ب : جدایی والدین
حضانت اطفال در صورتی که والدین با یکدیگر به سر برند مشترکا بر عهده پدر و مادر است و طبق تعریف ماده ۱۱۶۸ قانون، هم حق و هم تکلیف آن هاست و می بایستی از کلیه امکانات خود جهت پرورش ثمره مشترک زندگی زناشویی خویش بهره برداری کنند. اما در صورت جدایی والدین ، ماده ۱۱۶۹ قانون مدنی مقرر می دارد: “برای نگاهداری طفل، مادر تا دو سال از تاریخ ولادت او اولویت خواهد داشت، پس از انقضا این مدت حضانت با پدر است مگر نسبت به اطفال اناث که تا سال هفتم حضانت آن ها با مادر خواهد بود.”
هرگاه نکاح بین ابوین طفل منحل شود و هر یک در مکان و محل جداگانهای زندگی کنند، طفل نزد کسی زندگی خواهدکرد که در حضانت او بوده باشد. بنابراین در صورت جدایی والدین، اگر کودک پسر باشد فقط تا دو سال می تواند تحت حضانت مادر خود باشد و پس از آن می بایستی حضانت او را پدر بر عهده گیرد. دوران حضانت مادر در مورد دختر تا هفت سالگی او ادامه می یابد و علت آن را نیاز بیشتر دختر به مادر بیان کرده اند.
ماده ۱۱۶۹قانون مدنی زمانی اجرا می گردد که بین والدین در موردحضانت اطفال اختلاف باشد، والا ممکن است که پدر و مادر هنگام جدایی و طلاق با موافقت یکدیگر حضانت اطفال را شخصا بر عهده گرفته و از پدر هم بابت نفقه وجهی مطالبه نکند.
ج : فوت پدر و مادر
طبق ماده ۱۱۶۸ قانون مدنی که صراحتاً میگوید: نگاهداری اطفال حق و تکلیف ابوین است. بنابراین هرگاه یکی از آنان بمیرد دیگری دارای حق حضانت میباشد حتی اگر کسی که مرده است برای حضانت طفل خود وصی معین کرده باشد چرا که وصی نماینده موصی است و در صورت نبودن او اعمال و وظائف ولایت را انجام میدهد، با توجه به اینکه فرد دیگری مستقلاً بعد از متوفی دارای حق حضانت است نمایندگی متوفی بعنوان حضانت از فرزندان امری غیرقانونی و بدور از اهداف قانونگذار میباشد و ماده ۱۱۷۱ قانون مدنی میگوید: “در صورت فوت یکی از ابوین حق حضانت طفل با آنکه زنده است خواهدبود هر چند متوفی پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد.”
بنابراین حضانت فرزندان طلاق بعد از فوت مادر به عهده پدر است و برعکس بعد از فوت پدر به عهده مادر میباشد یعنی با وجود پدر یا مادر، جد پدری حق حضانت طفل را ندارد.
اگر جدّ پدری نباشد،به عهده وصی می باشد ودرصورت فقدان وصی نوبت به اقارب وخویشاوندان طفل می رسد،آن هم به ترتیب مراتب ارث واگر دونفریا بیشتر دریک طبقه از مراتب ارث باشند،ازحیث تعیین حقّ حضانت قرعه کشی می شود.
در صورتی که والدین طفل هر دو بمیرند، حضانت طفل به جد پدری می رسد زیرا جد پدری، ولایت قهری بر کودک دارد و نماینده قانونی او می باشد و در این مورد ماده ۱۱۸۸ قانون مدنی مقرر می دارد: “هر یک از پدر و جد پدری بعد از وفات دیگری می تواند برای اولاد خود که تحت ولایت او می باشد وصی معین کند تا بعد از وفات خود در نگاهداری و تربیت آن ها مواظبت کرده و اموال آن ها را اداره کند.”
اگر کودکی فاقد پدر و مادر و جد پدری بوده و از طرف پدر و جد پدری هم برای نگاهداری او وصی تعیین نشده باشد، در این حالت به تقاضای دادستان برای وی قیم تعیین می گردد و نگاهداری و حضانت طفل در این حالت بر عهده قیم است و ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی در این خصوص مقرر می دارد که: “مواظبت شخص مولی علیه ونمایندگی قانونی او در کلیه امور مربوط به اموال و حقوق مالی او با قیم است.”
اما اگر پدر و مادر طفل هر دو بمیرند حق حضانت با جد پدری است زیرا طفل فرزند او است و جد پدری ولی بر او و بر اموال او میباشد. با فوت ابوین ، این وظیفه به جد پدری منتقل میشود.
د : شوهر کردن مادر
اگرزن مطلّقه شود،تا شوهرنکرده حقّ الحضانۀاومحفوظ است ولی اگرشوهرکرده حقّ الحضانۀ او ساقط و به پدر می رسد و اگر پدر فوت کند حقّ الحضانه با مادرخواهدبود، (هرچندشوهرکند) وبا وجود مادر حقّ الحضانه به شخص دیگری نمی رسد.
قانون مدنی در همین رابطه میگوید: «اگر مادر در مدتی که حضانت طفل با اوست مبتلا به جنون شود یا به دیگری شوهر کند حق حضانت با پدر خواهد بود.» آنچه از این ماده استنباط میشود این است که سقوط حق حضانت مادر، در مواردی که مادر، شوهر دیگری اختیار کند، در صورت حیات شوهر والا حضانت مادر در این مورد باقی خواهدماند. ولی حق حضانت طفل در صورت فوت شوهر زن حتی اگر شوهر دیگری اختیار کند قابل سقوط نیست و به جد پدری انتقال داده نمیشود آنچه که قابل ذکر است این است که مادر پس از جنون در صورتی که معالجه گرددو یا بعد از ازدواج با دیگری نکاح او منحل شود حق اعمال حضانت او که ساقط شده بود عودت مییابد زیرا حق حضانت از حقوق طبیعی و در مدت معینه از آن مادر است و مانع اجرای آن جنون و یا نکاح با غیر بوده و لذا پس از زوال مانع مادر میتواند حق حضانت خود را اعمال نماید بین فقهاء ما در این امر اختلاف است بعضی از فقهاء نظیر ابن ادریس بر این عقیده است که پس از انحلال نکاح با غیر حق حضانت مادر عودت نمییابد زیرا سقوط آن در اثر ازدواج با غیر محقق شده و با تردید در عودت آن پس از انحلال مزبور اصل عدم عودت است. در صورتیکه انحلال نکاح مادر با غیر بوسیله طلاق بائن باشد حق اعمال حضانت برمیگردد ولی اگر بوسیله طلاق رجعی باشد مادام که مدت عده رجعیه باقی است حق اعمال حضانت به مادر برنمیگردد چرا که مطلقه رجعیه در حکم زوجه است هرگاه شوهر رجوع نکرد پس از انقضاء مدت عده حق اعمال حضانت مادر برگردانده میشود.
آن چه گفته شد در صورتی است که پدر زنده باشد و الا در صورت فوت پدر، ازدواج مجدد مادر با توجه به صراحت ماده ۱۱۷۱ قانون مدنی باعث از بین رفتن حق حضانت مادر نمی گردد.
در سال ۱۳۶۴ قانونی به نام"قانون حق حضانت فرزندان صغیر یا محجور به مادران آن ها” به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید که به موجب آن مقرر شده است:
“حضانت فرزندان صغیر یا محجوری که پدرانشان به مقام والای شهادت رسیده یا فوت شده باشند با مادران آن ها خواهد بود …” و تبصره ۲ قانون مذکور مقرر می دارد: “ازدواج مادرانی که در ماده واحده ذکر شده، مانع از حق حضانت آن ها نمی گردد.” بنابراین می بینیم که هر چند “قانون حق حضانت فرزندان صغیر یا محجور به مادران آن ها” دارای تازگی و ویژگی خاصی نبوده و حقوق جدیدی را برای مادران پیش بینی نکرده است اما از این جهت که تأکیدی است بر حق حضانت مادر و ماده ۱۱۷۱ قانون مدنی، قابل توجه است. اگر پدر کودکی فوت کند و مادرش شوهر دیگری اختیار کند و طفل را جده مادری بزرگ کند آیا در این حالت مادر از حضانت امتناع نموده و فرد دیگری فرضا جد پدری حق دارد از دادگاه درخواست نماید که حضانت طفل به او واگذار شود؟ در پاسخ بدین سوال شورای عالی قضایی در جلسه مورخ ۱۵/۱۱/۱۳۶۳ چنین اظهار نظر کرده است:
با توجه به ماده ۱۱۷۰ ق.م که میگوید: «اگر مادر در مدتی که حضانت طفل با اوست… به دیگری شوهر کند، حق حضانت با پدر خواهد بود.»، چنین استنباط میشود که با فقدان پدر یا فوت وی، شوهر کردن مادر مانع حضانت طفل نیست؛ زیرا تا اثبات اعمال و رفتار خلاف مصلحت طفل در مرجع قضائی، انجام امر حضانت طفل از طریق مادر با توجه به موقعیت کودک و نیاز روحی وی به مادر کاملا موافق منافع او است و مادر بر دیگر اقارب مقدم خواهد بود.[۱۰۴]در فقه امامیه نیز همین نظر پذیرفته شده است.
در صورتی که والدین در قید حیات باشند و مادر بعد از جدا شدن از پدر طفل، شوهر دیگری انتخاب کرده باشد، حضانت طفل از وی ساقط میشود. اما اگر از شوهر دوم جدا شود، آیا حق و تکلیف حضانت به مادر بازگردانده میشود یا خیر؟ در این زمینه در حقوق اسلام و در بین فقها اختلاف نظر وجود دارد: در فقه امامیه و مکتب حنفی و شافعی عقیده بر این است که حضانت طفل بعد از طلاق و جدائی مادر از شوهر جدید، به مادر باز میگردد؛ ولی در مکتب مالکی حضانت ساقط شده با قطع رابطه زوجیت دوم، به مادر کودک اعاده نخواهد شد.[۱۰۵]
ه : جنون مادر یا پدر
هرگاه در زمانی که حق حضانت بعهده مادر باشد و مادر مجنون شود چون قادر به نگهداری و تربیت طفل نخواهدبود و چه بسا که طفل را از نظر جسمی یا تربیتی و روحی به وضعیت خطرناکی دچار نماید حق اعمال حضانت از مادر ساقط میشود و پدر تنها کسی است که در شرایط جنون مادر دارای حق حضانت خواهدبود و در صورت فوت پدر، جد پدری صلاحیت نگهداری و دارای حق حضانت است. هرگاه پدر و مادر دیوانه شوند یا فوت نمایند حق حضانت به جد پدری منتقل میشود زیرا که که از نظر شرع و قانون اعطاء حضانت به مجنون در جهت ضرر طفل میباشد و امکان به خطر افتادن حیات طفل و عدم تربیت صحیح آن زیاد است.
