۴٫به کار گیری هنجارهای فرهنگی مختلف در رفتارهای مشهود.
شکل ۲-۳
۲-۱۲ ابعاد هوش فرهنگی
بی شک مهمترین امتیاز هوش فرهنگی بر مفهوم صرف فرهنگ، جنبه پویایی و کاربردی آن است و این همان چیزی است که بسیاری از جامعه شناسان و مردم شناسان همواره مورد تأکید قرار داده اند. (ارتنر،۱۹۸۴، رکویتز،۲۰۰۲)[۵۰].چار چوب هوش فرهنگی برای اولین بار، به گونهای بین رشته اش توسط جمعی از دانشمندان معرفی شد. (ارلی وانگ،۲۰۰۳، انجی وارلی، ۲۰۰۶، تامس و اینکسون ۲۰۰۴)[۵۱] براین مبنا، هوش فرهنگی فردی عبارت است از: توانمندی فرد در سازگاری مؤثر با زمینههای فرهنگی جدید (ارلی۲۰۰۲) این زمینههای فرهنگی در کار راهنمایان جهانگردی به هنگام اجرای تورهای گردشگری بین المللی شکل میگیرد. فلذا، نتیجه کار آنها هنگامی مطلوب خواهد بود که سه ویژگی: (۱) شناخت بین فرهنگی (بعد شناختی )، (۲) انگیزه و میل به تعاملات بین فرهنگی (بعد انگیزشی) و (۳) مهارت سازگاری با تفاوتهای فرهنگی (بعد رفتاری )را در ایجاد کنند. به عبارت دیگر ساز گاری فرهنگی اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه شناخت، انگیزش و رفتارهای هوشمندانه بکار گرفته شود. چارچوب هوش فرهنگی (ارلی وانگ،۲۰۰۳)در شکل نشان داده شده است.
شکل ۲-۴) چهارچوب هوش فرهنگی (ارلی و انگ)
بعد شناختی:که جزء منطقی، عقلانی و عینی هوش فرهنگی است، به درک خود از رفتارهای مبتنی بر فرهنگ دیگران پرداخته و پاسخ را در جواب این پرسشها مییابد: « این افراد به چه شبیه اند و چرا این گونه اند ؟ » (ارلی وانگ ۲۰۰۳). این بعد هوش فرهنگی بر آموختن فرهنگ و یادگیری باورها، آداب و رسوم و تابوهای فرهنگ بیگانه تأکید دارد. با آموختن رفتارهای بین فرهنگی، افراد همچنین ماهیت خود را عمیق تر شناخته و به درک بهتری از آن میرسند. به عبارت دیگر، بعد شناختی، به مباحثی درباره چیستی و ویژگیهای فرهنگ ما و دیگران، انعطاف پذیری شناختی و توانایی در انتقال تجربیات از یک نوع فرهنگ به فرهنگ دیگر میپردازد. شناخت رفتارهای دیگران و نیز رفتارهای خود در یک محیط چند فرهنگی، بی تردید، در سازگاری اثر بخش فرد بسیار مؤثر است.
بعد انگیزشی (یا عاطفی ): هوش فرهنگی بر اهمیت نگرش یا انگیزش فرد نسبت به تعاملات بین فرهنگی تأکید دارد. مثلاً کنجکاوی (میل به شناخت فرهنگ بیگانه )، برای کشف و رفتار در موقعیتهای بین فرهنگی ضروری است (برلاین ،۱۹۶۰)[۵۲]. خود باوری نیز که از دیگر مؤلفههای بعد انگیزشی هوش فرهنگی است. به عنوان قضاوت فرد از توانمندیهای خود در نیل به سطح معینی از اهداف تعریف میشود. (بندورا، ۱۹۹۷). فردی که در تعاملات با افرادی از دیگر فرهنگها، قابلیتهای ارتباطی خود را باور ندارند، به احتمال خیلی زیاد، پس از تجربه اولین ناکامی اش، سر خورده شده وانگیزه خود را از دست میدهد. چنین فردی در برقراری ارتباط شکست خورده و در نتیجه قادر به سازگاری فرهنگی نخواهد بود (رگورام، ۲۰۰۶).[۵۳]
نهایتاً اینکه، بعد رفتاری: هوش فرهنگی، مجموعهای از رفتارهای خاص فردی است که برای تعامل اثر بخش فرهنگی ضرورت دارد. دانستن اینکه چه کاری را باید انجام داد و شناخت چگونگی انجام آن (بعد شناختی) و نیز داشتن نگرش و میل به تلاش (بعد انگیزشی )، زمینه ساز ایجاد مهارتها و رفتارهای با اهمیتی میشود که برای برقراری ارتباط با افرادی از پایگاه های اجتماعی و فرهنگی متفاوت ضرورت دارد. برخی از این مهارتها و ارتباطات بین فردی عبارتست از: گوش دادن، پرسش، خلاصه کردن، توافق و عدم توافق و مهارتهایی که در بحث مدیریت ارتباطات آموخته میشود (همچون حرکات غیرکلامی، آداب تشریفات مذهبی، نقشها و تکنیکها ). هوش فرهنگی، به طور خلاصه دارای سه بعد شناختی، انگیزشی و رفتاری است. تعامّلات مؤثر بین فرهنگی نیز، براین مبنا، به مبنای برقراری ارتباط مطلوب با افرادی از خواستگاههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت است که بی شک، با بکار گیری هوش فرهنگی، بیش از پیش تقویت خواهد شد. نکته قابل توجه و امید بخش این است که « درک و پذیرش تفاوتهای فرهنگی، صرفاً ویژگی ذاتی افراد خاصی نیست، بلکه با آموزش،تمرین، تجربه ونگرش مثبت به یادگیری مادام العمر، میتوان هوش فرهنگی را افز یش داد ». (بریسلین و همکاران، ۲۰۰۶)[۵۴].
شکل ۲-۵) ابعاد هوش فرهنگی
ارلی و موساکوفسکی[۵۵] هـوش فرهنـگی را مشتمل بر سـه جـزء میداننـد: شناختی، فیـزیکی و احسا سی ، انگیـزشی. به عبارت دیگر باید هوش فرهنـگی را در بدن، سر و قلـب جستجـو کرد. اگر چه اغلب مدیران در هر سه زمینه به یـک اندازه توانمنـد نیسـتند، اما هر قابلیت دیگر به طور جـدی بـا مانـع مواجـه میشـود.
۱-بعد شناختی (سر): یادگیری طوطی وار باورها، رسوم و تابوهای فرهنگی خارجی، هرگز فرد را برای برخورد با موقعیتهای فرهنگی متنوعی که پیش روی اوست، آماده نمی کنند و جلوی اشتباهات فرهنگی مهلک و وحشتناک را نمیگیرد. با این حال بعضی از رسوم را به راحتی نمی توان شناخت ، زیرا مردم بسیاری از کشورها در این مورد تودار هستند و از بیان ویژگیهای فرهنگی خود به خارجیها اجتناب میکنند یا گاهی حتی خود نیز از تحلیل و تبیین فرهنگشان عاجزند.
از سوی دیگر، هر کس در بدو ورود به فرهنگ خارجی نیاز دارد، در مورد راههای نفوذ به لایههای آن فرهنگ اطلاعات لازم را کسب کند. بخصوص آنکه، مهمترین نکته در برقراری ارتباط یافتن نقاط اشتراک با طرف مقابل و تأکید برآنهاست. هوش فرهنگی به فرد اجازه میدهد، اشتراکات فرهنگی را درک کند و از آنها در برقراری ارتباط بهره گیرد.
۲- بعد فیزیکی (بدن ): شما میتوانید با نشان دادن شناخت خود از فرهنگ میزبانان، میهمانان یا همکارانتان، آنها را خلع سلاح کنید. اعمال و رفتار شما باید بیانگر آمادگی تان برای ورود به دنیای درون آنها باشد. بسیاری از تفاوتهای فرهنگی در اعمال قابل مشاهده فیزیکی تبلور مییابند. تماس فیزیکی یکی از مهمترین این اعمال است. در بعضی از نقاط مانند آمریکای لاتین و فرانسه رسم براین است که همکاران یکدیگر را در آغوش بگیرند. در بعضی فرهنگهای دیگر این رفتار، بی ادبی یا صمیمیت بی مورد تلقی میشود [۵۶].
نحوه دست دادن یا سفارش دادن قهوه میتواند به عنوان توانایی شما در رعایت آداب و رسوم و رفتارهای مطلوب طرفهای مقابل تلقی شود و نشان دهد به اندازه کافی برای سازگار شدن با فرهنگ آنان تلاش به خرج میدهید. با پذیرش عادات و رفتارهای دیگران در مسیر شناخت و درک بهتر فرهنگ آنان قرار میگیرند و در مقابل، آنها نیز بیشتر به شما اعتماد پیدا میکنند و رفتار بازتری از خود بروز میدهند.
۳- بعد احساسی – انگیزشی (قلب ): این سخت ترین و ظریف ترین جزء هوش فرهنگی است و بیشترین شباهت را به هوش عاطفی و احساسی و اجتماعی دارد. سازگاری با یک فرهنگ جدید مستلزم غلبه بر موانع و مشکلاتی است. افراد تنها زمانی از عهده کار بر می آیند که از انگیزش زیادی برخوردارند. و به توانایی خود ایمان و باور دارند. اگرآنها در مواجهه با موقعیتهای چالش برانگیز در گذشته موفق عمل کرده باشند، اعتماد به نفسشان افزایش مییابد، زیرا اعتماد به نفس همیشه از تبحر درکاری خاص سرچشمه میگیرد.
شخصی که در برخورد با توانائیهای خود ایمان ندارد، اغلب با ناکامی اولیه در برقراری ارتباط، به خصومت و سوء تفاهمات عمیق تر روی می آورد. در مقابل کسی که انگیزه بالایی دارد، در مواجهه با موانع یا مشکلات یا حتی شکست، بر تلاش خود می افزاید. افراد با انگیزه و مشتاق به دنبال کسب پاداش نیستند و بر مبنای انگیزش درونی خـود فعالانه اقدام به برداشتن موانع و انحرافات ادراکی میکنند.
۲-۱۳ انواع شخصیتها در هوش فرهنگی
مدیران از لحاظ قابلیت درک و شناخت فرهنگهای بیگانه و عمل متناسب با آنها یکسان نیستند. برخی مدیران زمانی که اندکی پا را از فرهنگ ملی و محلی خود فراتر میگذارند، دچار ناراحتی، بی اطمینانی و ناسازگاری میشوند. در مقابل، بعضی دیگر از مدیران، چنان رفتار میکنند که گویی سالهاست با آن فرهنگ بیگانه خو گرفته اند.[۵۷]
مدیران را برحسب قابلیت هوش فرهنگی میتوان در یکی از طبقات زیر قرار داد:
۱-محلی: زمانی میتواند کاملاً اثر بخش باشد که با افراد با پیشینههای فرهنگی مشابه با خود تعامل دارد، در غیراین صورت به مشکل بر میخورد.
۲-تحلیل گر: به طور منظم قوانین و انتظارات فرهنگی را با توسل به استراتژیهای یادگیری پیچیده و مفصل بررسی میکند. رایج ترین حالت تحلیل گر درکسانی دیده میشود که ابتدا از محدوده فرهنگی بیگانه آگاه میشوند و سپس در چند مرحله، ماهیت الگوهای کاری و نحوه تعامل با آنها تشخیص میدهد.
