بنا بر افسانههای روسی، بازرگانی بود که زنش میمیرد و او را با پسرشان «ایوان» تنها میگذارد. بازرگان، معلّمی برای تربیت فرزند خود استخدام و خود با زنی دیگر ازدواج میکند. چندی بعد نامادری ایوان عاشق او میشود. روزی ایوان با مربیاش هنگام ماهیگیری در دریا، «دختر تزار» را همراه با ۳۰ ندیمهاش ملاقات و دختر تزار عشق خود را بدو اظهار میکند. آن دو برای روز بعد قرار ملاقات میگذارند. شبهنگام نامادری با خوراندن شراب به مربی ایوان از ماجرا آگاه میشود و میخی را به مربی میدهد تا فردا پیش از ملاقات ایوان با دختر تزار آن را در لباس ایوان فرو کند و مربی فردای آن روز چنین میکند و این باعث میشود که ایوان به خواب عمیقی فرو رفته و از ملاقات با معشوق باز بماند. دختر تزار ناامید آنجا را ترک کرده و برای روز بعد وعده میگذارد. با دور شدن او مربی میخ را از لباس ایوان خارج کرد و ایوان از خواب بیدار میشود و افسوس میخورد. این ماجرا سه روز پیاپی تکرار میشود. روز سوم دختر تزار نامهای سر به مهر خطاب به ایوان به مربی میدهد. او در نامه به ایوان نوشته بود که اگر مرا دوست داری مربی را بکش و خود بیا و مرا پیدا کن. ایوان پس از بیدار شدن و خواندن نامه با یک ضربهی شمشیر سر از تن مربیاش جدا میکند و به جستوجوی دختر تزار به راه میافتد. در راه با سه خواهر ملقّب به «بابا یاگا» ملاقات میکند و در کلبهی خواهر سوم با یاری مرغ آتش به ساحل دریایی میرسد که در آن سویش دختر تزار زندگی میکند. بر ساحل دریا در کلبهای پیرزن مهربانی را مییابد که دخترش از ندیمان دختر تزار است و به ایوان میگوید که دختر تزار عشقش را نسبت به او از دست داده و اگر ایوان را ببیند او را تکهتکه خواهد کرد. ایوان از او کمک میخواهد و پیرزن با دعوت کردن دختر تزار به خانهی خود و خوراندن تخم اردکی خاص به دختر، باعث رسیدن عشاق به یکدیگر میشود. (بالینا،۹۱-۹۵ :۲۰۰۵ )
-
- ۳٫ ۱٫ ۷ روایتهای بینالنهرینی- مصری
ال و آشرتو
بنا بر گلنبشتهای ناقص مربوط به هیتیها، «اِل-کونیرشا» خدای توفان همسری به نام «آشِرتو» و پسری به نام «اِل» دارد که از همسری دیگر به دنیا آمده و خدای توفان است. روزی ال سراسیمه به نزد پدر رفته و میگوید که نامادریش خدمتکاران خود را نزدش فرستاده از وی درخواست همبستری کرده است وگرنه به او آسیب خواهد رسانید. پسر به پدر میگوید که من به این جهت نزد تو آمدم. او مردانگی تو را به بازی گرفته و با وجود اینکه همسر توست همچنان بر خواهش خود پای میفشرد. ال- کونیرشا به پسر خود پاسخ میدهد: برو و با او بخواب! برو و با همسر من بخواب تا آرام گیرد و آسیبی نرساند. ال چنان میکند که پدر فرموده بود امّا به آشرتو میگوید که من ۷۷ تن از پسرانت را کشتهام و این باعث میشود که آشرتو در دل نسبت بدو خشم گیرد و زنان نوحهگر را بگمارد تا هفت سال شیون کنند. به دنبال یک افتادگی در متن ال - کونیرشا به آشرتو میگوید که من برای شاد ساختن تو به پسرم فرمودم تا نزد تو بیاید. ایشتر این سخنان را میشنود و به صورت پرندهی کوچکی در آمده و به اتاقخواب آنها وارد میشود… (متن ناقص باقی میماند.) (پریچارد، ۱۰۵-۱۰۶ :۲۰۱۱)
داستان دو برادر