اما اگر پدری که حضانت طفل با او است مبتلا به جنون شود، هر چند که قانون مدنی در این مورد ساکت است اما با بهره گرفتن از وحدت ملاک ماده ۱۱۷۱ قانون مدنی می توان بر آن بود که حق حضانت به مادر منتقل می شود.
و : کفر مادر یا پدر
هرگاه یکی از ابوین طفل که مسلمان است کافر شود حق حضانت او ساقط میگردد چنانکه مرد مسمان زن اهل کتاب داشته باشد یا یکی از ابوین طفل کافر گردد از ماده ۱۱۹۲ قانون مدنی که اذعان میدارد ولی مُسلِم نمیتواند برای امور مولی علیه خود وصی غیر مسلم معین کند استنباط میشود که قانون ولایت کافر را بر مسلمان اجازه نداده و حضانت که در واقع یک نوع ولایت است که ابوین بر شخص صغیر دارند و طفل مسلمانی که تحت تربیت کافر قرار میگیرد ممکن است اعتقادات او متوجه یکی از ابوین طفل کافر شود و حق حضانت او ساقط و به طرف دیگر که مسلمان است داده میشود ولی هرگاه هر دو کافر شوند حق حضانت هر دو ساقط و مانند طفلی که فاقد پدر و مادر است توسط حاکم حضانت او اعمال میگردد.
البته قانون مدنی ایران حکم صریحی در این زمینه ندارد و آنچه به عنوان موانع یا مسقطات حق و تکلیف حضانت در باب نگاهداری و تربیت اطفال در مواد ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۹ ق.م. و ماده اصلاحی مصوب ۱۳۷۶ ذکر شده، جنون و شوهر کردن مادر بعد از جدائی از پدر طفل و عدم مواظبت از کودک یا انحطاط اخلاقی پدر و مادر و اعتیاد و ابتلا به امراض روانی و فسق و فجور و سوء استفاده از طفل و امثال آن است و از کفر و اسلام والدین کودک ذکری به میان نیامده است. لذا ممکن است گفته شود کفر مانع حضانت نیست و ماده ۱۱۷۵ ق.م. به طور مطلق مقرر داشته است: «طفل را نمیتوان از ابوین و یا از پدر و یا مادری که حضانت با اوست، گرفت مگر در صورت وجود علت قانونی.» و منظور از علت قانونی همان علل و موانعی است که صراحتا در قانون مدنی یا قوانین دیگر پیشبینی شده است و لاغیر. ولی در فقه امامیه و مکتب شافعی کافر حق حضانت فرزند مسلمان خود را ندارد.
در مورد کفر مادر، در فقه امامیه اتفاقنظر وجود دارد که اگر مادر کافر باشد، حق حضانت فرزند از وی سلب میگردد.
در فقه حنفیه نیز ارتداد از موانع حضانت به شمار آمده است ولی در سایر مذاهب اهل سنت، کفر مانع حضانت نیست و مسلمان بودن پدر یا مادر یا هر دو شرط حضانت فرزند محسوب نمیگردد.[۱۰۶]
با توجه به نظر فقهای امامیه در زمینه مانعیت کفر والدین برای داشتن حق حضانت بر فرزند مسلمان خود و نظر به این که قانون مدنی ایران خصوصا مقررات بخش مربوط به خانواده و اولاد آنکه مقتبس از فقه امامیه و محمول بر آن است و به استناد اصل ۱۶۷ قانون اساسی، نمیتوان پذیرفت حضانت کودک مسلمان را پدر یا مادر کافر عهدهدار گردد.
ز : عدم مواظبت از طفل
در صورتی که به علت طلاق یا به جهت دیگر ابوین طفل در یک منزل زندگی نکنند و در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی شخصی که طفل تحت حضانت اوست، سلامت جسمانی یا تربیت اخلاقی او در معرض خطر قرار گیرد طفل را از کسی که عهدهدار حضانت او است گرفته و به دیگری (پدر یا مادر) میسپارند چنانکه از مواد مختلف قانون مدنی در باب نگاهداری و تربیت اطفال برمیآید هرگاه در یکی از ابوین که در حق اولویت دارد موانعی موجود باشد که نتواند از طفل نگاهداری نماید و او را به درستی تربیت کند دیگری را عهدهدار این وظیفه خواهند نمود اما در صورتیکه ابوین با یکدیگر زندگی میکنند و در اثر انحطاط اخلاقی آنان صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر است چنانکه طفل را ولگرد و لاابالی بار بیاورند مانند آنکه پدر، مردی قمارباز و معتاد به موادمخدر باشد که در محافل و مجالس ناشایست طفل را همراه خود میبرد یا او را آزاد میگذارند و به تربیت او نمیپردازند و یا آنکه یکی از آنان پدر یا مادر دچار انحطاط اخلاقی است و این امر موجب عدم سلامت جسمانی و تربیت اخلاقی کودک شده و دیگری نمیتواند از این امر جلوگیری کند. دادگاه میتواند آنچه را که به مصلحت طفل است اختیار کند مانند سپردن طفل به دست دیگری و تعیین سرپرستی برای او با نظارت کسی در نگاهداری طفل. ماده ۱۱۷۳ در این مورد میگوید: «هرگاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر و مادری که طفل تحت حضانت او است، صحت جسمانی و یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر باشد محکمه میتواند به تقاضای اقربای طفل یا به تقاضای قیم او یا به تقاضای رئیس حوزه قضایی[۱۰۷] هر تصمیمی را که برای حضانت طفل مقتضی بداند اتخاذ کند.» بنابراین در چنین شرایط دادگاه در تعیین طریق نگاهداری و تربیت طفل آزاد است.
طبق ماده ۱۱۷۴ قانون مدنی: “هرگاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر یا مادریی که طفل تحت حضانت اوست، صحت جسمانی و یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر باشد، محکمه می تواند به تقاضای اقربای طفل یا به تقاضای قیم او یا به تقاضای مدعی العموم هر تصمیمی را که برای حضانت طفل مقتضی بداند، اتخاذ کند.”
در مورد این ماده دو فرض قابل تصور است:
اول – در صورتی که به علت طلاق یا به هر علت دیگری والدین طفل در یک منزل زندگی نمی کنند و در اثر عدم مراقبت یا انحطاط اخلاقی کسی که طفل تحت حضانت او است، صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر قرار دارد که در این حالت طفل را از کسی که عهده دار حضانت او است، گرفته و به دیگری (پدر یا مادر) می سپارند زیرا همان طوری که قبلا گفته شد حضانت طفل هم حق و هم تکلیف والدین است و با سقوط حق یکی از آن ها، دیگری مکلف به حضانت است.
دوم – در صورتی که والدین طفل با یکدیگر زندگی می کنند و در اثر انحطاط اخلاقی آنان صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر قرار دارد مثلا پدر و مادر هر دو قمار باز و الکلیک بوده و کودک را کاملا سر خود و آزاد می گذارند ویا این که او رابه اماکن ناشایست می برند، و یا آن که یکی از والدین دچار انحطاط اخلاقی است و این موضوع سبب می شود که صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر قرار گیرد و دیگری نمی تواند از این امر جلوگیری نماید، که در این حالت دادگاه مدنی خاص می تواند به هر نحوی که مصلحت طفل اقتضا کند، ترتیبی برای نگهداری او بدهد، فرضا کودک را به یکی از اقربایش سپرده و یا دستور دهد او را در مهد کودک یا موسسه ای نگهداری نمایند. هزینه نگهداری چنین طفلی نیز با رعایت مواردی که در مورد نفقه گفته شد، پرداخت خواهد شد.
ح : بیماری مسری
در صورتیکه هر یک از پدر یا مادر دچار بیماری مسری شوند که موجب سرایت به طفل شود حق اعمال حضانت او ساقط میگردد زیرا نگاهداری طفل بوسیله او یا شیردادنش توسط مادر موجب بیماری طفل میشود مگر آنکه صاحب حق بتواند بوسیله پرستار وظیفه حضانت را اعمال کند سقوط حق حضانت در این مورد را باید بیماریهای صعبالعلاج دانست چون در غیر موارد فوق هرکس میتواند با طرح چنین مواردی حق حضانت را از دیگری سلب کند مسئله دیگر اینکه بعد از معالجه بیماری در صورت باقی ماندن مدت حضانت، صاحب حق میتواند وظیفه حضانت را اعمال نماید، و این حق قابل عودت است.
بیماری مسری صعب العلاج هر یک از والدین که حق حضانت کودک با او می باشد، نیز می تواند مانع عمل این حق گردد. هر چند که در قوانین ایران صراحتا این نکته پیش بینی نشده است اما به دلالت عقلی واز آن جایی که حفظ حیات و بقای ذات طفل مهم ترین نکته و مصلحت در حضانت او است بنابراین به سر بردن طفل نزد کسی که دچار بیماری مسری صعب العلاج است صحت جسمانی او را در معرض خطر قرار می دهد و با بهره گرفتن از روح ماده ۱۱۷۳ قانون مدنی می توان بر آن بود که حق حضانت در این مورد نیز قابل اعمال نیست.
گفتار سوم : تربیت فرزند
والدین فقط مکلف به نگهداری از طفل نیستند بلکه می بایستی در تربیت فرزند خود نیز کوشا باشند و در این امر با یکدیگر همکاری و همفکری نمایند، از این رو ماده ۱۱۰۴ قانون مدنی مقرر می دارد:” زوجین باید در تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد خود به یکدیگر معاضدت نمایند.” ماده ۱۱۷۸ قانون مدنی نیز ابوین را مکلف ساخته که در حدود توانایی خود به تربیت اطفال خویش بر حسب مقتضی اقدام نمایند و نباید آن ها را مهمل گذارند. تربیت طفل عبارت است از آموختن آداب و سنن اجتماعی و اخلاقی و مذهبی متناسب با محیط خانوادگی کودک و همچنین کوشش در یاد دادن علم یا صنعت یا حرفه ای متناسب با زمان، مکان و وضعیت اجتماعی طفل به نحوی که بعدا کودک بتواند به وسیله آن در اجتماع کاری مفید به دست آورده و زندگی خود را به رفاه گذراند.[۱۰۸]
در ماده ۷ قانون مسئولیت مدنی کلمات “نگاه داری” و “مواظبت” به طریقی به کار رفته که عدم ترادف آن ها استفاده می شود. در حقیقت نگهداری اعم از مواظبت است.