۳-شهودی: کسی است که به طور کامل به جای استفاده از یک سبک نظام مند به شهود و بینش خود تکیه دارد. او به ندرت برداشت و نظر اولیه خود را اشتباه مییابد. در مواجهه با شرایط چند فرهنگی مبهم که نیازمند کنترل موقعیت است، فرد شهودی متزلزل نشان خواهد داد، زیرا نه استراتژی یادگیری را در پیش گرفته است و نه میتواند خود را با احساسات ناآشنا وفق دهد.
۴-سفیر: این گونه مدیران همانند بسیاری از دیپلماتها ممکن است در مورد فرهنگی که وارد آن میشوند اطلاعات چندانی نداشته باشند، اما به صورت متقاعد کنندهای با اطمینان و اعتماد به نفس ارتباط برقرار میکنند. در میان مدیران شرکتهای چند ملیتی، سفیر شایع ترین شخصیت است. اعتماد به نفس مهمترین ویژگی هوش فرهنگی در این افراد است. دیدگاه سفیر در برخی مدیران از طریق مشاهده کسانی که با بهره گیری از این سبک موفق بوده اند، حاصل شده است.
۵-تقلیدی: به میزان زیادی بر اعمال و رفتارش کنترل دارد، در غیراین صورت هم به خاطر بینش مناسبش نسبت به اهمیت نشانههای فرهنگی از عهده اداره موقعیت بر می آید. افراد تقلیدی به میزبانان و میهمانانشان آرامش خاصی منتقل میکنند و با تقلید سریع رفتارهای کلامی و غیرکلامی طرفهای مقابل ارتباطات را تسهیل کرده و اعتماد ایجاد میکنند.
۲-۱۴ تقویت هوش فرهنگی
هوش فرهنگی را نیز میتوان همچون سایر جنبههای شخصی پرورش داد. در این زمینه باید بر دو نکته تأکید کرد. نخست اینکه چنین کاری تنها از عهده افراد واجد صلاحیت همچون روان شناسان حرفهای بر می آید. دوم اینکه بهبود هوش فرهنگی باید در راستای برنامه جامع پرورش راهبردی منابع انسانی سازمان و در کنار سایر جنبههای این برنامه صورت گیرد. برای تقویت هوش فرهنگی لازم است پس از سنجش این هوش در افراد و تعیین نقاط قوت و ضعف آنها، یک سری گامهایی برداشته شود [۵۸]
گام ۱٫ فرد در شروع تلاش برای پرورش هوش فرهنگی، نقاط قوت و ضعف خود در این زمینه را بررسی میکند. در این گـام نتایـج حاصل از اندازه گیری هوش فرهنگی در اختیار فرد قرار میگیرد.
گام ۲٫ شخص متناسب با نقاط ضعفش، برنامههای آموزشی لازم را انتخاب میکند. برای مثال، فردی که فاقد هوش فرهنگی است در کلاسهای مربوط به رفتار شرکت میکند یا کسی که در بعد شناختی ضعف دارد، توان استدلال استقرایی و قیاسی خود را پرورش میدهد.
گام ۳٫ آموزشی که درگام پیشین تعیین شد به مرحله اجرا گذاشته میشود. اگر فرد از لحاظ جنبه انگیزشی دارای مشکل است، به او یک سری تمرینهای ساده داده میشود مانند: اینکه در یک کشور غریب از کجا و چگونه میخواهد روزنامه مورد نظرش را بیابد.
گام ۴٫ فرد منابع لازم را برای پشتیبانی از رویکردی که انتخاب کرده است و قصد تقویت آن را دارد فراهم میکند.
گام ۵٫ در این گام بر مبنای نقاط قـوت و نقاط ضعف باقیمانده، فـرد به تکمیل مهارتهایش اقدام میکند. برای مثال: اگر نقاط ضعف جنبه تحلیلی دارد، نخست باید رویدادها را ببیند و سپس تشریح کند که چه الگوهایی باید مورد استفاده قرار گیرد.
گام ۶٫ شخـص که وارد یک موقیت فرهنگی جـدید میشود، بایـد بر جو غریبه آن غلبه کنـد. بنابراین با موجهه کردن فرد با موقعیتهای جدید فرهنگی، به او کمک میکنیم مهارتهای کسب شده و نحوه بکارگیری آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. پس از این ارزیابی ممکن است در حوزههای خاصی خود را نیازمند آموزش بیشتری ببیند.
۲-۱۵ عناصر هوش فرهنگی
هوش فرهنگی به عنوان توانایی فرد برای تطبیق با فرهنگهای جدید تعریف میشود. محققان معتقدند هوش فرهنگی در راستای هوش عاطفی و اجتماعی است. هوش عاطفی فرض میکند که افراد با فرهنگ خود آشنا هستند بنابراین برای تعامل با دیگران از روش های فرهنگی خود استفاده میکنند. هوش فرهنگی جایی خودش را نشان میدهد که هوش عاطفی ناتوان است یعنی در جایی که با افرادی در محیطهای ناآشنا سرو کار داریم. هوش فرهنگی سه بخش و عنصر اساسی دارد: عنصر شناختی، عنصر روانی و انگیزشی و عنصر فیزیکی و رفتاری.
۱-عنصر شناختی (ذهن) به مهارتهای تفکرعمومی اشاره داردکه افراد به منظور شناخت چگونگی و چرایی فعالیت در محیطهای جدید از آن استفاده میکنند. این شناخت علاوه بر عقاید و ارزشهای افراد، روشها و رویههایی را که دیگران برای انجام کار استفاده میکنند را نیز در بر میگیرد. برای بسیاری از مردم یافتن روزنهای به فرهنگهای بیگانه دشوار است، اما فردی که از جنبه ذهنی و شناختی دارای هوش فرهنگی نیرو مندی باشد، مفاهیم مشترک را زود پیدا میکند. شناخت تفاوتهای فرهنگی ممکن است پرسیدن سؤالی درباره عوامل برانگیزاننده افراد در فرهنگهای گوناگون باشد. یادگیری مفاهیم فرهنگ دیگران به درک و شناخت رفتارهای آنان کمک میکند.
۲-عنصر روانی و انگیزشی (قلب – دل) به افراد کمک میکند در مقابل موانع پایدار باشند تا بتوانند خود را با فرهنگ دیگران سازگار سازند. این بخش ممکن است مشکل ترین یا مبهم ترین جزء هوش فرهنگی باشد. ورود به دنیای فرهنگ بیگانه مستلزم غلبه بر یک سری موانع خاص است. داشتن انگیزه و پشتکار و باور قوی در این راه بسیار مؤثر است. فرهنگها در بسیاری از موارد با همدیگر متفاوت هستند. به عنوان مثال شیوه دست دادن و نشستن در ملاقاتهای کاری از کشوری به کشور دیگر تفاوت دارد. نادیده گرفتن این تفاوتها به مخدوش شدن ارتباطات منجر میشود. گاهی اوقات تعامل افرادی با فرهنگهای متفاوت مثل نزدیک شدن دو آهن ربا با قطبهای یکسان است. بدون داشتن انگیزه کافی، هوش فرهنگی بی مفهوم است. این عنصر توانائی همدل شدن را مد نظر قرار میدهد. تمایل به برقراری ارتباط و استمرار در راه رسیدن به هدف، بزرگترین شکافهای فرهنگی پوشش میدهد.
۳-عنصر فیزیکی و رفتاری (جسم) هوش فرهنگی به توانایی فرد برای انجام واکنش مناسب اشاره دارد. رفتار و سلوک فرد باید نشان دهدکه به فرهنگ طرف مقابل علاقه دارد و سعی میکند مؤلفههای فرهنگی آنها را بپذیرد و به آن احترام بگذارد. بسیاری از تفاوتهای فرهنگی، توسط اعمال فیزیکی قابل مشاهده و انعکاس است. شناخت و انگیزه بدون انجام یک واکنش مؤثر و مناسب ارزش خود را از دست میدهد به همین دلیل، هوش فرهنگی باید در برگیرنده توانائیها و مهارتهای لازم برای نشان دادن واکنش مناسب با آن فرهنگ باشد.[۵۹]
۲-۱۶ استفاده از هوش فرهنگی
امروزه اکثر سازمانها و افراد، هوش فرهنگی را یک مزیت رقابتی و قابلیت استراتژیک میدانند. در محیط و بازار جهانی، هوش فرهنگی اهرم مورد نیاز رهبران و مدیران تلقی میشود. سازمانها و مدیرانی که ارزش استراتژیک هوش فرهنگی را درک کنند، میتوانند از تفاوتها و تنوع فرهنگی در جهت ایجاد مزیت رقابتی و برتری در بازار جهانی استفاده کنند. هوش فرهنگی به منزله چسبی است که میتواند در محیط متنوع، انسجام و هماهنگی ایجاد کند. افراد دارای هوش فرهنگی بالا، قادرند اثر قابل توجهی بر استراتژیهای بازاریابی و توسعه محصول برای گروه های مشتریان در کشورهای مختلف داشته باشند. این افراد جزء داراییهای ارزشمند سازمان هستند و بخصوص در زمان بحران ارزش خود را بیشتر نمایان می سازند.[۶۰]
خوشبختانه برخلاف سایر جنبههای شخصیت انسانی، هوش فرهنگی کسانی که روان سالم دارند و از نظر حرفهای و شغلی توانمند هستند، قابل پرورش و توسعه است. موارد زیر در توسعه مهارتهای هوش فرهنگی مؤثر است:
*با بکارگیری دیدگاه مثبت نسبت به تفاوتهای فرهنگی، ابعاد فرهنگی سازمان و کارکنان خود را بشناسید.
*با بهره گرفتن از روش های مختلف نظیر مشاهده، پرسش و تفسیر نسبت به تجزیه و تحلیل سطوح مختلف فرهنگی افراد سازمان اقدام کنید.
*تنوع فرهنگی را بپذیرید و در خود آمادگی رویارویی با فرهنگهای مختلف را ایجاد کنید.
* باتوجه به میزان آشنایی با هر فرهنگ، از استراتژیهای خاص آن برای تعامل استفاده کنید .
*با نگرانیهایی همچون ترس از دست دادن هویت و خود مختاری فردی، در مورد خود و کارکنانتان مقابله کنید. افراد سازمان باید احساس کنند که برای آنها و فرهنگشان ارزش قائلید.
*در مورد توانمندیهای هوش فرهنگی هر کجا احساس ضعف میکنید آموزش ببینید.
*چنانچه انگیزه کافی در کسب و توسعه مهارتهای هوش فرهنگی ندارید، در خود این انگیزه را پرورش دهید.
نقدینگی
هزینه های تولید و خدمات
…
عامل های نامشهود
شایستگی ها
رضایت مشتریان
حفظ مشتریان
نوآوری
انگیزش
رضایت کارکنان
….
ارزش برند
حقوق انحصار معنوی
ارزش نامشهود داراییها
…
جدول ۲‑۴- طبقه بندی عاملهای عمومی موفقیت در سنجش عملکرد منبع خاکاوند و همکاران، ۱۳۸۸
در این میان بایستی اشاره کرد که عاملهای موفقیت، متمایز از شاخص ها و سنجههای عملکرد هستند. در واقع هر کدام از عاملهای موفقیت را میتوان در قالب شاخصهها و سنجههای گوناگون مورد سنجش قرار داد. شاخص ها و سنجهها، معرف ابعاد هر عامل یا بخشی از اطلاعات پیرامون عامل مورد سنجش هستند.