داستان دو برادر بر روی پاپیروسهایی از مصر پیدا شده و تاریخ آن به سلسلهی نوزدهم مصر (۱۳۰۷-۱۱۹۶ پ.م) بازمیگردد. داستان پیرامون دو برادر به نامهای «آنوپ» و «باتا/باتو» و همسر آنوپ است. همسر آنوپ سعی در فریفتن باتا دارد ولی در این کار ناکام میماند. او برای انتقام گرفتن از باتا به شوهر خود میگوید که باتا قصد آزار او را داشته است. و آنوپ در پی کشتن برادر برمیآید و باتا فرار میکند. خدای «شو» که شرّ و فتنه را میان دو برادر میبیند؛ رودی پُر از تمساح در میان این دو که در حال تعقیب و گریز بودند جاری میسازد و در این هنگام باتا فرصت مییابد که حقیقت را برای آنوپ بازگو کند. آنوپ درحالی که از رفتار خود نسبت به برادرش شرم زده شده، به خانه رفته، همسر خود را میکشد و جسدش را طعمهی سگان میسازد. باتا نیز به سفر میرود و اتفاقات فراوانی را از سر میگذراند. از جمله اینکه مانند پدری فرعون آیندهی مصر را تربیت میکند. (بانسون،۳۹۴ :۲۰۰۲)
یوسف و زلیخا (همسر پوتیفر)
بنا بر کتاب مقدّس پس از آنکه پوتیفر، خواجهی سرایِ فرعون یوسف را از دست اسماعیلیان خرید؛ یوسف در نظرش بزرگ شد و تمامی مایملک خود را به دست او تسلیم کرد و یوسف نیکاندام و خوشمنظر بود و زن آقایش چشمان خود را بر یوسف انداخته به او گفت که با من بخواب. امّا او ابا نموده به زن آقایش گفت: اینک آقایم از من چیزی مضایقه نکرده است جز تو، چون که زن او میباشی. پس این قباحت عظیم را چگونه خواهم کرد که به خدا گناه ورزم؟ و واقع شد که روز به روز به یوسف میگفت و او وی را نمیشنید که با او باشد و اتّفاق افتاد که روزی یوسف به جهت تمشیت کار خود به خانه آمد و از اهل خانه کسی در خانه نبود. پس زن، او را به جامهاش گرفت و او جامهی خود را در دست او واگذاشته فرار کرد و زن پوتیفر مردمان خانهاش را آواز کرد و به ایشان متکلم شده گفت: ببینید این مرد عبری را، به ما آورده است که تا ما را به شوخی در آرد و به قصد اینکه با من بخوابد نزد من آمد و من به آواز بلند فریاد کردم و او جامهی خود را نزد من واگذاشته و فرار کرد. پس جامهی او را نزد خود گذاشت تا به خانه آمدن آقایش این سخنان بیان کرد. آقایش بسیار غضبناک گردید. پس یوسف را گرفت و او را در زندان گذاشت. یوسف در زندان خواب دو تن از خدمتکاران فرعون را به درستی تعبیر کرد و همین باعث رهایی وی از زندان در زمانی که هیچکس نمیتوانست خواب عجیب فرعون را تعبیر کند؛ گردید و به دنبال تعبیر صحیح خواب فرعون مقام و منزلتی والا یافت. (کتاب مقدّس، ۱۳۸۳: ۷۵-۸۱)
-
- ۳٫ ۱٫ ۸ روایتهای چینی
بویی گااو و تاچی
«تا- چی» سوگلی «جو- وانگ» پادشاه چین دلبستهی شاهزادهی پاکدامن «بو- یی-گااو» میشود و به نیرنگهای گوناگون دست مییازد تا مگر کام دل برگیرد. امّا شاهزاده بیاعتنایی میکند و تا- چی به جان میآید و میکوشد تا بدو تهمت زده و روزگارش را تباه سازد. تهمت او نخست نتیجه نمیدهد و جو- وانگ پس از بررسی، بیگناهی شاهزاده بو- یی- گااو را میپذیرد. امّا سرانجام تا- چی موجب قتل شاهزاده بو- یی- گااو میشود. در چین، بو- یی- گااو در شمار مقدّسان درمیآید و مورد ستایش قرار میگیرد. (کویاجی، ۱۳۶۲: ۱۸)
یین کیائو و سوتاکی