در هر حال نگهداری عبارت است است از فراهم نمودن موجبات استفاده طفل از غذا، مسکن،لباس و رعایت بهداشت جسمی و روحی طفل و در صورت بروز بیماری، معالجه آن و آن چه از این قبیل امور می باشد.
از آن جائی که شیوه صیانت و پرورش جسم کودک در رشد استعدادهای وی نقش اساسی داشته و زمینهساز تربیت و مقدمه آموزش است، میتوان گفت نگاهداری وتربیت طفل دو عنصر غیرقابل تفکیک از یکدیگرند و حضانت علاوه بر نگهداری و تربیت جسمی و مادی کودک، در تربیت اخلاقی و روحی وی نیز اثر دارد.
نظام خلقت در انسان طوری است که نوزاد از روز ولادت نیاز به مراقبت دارد و شایستهترین افراد در انجام این وظیفه حساس و مهم، والدین کودک هستند. قانونگذار نیز از طبیعت متابعت کرده، حضانت را حق و تکلیف پدر و مادر دانسته، حضانت جسمی و روحی فرزند را با هم به والدین محول کرده و اقدامات لازم برای بقاء و رشد و بهداشت جسمی و روحی کودک، نظیر غذا دادن، لباس پوشاندن، محافظت از سرما و گرما، استحمام و تهیه دارو و درمان و داشتن رفتار مناسب با کودک به منظور رشد بدنی و اخلاقی و روحی وی را از جمله تکالیف والدین قرار داده است.
به موجب ماده ۲ قانون تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال و نوجوانان ایرانی مصوب ۱۳۵۳ شمسی «در هر محل که بر اساس قانون آموزش و پرورش عمومی اجباری و مجانی مصوب ۶/۵/۱۳۲۲ و اصلاحی آن مصوب ۲۹ خرداد ۱۳۵۰ موجبات تحصیل مراحل تعلیمات ابتدایی و راهنمائی که اجباری و مجانی است فراهم و اعلام شده باشد پدر یا مادر یا سرپرست قانونی کودک که وظیفه نگاهداری و تربیت کودک بر عهده او می باشد موظف است نسبت به ثبت نام و فراهم کردن موجبات تحصیل کودک تحت سرپرستی خود اقدام کند و در صورتیکه از انجام این وظیفه خودداری نماید وزارت آموزش و پرورش نسبت به ثبت اسامی کودکان مندرج در آمار ارسالی اداره کل ثبت احوال موضوع تبصره ماده ۵ قانون آموزش و پرورش عمومی اجباری و مجانی و همچنین نسبت به ثبت نام کودک واجد شرایط تحصیل در مراحل اول و دوم موضوع ماده ۲ قانون اصلاح قانون مذکور اقدام خواهد نمود.» به موجب ماده ۳ همان قانون: «پدر یا مادر یا سرپرست قانونی نوجوان کمتر از هیجده سال مکلف است به ثبت نام نوجوانی که دوره راهنمائی را طی نموده و طبق ضوابط وزارت آموزش و پرورش برای تحصیلات بالاتر مستعد شناخته می شود اقدام نماید و وسایل ادامه تحصیل او را فراهم کند و در صورت عدم تمکّن مالی، دولت مکلف است امکانات لازم را برای ادامه تحصیل این قبیل نوجوانان با رعایت ماده ۶ این قانون فراهم نماید. مرجع و ضوابط تشخیص عدم تمکّن مالی پدر یا مادر یا سرپرست در آئین نامه ای که توسط وزارت آموزش و پرورش تهیه و به تصویب هیئت وزیران خواهد رسید تعیین می شود.»
همچنین قانون گذار برای والدینی که از ایفای تعهدات خود وفق ماده ۱ همان قانون که مقرر داشته است:"کلیه اطفال و جوانان ایرانی که واجد شرایط تحصیل می باشند باید بدون هیچگونه مانعی به تحصیل بپردازند و هیچکس نمی تواند آنان را از تحصیل باز دارد جز با مجوز قانونی.” خودداری می ورزند، مجازات تعیین کرده است. طبق ماده ۴ قانون تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال و نوجوانان ایرانی مصوب ۱۳۵۳ شمسی:” هر یک از پدر یا مادر یا سرپرست قانونی کودک و نوجوان کمتر از هیجده سال که قانوناً مسئول پرداخت مخارج زندگی او می باشد و با داشتن امکانات مالی از تهیه وسائل و موجبات تحصیل کودک یا نوجوان واجد شرایط تحصیل مشمول این قانون در محلی که موجبات تحصیل دوره های مربوط از طرف وزارت آموزش و پرورش فراهم شده باشد امتناع کند یا به نحوی از انحاء از تحصیل او جلوگیری نماید به حکم مراجع قضائی که خارج از نوبت رسیدگی می کنند به جزای نقدی از ده هزار ریال تا دویست هزار ریال و به انجام تکالیف فوق نسبت به کودک یا نوجوان محکوم خواهد شد.”
از نظر شرعی و عرفی، والدین در قبال فرزندان خود وظایف و مسئولیتهایی را دارند که رعایت آنها لازم و ضروری است. از پیامبر بزرگوار اسلام (ص) روایت است که میفرمایند:
“حق فرزندت بر تو این است که بدانی وجود او از توست و نیک و بدهای او در این دنیا به تو ارتباط دارد. بدانی که در سرپرستی او مسئولی، موظفی فرزندت را با آداب و اخلاق پسندیده پرورشدهی، به رفتار خود در تربیت فرزندت توجه کنی، پدری باشی که به مسئولیت خودآگاه است و بدانی که اگر نسبت به فرزند خود نیکی نمایی، در پیشگاه خداوند اجر و پاداش داری و اگر درباره او بدی کنی، مستحق مجازت و کیفر خواهی بود." [۱۰۹]
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) به فرزندش امام حسن مجتبی (ع) میفرمایند:
در سال ۳۱۹ ه. ق زکرى خراسانى به اردوگاه سلیمان بن ابو سعید جنابى رسید، و چنان از راه حیله و نیرنگ وارد شد که او را پرستش کردند و آنها را به کارهایی مثل روا داشتن محارم، و اینکه مرد خون برادر و فرزند و خویشاوندان خویشتن و دیگران را بریزد، وادار نمود. علت راه یافتن زکرى به نزد قرمطیان آن بود که وقتى آنها در سواد کوفه پراکنده شدند به قصر ابن هبیره رسیدند، و گروهى از مردم را اسیر گرفتند. قرمطیان کسانى را که به اسیرى مىگرفتند بنده خویش مىکردند. جنابى بر هر دسته از اسیران سر دستهاى داشت، این زکرى جزو کسان دیگر اسیر شد. یکى از سر دستگان که سالار اسیران بود مالک وى شد و چون خواست او را به خدمت بگیرد، گردن فرازى کرد و سخنان ناخوشایند به او گفت. وقتى قدرت کلام و جرأت زکرى را دید از وى بیمناک شد، و خبر به سلیمان جنابى رسید که همان دم زکرى را احضار کرد و با وى خلوت کرد؛ و سخنش را شنید و به او دل بست؛ و مطیع وى شد و به یاران خویش دستور داد که مطیع وى شوند؛ و از دستورش پیروى کنند؛ و وى را درقبهاى نهاد و از مردم پنهان نمود. خبر زکرى قرمطیان را مشغول داشت، وى را بردند و به ولایت خویش بازگشتند و چنان معتقد بودند که وى غیب مىداند و از آنچه در دلها و خاطرشان هست خبر دارد، و زکرى علت هلاک و نابودیشان شد.[۳۹۶]
بازپرسى ابن فرات از على بن عیسى:
چون ابن فرات گزارش پیوند على بن عیسى با قرمطیان را به مقتدر داد، مقتدر به وى دستور داد، او را براى بازپرسى و رو به رو کردن با قرمطیان بیرون آورند. یکی از موارد بازپرسی، درباره پیشکشها و جنگ افزار که براى قرمطیان فرستاده بود، و نامهها که داد و ستد کرده و دیدارها که با آنان داشته است بود. او در پاسخ گفت من با ایشان نرمش مىنمودم تا ایشان را به فرمانبرى وادار کنم و از چپاول حاجیان و یورش بر بخشهاى کوفه و بصره باز دارم. در مدت حکومت من دو بار این کار رخ داد، و ایشان شمارى از اسیران مسلمان را آزاد کردند. ابن فرات گفت چه گناهی بزرگتر از اینکه تو به مسلمانى ابو سعید جنابى و یارانش گواهى دهى و با ایشان که منکر قرآن و پیامبرى پیامبر (ص) اند، عمان را ویران کرده، مردمش را کشته و اسیر کردهاند، نامهها داد و ستد کنى ولى ماهیانه دروازه بانان بصره را به تاخیر اندازى تا پراکنده شوند و قرمطیان به آنجا وارد شوند و مردمش را بکشند. او نیز در پاسخ استدلالها آورد که گفتن آن به درازا مىکشد.[۳۹۷]
جانشینان ابوطاهر:
در سال ۳۳۲ ه. ق ابو طاهر پس از سى و یک سال حکومت مرد. او ده فرزند داشت که بزرگترینشان شاپور نام داشت، ولى برادر بزرگش احمد بن الحسن به جاى او نشست. پارهاى از عقدانیه علیه او برخاستند و خواستار امارت شاپور پسر ابو طاهر شدند، و با القائم ابو القاسم در این باب مکاتبه کردند. پاسخ به ولایت احمد آمد و فرمان داده شد، که شاپور ولیعهد احمد باشد. احمد بر سریر امارت قرمطیان بحرین قرار گرفت و او را ابو منصور لقب نهادند. ابو منصور بود که حجر الاسود را به مکانش باز گردانید. شاپور بر عم خود ابو منصور شورید، و او را به پایمردى برادرانش گرفت و در بند کرد. این واقعه در سال ۳۵۸ ه. ق اتفاق افتاد. ولى برادران ابو منصور بر شاپور و برادرانش عصیان کردند و ابو منصور را از زندان بیرون آوردند. در این حوادث شاپور کشته شد و برادران و پیروانش به جزیره اوال تبعید شدند، سپس ابو منصور در سال ۳۵۹ ه. ق هلاک شد، و گویند پیروان شاپور او را زهر دادند.