نتیجه گیری
میتوان گفت که عملکرد سازمان پدیدهای فراتر از تعریف میباشد که میتوان با فاکتورهایی که توضیح داده شده به سنجش آن پرداخت. این فاکتورها میتوانند در راستای عوامل مالی باشند، اخیرا با رشد و ارتقای مفاهیم غیر مالی در دنیای علم حسابداری و مدیریت همانگونه که سازمان دارای ابزارهای مالی و سنجههای مالی میباشد، سنجههای غیر مالی نیز جز فاکتورهای مهم در سازمان قرار گرفتند، پس همانطور که در این فصل گفته شد، عملکرد سازمانی را میتوان سنجید و برای سنجش آن میتوان از سنجههای غیر مالی نیز استفاده نمود.
روش شناسی تحقیق
مقدمه
پژوهش به فرآیندی اشاره دارد که برای گردآوری و تحلیل داده استفاده می شود.تا فهم ما نسبت به موضوع مطالعه افزایش یابد. به طور کلی پژوهش از سه گام زیر تشکیل شده است:
طرح یک پرسش
گردآوری داده ها برای پاسخ به آن پرسش
ارائه پاسخی به آن پرسش
بنابراین “پژوهش” را میتوان چنین تعریف کرد: فعالیتی نظاممند و سازمان یافته برای بررسی مسالهای خاص که مستلزم راه حلی است. پس پژوهش، اشاره به مجموعه گامهایی دارد که هدفش یافتن پاسخهایی برای مسائل موجود در محیط کاری است. از این رو نخستین گام در پژوهش، شناخت حوزه های مساله در سازمان و شناسایی واضح و روشن مسائلی است که نیازمند مطالعه و اصلاح دارند. وقتی مساله یا مسایلی که نیازبه بررسی دارند، به طور واضح مشخص شدند، آنگاه گامهای بعدی از جمله: گردآوری داده ها، تحلیل داده ها و تعیین عوامل موثر بر مساله در پیش گرفته می شود؛ در نهایت با ارائه اقدام اصلاحی ضروری، مساله حل می شود. (حسن دانایی فرد و همکاران، ۱۳۹۱).
در نهایت این فرایند کلی که به مدد آن تلاش میکنیم تا مسایل را حل کنیم، پژوهش نامیده می شود. بنابراین پژوهش مستلزم طی کردن مجموعه ای از فعالیتهای حساب شده و اجرایی دقیق است که ما را قادرمیسازد، تا بدانیم چگونه مسایل سازمانی را حل میشوند یا به حداقل میرسند. بدین ترتیب، پژوهش فرآیندهای کندوکاو، بررسی، آزمون و تجربه را در بر دارد. این فرآیندها باید به طور نظامند، مداوم، موشکافانه، عینی و منطقی انجام شوند. نتایج غایی مورد انتظار می تواند منجر به کشف واقعیتهای جدیدی شوند که ما را در بر برخورد با موقعیتهای خاص یا دشوار کمک می کند.
همانطور که گفته شد یکی از گامهای مهم در پژوهش گردآوری و تحلیل داده ها میباشد. از این رو نیاز به یک روش علمی و صحیح برای دسترسی به نتایج معتبر و قابل قبول امری بدیهی و بسیار مهم به شمار می آید. انتظام پذیر بودن، عقلایی بودن، داشتن یک بنیان علمی و تئوریک صحیح و عدم ابهام از جمله ویژگیهایی است که یک روش صحیح علمی و درست باید دارا باشد.
روش تحقیق
دستیابی به هدفهای علم یا شناخت علمی میسر نخواهد بود مگر زمانی که این امر با روش شناسی درست صورت پذیرد؛ به عبارت دیگر پژوهش از حیث روش است که اعتبار مییابد نه موضوع پژوهش.
به طور کلی تحقیقات از دو منظر قابل طبقه بندی هستند:
طبقه بندی بر مبنای هدف
طبقه بندی بر مبنای روش و نوع (خاکی، ۱۳۷۹)
از آنجایی که این تحقیق بر طبق نظر بونتیس، آزمون مدل سرمایه فکری در صنعت نرمافزار[۹۶] است، این تحقیق نیز نوعی پژوهش کاربردی به حساب می آید. در چنین پژوهشی هدف، بکارگیری یافته پژوهش در جهت نوعی مساله نیست، بلکه هدف، درک بیشتر پدیده یا مسائل خاصی است که در سازمان یا صنعت رخ میدهد و نیاز به ریشه یابی و راه حل دارند(دانایی فرد و همکاران، ۱۳۹۱). راه حلهایی که از این بررسیها بدست میآیند. صرفا در یک سازمان بخصوص، نظیر یک شرکت تولیدی کاربرد ندارند، بلکه در سازمآنهای متعدد دیگری از قبیل بیمارستآنها، موسسات مالی و بازرگانی نیز ممکن است، کاربرد داشته باشند.
تحقیق حاضر به دلیل سنجش سرمایه فکری، جهت آگاهی از وضعیت نسبی و میزان اهمیت هر کدام از اجزای تشکیل دهنده آن در شرکتهای نرمافزاری سطح تهران و همچنین بررسی رابطه آن با عملکرد سازمانی آنها میباشد و در صورت لزوم راهکارهای مناسب و لازم را برای بهبود وضعیت جاری آنها ارائه میدهد.
لازم به ذکر است که تحقیق حاضر از نوع توصیفی-زمینهیابی میباشد زیرا که به توصیف و شرح وضعیت جاری شرکتهای نرمافزاری می پردازد. این تحقیق توصیفی به منظور تعیین و توصیف متغیرهای موجود در تحقیق است. از ویژگیهای این تحقیق که به صورت توصیفی است می توان به موارد زیر اشاره کرد:
ویژگیهای شرکتهای نرمافزاری در یک شرایط خاص درک می شود.
یک تفکر نظامند در مورد جنبه های مختلف وضعیت موجود صورت میگیرد.
برای بررسی و پژوهشهای آتی، ایدههایی ارائه میدهد.
برخی تصمیمات برای این شرایط اتخاذ میشوند.
با توجه به گردآوری داده های این تحقیق، روش این تحقیق در حقیقت بررسی میدانی میباشد که همبستگی بین متغیرها را مورد سنجش قرار میدهد. بدان معنی است که آیا متغیرهای موجود در این تحقیق با هم ارتباط و همبستگی[۹۷] دارند ؟
فاضلاب صنعتی
خواص فاضلابهای صنعتی و پساب کارخانهها کاملاً بستگی به نوع فرآوردههای کارخانه دارد، بعضی از آنها دارای خاصیت قلیایی با اسیدی زیادی هستند، دستهای از آنها خاصیت خورندگی و برخی دارای مواد سمی هستند. در فاضلاب برخی از کارخانهها مانند کارخانههای بهرهبرداری از معادن، کارخانههای فولادسازی و کارخانههای شیمیایی بیشتر مواد خارجی را مواد معدنی تشکیل میدهند در صورتی که در برخی دیگر از کارخانهها مانند کارخانههای تهیه مواد غذایی و کارخانههای نشاسته سازی بیشتر مواد خارجی در فاضلاب مواد آلی است درجه آلودگی این فاضلابها میتواند گاهی چندین برابر آلودگی فاضلابهای خانگی باشد.
فاضلابهای سطحی
این فاضلابها ناشی از بارندگی و ذوب یخها و برفهای نقاط مرتفع هستند و به علت جریان در سطح زمین، مقداری مواد آلی و معدنی در آنها وجود دارد. بیشترین قسمت مواد خارجی در این فاضلابها مواد معدنی مانند ماسه و شن میباشد، به علاوه پس مانده ذرات گیاهی و حیوانی و مواد نفتی و دوده قسمت دیگری از مواد خارجی موجود در آبهای سطحی را تشکیل می دهند]۷[.
شبکههای جمع آوری فاضلاب و انواع آن
جریان فاضلاب از منابع آب مصرفی جوامع تولید میشود و معمولا رواناب حاصل از بارندگی در سطح شهر نیز به شبکه جمع آوری هدایت و برای تصفیه و دفع، منتقل میشوند. سیستم مورد استفاده برای رسیدن به این هدف، تحت عنوان یک شبکه فاضلابرو یا یک سیستم جمع آوری فاضلاب شناخته میشود که شامل لولههای منفرد ( خطوط فاضلابرو) و تجهیزاتی برای تسهیل جمع آوری و انتقال مانند سازههای ورودی و پمپ است. در ساخت شبکه جمع آوری، کارآیی ایمنی و صرفه اقتصادی معیارهای کلیدی هستند. در جمع آوری فاضلاب ایمنی بدان معناست که بهداشت عمومی، رفاه و حفاظت از محیط زیست دارای اولویت بالایی هستند]۸[.
تقاضا برای راه حلی به سمت مدیریت آب پایدار در شهرستانها یک چالش جدید است. شبکههای فاضلاب در طول دورههای مختلف، تغییرات زیادی دارند. در طول دورههای بدون بارندگی، نرخ جریان از رفتار جامعه تاثیر میپذیرد و معمولا در طول شبانه روز تغییرات یک تا ده برابر دارد.
در طول دورههای بارندگی و در لولههای فاضلابی که فاضلاب شهری و رواناب سطحی را دریافت میکنند ( به عنوان مثال شبکههای مرکب)، نرخ جریان در طول بارندگیهای شدید معمولا افزایش ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ برابر در مقایسه با شرایط خشک آب و هوا دارد. در این زمینه تلاشهای زیادی هم به صورت عملی و هم در تحقیقات علمی برای توسعه سیستمها و روشهای طراحی و بهرهبرداری از شبکه فاضلاب انجام شده است.
در ۲۰ تا ۳۰ سال گذشته، تلاشهای زیادی در زمینه زهکشی جریان شبکه فاضلاب و پیدا کردن راه حلی جامع برای بهبود عملکرد تاسیسات تصفیهخانه و اثرات بارندگی در طول دورههای بارندگی انجام شده است. زهکشی شهری هم در تحقیقات علمی و هم در عمل به عنوان مهمترین مسئله بوده است. به دلیل الزامات اساسی جمع آوری و انتقال، شبکههای فاضلاب از نقطه نظر فیزیکی با پدیدههایی مانند هیدرولیک و انتقال مواد جامد فاضلاب سر و کار دارند. از این نقطه نظر، طراحی جدید و اصول عملیاتی تا حد زیادی با روشهای عددی و کاربرد کامپیوترها توسعه یافتهاند]۸[.
نحوه طراحی و بهرهبرداری از شبکه روی فرآیندهای شبکه جمع آوری بسیار تاثیرگذار است بنابراین هنگام طراحی شبکههای جمع آوری فاضلاب باید در مورد فرآیندهایی که در این شبکهها رخ میدهد آگاهی کامل داشت. به عنوان مثال تهویه شبکه میتواند روی تجمع و پراکندگی مواد بودار سمی که توسط فرآیندهای بیولوژیکی تولید میشوند تاثیرگذار باشد.