بر اساس منظومهی چینی «فِنگ شِن یِِن آی»[۱] امپراتور «چوانگ» فردی ضعیف، مِیخواره و زنباره است. همسر بدنهاد او «سو تاکی» دختر شاه سرزمین همسایه است که چوانگ با توسل به جنگ موفّق به تصاحب وی گردیده است. (کویاجی، ۱۳۷۸: ۱۶۱) پادشاه از همسری دیگر پسری نیک به نام «یین کیائو» دارد. سوتاکی به دنبال یین کیائو میفرستد و هنگام ملاقات بدو ابراز عشق می کند. سپس با نیرنگ میکوشد تا محبّت شاهزاده را به خود جلب کند. امّا به دلیل بیتوجهی یین کیائو، ملکه به دشمنی با او و دوستانش میپردازد و شاه را ترغیب میکند که یکی از یارانِ یین کیائو را در آتش بسوزاند. یین کیائو ابتدا با دشمنان پدر همدست میگردد و دشمنی بین پدر و پسر به حدّی شدّت میگیرد که یک در مقابل هم سلاح به دست میگیرند و در جنگ میشود امّا چندی بعد یین کیائو به سپاه پدر میپیوندد و با دشمنان او وارد جنگ میشود ولی توسط دشمنان به اسارت در میآید و آنان او را تا گردن در زمین دفن میکنند و دهقانی را وامیدارند تا خیش گاوآهن را از روی سر او عبور دهد. روح یین کیائو پس از مرگ بر پدرش ظاهر شده و او را به پیروی نکردن از کردار شریرانه که موجب شکست میشود دعوت میکند. سوتاکی به مرگ محکوم میشود امّا تمامی افسران در برابر افسونگری وی به زانو در میآیند و از این کار شانه خالی میکنند و تنها کسی که از عهدهی این کار بر میآید فرماندهی پیروزمند «تِزه یا» است. (کویاجی، ۱۳۷۸: ۱۱۶-۱۲۵)
-
- ۳٫ ۲ ناپسری عاشق
-
- ۳٫ ۲٫ ۱ ناپسری عاشق و نامادری همداستان
آنتیوخوس اول و استراتونیس
بر اساس داستانی معروف با روایتهای متعدد از آن که همگی به دوران رومیها مربوط میشود؛ «آنتیوخوس اوّل» سلوکی عاشق نامادریاش «استراتونیس» میشود که به تازگی پسری به دنیا آورده است و چون به مقصود نمیرسد ترجیح میدهد که آنقدر غذا نخورد تا بمیرد! پزشک سلطنتی که بر بالین جوان احضار میشود علّت بیماری را درمییابد و به آگاهی شاه میرساند و شاه برای حفظ جان پسر، همسر خود را تقدیم وی کرده و به مردم اعلام میکند که آنتیوخوس را شریک در پادشاهی خویش ساخته و او را با استراتونیس به عنوان همسرش، برای حکومت بر آسیای شمالی گسیل میدارد. این داستان را پلوتارک و آپّیان نقل کردهاند. (واتسون،۲۱۸ :۱۹۹۵ )
کاراکالا و جولیا
«کاراکالا» (امپراتور روم) پس از مرگ پدر، چشمش به نامادریاش «جولیا» که در اثر بیدقّتی قسمتهایی از بدن خود را نپوشانده میافتد و عاشق او میشود و با مشاهدهی موافقت جولیا جرأت پیدا میکند که «حماقتی بیش از اندازه» به خرج داده و با او ازدواج میکند. (توهی، ۶۶ :۲۰۰۴)
هوگو و پاریسینا
بر اساس گزارش «گوئیچی اَردینی» مورخ ایتالیایی، «نیکلاس سوم» فرمانروای سرزمینی در ایتالیا، به رابطهی نامشروع میان همسرش «پاریسینا» و پسرش «هوگو» پی میبرد. بنا به دستور او هر دو را در قصر گردن میزنند. ( گیبون، ۲۳۸ :۱۸۱۴)
پسر شاه کَشِل و اِبلین
از شعری ایرلندی با نام «دینشِن چاس» درمییابیم که «اِبلین» دختر «گوائیر» شاه «بْرونا بوئین» با شاه «کَشِل» ازدواج میکند و عاشق ناپسریاش میشود و ناپسری هم به او تمایل نشان میدهد و با هم میگریزند، ولی عشّاق فراری در آبهای رود نیغ/لوغ (Neagh/Lough) غرق میشوند. جشن محصول ایرلندی با نام لوغناسا (Lughnasa) که در اولین روز ماه آگوست برگزار میشود یادآور این اسطوره است. (موناگان،۱۴۵ :۲۰۰۳ )
-
- ۳٫ ۲٫ ۲ ناپسری عاشق و نامادری درستکار