پس از او پسرش ابو على حسن بن احمد به حکومت رسید و اعصم یا اغنم لقب یافت. مدت حکومت او دیر در کشید و در زمان او وقایع مهم اتفاق افتاد. اعصم جمع کثیرى از فرزندان ابو طاهر را تبعید کرد. گویند قریب به سیصد تن از آنها در جزیره اوال گرد آمده بودند. اعصم خود به حج رفت و متعرض حاجیان نشد و از خطبه به نام المطیع للّه عباسى ناخشنود نبود.[۳۹۸]
برگرداندن حجر الاسود:
در ۳۳۹ه. ق[۳۹۹] قرمطیان حجر الاسود را که بیست سال[۴۰۰] بود که برده بودند، بىموجبى صریح برگرداندند.[۴۰۱] و بر ستون هفتم، در مسجد کوفه بستند و گفتند به فرمان برده بودیم، و هم بر آن فرمان باز آوردیم. از امیر المؤمنین على کرم اللّه وجهه مرویست: «کانى انظر الى الشارى و قد حمل الحجر الاسود من مکه و علقه من هذه الاسطوانه و اشار الى الاسطوانه السابعه ینصبه رجل اسمه رحمه.» چون قرمطیان آن را بر ستون مسجد کوفه بستند، بر اول و دوم و سیوم تا هفتم قرار نمىگرفت و سخن امیر المؤمنین على رضى اللّه عنه در این معنى ظاهر شد، پس مطیع خلیفه فرستاد و حجر الاسود را به سى هزار دینار زر سرخ خرید. به وقت تسلیم، ابو طاهر بن ابو سعید بن جنابى قرمطى[۴۰۲] با اعیان کوفه گفت گواه باشید که حجر الاسود تسلیم مىکنم، و آنها گفتند گواهیم. گفت شما از چه طریقی می فهمید که این سنگ حجر الاسود است. در این زمان ابن علیم محدث حاضر بود، و گفت از رسول مرویست: « ان حجر الاسود یحشر یوم القیامه و له عینان ینظر بهما و لسان یتکلم به یشهد لکل من قبله و انه حجر یطأ، على الماء و لا یسخن من النار اذا اوقد علیه». ابو طاهر بر این سخن افسوس کرد و در حال آب و آتش خواست و بیازمود، و همان گونه بود. گفت کار دین اسلام به نقل ناقلان معتمد درست است، و در آن فترتى نمىتوان انداخت. مسلمانان حجر الاسود را از او گرفتند، و باز به مکه بردند و از عجایب حالات، به وقت آنکه قرمطیان آن را از مکه مىبردند، چهل شتر فربه در زیر آن سقط شدند و چون مسلمانان به مکه مىآوردند، یک اشتر لاغر آن را به مکه رسانید و در زیر بار آن فربه شد.[۴۰۳]
درسال۳۵۱ ه. ق سعید بن ابو سعید جنّابى قرمطى در هجر وفات یافت و برادر او، ابو یعقوب یوسف بن ابو سعید جنّابى، به جاى او بر سریر حکومت آن دیار نشست.[۴۰۴]
در سال۳۵۶ ه. ق حسن بن احمد بن ابو سعید جنّابى، امیر قرامطه، که از هجر بیرون آمده بود تمامى ولایت شام را مسخّر ساخت، که از قبل المعزّ لدّین اللّه علوى ولایت دمشق را گرفته بود و به ضرب دست والى آن ولایت را بیرون کرده، تا به مصر رفت و چند ماه مصر را در محاصره داشت، سپس فوت کرد. در این سال نیز ابو یعقوب یوسف بن حسن جنّابى، که صاحب هجر بود، فوت شد. بعد از وى شش نفر از قوم وى که آنها را به اصطلاح «قرامطه سادات» می گفتند، به اتّفاق یکدیگر به تدبیر امور و ضبط ولایات به نوعى پرداختند، که مدتهاى مدید هیچ قصور و فتور در ولایت ایشان ظاهر نشد.[۴۰۵] اعقاب ابوسعید تا سال ۳۶۷ ه. ق حکومت می کردند.[۴۰۶] که در اینجا مجال بحث بیشتر در مورد آنها نیست.
انقراض قرمطیان:
دولت قرمطیان تا اواخر قرن پنجم/ یازدهم تداوم یافت و در آن زمان عملیات مشترک سپاهیان سلجوقى- عباسى از عراق با همکارى رئیس یک قبیله بدوى عرب، که مؤسس سلسله بعدى عیونى در شرق عربستان شد، به موجودیت مستقل آن خاتمه داد. بازمانده قرمطیان احتمال دارد که بعد از آن به فاطمیان پیوسته باشند، اما اعقاب ابو سعید که سید یا بو سیدى خوانده مىشدند تا چندین قرن بعد هنوز در الاحسا وجود داشتند.
با اینهمه کیش اسماعیلى مدتهاست که از عربستان شرقى رخت بربسته است، اما ممکن است میراث دورى، در وجود بالفعل جوامع مهم شیعه دوازده امامى در داخل عربستان سعودى جدید، قطر و بحرین به جاى گذاشته باشد. از نیمه دوم قرن چهارم/ دهم سکههایى از قرمطیان در دست است، اما به نظر مىآید که این سکهها را حکمرانان و فرماندهان آنها در مرزهاى فلسطین و شام ضرب کردهاند نه در الاحساء.[۴۰۷]
صفاریان در ارّجان:
یکی دیگر از حکومت هایی که در این زمان در قلمرو اسلامی شکل گرفت صفاریان بود. این حکومت که به طریق استیلا بر برخی از نواحی قلمرو بنی عباس تسلط پیدا کرد، مدت ها درگیر نبرد های شدید و خونین با خلفای بنی عباس بوده است و در این میان برخی از این نبرد ها و درگیری ها به نواحی کورۀ ارّجان کشیده شد. می توان گفت که این کوره نیز برای امیران صفاری اهمیت خاص خود را داشت. ما دراینجا به شرح برخی از حوادثی که امیران صفاری در ارّجان ایجاد نمودند خواهیم پرداخت.
یعقوب لیث:
یعقوب بن اللیث بن معدل مردى مجهول از ده قرنین در سیستان بود. پس از آنکه به شهر آمد به حرفه رویگری پرداخت. یکی از دلایل رشد رویگر زاده سیستانی جوانمردی او بود، همچنین او مردی هشیار بود که در هر شغلی از از میان همطرازان خود پیشرو بود و او را حرمت بسیار می کردند. او پس از شغل رویگری به عیاری پرداخت و پس از دریافت مقام سرهنگی به امیری رسید. او نخست از جانب نصر بن صالح، سرهنگی بست را به دست آورد.[۴۰۸]
در روزگار المتوکل على اللَّه کار صالح بن نصر در بست رونق یافت و او خود را به سلاح و سپاه تجهیز نمود. در این میان یکی از دلایل اصلی قوّت سپاه او از یعقوب بن اللّیث و عیّاران[۴۰۹] سیستان بود، و این یکی از مراحل ابتدائی قدرت گیری یعقوب لیث می باشد.[۴۱۰] یعقوب سیستان و بست را گرفت، همچنین او در نبردی با رتبیل او را شکست داد و رخود[۴۱۱] گرفت، سپس غزنین و زابلستان را گرفت، همچنین بلخ، بامیان، کابل، بست، هرات و غیره را تصرف نمود.[۴۱۲] ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود هنگام رسیدن به شهر مهروبان می گوید: «در مسجد آدینه مهروبان[۴۱۳] بر منبر نام یعقوب لیث را دیدم نوشته. پرسیدم از یکی که: حال چگونه بوده است؟ گفت که یعقوب لیث تا این شهر را گرفته بود و لیکن دیگر هیچ امیر خراسان را آن قوت نبوده است». و از اینجا می توان به صلابت یعقوب لیث در مهروبان و همچنین اقدامات مذهبی او در این شهر، که از توابع ارّجان بود پی برد.