شبکههای جمع آوری فاضلاب به سه دسته اصلی تقسم میشوند: شبکههای بهداشتی فاضلاب (شبکههای مجزا)، شبکههای جمع آوری آب باران و شبکههای مرکب که هر کدام از این شبکهها از نقطه نظر فرآیندی دارای ویژگیهای خاص میباشد که در ادامه به شرح این خصوصیات پرداخته میشود.
شبکههای بهداشتی فاضلاب
این شبکهها اغلب تحت عنوان شبکههای مجزا شناخته میشوند و جهت جمع آوری فاضلاب از مناطق مسکونی، تجاری و صنعتی مورد استفاده قرار میگیرند. فاضلابی که در این شبکهها جریان دارد، معمولا دارای غلظت نسبتا بالای مواد آلی تجزیهپذیر است و در نتیجه از نظر بیولوژیکی فعال میباشد. این فاضلاب از نقطه نظر فرآیندی ترکیبی از بایومس (به خصوص باکتریهای هتروتروفیک) و مواد مغذی(سوبسترا) میباشد. این گونه شبکهها در عمل ممکن است تا حدی رواناب سطحی را نیز دریافت کنند]۸[.
جریان در فاضلابرو مجزا ممکن است توسط نیروی ثقل(شبکه ثقلی) یا فشار(شبکههای تحت فشار) کنترل شود. در فاضلابروهای ثقلی نیمهپر، انتقال اکسیژن از سطح تماس آب-هوا امکان پذیر است و امکان فعالیت باکتریهای هتروتروفیک هوازی وجود دارد. در مقابل جریان در شبکههای تحت فشار کاملا به صورت پر بوده و امکان انتقال اکسیژن وجود ندارد. در این نوع فاضلابروها، فرایند غالب فرایند بیهوازی است و درجه تبدیلات بیولوژیکی به مدت زمان جریان فاضلاب داخل شبکه (زمان ماند) بستگی دارد. زمان ماند فاضلاب در شبکه وابسته به اندازه حوضه آبریز و ویژگیهای فاضلابرو مانند شیب و طول است که این زمان در شبکههای تحت فشار، به خصوص در ساعات شبانه، نسبتا بالاست]۸[.
شبکههای جمع آوری آبهای سطحی
این شبکهها برای جمع آوری و انتقال فاضلابهای سطحی (آب باران) که از سطوح غیر قابل نفوذ مانند خیابانها، بزرگراهها و پارکینگها نشات میگیرند، بکار برده میشوند. آبهای سطحی معمولا از طریق سازه ورودی که در زهکش خیابانها قرار دارد، وارد این شبکهها میشوند. این شبکهها فقط در شرایط بارندگی عمل میکنند و معمولا آب حاصل از بارندگی را بدون هیچگونه تصفیه و یا با تصفیه جزئی به محیط پذیرنده منتقل میکنند. در این شبکههای جمع آوری فرآیندهای میکروبی و شیمیایی به ندرت رخ میدهد و تاثیر چندانی ندارد. از سوی دیگر، در سازههایی مانند استخرهای نگهداری آب، به عنوان بخشهایی از این شبکه، فرآیندهای تصفیه شیمیایی و بیولوژیکی رخ میدهد.
شبکههای جمع آوری مرکب
در این شبکهها فاضلاب شهری و رواناب سطحی با هم جمع آوری شده و به تصفیهخانه منتقل میشوند. در طول دورههای خشک آب و هوا، این سیستم از لحاظ فرآیندهای شیمیایی و بیولوژیکی، عموما مانند شبکههای جمع آوری مجزا عمل میکند. با این حال، طراحی این شبکهها در مقایسه با شبکههای مجزا، به دلیل توانایی این شبکهها در جمع آوری رواناب سطحی متفاوت است و شامل اجزایی مانند سازههای سرریز و حوضهای آب میباشد که این سازهها ممکن است جزییات فرآیندها را تحت تاثیر قرار دهند. علاوه بر این، فرآیندهای شبکههای مرکب به دلیل تغییرات منظم شرایط جریان نسبت به شبکههای مجزا تغییرات بیشتری دارند.
شبکههای جمع آوری مرکب ممکن است به صورت ثقلی، تحت فشار و یا اینکه به صورت ترکیبی از این دو شرایط طراحی و ساخته شوند.
خصوصیات این سه نوع شبکه در شکل ۲-۱ توضیح داده شده است. علاوه بر شبکههای فوق، سیستمهای شبکه جمع آوری جایگزین مانند شبکههای تحت خلا و شبکههای قطر کوچک ثقلی که معمولا کوچک بوده و به صورت محلی مورد استفاده هستند نیز وجود دارد]۸[.
خصوصیات انواع مختلف شبکههای جمع آوری فاضلاب ]۸[
شبکههای جمع آوری جایگزین
سیستمهای شبکه جمع آوری فاضلاب جایگزین، در مناطقی که اجرای شبکههای فاضلاب متعارف امکانپذیر نیست مورد استفاده قرار میگیرند. این شبکهها از نظر اجرایی برای مکانهایی که پر از تپه و یا کاملا تخت هستند بسیار مناسبند، زیرا در این مکانها نیاز به حفاریهای عمیق بوده و در نتیجهی آن هزینههای اجرایی بسیار افزایش مییابند. شبکههای جایگزین انواع مختلفی دارند که در ادامه فقط به شبکههای جمع آوری ثقلی با قطر کوچک اشاره میشود]۹[.
شبکههای جمع آوری ثقلی با قطر کوچک
شبکههای جمع آوری ثقلی با قطر کوچک یکی از سیستمهای جایگزین برای شبکههای متعارف هستند که پساب حاصل از سپتیک تانک را به صورت ثقلی به تصفیهخانهها منتقل میکنند. در این نوع شبکهها از لولههای پلاستیکی با قطر کوچکتر استفاده میشود و عمق کارگذاری لولهها کمتر از شبکههای ثقلی متعارف است. این شبکهها برای مناطقی کهتراکم جمعیت کم بوده، مناطق روستایی و مکانهایی که جمعیت فصلی دارند مناسبند.
بار آلی منتقل شونده در این شبکهها به نسبت پایینتر از شبکههای جمع آوری فاضلاب متعارف است، زیرا قسمتی از مواد آلی معلق، در سپتیک تانکها حذف میشوند. قطر متداول در این شبکهها ۸۰ میلیمتر یا ۳ اینچ است، اما حداقل قطر لولهها بهتر است که ۱۰۰ میلیمتر انتخاب شود. در این سیستمها نیاز به رعایت حداقل سرعت نیست زیرا تهنشینی مواد جزو پارامترهای طراحی آنها محسوب نمیشود]۹[.
انواع روشهای مورد استفاده جهت بررسی فرآیندهای شبکه جمع آوری فاضلاب
تورکیلد و همکارانش در این زمینه فعایتهای زیادی داشتهاند و در کتاب خود، تحت عنوان فرآیندهای فیزیکی، شیمیایی و بیولوژیکی در شبکههای جمع آوری، نحوه صحیح انجام پژوهشها را در این زمینه شرح دادهاند. در این پژوهش از نکات کلیدی و مفاهیم اساسی این کتاب بسیار استفاده شده است. بنابراین یکی از اصلیترین منابع پایان نامه را میتوان این کتاب ذکر کرد. در ادامه به روشهای مختلف بررسی فرآیندهای شبکه جمع آوری پرداخته شده است]۸[.
روشهای مورد استفاده در مطالعات فرآیندهای شبکه جمع آوری فاضلاب را در حالت کلی میتوان به صورت زیر دستهبندی کرد:
۱- آنالیزهای آزمایشگاهی[۱] در مقیاس کوچک تحت عنوان رآکتورهای آزمایشگاهی
۲- طرحهای پایلوتی آزمایشگاهی[۲]
معنای سکولاریسم
معنای لغوی سکولاریسم: سیهوستر (ترجمۀ محرم خانی، ۱۳۸۶، ص۸۰)، در مورد معنای لغوی سکولاریسم اعتقاد دارد این واژه در لقت به معنای زمان، عصر و مأخوذ از واژۀ لاتینی (سیکیولوم) است.
اما در رابطه بامعنای اصطلاحی آن، شیر (همان)، به شش نوع معنا اشاره کرده است؛
-
-
- زوال دین، به این ترتیب که نمادها و نهادهای مذهبی پیشین حیثیت و اعتبارشان را از دست میدهند. در نتیجه، راه برای جامعۀ بدون دین باز میشود.
-
-
- سازگاری هر چه بیشتر با این جهان؛ به این معنا که در این جهان توجه آدمیان از عوامل فرا طبیعی منفک شده و جلب ضرورتهای زندگی دنیوی و مسائل آن میشود. به این ترتیب، علایق گروههای مذهبی با علایق گروههای غیرمذهبی درهم آمیخته میشوند و نمیتوان یکی را از دیگری تفکیک کرد.
-
- جدایی دین از جامعه، در این معنا دین به قلمرو خاص خودش عقب مینشیند و منحصر به زندگی خصوصی میشود. دین خصلتی درونی مییابد و تسلطش را به هر یک از جنبههای زندگی اجتماعی از دست میدهد.
-
- جایگزینی صورتهای مذهبی به جای باور داشتها و نهادهای مذهبی، یعنی دانش، رفتار و نهادهایی که زمانی مبتنی بر قدرت خدا تصور میشدند به پدیدههایی آفریدۀ انسان و تحت مسئولیت او تبدیل میشوند. در این معنا با دین انسانی شده مواجهایم.
-
- سلب تقدس از جهان؛ به این معنا که جهان خصلت مقدسش را از دست میدهد و انسان و طبیعت موضوع تبیین علّی - عقلانی قرار میگیرند. در این جهان جدید نیروهای فرا طبیعی هیچ نقشی ندارند.
-
- حرکت از جامعۀ مقدس به سوی جامعۀ دنیوی؛ به این ترتیب که جامعه هر نوع پایبندی به ارزشها و اعمال سنتی را رها میکند و ضمن پذیرش دگرگونی، تمام فعالیتها را بر مبنای محاسبات عقلانی و فایده گرایانه انجام میدهد.
دابلر (ص۸۱)، از سکولارسیون با عنوان «دین برکناری» یاد میکند. منظور وی از بهکارگیری این اصطلاح، تقدس زدایی، متمایز سازی و جابهجایی مفاهیم مذهبی در جامعۀ معاصر است.
نبویان (پرچمی، ۱۳۸۹، ص۱۵۳) در رابطه با تعریف سکولاریسم اعتقاد دارد، سکولاریسم در لغت به معنای «دنیاگرایی، روح و تمایل دنیوی داشتن» است؛ اما در اصطلاح مباحث مدرنیته به معنای سیستمی از فلسفۀ اجتماعی یا سیاسی است که تمام اشکال ایمان مذهبی و نیز شخصیتهای مذهبی را رد میکند و با پذیرش معنای لغوی، کاملاً دنیاگرا و دارای روح و تمایل دنیوی است. بر مبنای سکولاریسم میتوان جهان را به طور کامل و تنها با بهره گرفتن از خود جهان شناخت و برای این هدف رجوع به امری غیر از خود جهان ضروری نیست. چگونگی عمل در دنیا و ارزشهای تعیینکنندۀ نقش انسان در دنیا با استناد به خود دنیا قابل کشف هستند. بر این اساس در مییابیم که انسان مطلوب لیبرالیسم، انسان سکولار است. انسانی که به نیازهای نقد و این جهانی توجه دارد و به امور معنوی و اخروی نظری نمیکند. همچنین سنتها، آداب رایج، ارزشها و هنجارهای ثابت و پایدار را تقدیس و تکریم نکرده و به آنها ارج نمینهد. در هر شرایطی به نقد و ارزیابی سنتهای دینی و غیردینی و ترک آنهامیپردازد و به استقبال هر آنچه نو است می رود. برای چنین انسانی معیار نقد و ارزیابی فقط عقل بشری، آن هم عقل حسابگر فایدهگرای مبتنی بر حس و تجربه است و هیچ معیار دیگری پذیرفته نیست. مصلحت و غایت این انسان صرفاً مصلحت و غایت مادی و دنیوی است.