ضحّاک و نامادریش
روایتی از ضحّاک در میان مردم رواج دارد که با روایت شاهنامه متفاوت است و بر اساس آن، داستان ضحّاک با عشق نامشروع او نسبت به نامادریش آغاز میشود. صورت شفاهی داستان در میان مردم میگوید که ضحّاک پدرش را به خاطر عشقی که به نامادریش داشته میکشد و به دنبال قتل پدر عشقش را به نامادریش ابراز کرده و از او تقاضای ازدواج میکند. زن که ناامیدانه در تلاش برای دوری از پیشرویهای عاشقانهی ناپسری خود است؛ میگوید تنها در صورتی با ضحّاک ازدواج خواهد کرد که ضحّاک نزد جمشید برود و از او بخواهد که به جای پدرش منصوبش کند. ضحّاک چنین میکند و بازمیگردد تا تقاضای خود را نزد نامادری تکرار کند امّا به جای پاسخ مثبت دادن به ضحّاک نامادری او در ناامیدی خودکشی میکند. (امیدسالار، ۱۳۸۰: ۱۰۶؛ انجوی شیرازی، ۱۳۵۴: ۳۰۱)
شیرویه و شیرین
شش سال پس از به شاهی رسیدن خسروپرویز وی از مریم صاحب پسری به نام شیرویه شد. اخترشناسان گفتند که از این کودک زمین پُرآشوب خواهد شد و این خسرو را دلتنگ ساخت. پس از مدّتی خسرو با شیرین ازدواج میکند و شیرین از سر حسادت مریم را زهر میدهد و میکشد. وقتی شیرویه به شانزده سالگی میرسد خسرو وی را برای تربیت به موبدان میسپارد امّا رفتارهای کودکانهی وی شاه و موبدان را نگران میسازد تا جایی که او را در کاخی زندانی میکنند. پس از سیوهشت سال پادشاهی، نزدیکان خسرو او را خلع و شیرویه را جانشین وی میکنند. پس از مدّتی خسرو کشته میشود و پنجاهوسه روز پس از مرگش شیرویه کسی را نزد شیرین فرستاده و از وی خواستگاری میکند. شیرین به شیرویه پاسخ تندی میدهد امّا پس از تکرار این درخواست به شیرویه میگوید اگر خواستههایم را برآورده سازی قول خواهم داد که جفت تو شوم. شیرویه میپذیرد و به خواست شیرین تمام داراییهای وی را بدو بازپس میدهد. شیرین تمامی آن اموال را به نیّت خسرو به خیرات و صدقات صرف میکند و این بار از شیرویه میخواهد که برای آخرین بار در دخمهی خسرو را باز کرده تا با او وداع کند. شیرویه میپذیرد امّا شیرین بر بالای پیکر خسرو زهر میخورد و جان میدهد. شیرویه از این اتّفاق بسیار اندوهگین میگردد و دستور میدهند تا او را در دخمهای دیگر با احترام دفن کنند. (شاهنامه، ج ۹، ۱۳۸۷: ۱۹۷-۲۹۸)
آنکمولوس و کاسپریا
بنا به قول ویرژیل در انه اید «آنکِمولوس» دلباختهی نامادری خود «کاسپِریا» میشود و به او تعدّی می کند. (واتسون، ۳۰۴ :۱۹۹۵)
-
- ۳٫ ۳ مقایسهی روایتها
بررسی عناصر مشترک در داستانهای نامادری عاشق و پسر درستکار
اگرچه چارچوب طرح داستانی این روایتها یکسان و عبارت است از ابراز عشق و تمایل نفسانی نامادری یا مادرخوانده به ناپسری خویش که فرزند شاه یا بزرگیست و تحقیر شدن از جانب آن پسر و انتقامجویی دسیسهآمیز نامادری از وی، امّا عناصر فرعی داستانی در روایات مختلف متفاوت است و ما در اینجا به طرح این عناصر و مقایسهی آنها با یکدیگر میپردازیم.
طالعبینی برای آن فرزند
در بدو تولد یا در دوران کودکی وی بر اساس دیدن خوابی یا درخواست پدر وی طالع او نگریسته میشود و در آن امارات بزرگی و یا دسیسههای شومی که در انتظار اوست بازنمایانده میشود. نک: «سیاوش و سودابه»، «شاهزاده و کنیزک» و «یوسف و زلیخا».