صاحب تاریخ یزد در کتاب خود می آورد که پس از خروج یعقوب لیث و آمدن او از خراسان به سجستان، او موفق شد از راه بیابان وارد کرمان شود و پس از دستگیری والی کرمان، طرق بن مغلس، آنجا را تسخیر نماید و پس از آن شهرهای یزد، اصفهان، شیراز و اهواز را به انقیاد خود در آورد. بنابراین خلیفه از بغداد لشکری برای جنگ با او فرستاد اما لشکر خلیفه منهزم شدند و به بغداد بازگشتند و او اموال بسیاری را به دست آورد. پس از مرگ او خلیفه برادرش عمرو بن لیث را به جای او به امارت انتخاب نمود، و عمرو لیث پس از آنکه اموال بسیاری را برای خلیفه فرستاد، اموال بسیاری از مردم یزد تصرف نمود و به عنوان والی خلیفه در یزد بر سریر امارت تکیه داد.[۴۱۴]
جنگ های عمرولیث با الموفق:
موفق عمرو بن لیث را بعد از مرگ برادرش یعقوب امارت خراسان، اصفهان، سجستان، سند و کرمان داد، و نیز امور شرطه بغداد را نیز به او واگذاشت.[۴۱۵] خلیفه در سال ۲۷۱ ه. ق عمرولیث را از همه قلمرویش عزل کرد. او این فرمان را برای حاجیان خراسان که از حج باز می گشتند و نزد او رفته بودند خواند، و محمد بن طاهر را عمارت خراسان داد، و دستور داد تا عمرو را بر منابر لعنت کنند، آنگاه صاعد بن مخلد را به جنگ عمرو به فارس فرستاد. محمد بن طاهر رافه بن هرثمه را به جای خود در خراسان نهاد. معتمد همچنین به احمد بن عبد العزیز بن ابی دلف نوشت که بر سر عمرو لشکر کشد. بنابراین او نیز لشکری فرستاد. سپاه خلیفه از سواره و پیاده صدو پنجاه هزار نفر بود عمرو منهزم و سردارش درهمی مجروح شد، و از اعیان سپاه او صد تن کشته شدند و سه هزار تن به اسارت افتادند. جمعی نیز امان خواستند و از لشکرگاه عمرو اموالی بی حساب به غارت بردند.[۴۱۶] موفق در سال ۲۷۴ه. ق برای نبرد با عمرو عازم فارس شد و عمرو پسرش محمد را با سپاهی به ارّجان فرستاد و بر مقدمه ابوطلحه پسر شرکب را، و عباس بن اسحاق را به سیراف روان نمود.[۴۱۷] ابوطلحه از موفق امان خواست و تسلیم گردید و این امر در کار عمرو اختلال شدیدی پدید آورد. بنابراین به کرمان بازگشت از آن سوی موفق در کار ابوطلحه به شک افتاد و در نزدیکی شیراز او را گرفت، و هر چه داشت از او گرفت و به پسرش ابوالعباس معتضد داد و خود به دنبال عمرو حرکت کرد.[۴۱۸] عمرو از کرمان به سمت سجستان حرکت کرد که در این بین پسرش محمد در کویر از بین رفت. موفق همچنان از پی عمرو رفت ولی نتوانست به کرمان و سیستان در آید، و چون بر عمرو دست نیافت به بغداد بازگشت.[۴۱۹] عمرو بن اللیث از برادر خود علی بن اللیث بیمناک شد و او را در کرمان حبس کرد و پسرش معدل را نیز با او زندانی نمود، اما آنها از زندان گریختند و به رافع بن اللیث، به هنگامی که طبرستان و جرجان را از محمد بن زید علوی گرفته بود، یعنی سال ۲۷۵ ه. ق پیوستند. علی بن اللیث هلاک شد و پسرش نزد رافع ماند.[۴۲۰] سپس المعتمد علی الله از عمرو خشنود شد و او را شرطگی بغداد داد، و نام او را بر علمها و سپرها نوشت. این وقایع در سال ۲۷۶ ه. ق اتفاق افتاد، امّا یک سال بعد بر او خشم گرفت و نام او را از علمها محو کرد.[۴۲۱]
جنگ های پسر لیث بن علی بن اللیث:
- در میان تمام خصوصیات مشترک، اساسی ترین جنبهیگانگی خاورمیانه اقلیم آن است، در مقیاسی وسیع،این منطقه به داشتن تابستانهای گرم و خشک و زمستانهای نسبتا کوتاه و حداکثر ریزشهای جوی در فصل بهار مشخص شده است. در واقع کشورهای خاورمیانه حدودا بین عرضهای ۲۰ و ۴۰ شمالی دریک منطقه انتقالی بین آب و هوای استوایی و عرض متوسط قرار گرفته اند.
- گرچه ترکیب نژادی سکنه خاورمیانه بسیار پیچیده و متنوع میباشد اما دراینجا شش نژاد گوناگون در کنار هم زیست میکنند. عرب،ایرانی، افغانی، ترک، افریقایی و کرد.
- در خاورمیانه میتوان ناظر مناطقی بود که از نظر زندگی شهری و توسعه اقتصادی و اجتماعی با شهرهای اروپائی قابل مقایسه باشند، در عین حال طوایفی از کوچ نشینان با شیوههای معیشتی سنتی نیز در بخشهایی از آن دیده میشود.
- گرچهاین منطقه مرکز پیدایش سه دین بزرگ اسلام، مسیحیت ویهود میباشد، اما فرهنگ مردم در خاورمیانه بر معتقدات اسلام بنیان نهاده شده و زبان عربی که زبان قرآن و عبادت مسلمین میباشد، در آن رواج بیشتری دارد و اعتقادات اسلامیبا زندگی روزمره مردم آمیختگی آشکاری دارد.
در واقع خاورمیانه مرکزیت دنیای اسلام است و مقدس ترین اماکن اسلامی، عالی ترین مکانهای عبادی و آموزشی و مواریث ارزشمند فرهنگی اسلام دراین ناحیه واقع شده و قبله گاه عالم اسلام در آن قرار دارد. هر ساله میلیونها مسلمان از اطراف و اکناف جهان در صفوف فشرده و برای آرمانی واحد به زیارت کعبه واقع در ناحیه حجاز عربستان میشتابند و در حرمین شریفین (مکه و مدینه) اجتماع میلیونی آنها عظمت و شکوه اسلام و اتحاد مسلمانان را جلوه گر میشود (فرجی، ۱۳۹۰، ۱).
- موقعیت منحصر به فرد جغرافیایی، خاورمیانه را به منطقهای استراتژیکی تبدیل کرده است زیرااین قلمرو در مرکز سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا قرار گرفته و کوتاه ترین راههای هوایی و آبی اروپا به آسیا ازاین منطقه عبور میکند. اهمیت حساس خاورمیانه به لحاظ مشخصات راهبردی ناشی از خطوط ساحلی منحنی و طویلی است که توسط دریای سیاه، دریای مدیترانه و اقیانوس هند پدید آمده است. ازاین رو خاورمیانه بیش از نقاط دیگر آسیا و افریقا در معرض رخنه نیروهای دریایی است.
وجود رودهای پرآب (همچون دجله، فرات و نیل) ، دریاچهها، خلیج فارس و تنگههای هرمز، بسفر و داردانیل بر همیت سوق الجیشیاین منطقه میافزاید. افتتاح کانال سوئز در سال ۱۸۶۹م باعث اتصال اقیانوسهای اطلس و هند از طریق دریای مدیترانه و بحر احمر گردید، در نتیجه ادراک حسی جهان از مسافت به شدت تغییریافت و خاورمیانه از نظر قدرتهای دریایی اهمیت ژئوپولوتیک زیادی به دست آورد، همین ویژگیها خاورمیانه را در گذر تاریخ خصوصا در دهههای اخیر به صورت صحنه کشمکشهای عدیده دریایی و نظامیدرآورده است (آلاسیدر، ۱۳۹۱، ۲۲).
- نخستین تمدنها در هزاره پنجم و چهارم قبل از میلاد در خاورمیانه پدید آمد،این تمدنها ظاهرا محصول تشکیلات پیچیدهای بودند که به منظور بهره برداری از جلگههای رسوبی بالقوه حاصلخیز ولی خشک بین النهرین به وجود آمده بودند، ظهور شهرها، اختراع خط و پیدایش اولین دولتها ارمغاناین تمدن بود.
- در خاورمیانه و شمال افریقا امپراطوریهای پی درپی به وجود آمده اند،این قدرتها هنگامیظهور میکردند که تمرکز خبرگی نظامی، نیروی انسانی، منابع و امکانات در دست مردمانی پرانرژی و مقاوم قرار میگرفت. امپراطوریها با تحت انقیاد درآوردن واحدهای سیاسی از طریق لشکرکشی، یا تهدید به تهاجم و نیز تفوق قدرت و امکانات، قلمرو حکمرانی خود را گسترش میدادند. اما ویژگی منحصربفرد خاورمیانهاین است که امپراطوریهای پی درپی در آن به وجود آمده اند. بخشی از توجیهاین پدیده را باید در مشخصات جغرافیایی منطقه از قبیل ناهمواری و شرایط آب و هوایییافت زیرااین ویژگیها به گونهای نیست که در مقابل حرکت اقوام و قوای مهاجم چه از طریق خشکی و چه از راه دریا موانع جدیایجاد کند، همچنین در خاورمیانه نمیتوان هیچ منطقهای را به طور منفردیافت که به دلیل سکنه زیاد و تمرکز بیش از حد منابع، قدرت سیاسی را منحصر به خود کند. مبنای امپراطوریهای اولیه، مصر، بابل و آشور را کشت و زرع دره نیل و بین النهرین تشکیل میداد. هرچنداین مناطق حاصلخیز دارای دوران طولانی تفوق سیاسی بودند، ولی امپراطوریهای بزرگ دیگر مثل پارس در محیطهای کاملا متضاد و در مکانهای مختلف ظهور کرده اند، میتوان گفت هر گوشهای از خاورمیانهیک گذشته پرافتخار قدرت سیاسی را تجربه کرده، ضمن آن که کلیه بخشهای خاورمیانه سلطه خارجی را هم تحمل کرده اند. عامل دیگر که در پیدایش امپراطوریهای خاورمیانه دخالت داشته، به دلیل قدرت دریایی در مدیترانه است (آلاسیدر، ۱۳۹۱، ۲۲).
- گرچه رقابت امپریالیستی اروپائیها طی قرن نوزدهم میلادی جهان شمول بود، ولی در خاورمیانه و شمال افریقا شدت افزونتری داشت زیرا نه تنها نواحی آن به سهولت در دسترس بودند، بلکه امتیازات استراتژیکی و اقتصادی قابل ملاحظهای داشتند.این مشخصات و جاذبهها دست اندازی دولتهای اروپایی را به کشورهای خاورمیانه به وجود آورد و آنان قلمروهای مستعمراتی خود را دراین ناحیه تاسیس کردند.
الجزایر به عنوان بخشی از متروپلیتن فرانسه اداره میشد و لیبی به عنوان ساحل چهارمایتالیا محسوب میگردید. بریتانیا و فرانسه تحت تسلط ملاحظات ژنو، استراتژیک سخت علاقه مند به حفظ راههای خود به هندوستان بودند. روسیه به تنگههای ترکیه چشم دوخت و برای دستیابی به خلیج فارس تلاش میکرد. منافع تجاری و اهمیت سیاسی منطقه دست به دست هم دادند تا قدرتهای اروپایی به امید اقامت نامحدود استعمارگری و استیلای خود را بر سرزمینهای خاورمیانه تحکیم بخشند. آنان توانستند مرزهای دلخواه خود را بر خاورمیانه به طوریکجانبه تحمیل کنند. بدوناین که شرایط جغرافیایی، فرهنگی و ویژگیهای انسانی را در نظر بگیرند. زیرااین مرزها هیچ رابطهای با خصوصیات فیزیکی و فرهنگی منطقه نداشت و موجب پیدایش اختلافات کشورهای همسایه، منازعات مرزی، کشمکشهای ناحیهای و عدم ثبات سیاسی کشورهای خاورمیانه حتی پس از استقلال گردید و هنوز آثار شوماین مرزبندی تحمیلی به وضوح قابل مشاهده است،این قدرتهای استکباری برای آن که ضریب امنیت ملی و وفاق و اتحاد مسلمانان خاورمیانه را کاهش دهند و منطقه را متشنج و آغشته به التهابهای سیاسی جلوه دهند و پیوستگی آنان را به قداستهای دینی کم کنند، با تلاشهای تبلیغی تهاجم فرهنگی و حرکتهای سیاسی، ضمن کوشش برای تجزیه امپراطوری عثمانی پدیدهای به نام ناسیونالیسمیا ملی گرایی را مطرح ساختند تا هر قومیبرای تحکیم ملیت خود با اقوام دیگر اصطکاک پیدا کند واین روند آشفتگیهای منطقهای را تشدید نماید و نیز حضور مذهب و نمادهای دینی در عرصههای اجتماعی و فرهنگی کم رنگ شود.