زمینههای ظهور سکولاریسم
پیتر برگر (ترجمۀ محرم خانی، ۱۳۹۱، ص۸۱) زمینۀ مساعد بروز این مفهوم را مسیحیت می داند؛ وی سکولاریسم را با پروتستانیسم در مسیحیت مقارن میداند. به نظر او در زمان مسیحیت کاتولیک این دسته گرایشها مهار شده بود؛ اما با جنبش پروتستان و اصلاح مذهبی بند گشوده شد و این نهضت با نوعی دگرگونی در ساختار طبقاتی و جابه جایی فئودالیسم همراه شد. برگر به تبع وبر و متأثر از او، گرایش مرتبط با عقلانیت روزافزون را نیروی مشوّق سکولاریسم میداند. از این رو، برگر پروتستانیسم را که ناشی از عقلانیت جدید بود، پیشدرآمد سکولاریسم مینامد. از نظر وی در واقع عامل مهم ایجاد سکولاریسم، سازماندهی مذهبی یا کلیسا بود. به نظر برگر، سازمان مذهبی متضمن نوعی تخصص نهادی بالقوه و ذاتی دین بوده؛ به این معنی که قلمروهای دیگر زندگی را میتوان بیش از پیش به یک عرصۀ جداگانه و نا مقدس واگذار کرد و در نتیجه آنها را از حوزۀ صلاحیت امور مقدس برکنار کرد. به این ترتیب، قلمروهای دیگر غیرمذهبی در معرض فرا گرد عقلانیت و کاربرد افکار و دانش نوین قرار گرفت. بعد از آن کلیسا و دین در هدایت زندگی و تفسیر جهان نقش کم اهمیت تری پیدا کرد.
مبانی فلسفی سکولاریسم
سکولاریسم فلسفی به عقل اولویت میدهد. در این رهیافت قدرت زیادی برای عقل قائلاند به گونهای که مدعیاند انسان بدون رجوع به منابع وحیانی و ماوراء طبیعی توانایی تنظیم امور دنیایی بشر را دارد. هولمر (ص۸۳) معتقد است سکولاریسم در مقابل این نگرش قرار دارد که مدعی این نظر است که استقلال معارف مربوط به ادارۀ زندگی دنیا- معارف عملی- از معارف دینی را منطقاً و مفهوماً محال میداند. چراکه معتقدند بشر توانایی لازم برای ادارۀ امور عملی و زندگی دنیایی را ندارد؛ و از آنجایی که معارف دینی دربردارندۀ شیوههای درست زندگی و اهداف غایی مناسب است، منطقاً مقدم بر معارف عملی است. در مقابل سکولاریسم فلسفی رابطۀ میان آن دو دسته از معارف را نه مفهومی و منطقی، بلکه تاریخی میداند. بر این اساس، حداقل در عالم نظر، معارف عملی را میتوان بدون کمک معارف دینی شناسایی کرد؛ هرچند این امر در عالم واقع تا کنون محقق نشده باشد. بنابرنظراتی که در حیطۀ سکولاریسم فلسفی بررسی شد، نتیجه میگیریم اصل بنیادین و اولیه در این رهیافت تقدم عقل بر نقل است. به این معنا که انسان موجودی است که قادر است با تکیه بر عقل و مستقل از دین غایات و طرق رسیدن به آنها را شناسایی نماید.
رهیافت اساسی در سکولارسیم فلسفی ناشی از حاکمیت فیزیک است. سیطرۀ فیزیک پیدایش این عقیده را سبب گردیده است که تمام امور معلول نیروهای مادیاند و عقل یارای فهم آنها را دارد. به این ترتیب فرشتگان، ارواح و خداوند از قلمرو جهان شناسی بیرون رانده میشوند و ورود الهیات به عرصۀ علم مردود میگردد. حتی خود الهیات نیز به تیغ عقل سپرده میشود. با حاکم شدن عقل ابزاری و علت مکانیکی دیگر جایی برای علت نهایی باقی نمانده است (ص۸۶).
لیبرالیسم و اخلاق سکولار
اما در ارتباط سکولاریسم با لیبرالیسم باید گفت که اخلاقی که مکتب لیبرالیسم تجویز میکند، اخلاقی سکولار است و این نوع از اخلاق نیز کاملاً با فردگرایی در ارتباط است؛ به عبارت دیگر فردگرایی یکی از مبانی اخص اخلاق سکولاری است. لیبرالیسم در زمینۀاخلاق، هم آغوشی کاملی با برخی از گرایشهای اخلاق سکولار دارد و به عبارت دیگر میتوان گفت که اخلاق لیبرالی، خود یک نوع اخلاق سکولار است. براساس لیبرالیسم اخلاقی، هیچیک از اشکال قدرت سنتی یا نهادی، خواه دنیوی یا دینی، حق ندارند به وضع قوانین و هنجارهای اخلاقی بپردازند؛ این خود فرد است که باید ارزشهای خود را برگزیند و اخلاقیات خاص خویش را پی افکند. از دیدگاه اخلاق لیبرال، هیچ ارتباطی بین واقعیتها و ارزشها وجود نداشته و شکاف عمیقی بین این دو برقرار است (آربلاستر، ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، صص۲۱-۲۲)؛ به گونهای که هیچ منطقی نمیتواند این شکاف را پر کند؛ به عبارت دیگر جدایی ارزشها از واقعیات منجر به این تفکر میشود که بایدها از هستها بر نمیخیزد و نمیتوان میان عالم تشریع با عالم تکوین ارتباط منطقی برقرار کرد. دانشها مربوط به قلمروی دیگری است و ارزشها نیز مربوط به قلمروی خود، علم یک چیز است و اخلاق چیز دیگری. عالمی فوق این عالم نیز وجود ندارد که ارزشها از آنجا صادر شده باشد. به بیان دیگر، خدای ارزشگذار در این مکتب جایی ندارد؛ بنابراین «خوبی» و «بدی» نیز جنبهای کلی و مطلق ندارند. در این صورت است که «خوبی» و «بدی»، به تعداد انسانهای روی زمین میتوانند معانی متفاوتی داشته باشند. پس میتوان نتیجه گرفت که اخلاق در لیبرالیسم، جنبۀ فردی و شخصی دارد، نه کلی و عمومی. در این صورت است که هیچ نهاد مذهبی و اجتماعی حق ندارد برای انسانها تکلیف و یا ارزشی تعیین کند و خوبی و بدی را برای آنها تعریف کند (نصری، ۱۳۷۷، ص۹۱). در واقع اخلاقیات لیبرالی، وابسته به امیال و آزروهای انسانی است؛ زیرا به اعتقاد لیبرالها، خردمندانهترین و واقعگرایانه ترین شیوه، قبول این مطلب است که هر کس آنچه را دوست دارد «خوب» و از آنچه متنفر است «بد»مینامد (آربلاستر، ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۲۴).
از نظر زرشناس (سربخشی، ۱۳۸۹، ص۸۳)، دلیل نسبیت گرایی در زمینۀ اخلاق در لیبرالیسم این است که این مکتب منشأ و منبع تعالیم اخلاقی را «قادر مطلق غیبی»نمیداند بلکه وجود متغیر و جزئی انسان میداند. در این ایدئولوژی، منشأ تکلیف اخلاقی در نفع شخصی خلاصه میگردد. بر این اساس است که تئوریسینهای لیبرال معتقدند قوانین اخلاقی باید با میل و خواستهای نفسانی بشر تطبیق داده شوند. بدیهی است که چنین رویکردی موجب نسبیتگرایی مطلق شده و هرگونه اطلاق و ثبات در ایدئالهای اخلاقی را نفی میکند. تساهل و تسامح، انعطاف در برابر ارزشهای اخلاقی متنوع، اباحی گری اخلاقی و نفی قواعد یگانه و مطلق و تحول ناپذیر از لوازم گریزناپذیر لیبرالیسم اخلاقی است. بنابراین مکتب، هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد که بتواند به شما نشان دهد چه باید بکنید. به طور خلاصه، هیچ قانون مافوق فرد و علایق انسانی در حریم زندگی شخصی انسان وجود ندارد و انسان خود معیار خوبیها و بدیها است.
یکی از ویژگیهای مهم نگرش سکولاریستی، موضوع حق گرایی در برابر تکلیف گرایی است. بازتاب چنین دیدگاهی در عرصۀ اخلاق این است که انسان مدرن اخلاقیات را تا زمانی میپذیرد که حق او را استیفا کند؛ وگرنهآنها را انکار و حتی ضد اخلاقی تلقی میکند؛ به عبارت دیگر، چنین رویکردی موجب میشود آنچه برای آدمی در مسائل اخلاقی مهم جلوه میکند، همان سود دنیوی و لذتهای عادی باشد به گونهای که سراسر وجود انسان مدرن آکنده از اشتیاق به آنها است. با این رویکرد آدمی دیگر دنیا را به منزلۀ معبری برای ورود به زندگی اخروی نمیبیند. از این روی، انسان حداکثر تلاش خود را در بهره وری از لذتهای مادی و دنیوی انجام میدهد و در نتیجه آنکه حق گرایی موجب میشود فضایل انسانی و الهی مانند احسان، نیکوکاری، رحم و شفقت، ایثار، گذشت و مردمداری، جای خود را به قلدری، سرسختی، تنگنظری، خودخواهی، پر توقعیو مانند آن بدهد؛ این همان اخلاقیات سکولار است که داعیۀ جهانی شدن دارد (همان).
۲-۲-۲-۲-۴- معرفتشناسی
در مسئلۀ شناخت دو سؤال مهم و اساسی مطرح است. یک اینکه آیا امکان شناخت وجود دارد و دو اینکه اگر امکان شناخت وجود دارد با چه ابزاری. در طول تاریخ مکتبهای مختلف پاسخهای متفاوتی به این دو سؤال دادهاند و بر اساس این پاسخها خطی مشیهای گوناگون و متمایز از یکدیگر را برای انسان تدارک دیدهاند و حد و مرز شناخت انسان را مشخص نمودهاند. لیبرالیسم هم به عنوان یکی از مکتبهای موجود در دنیا، به این دو سؤال پاسخ داده است که در ادامه به آن پرداخته میشود.
