعریفهای هنجار های حقوق بشر با توجه به سیستمهای حقوقی ممکن است متفاوت باشد که این موضوع نیز با گفتگو های بین فرهنگی همراه با احترام متقابل میان آنها می تواند به ارتقاء فرهنگ و تحمل و احترام به تنوع فرهنگی کمک نماید. اما با این حال در سرشت جهان شمولی حقوق بشر تردیدی وجود ندارد. به واقع، در عصر حاکمیت بشریت و ارزشهای آن تنوع فرهنگی یک ضروریت برای حیات یک جامعه بین المللی است، چون که حقوق بشر ناشی از ارزشها مختص یک تمدن خاص در یک برهه مشخصی از تاریخ نیست بلکه به مثابه آرمانی جهانی است ناشی از پدیده موجود در عمق وجود انسانها است، یعنی کرامت و اگاهی از تعلق مشترک برادرانه و منسجم به نوع انسان. باید توجه داشت که بردباری وسیله ای برای تبادل اندیشه ها و گفتگوی میان ملت ها است. جان استوارت میل در این مقوله می گوید: «بردباری نیروی محافظی است که نظم و آرمش عمومی را تضمین می کند و شرط مقدماتی برای هرگونه فعالیت فکری است » بردباری در واقع قدرت مهار کردن احساسات و عواطف یا تحمل شجاعانه رنج و مشقت ها است. بردباری یا تحمل رنج و مشقت به قول امانوئل لونیا به معنای منفعل بودن نیست که منجر به خوار شدن انسان از طریق لطمه به آزادی او باشد بلکه رابطه است اخلاقی که انسان با هم نوع خود به عنوان انسان برقرار می کند. در جامعه جهانی اصل و محور بر ویژگی جهان شمولی حقوق بشر بنا نهاده شده است. این در حالی است که در واقعیت جهان امروز، شاهد وجود فرهنگ های مختلف با مبانی و ارزشهای خاص خود هستیم که این تنوع فرهنگی به عنوان « میراث مشترک بشریت » قرار گرفته است. از آنجا که حقوق بشر یک مجموعه غیر قابل تفکیک و به هم پیوسته ای است لذا نفی یکی از این حقوق، و در این مورد نفی حق داشتن تفاوت فرهنگی به هر دلیلی می تواند منجر به نقض دیگر حقوق اساسی بشر گردد. از طرفی انسان
پروژه های پژوهشی درباره :بررسی ارتباط متقابل تنوع فرهنگی و جهانشمولی حقوق بشر- فایل ...