ظهور ناسیونالیسم، ترکی و عربی ازاین رهگذر میباشد. کوشش دیگر بیگانگان براین بود که کشورهای خاورمیانه اگرچه به استقلال ظاهری دستیافتند، اما رژیمهایی بر آنان حاکم گردید که حالت سرسپردگی و وابستگی خود را به اجانب حفظ کردند و برای تامین منافع آنها و تحکیم پایههای قدرت پوشالی خود به استبداد، خودکامگی، فاصله گرفتن از باورها و ارزشها و فشارهای سیاسی و سرکوبیهای خونین روی آوردند و استمراراین وضع خیزشها و نهضتهایی را در خاورمیانه پدید آورد که براساس معتقدات اسلامیو به منظور رهایی کشورها ازیوغ استبداد و فشارهای سیاسی بیگانگان مبارزات خود را ترتیب دادند.
- میراث شوم استعمار در خاورمیانه و تاثیرپذیری کشورهایاین ناحیه از تجاوز استعماری غرب عوارض منفی زیان باری را به دنبال داشت، استحاله فرهنگ سنتی، شکاف طبقاتی و تغییر ساختار اجتماعی به نفع اجانب، تحمیل نهادها و سنتهایی که با باورها و اعتقادات مردم مغایرت داشت، از طریق تبلیغات، تاسیس نهادهای آموزشی، اداری و سیاسی و گسترش زبان انگلیسی و فرانسوی، تحریک اقلیتهای مذهبی و قومیبرای خدشه دار ساختن هویت مذهبی و به تاخیر انداختن اتحاد مسلمانان، القای احساس تهدید از جانب همسایگان به کشورهای خاورمیانه، خصومتهای سیاسی، تیره ساختن مناسبات منطقهای، تنشهای خونین و حتی کودتاهای نظامیرا پدید آورده است.
- در ماجرای حرکتهای استعماری سهم انگلستان در خاورمیانه یعنی فلسطین و توابع، درست همان نقطهای بود که کانون توطئهای بزرگ شد و دولت غاصب صهیونیستی را در قلب جهان اسلام چون غدهای سرطانی پدید آورد و تشکیلاتی بین المللی که تنها کارش تصویب و تایید حق قیومیت انگلستان بر فلسطین بود، به نام جامعه ملل و با سوء استفاده از روابط و حقوق بین الملل بهاین توطئه رنگ قانونی و جهانی داد. برای مسلمانان،ایجاد دولتی غاصب در سرزمین مقدس فلسطین، نمایش واقعی از احساسات خصمانه انگلستان، فرانسه و امریکا نسبت به دنیای اسلام به حساب میآید. جنگهای خونینی که بر سراین سرزمین میان مسلمانان و اشغالگران قدس درگرفته، دردها، رنجها و آوارگیهایی که ملت مسلمان فلسطین متحمل گشته اند، و کشمکش پنهانی قدرتهای بزرگ روشنگر اهمیتاین سرزمین در معادلات سیاسی بین الملل میباشد که همچون زخم خونچکانی، جهان اسلام را درهالهای از حزن و نگرانی قرار داده است (کیالی، ۱۳۸۷، ۱۵).
۳-۲-۱-مرزخاورمیانه
اصطلاح خاورمیانه شناسانده منطقهای فرهنگی است، در نتیجه مرز مشخصی برای آن وجود ندارد. به طور کلی کشورهایاین منطقه عبارتاند از:
اردن، امارات متحده عربی، ایران، بحرین، ترکیه، سوریه، عراق، عربستان سعودی، عمان، قطر، کویت، لبنان، مصر، یمن، و فلسطین (که دربرگیرندهٔ کرانه باختری رود اردن و نوار غزه است.)
کشورهای غربیاین منطقه ( الجزایر، تونس، لیبی و مراکش) به دلیل وابستگی شدید تاریخی و فرهنگی بیشتر بخشی از خاورمیانه شمرده میشوند. سودان نیزیکی ازاین کشورها به شمار میآید. کشورهای آفریقایی موریتانی و سومالی نیز پیوندهایی با خاورمیانه دارند. ترکیه و قبرس که از نظر جغرافیایی درون ویا نزدیکاین منطقه هستند، خود را بخشی از اروپا میدانند.ایران را مرز شرقی خاورمیانه میانگارند، البته افغانستان را نیز از کشورهایاین بخش بندی به شمار میآورندکه درقلب آسیا موقعیت دارد.
نقشه ۳-۱ نقشه موقعیت جغرافیایی خاورمیانه
۳-۲-۲- اصطلاح اروپایی
خاورمیانه واژهای است که اروپاییان بهاین منطقه با توجه به موقعیت جغرافیایی خودشان اطلاق کردهاند در حالی کهاین منطقه تقریباً در مرکز خشکیهای زمین و نقشهٔ سیاسی جهان است و نه در شرق مرکزییا همان خاورمیانه. خاورمیانه از نظر جغرافیایی و به طور حقیقی باید در مرکز آسیا باشد نه جنوب غربی آسیا به علاوهٔ مصر. برخی افراد از واژه خاورمیانه به دلیل اروپامحوری بودن آن انتقاد میکنند.این منطقه تنها از دید اروپای غربی، در مشرق واقع شده در حالیکه همین منطقه براییک هندی منطقهای غربی و براییک روسی در جنوب واقع شدهاست. واژه «میانه» نیز بدلیل برداشتهای مختلف باعث سردرگمیهایی شدهاست. قبل از جنگ جهانی اول اصطلاح خاور نزدیک در انگلیسی به مناطق بالکان و امپراطوری عثمانی اطلاق میشد در حالیکه اصطلاح خاورمیانه شامل سرزمینهای ایران، افغانستان، آسیای مرکزی، ترکستان و قفقاز بود. همچنین اصطلاح خاور دور به کشورهای شرق آسیا نظیر چین، ژاپن، دو کره، هنگکنگ، تایوان و غیره اطلاق میشد. با نابودی امپراطوری عثمانی در سال ۱۲۹۷ خورشیدی، دیگر اصطلاح خاور نزدیک کاربرد زیادی نداشت واین در حالی بود که اصطلاح خاور میانه به کشورهای تازه بنیاد جهان اسلام اطلاق شد. بااین حال استفاده از اصطلاح خاور نزدیک توسط برخی رشتههای دانشگاهی نظیر باستانشناسی و تاریخ کهن زنده شد.
اصطلاح خاورمیانه آنگاه رواجیافت که بخشهای انگلیسی و فرانسویزبان از آن استفاده کردند. در زبان فارسی نیز در دهه های گذشته همین اصطلاح اروپامحور را بیچونوچرا و بدون در نظر گرفتن دیدگاه خود دراینباره که اصطلاح «جنوب غربی آسیا» که بامعنا و از نظر جغرافیایی درست است برایاین منطقه مناسب است. اماایران و سایر کشورهای جهان بدون هیچ دلیل موجهی اصطلاح خاورمیانه را به به طور مستقیم از فرانسوی و انگلیسی کپی کردند. (ویکی پدیا، ۱۳۹۱/۱۲/۲۰)
۳-۲-۳- اقتصاد
خاورمیانه از مناطقی است که به دلیل برخورداری از ذخایر عظیم نفت،یک منبع انرژی برای جهان به شمار میرود. عربستان، ایران، عراق، کویت، امارات متحده عربی از کشورهایی هستند که دارای بزرگترین منابع نفت در جهان هستند. خاورمیانه همچنین دارای ذخایر عظیم گاز طبیعی است. ایران و قطر به ترتیب دومین و سومین ذخایر گاز طبیعی در جهان را دارند. اقتصاد کشورهای نفت خیز خاورمیانه بیشتر تک محصولی و به صادرات نفت وابسته است و کمتر از منابع نفت در بخش صنعتیاین کشورها استفاده میشود. یمنیکی از کشورهای فقیراین منطقه به شمار میرود. تمامیکشورهای تولیدکننده نفت خاورمیانه در گروه کشورهای منا دستهبندی میشوند (ویکی پدیا، ۱۳۹۱/۱۲/۲۰)
۳-۲-۴- نواحی خاورمیانه
نواحی خاورمیانه به شرح زیر میباشد:
قفقاز - گرجستان، آذربایجان، ارمنستان، فلاتایران، آناتولی - ترکیه، دریای مدیترانه - قبرس، شبه جزیره عربستان، نگاه کنید به: حاشیه خلیج فارس - عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، عمان، عراق، بحرین، یمن، خاور - اسرائیل، اردن، سوریه، لبنان، فلسطین، شبه جزیره سینا (ویکی پدیا، ۱۳۹۱/۱۲/۲۰)
۳-۳ موقعیت ژئوپلیتیک کشورهای اسلامیدر خاورمیانه
در علوم استراتژیک، موقعیت هر کشور از ابعاد مختلفی بررسی میشود، مانند: موقعیت تاریخی، موقعیت اقتصادی، موقعیت اجتماعی، موقعیت فرهنگی، یا موقعیت سیاسی. یکی از مهمترین گونههای تبیین موقعیت هر کشور، موقعیت محیطی آن است که در آن ابتدا محیط جغرافیایی تبیین میشود، سپس سایر مؤلفههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در نسبت با محیط جغرافیایی تعریف میگردد. در بررسی «موضوع محور»، ابتدا محورهای موضوعی مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ یا موضوع نظامی تبیین و سپس سایر مؤلفههای قدرت موضوعی، از جمله «محیط» در نسبت با آن بررسی میشود.
مثلاً اگر موقعیت یک کشور، از حیث سیاسی بررسی شد، سایر مؤلفهها در نسبت با آن تعریف میشود، از جمله مؤلفه جغرافیایی. یا اگر این بررسی از حیث اقتصادی انجام شد، دیگر مؤلفهها، از جمله محیط جغرافیایی، در نسبت با موضوع اقتصاد تعریف میشوند. امّا در بررسی «محیط محور» ابتدا ابعاد محیطی و جغرافیایی تبیین میگردد، سپس سایر مؤلفهها در نسبت با آن سنجش و ارزشگذاری میشود.