الف) امکان شناخت
آربلاستر (ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۳۶) معتقد است، مبنای معرفتشناختی لیبرالیسم، شکاکیت در معرفت و ادعای نفی معرفت یقینی است. به بیان دیگر از دیدگاه لیبرالیسم، هر شناختی مشکوک است و دستیابی به شناخت یقینی ممکن نیست. به اعتقاد نبویان (پرچمی، ۱۳۸۹، ص۱۵۸) تشکیک در هر امری و قابل رد و ابطال دانستن آن، از اجزای اصلی معرفتشناسی لیبرالیسم است.
ب) ابزار شناخت
در زمینۀ ابزار شناخت، باید به این مسئله توجه داشت که تأکید این مکتب بر دو گونه ابزار شناخت یعنی عقل و حس میباشد.
جان لاک به عنوان یکی از آغازگران لیبرالیسم معتقد است حس، مهمترین ابزار شناسایی است و به اصطلاح، او معتقد به اصالت حس بود. از این نگاه انسان فقط میتواند اموری را شناسایی کند که با حواسش قابلادراک است و در غیر این صورت، امور قابلشناسایی نمیباشند. این رویکرد نسبت به شناخت منجر به موضع لاادری گری میشود که بر اساس آن بعضی امور نه اثبات پذیرند و نه قابل نفی. به عنوان مثال مفهومی چون روح مجرد را نه میتوان اثبات کرد و نه میتوان نفی کرد (نصری، ۱۳۷۷، ص۶۶).
اما نوع دیگری از رویکرد نسبت به مسئلۀ شناخت، دیدگاه عقلگرایی محض است. لیبرالیسم به عنوان مظهری از خاستگاهش، یعنی عصر روشنگری، بر قدرت خرد آدمی برای حل مشکلات، ابداع راه حل و بهبود زندگی و اجتماع صحّه میگذارد. از نظر این مکتب، قدرت تعقل ابزار نیرومندی برای تغییر شکل و بازسازی نظام کهن در اختیار انسان قرار میدهد. لیبرالها استدلال میکنند که روش علمی را میتوان دربارۀ زندگی و مسائل بیشمار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تربیتی به کار بست. جیمز میل که لیبرال مؤمنی بود ادعا میکرد که انسان تنها با نیروی عقل میتواند به درستی قضاوت کند (گوتک، ترجمۀ پاک سرشت، ۱۳۸۷، ص۲۶۳). لیبرالها معتقدند که هر آنچه عقل ما ادراک کند میپذیریم و هر آنچه را که عقل ما ادراک نکند نفی میکنیم و در واقع فقط در دایرۀ عقل خود به اثبات و نفی حقایق عالم میپردازیم چرا که ابزار شناسایی ما عقل است. انسان باید بر اساس عقل خود اهداف و راه رسیدن به آنها را جست و جو کند و عمل انسان نیز باید بر اساس عقل باشد؛ یعنی شناسایی عقلی ملاک دریافت بایدها و نبایدهای انسانی است (نصری، ۱۳۷۷، ص۶۷). همان طور که مشخص است اعتقاد فوقالعاده به عقل بشر در شناخت جهان، از ارکان اصلی معرفتشناسی لیبرالیسم است. کانت (ترجمۀ رحیم پور ازغدی، ۱۳۸۸، ص۹۰؛ به نقل از: پرچمی، ۱۳۸۹، ص۱۵۴) در مقالۀ «روشنگری چیست؟» مدعی شد که مهمترین شعار دورۀ روشنگری این بوده است که «جرأت دانستن داشته باش». همچنین از نظر شاپیرو (ترجمۀ کاشانی، ۱۳۸۸، ص۷)، آنچه راسیونالیسم مفرط خوانده میشود، پشت کردن به عاطفه و روی آوردن به عقل و نیز پشت کردن به وحی، هدایت دینی، ولایت والیان فکری و کلیسایی و نفی مقدسات دینی و حقوق و امتیازات الهی، از همین شعار «جرأت دانستن داشته باش» استخراج میشود. به اعتقاد نبویان (پرچمی، ۱۳۸۹، ص۱۵۵) در رابطه با معرفت مدنظر لیبرالیسم باید گفت که از نگاه این مکتب، معرفت آن چیزی است که در انسان قدرت پیشبینی و قدرت ضبط و مهار طبیعت را ایجاد میکندتا بتوانیم زندگی راحتتر و مطمئن تری داشته باشیم. در نتیجه باید گفت که ارزش معرفت، یک ارزش ابزاری است. لیبرالیسم عقل را به عنوان مطمئنترین و بهترین ابزار میپذیرد. از نظر نصری ( ۱۳۷۷، ص۶۶) بر این اساس است که در لیبرالیسم باید همه چیز را آزمود و هیچچیز را نباید از پیش پذیرفت. هر نظریهای را و از جمله نظریههای دینی را باید مورد تجزیه و تحلیل عقلانی قرار دارد؛ اما لیبرالیستها اعتقاددارند باید به خاطر داشت که آزمونها نیز حقیقت مطلق و همیشگی را به ما ارائه نمیدهند. از آنجایی که در این مکتب اعتماد زیادی به تجربۀ فرد و روش تجربی وجود دارد، لیبرالها بر این نظر پا فشاری دارند که هیچ نظریهای را نمیتوان به طور مطلق پذیرفت و آنها را دائماً باید آزمود.
آربلاستر (ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۳۷) به نقل از برتراند راسل در رسالۀ «فلسفه و سیاست» که تا حدی ملهم از استدلالهای پوپر است در رابطه با این مسئله میگوید:
جوهر بینش لیبرالی این نیست که چه باورهایی پذیرفتهشدهاند، بلکه چگونگی پذیرفتن آنها است؛ باورها باید به دور از جزماندیشی و به گونهای آزمایشی پذیرفته شوندو پذیرش آنها با علم به این مطلب باشد که شواهد تازه هر لحظه میتواند آنها را ابطال کند. بدین گونه است که روش قبول آراء در علم در مقابل عقاید خداشناسانه قرار میگیرد… بر این اساس، بینش علمی همزاد فکری آن چیزی است که در حوزۀ عملی، بینش لیبرالی نام میگیرد.
به نظر آنتونی آربلاستر (همان) «عقل» در مکتب لیبرالیسم دو مفهوم دارد. یک مفهوم محدود و دقیق و یک مفهوم گسترده. عقل در مفهوم دقیق، توانایی منطقی اندیشیدن و محاسبه و استنتاج کردن است. در این مفهوم به وسایل توجه شده است؛ اما در مفهوم گستردهتر، هم به هدفها و هم به وسایل پرداخته شده است. از نظر لیبرالها از میان مقاصد گوناگونی که افراد و جامعه دارند فقط برخی از آنها شایستگی آن را دارند که عقلانی خوانده شوند. به طور مثال مدارا یک خط مشی عقلانی است چرا که محدودیتهای عقل انسان را در نظر میگیرد و در حوزههایی از قبیل اخلاقیات و مذهب ادعای یقین یا صحت نمیکند چون در این حوزههانمیتوان چنین تضمینی را به گونهای عقلانی توجیه کرد. در واقع عقل در این مفهوم لیبرالها را دشمنان فعال مذهب، یا دستکم به اشکال جزماندیش تر و قشری تر مذهب، تبدیل میکند. همچنین در این نگرش، عقل، به لحاظ اخلاقی بیطرف نیست. عقل با عدم تحمل یا جزماندیشی، یا ستمگری و بیعاطفگی سازگار نیست؛ بنابراین در این مفهوم است که عقل با سنت، رسم و تعصب در تضاد قرار میگیرد؛ زیرا گرایش کلی روشنگری لیبرالی در تضاد مستقیم با تجلیل و گرامیداشت از تعصبات، رسوم و عادات اندیشه بوده و آنها را میراث نسنجیدۀ گذشته به شمار میآورد. براین اساس انسان عاقل کسی است که به اعتماد و اقتدار دل نمیبندد. او شخصاً به کنه اشیاء میپردازد و در مورد آن، از نظرگاه خویش به قضاوت میپردازد. همچنین از نظر آربلاستر، از میان استعدادهایی که فرد در مکتب لیبرالیسم باید دارا باشد تا خود را با الگوی استقلال وجودی و خودفرمانی سازگار کند، مهمترین آنها عقل است.
عقل در لیبرالیسم با وجود سه پیشفرض وسیله و روشی است برای متقاعد کردن انسانها. یک اینکه عقل یک امر مشترک در نهاد بشر است و همه از این استعداد برخوردارند و دو اینکه متقاعد کردن مردم بهتر از مجبور کردن آنها در انجام امور است. در واقع متقاعد کردن باعث مشارکت داوطلبانۀ آنها در امور میشود. از این روست که لیبرالها ادعا میکنند جوهر روش لیبرالی در متقاعد کردن دیگران از طریق برهانهای عقلی است نه مقولات کم ارزش عاطفی و فرض سه این است که کارآمدی عقل نسبت به تعصبات، احساسات و علایق مادی در حل شدن مسائل بیشتر است (ص۹۷).
بنابراین در این مکتب آنچه در برابر آزمون عقل تاب مقاومت نیاورد پذیرفته نمیشود. عقل در این مکتب یگانه ابزار و راهنمای حقیقی انسان است و انسان فقط با وجود عقل است که میتواند با هر مسئلهای در زندگی مواجه شود، آن را درک کرده و حل کند (شاپیرو، ترجمۀ کاشانی، ۱۳۸۸، ص۷).
رابطۀ عقل با تمنیات و امیال انسانی در مکتب لیبرالیسم
امّا با تمام تأکیدی که لیبرالها بر قدرت و یگانگی عقل دارند، جالب است که در رابطۀ بین عقل و امیال و تمنیات بشر، این عقل است که باید سر تواضع فرود آورد و در خدمت تمنیات و امیال باشد. لیبرالیسم که در بحث از معرفت، دیدگاهی انتقادی، تحقیقی و شکاک دارد، در قبال امیال، بینشی چنان تردیدناپذیر اتخاذ میکند که شگفتآور است (آربلاستر، ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۴۰). دیوید هیوم (نصری، ۱۳۷۷، ص۶۸) به عنوان یکی از متفکران لیبرالیسم، معتقد است که عقل بردۀ خواستهها و خواهشهای انسانی است؛ یعنی عقل ابزاری است که تمنیات و خواهشهای انسان بر آن استیلاء پیدا میکند و عقل هم میتواند میان خواهشها و تمنیات ما ارتباط برقرار سازد و راه ارضای آنها را نشان دهد. در واقع در نگاه این افراد، به تمنیات و امیال به عنوان خواستهای منفعل یا آرزوهای بیرنگی از نوع «چه خوب بود اگر …» نیست بلکه در این بینش امیال و تمنیات به حدی نیرومند هستند که انسان را وادار به ارضاء خود میکنند. از نظر آنها این امیال هستند که باعث جنب و جوش و تحرک انسان میشوند و او را از حالت انفعال و ایستایی خارج میکنند.