موقعیت محیطی یا به تعبیر غربیها «Situation» در سه مرحله سنجش و برآورد میشود. مرحله نخست یا مرحله تبیین قدرت محیطی، مرحله تبیین موقعیت کشور مورد مطالعه در سه مؤلفه قدرت محیطی، یعنی زمین (Geo)، دریا (Hydro) و هوا (Aero) است. در مؤلفههای زمین (Geo)، سرزمین هر کشور از حیث کیفیت، ابعاد، مساحت و همچنین منطقهای، از کره زمین، که آن کشور در آن واقع شده، منبع متفاوتی از قدرت محیطی محسوب میشود و هیچ دو کشوری موقعیت سرزمینی یکسانی ندارند. برای نمونه، سرزمین کشور شیلی همچون یک مار دراز و باریک است، امّا سرزمین روسیه، کانادا یا آمریکا، موقعیتی مستطیلی و پهناور دارند. در مؤلفه دریا (Hydro)، نیز وضعیت کشورها متفاوت است. این تفاوت به دو بخش تقسیم میشود: ابتدا اینکه آیا کشور مورد مطالعه، دسترسی به دریا دارد یا ندارد. کشورهایی مانند افغانستان، تاجیکستان یا اتریش، دسترسی به دریا ندارند، لذا یکی از مؤلفههای سه گانه زمینی، دریایی و هوایی، در قدرت ملی آنها غایب است. دیگر اینکه کیفیت موقعیت دریایی کشور مورد مطالعه چقدر است. این کیفیت، با گزارههایی چون طول سواحل، بازبودن یا بسته بودن دریایی که در جوار سرزمین آن کشور قرار دارد، کیفیت فلات قاره در آبهای ساحلی و سرزمینی آن کشور، و. . . سنجش میشود. مؤلفه هوا (Aero) نیز متأثر از محل و منطقهای است که آن کشور در کره زمین در آن واقع شده است.
امّا در مرحله دوم، که مرحله تبیین قدرت موضوعی است، باید به تبیین موقعیت آن کشور از حیث قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت فرهنگی و قدرت اجتماعی پرداخت.
در مرحله سوم، آنچه در تبیین قدرت موضوعی برآورد شد، با آنچه در تبیین قدرت محیطی سنجش شد، با یکدیگر تلفیق میشوند. نتیجه این انطباق و تلفیق را میتوان «موقعیت آن کشور» نامید.
صورتبندی این تلفیق چگونه است؟ یعنی موقعیت یک کشور پس از طیّ این سه مرحله چگونه معرفی میشود؟
از انطباق قدرت موضوعی سیاست با جغرافیا، ژئوپلیتیک (Geopolitic) شکل میگیرد. هنگامی که از ژئوپلیتیک یک کشور سخن به میان میآید، منظور انطباق قدرت سیاسی با قدرت جغرافیایی آن کشور است. از انطباق قدرت موضوعی اقتصاد، با جغرافیا، ژئواکونومی (Geoeconomy) پدید میآید. از انطباق قدرت موضوعی نظامی با جغرافیا، ژئومیلیتاری (Geomilitary) به دست میآید. از انطباق قدرت موضوعی فرهنگی یا اجتماعی نیز با جغرافیا، ژئوکالچر (Geoculture) یا ژئو سوشال (Geosocial) به وجود میآید.
امّا اگر انطباق قدرتهای موضوعی سیاست، اقتصاد، فرهنگ، نظامی و اجتماعی، با بعد دریایی قدرت محیطی صورت پذیرد نتیجه به ترتیب میشود: هیـدروپلیتیـک (Hydropolitic)، هیـدرواکـونـومـی (Hydroeconomy)، هیدروکالچر (Hydroculture)، هیدرومیلیتاری (Hydromilitary) و هیدروسوشال (Hydrosocial). همواره موقعیت کشورها از حیث محیطی، با یکی از این حوزههای قدرت موضوعی ـ محیطی معرفی میشود.
۳-۳-۱-ایران
اکنون میتوان پرسید، موقعیت ایران از حیث محیطی چیست و چه عواملی این موقعیت را پدید آوردهاند؟
پرسش خوبی است. امروز ایران، حساسترین و ویژهترین موقعیت را در چند صد سال اخیر داراست که هم میتوان آن را یک سرمایه عظیم به حساب آورد، و هم زمینه طمع دشمنان. من این موقعیت را در چند محور معرفی میکنم.
۱. در حال حاضر ایران، از نظر ژئودکترین، به «هارتلند» یا قلب حیاتی سرزمین جهانی تبدیل شده است. در سطح کره زمین، بخش محدودی به خشکیها اختصاص دارد. در میان خشکیهای کره زمین، قطعه بزرگ و یکپارچه آسیا ـ اروپا، به عنوان جزیره اصلی کره زمین مطرح است که به جزیره جهانی معروف است.
حدود یکصد سال قبل، «هالفورد مکیندر» قلب جزیره جهانی را منطقه آسیای مرکزی معرفی کرد که شامل: قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان، بخشهایی از شمال افغانستان و شمال خراسان ایران، و بخشهایی از شکم روسیه در مرز کشور قزاقستان میشود، یعنی منطقه عمومی شرق دریای خزر. فرض مکیندر این بود که هر کس بر اینهارتلند یا قلب حیاتی سرزمین جهانی حکومت کند، بر جهان حکومت خواهد کرد. گمان بر این است که هیتلر تحت وسوسههای ژئوپلیتیسین خود «هاوسهافر»، در لشکرکشی به سوی شرق، در صدد دستیابی به سرزمینهای ماوراء آرال و خزر بود که البته تا منطقه چچن بیشتر نتوانست پیشروی کند.
آمریکا و ناتو نیز با همین انگیزه و البته به بهانه مقابله با القاعده و طالبان، افغانستان را اشغال کرد تا از آن طریق بتواند آسیای میانه یا همانهارتلند را کنترل کند. امّا مسائلی پدید آمد که برای قدرتهای استکباری مشخص شد کههارتلند جهان، پس از فروپاشی شوروی، به دلایل گوناگون از آسیای میانه، به ایران منتقل شده است. اکنون ایران به عنوان قلب سرزمین حیاتی (جزیره جهانی) در جهان ژئودکترین مطرح است و برآورد میشود که از سال ۲۰۰۵ میلادی به مدت بیش از پنجاه سال جمهوری اسلامی ایران میتواند این موقعیت را حفظ کند.
۲. همچنین در حال حاضر، ایران از نظر هیدرودکترین به «هارتسی» یا قلب حیاتی دریای جهانی تبدیل شده است.هارتسی جهان از بدو جنگ دوم جهانی در منطقه عمومی غرب اقیانوس اطلس شمالی شکل گرفت. دلیل آن هم تردّد گسترده ناوگان تجاری آمریکا و اروپا در این منطقه، میان اروپای غربی و سواحل شرقی آمریکا و کانادا بود. اروپای سال ۱۹۴۵ که شاهد تسلیم آلمان هیتلری بود، با ویرانی عظیم حاصل از جنگ جهانی دوم و مشکلات آن درگیر شد، لذا به مدت ربع قرن نیازمند کمکهای آمریکا از طریق اقیانوس اطلس بود. در یک منطقه مثلثی در غرب اقیانوس اطلس شمالی، یعنی از دریای ساراگاسو تا جزیره برمودا، و در نهایت دریای کارائیب، منطقهای تحت عنوانهارتسی جهان شکل گرفت. فرض بر این بود که هر کس کنترل این منطقه را عهدهدار شود، کنترل دریای اصلی جهان را در اختیار دارد. اقتصاد ماوراء اقیانوسی (ترانس اوشنیک) آمریکا عمیقاً به این اقیانوس وابسته بود. به این دلیل و برای منحرف کردن اذهان از این موضوع، آمریکا اقدام به افسانه پردازی پیرامون جزیره انگلیسی برمودا نمود، که در آن مسئله غرق کشتیها و سقوط هواپیماها در این منطقه مطرح میشد و به مرموز بودن آن دامن میزد.
-
- در برخی از این روایاتی که قوشچی و برخی دیگر برای بیان فضایل خلفا استفاده کردهاند، تعارض وجود دارد؛ در بیشتر این روایات ابوبکر افضل معرفی شده است، ولی در روایتی که از پیامیر اکرم۶ نقل کردند که اگر قرار بود بعد از من پیامبری باشد، عمر پیامبر میشد، عمر افضل دانسته شده است.
- هیچ کدام از این روایات متواتر نیستند، بلکه همه خبر واحد هستند.
۲-۴٫ فصل شانزدهم:
مطاعن
محقق طوسی بیان میکند که خلفای سه گانه پیش از حضرت علیA، به طور عام صلاحیت امامت را نداشتند، زیرا این سه نفر سابقه کفر داشتند و به مقتضای آیه عهد که پیش از این بحث شد، صلاحیت امامت را نداشتند.
پس از این بیان، محقق طوسی به طور خاص مطاعن هر کدام از خلفای سه گانه را مطرح میکند ودر صدد اثبات این مطلب است که این سه نفر، به علت این مطاعن صلاحیت خلافت رسول خدا۶ را ندارند.
۱-۲-۴٫ مطاعن ابوبکر
۱-۱-۲-۴٫ منع حضرت فاطمهI از ارث
ابوبکر اجازه نداد حضرت فاطمهI از پدرش ارث ببرد. دلیل ابوبکر خبر واحدی بود که تنها وی راوی آن بود. ابوبکر روایت کرد: «ما انبیا چیزی از خود به ارث نمیگذاریم و هر آن چه ما ترک میکنیم، صدقه میباشد» و حال آن که عموماتی که در قرآن به کار رفته است، بر خلاف این روایت است. در قرآن خداوند میفرماید: «سلیمان از داوود ارث برد»[۲۹۹]خداوند از زبان حضرت ذکریا میفرماید: «خدایا! فرزندی به من عطا فرما که وارث من و همه آل یعقوب باشد»[۳۰۰]. هم چنین این روایت ابوبکر بر فرض صحت نمیتواند عمومات قرآن را تخصیص بزند، زیرا تخصیص قرآن تنها با خبر متواتر جایز است[۳۰۱].
۱-۱-۱-۲-۴٫ پاسخ قوشچی[۳۰۲]:
خبر واحد گرچه ظنی السند است، ولی گاهی قطعی الدلاله میباشد از این رو میتواند قرآن را که قطعی السند و ظنی الدلاله است، تخصیص بزند.