لیبرالها در مورد رابطۀ اخلاق با امیال و تمنیات نیز معتقدند، امیال نوعی استقلال قاهرانه دارند که آنها را خارج از حوزۀ اخلاق قرار میدهد. امیال، واقعیاتی غیرقابل تغییر و نهاده شده در طبع بشر هستند که اخلاق باید خود را با آنها سازگار کند. امیال هر کسی به اندازۀ دیگری مشروع است؛ اما باید قوانین و قواعدی طراحی کرد که مردم را از دنبال کردن ارضاء تمنیات خویش به قیمت امیال دیگران بازدارد و در صورت ارتکاب چنین عملی، آنها را تنبیه کند (همان). علاوه بر این، از نظر لیبرالها امیال ظاهری مردم همان امیال واقعی آنها است و در واقع یکی هستند. یکی از اصول اساسی لیبرالیسم این است که مردم خودشان بهترین شاخص ممکن برای تشخیص اینکه چه میخواهند و به چه چیز دل بستگی دارند هستند. بنتام (همان) در این مورد میگوید: «به طور کلی میتوان گفت هیچ کس به خوبی خود شما نمیداند چه چیز به نفع شما است؛ هیچ کس با چنین پیگیری و شور و اشتیاقی مایل به دنبال کردن آن نیست». همچنین جان استوارت میل (ص۴۵) نیز بر این نظر عمومی لیبرالها صحّه میگذارد و میگوید: «مردم امور و منافع خود را بهتر از دولت و یا آنچه از دولت انتظار می رود، درک و از آن مراقبت میکنند. این اصل در گستردهترین عرصههای زندگی مصداق دارد و ما همواره باید هر گونه مداخلۀ جدالبرانگیز دولت با آن را سرزنش کنیم».
۲-۲-۲-۳- ورود اندیشههای لیبرالیستی به ایران
در ادامه به بحث در رابطه با چگونگی ورود اندیشۀ لیبرالی به فرهنگ ایرانی- اسلامی پرداخته میشود و اهمیت پرداختن به این موضوع در این نکته میباشد که اولاً اشارهای به وارداتی بودن این نوع اندیشه میباشد و در ثانی انگیزهای تبلیغ آن از سوی افراد مختلف روشن گردد و در نهایت با این مرور اجمالی جهتگیریها و ماهیت ضد دینی جریان مبلّغ اندیشههای لیبرالی تا حدودی تبیین خواهد شد.
در خصوص چگونگی شکلگیری جریانهای لیبرالیستی در ایران باید به تاریخ دو قرن اخیر بازگردیم و زمینههای این جریان را با ورود مباحث مدرنیته به ایران پیگیرینمائیم. از زمان فتحعلی شاه اولین گروه از محصّلان ایرانی به اروپا رفتند و از نزدیک با جامعۀ غربی آشنا گردیدند و بسیاریاز آنها جذب تشکیلات فراماسونری شدند؛ تشکیلاتی که با طرح شعار برابری، برادری و آزادی در واقع مبانی لیبرالیسم را تبلیغ میکرد. از سوی دیگر جامعۀ غرب نیز با اعزام مسیونرها و مستشرقان، برای شناخت شرق و عرضۀ اندیشههای خود تلاش کرد. ما در طول این دو قرن، در مواجهه با اندیشههای لیبرالیستی، چه بخشی که روشنفکران ما با سفرآموختند و چه مواردی که غربیان به اشکال مختلف به ما عرضه کردند سه مرحله را پشت سر گذاردهایم که این وضعیت در مورد همۀ کشورهای جهان ۳ قابل تعمیم است: مرحلۀ بهت و سکوت، مرحلۀ اعجاب و تقلید و تشبه و مرحلۀ بحران و سرگردانی (ساداتی نژاد، ۱۳۸۸،ص۸). از طرفی، اگر لیبرایسم رکن اصلی و لاینفک تاریخ تمدن غرب در سبز فایل بوده، در نسبت با تاریخ ما پدیدهای کاملاً وارداتی به شمار می رود. شواهد تاریخی گواه بر این امرند که ایدئولوژی لیبرالیسم در ایران از دل مجامع فراماسونری در لندن و تهران پدید آمده و وظیفۀ آن برقراری نظام غارتگرانۀ سرمایه سالاری و تعمیق غربگرایی بوده است. به بیان دیگر لیبرالیسم، سر پل ایدئولوژیکی وابستگی تمامعیار به بیگانگان بوده است، به طوریکه نخستین مروّج لیبرالیسم یعنی میرزا صالح شیرازی در ایران، در زمرۀ اولین ایرانیانی بود که به عضویت فراماسونری درآمدند. میرزا صالح در زمرۀ پنج تن دانشجویی بود که در معیّت کلنل دارسی جهت تحصیل عازم انگلستان گردیدند. میرزا صالح در سفرنامۀ خود صریحاً به عضویت در مجمع فراماسونری اعتراف میکند. او در آثار خود به ستایش شدید از نظام حکومتی انگلیس و به تبلیغ لیبرالیسم میپردازد. از دیگر مروّجان لیبرالیسم در ایران میتوان از میرزا ملکم و آخوندزاده نام برد که هر دو در ارتباط با محافل ماسونی بوده و به جاسوسی برای بیگانگان می پرداختهاند (زرشناس، ۱۳۷۳، صص۴۸-۴۹).
ادوار تاریخی حیات لیبرالیسم در ایران
-
- لیبرالیسم عهد مشروطه (دوره اول)
-
- لیبرالیسم عهد پهلوی (دوره دوم)
- لیبرالیسم پس از انقلاب اسلامی (همان)
هینیتکا و همکاران(۲۰۰۹)
نوجوانان عادی
۱۳-۱۸ سال
۸۰
مصاحبه تشخیصی ساختار یافته
۲۱%
۶۳%
۳۷%
۵%
۱۵%
۱۰%
۲%(شامل روان پریش و باتشخیص NOS)
خود جرحی در نسخه جدید DSM
گروهی از محققین که مسئول تنظیم ملاکهای تشخیصی نسخه پنجم DSM بودند چالشها و کاستی های تشخیصی خودجرحی را در نسخه های قبلی تشخیصی شامل موارد زیر میدانند : الف: به رغم آنکه در نسخه قبلی DSM خودجرحی صرفاً یکی از نشانه های اختلال شخصیت مرزی درنظر گرفته شده است؛ اما همه افرادی که سابقه خودجرحی دارند ملاک های اختلال شخصیت مرزی را ندارند؛ ب: اشتباه گرفته شدن خودجرحی با اقدام خودکشی ج:ماهیت مزمن رفتارهای خودجرحی ج:وجود نشانه خودجرحی در سایر طبقات تشخیصی (شافر،جیکوبسون،۲۰۰۹). بر همین اساس این گروه ملاکهای زیر برای تشخیص نشانگان خودجرحی بدون خودکشی پیشنهاد داده اند:
ملاک الف)در یک سال گذشته حداقل پنج روز یا بیشتر را به صورت عمدی و توسط خودش به بخشهای سطحی بدنش آسیب زده است به شکلی که احتمالاً موجب درد،خونریزی یا کوفتگی شده باشد(مثل بریدن،سوزاندن،زخمی کردن،کوبیدن،ساییدن شدید)،این عمل نباید متاثر از فرهنگ باشد(مثل سوراخ کردن بدن،خالکوبی و… .) ولی با این انتظار انجام میشود که به میزان کم تا متوسط آسیب جسمی ایجاد کند. عدم وجود نیت خودکشی را یا بیمار مستقیماً بیان می کند یا می توان از طریق به کاربردن روش هایی که بنابه تجربه و آشنایی نمی توانند موجب مردن شوند استنباط کرد. این رفتار مانند رفتارهایی چون کندن زخم یا ناخن جویدن بی اهمیت و متداول نیست.
ملاک ب. این آسیب عمدی حداقل با دو مورد از موارد زیر همراه است:
ب۱.احساسات یا افکار منفی مانند احساس افسردگی،اضطراب،تنش،خشم،آشفتگی فراگیر یا خودانتقادی که بلافاصله قبل از عمل خودجرحی به وجودمی آیند.
ب۲.پیش از انجام این عمل فرد در یک دوره زمانی درگیر مشغولیت ذهنی شدید وغیر قابل مقاومت درباره این عمل می شود. این دوره میتواند یک دوره کوتاه یا چندین ساعت طول بکشد.
ب۳.تکانه انجام خودجرحی به صورت مکرر وجود دارد، به رغم این که ممکن است به عمل تبدیل نشود.
ب۴.اجرای این عمل برای رسیدن به هدف مشخصی است؛ که ممکن است رهایی از یک حالت احساسی/شناختی منفی یا یک مشکل بین فردی یا القاو ایجاد یک حالت هیجانی مثبت باشد. بیمار انتظار دارد این اهداف درحین انجام خودجرحی یا بلافاصله پس از خودجرحی محقق شوند.
ملاک ج.وقوع این رفتار منحصر به دورهای روان پریشی،دلیریوم یا مسمومیت نیست. در افراد مبتلا به یک اختلال تحولی این رفتار بخشی از الگوی رفتارهای کلیشه ای تکرارشونده نمی باشد. نمیتوان این رفتار را براساس نوع دیگری از اختلال روانی یا جسمی(یعنی اختلال روانپریشی،اختلال فراگیر تحولی،عقب ماندگی ذهنی،سندروم لش –نیهان) تبیین کرد.
د.اختلال خودجرحی بدون خودکشی نامشخص(NOS)، نوع ۱،زیرآستانه ای:بیمار همه ملاک های اختلال خودجرحی را دارد اما تعداد دفعات خودجرحی کمتر از پنج بار در دوازده ماه گذشته است. افراد دیگری که به رغم فراوانی کم این رفتار به صورت مکرر درباره انجام این عمل فکر می کنند نیز می توانند جزو این طبقه قرار بگیرند.
ه. اختلال خودجرحی بدون خودکشی نامشخص(NOS)،نوع ۲،نیت نامشخص
این بیماران ملاک های خودجرحی رادارند اما تاکید دارند که علاوه بر افکار و اهدافی که در قالب ملاک ب۴ بیان شده قصد اقدام خودکشی را هم دارند (انجمن روانپزشکی آمریکا،۲۰۰۹).
در مطالعه ای بر اساس این ملاک ها سه گروه از افراد با تشخیص های اختلال خودجرحی بدون خودکشی، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و افرادی که تشخیصی غیر از این دو تشخیص داشتند با هم مقایسه شدند که نتایج مقایسه سه گروه نشان داد سطح آسیب دیدگی روانی بیماران با اختلال شخصیت مرزی مشابه گروه با اختلال خود جرحی بدون خودکشی است. نتایج این مطالعه نشان داد نشانه های افسردگی، اضطراب و احتمال خودکشی در افراد با تشخیص اختلال خودجرحی بدون خودکشی بیشتر از بیماران با تشخیص اختلال شخصیت مرزی است اما فراوانی تجربه آزار جنسی در افراد با تشخیص اختلال شخصیت مرزی بیشتر است (سلبی،بندر،گوردن،ناک،جوینر۲۰۱۲).نتایج این مطالعه اولین شواهد تجربی را برای حمایت از این طبقه تشخیصی جدید در DSM فراهم کرد.
طبقه بندی خودآسیب رسانی در مطالعات بررسی شده اغلب به صورت نظری و بدون ملاک قرار دادن نظریه خاصی بوده است و این ضعف وجود نظریه برای طبقه بندی خودآسیب رسانی نیازمند پژوهش های بیشتری است. اگر چه محققین مختلف رویکرد ابعادی را در طبقه بندی خودآسیب رسانی می پذیرند اما کمتر این ابعاد مشترک شناسایی شده است، چه اینکه در اغلب پژوهش ها طبقه بندی خودجرحی به صورت مقوله ای انجام شده است. بنتلی،ناک و بارلو ( ۲۰۱۴) پیشنهاد کرده اند که برای تحقق طبقه بندی ابعادی بهتر است خودجرحی در پیوستار و بعد خودآسیب رسانی قرار بگیرد. پیوستاری که یک سر آن رفتارهای خودآسیب رسانی غیرمستقیم مانند سیگار کشیدن و اختلال خورد و خوراک قرار دارند و در سر دیگر آن خودآسیب رسانی های مستقیم مانند خودجرحی. برخی از یافته های مقدماتی نیز از این فرضیه حمایت کرده اند که مکانیسم های مشترکی در رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم نقش دارند و بر این اساس می توان براساس آن مکانیسم های مشترک نیز به صورت ابعادی انواع خودآسیب رسانی را طبقه بندی کرد.
خودآسیب رسانی در نوجوانان گروه های خاص
پژوهش ها نشان داده اند که نوجوانان خود آسیب رسان گروه همگنی نیستند و زیر گونه های مختلفی در بین آنها قابل شناسایی است. در مطالعه ای بر روی نوجوانان با سابقه خودجرحی انجام تحلیل خوشه ای سه زیرگونه دارای مشکلات شدید روانی، تکانشور و گروه بهنجار شناسایی شدند (استانفورد و جونز،۲۰۰۹). زیمرمن نوجوان با رفتار های خودکشی و آسیب به خود را به ۳ دسته تقسیم بندی کرده است:۱- نوجوانانی که به دلیل حادثه اخیری در زندگی شان، این رفتار را انجام می دهند ۲- نوجوانانی که دچار مشکلات مزمن در کارکرد های ایگو هستند و دارای رگه های شخصیت مرزی، سابقه طولانی مشکلات تنظیم هیجانی و مشکلات در مدرسه هستند و ۳- نوجوانان مبتلا به اختلال افسردگی (زیمرمن، ۱۹۹۹، به نقل از استانفورد و جونز،۲۰۰۹). در گروه های نوجوانان بزهکار، نوجوانان با سابقه آزاردیدگی دوران کودکی و نوجوانانی که برای مداوای نشانه های روانی در موقعیت های بستری و سرپایی حضور می یابند سه گروهی هستند که فراوانی خودجرحی در آنها بیشتر از نوجوانان جمعیت عادی است.
خود آسیب رسانی نوعی عمل خشن است و به همین خاطر شیوع انواع خود آسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم در نوجوانان بزهکار بیشتر از نوجوانان عادی است. شیوع خودجرحی در نوجوانان بزهکار کانونهای اصلاح و توانبخشی آمریکا ۳۰ تا ۴۰ درصد گزارش شده است (پن،اسپوسیتو،اسکیفر،فریتز،اسپریتو،۲۰۰۳). عوامل خطر و انگیزههای خودآسیب رسانی در نوجوانان بزهکار با نوجوانان جمعیت عادی که این رفتار را نشان میدهند متفاوت است. در پژوهشی کیفی بر روی نوجوانان ساکن در یک مرکز بهداشت روانی نوجوانان بزهکار یکی از انگیزههای خاص خودجرحی دستیابی به جایگاه اجتماعی بالاتر در گروه همسالان بود و کسانی که با این انگیزه و به صورت پنهان این رفتار را انجام می دادند به عنوان خودآسیب رسان های اصیل یا واقعی معروف میشدند(کروچ و رایت،۲۰۰۴). همچنین نوجوانانی که در محله های پرجرم شهر زندگی میکنند به علت همانند سازی با خرده فرهنگ های زورگویی و قلدری به احتمال بیشتری درگیر رفتارهای خودجرحی میشوند(یانگ،سویتن و همکاران،۲۰۰۶). یافته ها درباره انگیزه های خودجرحی در نوجوانان بزهکار ناهمگون است. برخی از پژوهش ها انگیزه این رفتار را با هدف تاثیرگذاری اجتماعی و نوعی روش دستکاری قلمداد کرده اند، در حالیکه در مطالعات دیگر (نولز، تونزنت، اندرسون،۲۰۱۱) انگیزه اصلی خودجرحی انگیزه های روان شناختی مانند تنظیم هیجانی و تخلیه هیجانی گزارش شده است. در جمعیت عادی نوجوانان سوء مصرف مواد و تکانشوری احتمال خودجرحی را پیش بینی می کند اما در نوجوانان بزهکار این عوامل نقشی به عنوان عامل خطر خودجرحی ندارند (نولز،تونزنت و اندرسون،۲۰۱۱).
نوجوانانی که سابقه آزار و اذیت و بدرفتاری دردوران کودکی دارند بیشتر از سایر نوجوانان در معرض انجام رفتارهای خود جرحی هستند. نتایج مطالعات پیشین به صورت قوی از نقش تجارب بدرفتاری و آزار دوران کودکی به عنوان یک عامل خطر دور در تحول خودجرحی حمایت می کنند (گراتز،۲۰۰۳؛ کلونسکی،۲۰۰۸). شیوع خودجرحی در نوجوانان با سابقه تجارب ناگوار دوره کودکی مانند غفلت، جدا از قربانی آزار جنسی و جسمی شدن ۶۰% است(کائس و همکاران،۲۰۱۳). در مطالعهای در آمریکا بر روی نمونهای از نوجوانان با و بدون سابقه بدرفتاری دوران کودکی شیوع انواع رفتارهای مرتبط با خودجرحی در گروه با بدرفتاری دوران کودکی ۶۸% گزارش شده است(ویریچ، ناک، ۲۰۰۸). مدلهای علت شناسی با رویکرد تحولی نیز تجارب ناگوار،ضربه های روانی دوران کودکی و محیط خانوادگی بی اعتبار ساز را عامل زمینه ساز این رفتار در نوجوانی میدانند(یتز،۲۰۰۳).
مدل های علت شناسی
مدل های زیادی برای تبیین شروع و تداوم خودجرحی ارائه شده است. سویموتو (۱۹۹۸) براساس مرور نظری ادبیات پژوهشی شش مدل علت شناسی برای خودجرحی شناسایی کرده است: (الف) مدل محیطی: براساس این مدل علت انجام رفتارهای خودجرحی برقراری تداعی بین تجربه درد و تحت مراقبت و محبت قرار گرفتن است و محیط تقویت کننده استفاده از خودجرحی است.(ب) مدل سایق: علت خودجرحی براساس این مدل کسب کنترل بر روی تکانه مرگ و کشتن خود است. (ج) مدل جنسی: علت خودجرحی در این مدل تحقق امیال جنسی و هم زمان تنبیه کردن خود به دلیل داشتن امیال جنسی است (د) مدل تنظیم عاطفه: براساس این مدل هدف خودجرحی کنترل کردن هیجان های ناخوشایند است (ه) مدل تجزیه ای: علت خودجرحی براساس این مدل پایان بخشیدن به احساسات تجزیه ای است (و) مدل تنظیم مرزها: خودجرحی در این مدل با هدف تنظیم مرز و فاصله بین خود و دیگران و حفظ حس از خود در هنگام دوری از دیگران انجام می شود. در این بخش به برخی از این مدل ها و مدل های دیگری که برای تبیین علت خودجرحی ارائه شده اند پرداخته شده است.
الف)مدل تحولی خودجرحی
تجارب دوران کودکی نقش قابلتوجهی در تحول شخصیت و سلامت روانی انسان دارند. تجارب منفی دوران کودکی مانند ضربه های روانی، آزار جسمی،آزار جنسی، بیتوجهی و بی اعتبارسازی هیجانی یکی از عوامل خطر خودآسیب رسانی است (گراتز،۲۰۰۳).
ارتباط بین بدرفتاری در دوره کودکی و رفتارهای خود آسیب رسانی در قالب سه مسیر تحولی قابل تبیین است(ناک،۲۰۰۷): مسیر اول (مسیربازنمایی): افراد به دلیل درونی کردن تجارب آزار رسان دوره کودکی به بازنمایی ناکارآمد از خود، بدذات بودن دیگران و خطر آفرین بودن رابطه با دیگران معتقد میشوند. به عبارتی تجارب دوره کودکی زمینه آسیب پذیری برای رفتارهای خودآسیب رسانی را در نوجوانان به وجود می آورد. مسیر دوم(مسیر تنظیمی): به دلیل آسیب پذیری های محیطی، قابلیتهای نوجوان برای تنظیم و پردازش نمادین،یکپارچه و عمیق هیجان ها و عواطف مختل میشود که این وضعیت زمینه را برای به کارگیری رفتارهای بیرونی مانند خودآسیب رسانی برای تنظیم هیجان ها به وجود می آورد. مسیر سوم(مسیر واکنشی): تجارب آزار و اذیت دردوره کودکی روی سیستم عصبی و سیستم تنظیم هورمونی تاثیراتی را میگذارد که در آینده در دوره نوجوانی زمینه را برای انجام رفتارهای خودآسیب رسانی به وجود می آورد (ناک،۲۰۰۷). برای مثال در ارتباط با مسیر سوم برخی یافتهها بالاتر بودن آستانه درد در نوجوانانی را که خودآسیب رسانی می کنند ناشی از تاثیر آزارهای دوران کودکی بر مسیرهای عصبی ادراک درد می دانند(هولی و جرمین،۲۰۱۱).
مدل های آسیب شناسی تحولی نگاهی جامع تر به فرایند تحول دارند و به دنبال شناسایی مسیرهایی تحولی هستند که زمینه ساز شکلگیری یک نوع آسیب روانی میباشند (ولف و مش،۱۳۹۲). یتس (۲۰۰۴) برای تبیین رفتارهای خودجرحی یک مدل تحولی را ارائه کرده است. براساس این مدل، تجربه آزار و رویدادهای ضربه زننده در دوران کودکی یک عامل پیشایند در ایجاد خود جرحی است. بدرفتاریهای جسمی و جنسی دوران کودکی کفایت[۴۶] نوجوان برای تنظیم هیجانها، برقراری ارتباط با محیط، استفاده از زبان برای تنظیم هیجان، تمایز گذاشتن بین خود و دیگران را دچار آسیب می کند و خودجرحی به صورت راهبرد جبرانی برای مقابله با ناتوانی در این سطوح تحولی عمل می کند(یتز،۲۰۰۴). پیامد منفی تحول نیافتن بهنجار کفایتمندی نوجوان در این حوزه ها منجر به گوشه گیری و انزوا، خودانتقادگری، حالت های تجزیه ای، جسمانی کردن، تکانشوری و استفاده از بدن برای تنظیم عواطف و مجزا کردن مرزهای خود از دیگران خواهد شد که همه این فرایندها دارای یک پایان مشترک[۴۷] هستند و آن انجام رفتارهای خودجرحی است (یتس،۲۰۰۴). نمای کلی این مدل در شکل ۲-۱ نشان داده شده است.
کفایت انگیزشی (انتظارات منفی از دیگران)
کفایت نگرشی (خود بازنمایی های نامطلوب)
کفایت ابرازی(مهارت ابراز حالت هیجانی)
خودجرحی
تجربه آسیب زا دوران کودکی
کفایت هیجانی (ناتوانی تنظیم هیجانی و برانگیختگی)
کفایت ارتباطی (ظرفیت برقراری روابط متقابل و همدلانه)
شکل ۱ مدل آسیب شناسی تحولی خودجرحی (یتس،۲۰۰۴).