۲-۱-۱-۲-۴٫ رد قوشچی:
از پاسخ قوشچی روشن است که او جریان منع ارث حضرت فاطمهI را پذیرفته است و هم چنین قبول دارد که روایت «ما انبیا از خود چیزی به ارث نمیگذاریم» تنها ابوبکر روایت کرده است از این رو، او در جواب خود عملکرد ابوبکر را توجیه کرده است.
توجیه قوشچی مردود است، زیرا تخصیص قرآن تنها با دلیل ثابت قطعی جایز است نه با خبر واحدی که عمل به ظاهر آن مخالفت با سیره ثابت شده انبیای گذشته است، به خصوص خبر واحدی که صدیقه امت، حضرت زهراI و صدیق امت حضرت علیA که وارث علم تمام انبیا است با آن مخالفت کرده باشد. به یقین چنین خبر واحدی که هرگز آگاهان از امت آن را روایت نکردهاند، نمیتواند قرآن را تخصیص بزند.
هم چنین اگر این خبر صحیح است، چرا خلیفه دوم عمر، بنابر روایتی که اهل سنت نقل کردهاند، فدک را به ورثه رسول خدا۶ برگرداند. در منابع معتبر اهل سنت آمده است «زمانی که عمر بن خطاب به خلافت رسید، فدک را به ورثه رسول خدا۶ بر گرداند. علی بن ابی طالبA و عباس بن عبد المطلب درباره این ارث با هم نزاع کردند؛ علی میگفت: رسول خدا۶ آن را در حیات خویش به فاطمه داده است ولی عباس نمیپذیرفت و میگفت آن ملک رسول خدا است، من هم ارث میبرم. آن دو نزاع خود را پیش عمر بردند تا عمر بین آنها حکم کند و عمر گفت: شما دو نفر به احوال خود آگاه تر هستید، اما من وظیفه خود را انجام دادم و فدک را به شما تسلیم کردم»[۳۰۳].
شاهد دیگر بر کذب روایت «ما انبیا از خود چیزی به ارث نمیگذاریم»، خبر نداشتن زنان پیامبر اکرم۶ از این حدیث است، زیرا زنان رسول خدا۶، عثمان را پیش ابوبکر فرستادند و ارث خود را از وی مطالبه کردند[۳۰۴]. از این روایت استفاده میشود که عثمان نیز از این خبر اطلاعی نداشته است و گرنه، زنان پیامبر اکرم۶ را منع میکرد.
هم چنین اگر این خبر راست باشد، چرا ابوبکر نامه نوشت تا فدک را برگرداند. اگر چنین حدیثی وجود داشت، حضرت علیA و فاطمهI و عباس از ابوبکر شایسته تر بودند تا از آن با خبر باشند. چطور متصور است که رسول خدا۶ این حدیث را به کسی بفرماید که او از پیامبر۶ ارث نمیبرد و نیازی به این حدیث نداشت، ولی به کسانی که از وی ارث میبردند، نفرموده باشد.
هر چند شیعه، نزاع حضرت علیA و عباس را برای ارث قبول ندارد، ولی معتقد است، چون این حدیث در منابع اهل سنت آمده است، علیه آنها ست.
۲-۱-۲-۴٫ منع حضرت فاطمهI از فدک
ابوبکر، فدک را که جای آبادی در خیبر بود و پیامبر خدا۶ آن را به فاطمهI بخشیده بود، از دست فاطمهI گرفت و به او نداد، با وجود این که حضرت فاطمهI گفت: آن را پیامبر۶ به وی هدیه داده است، ابوبکر قبول نکرد و هنگامی هم که حضرت علیA و ام ایمن به نفع فاطمهI شهادت دادند، شهادت آنها را مردود دانست، ولی هنگامی که خلافت به عمر بن عبد العزیز رسید، وی فدک را باز گرداند. در عین حال ابوبکر، حجره پیامبر خدا۶ را به زنان رسول خدا۶ واگذار کرد، هنگامی که آنها گفتند: این حجره مال آنهاست و از آنها مطالبه شاهد نکرد و به آنها نگفت: اموال رسول خدا۶ صدقه است و پیامبران چیزی از خود به ارث نمیگذارند.
۱-۲-۱-۲-۴٫ پاسخ قوشچی[۳۰۵]:
اولا؛ این جریان صحیح نیست. ثانیا بر فرض صحت میتوان گفت: قاضی و حاکم نمیتواند به صرف شهادت یک مرد و یک زن حکم صادر کند، هر چند که مدعی و شاهد معصوم باشند و میتواند هنگامی که شاهدی هم نباشد در صورت حصول یقین برای خود، مطابق یقین خویش حکم صادر نماید.
۲-۲-۱-۲-۴٫ رد قوشچی:
در بسیاری از منابع اهل سنت به غصب فدک اشاره شده است[۳۰۶].
فدک تا زمان رحلت رسول اکرم۶ تحت تصرف حضرت فاطمهI بود. هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، فدک را از وی گرفت. بنابر این، همین تحت ید بودن کفایت میکند و نیازی به شاهد و بینه ندارد، بلکه بر ابوبکر آوردن بینه لازم است.
هم چنین در این قضیه، ابوبکر حاکم به حساب نمیآید، بلکه او خصم و مقابل حضرت زهراI میباشد.
هم چنین بر حاکم لازم است بر طبق ادله حکم نماید و نمیتواند بر طبق علم خود حکم صادر کند. در روایتی که در منابع اهل سنت، آمده است پیامبر اکرم۶ میفرماید: «قضاوت میکنم بر طبق آن چه که میشنوم»[۳۰۷].
۳-۱-۲-۴٫ ناراحتی حضرت فاطمهI از ابوبکر
حضرت زهراI در جریان غصب فدک و نیز جریان هجوم عمر به فرمان ابوبکر به خانه حضرت و سوزاندن آن و در ماجراهای دیگری از دست ابوبکر ناراحت شد و سفارش کرد پس از شهادتش شبانه و مخفیانه وی را دفن کنند تا ابوبکر نتواند در تشییع جنازه وی حضور یابد و بر وی نماز بخواند. این مطلب با توجه به حدیثی که پیامبر اکرم۶ فرموده است «فاطمه بضعه منی فمن اغضبها اغضبنی» نه تنها به افضلیت ابوبکر، بلکه به صلاحیت وی خدشه وارد میکند.
۱-۳-۱-۲-۴٫ پاسخ قوشچی:
قوشچی، تنها در صحت این جریان خدشه وارد کرده است[۳۰۸].
۲-۳-۱-۲-۴٫ رد پاسخ قوشچی:
این جریان در منابع معتبر اهل سنت؛ مانند صحیح بخاری آمده است[۳۰۹].
۴-۱-۲-۴٫ اعتراف به عدم صلاحیت خود برای امامت
نقل شده است، ابوبکر در ماجرای سقیفه گفت: «أقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم» مرا از خلافت معاف بدارید، من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شما وجود دارد. اگر این سخن ابوبکر صادقانه باشد در حقیقت به عدم صلاحیت خود برای خلافت و امامت اعتراف کرده است و اگر هم در این ادعای خود صادق نباشد، باز به دلیل عدم صداقت، عدم صلاحیت وی اثبات میشود.
۵-۱-۲-۴٫ اعتراف به نفوذ شیطان در وی
از ابوبکر نقل شده است که گفته است: برای من شیطانی است که به من عارض میشود، پس اگر من در راه مستقیم بودم به من کمک کنید و اگر عصیان کردم مرا باز دارید. در این مورد نیز اگر ابوبکر راست گفته باشد، به عدم صلاحیت خود اقرار کرده است و اگر هم صادق نبوده باشد، باز عدم صلاحیت وی اثبات میشود.
۱-۵-۱-۲-۴٫ پاسخ قوشچی به دو مورد اخیر:
اولا؛ این نقلها صحیح نیست، ثانیا؛ بر فرض صحت نیز میتوان گفت ابوبکر قصد تواضع و شکسته نفسی داشته است.ثالثا؛ از رسول خدا۶ روایت شده است: برای هر مولودی شیطانی است. رابعا؛ ابوبکر جمله خود را به صورت شرطیه بیان کرده است (ان عصیت) و صادق بودن شرطیه دلالت بر وقوع طرفین آن نمیکند[۳۱۰].
۲-۵-۱-۲-۴٫ رد جواب قوشچی:
این روایات در منابع معتبر اهل سنت نقل شده است[۳۱۱].
بر فرض که رسول خدا۶ فرموده باشد، برای هر مولودی شیطانی است، ولی ابوبکر بالاتر از آن را گفت. او گفت: شیطان بر من عارض میشود و عروض شیطان هم منجر به عصیان میگردد. وجود شیطان برای هر مولودی نقص آن مولود محسوب نمیشود، بلکه اطاعت از او عیب میباشد و با امام و خلیفه رسول خدا۶ بودن جمع نمیشود.
نفوذ شیطان با عصمتی که در امام لازم است و پیش از این اثبات شد، منافات دارد.
۶-۱-۲-۴٫ سخن عمر درباره بیعت با ابوبکر
دوماس و وارد[۵۹] (۲۰۱۰)، نیز در تحقیقی که بر روی ۲۴۵۹۹ دانشآموز انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که، سرمایه فرهنگی بر برخی رفتارها مانند اقدام به ثبت نام و رفتن به دانشگاه تأثیرگذار است.
نوغانی (۱۳۸۶)، در پژوهش خود نشان داد که، در پرتو حضور سرمایه اجتماعی و اقتصادی، سرمایه فرهنگی بر احتمال موفقیت داوطبان ورود به دانشگاه میافزاید. بهعلاوه، در پرتو حضور سرمایه اجتماعی و اقتصادی، سرمایه فرهنگی بر احتمال افزایش نمره داوطلبان ورود به دانشگاه کمک میکند.
خدایی (۱۳۸۷)، با بررسی رابطه سرمایه اقتصادی و فرهنگی والدین دانشآموزان با احتمال قبولی آنها در آزمون سراسری، نشان داد که، سرمایه بالای فرهنگی والدین (تحصیلات پدر و مادر)، باعث افزایش احتمال قبولی در ورود به دانشگاه میشود. که این با نظر بوردیو مبنی بر اینکه “دانشآموزان با سرمایه فرهنگی بالاتر در رسیدن به موفقیتهای آموزشی شانس بیشتری دارند” مطابقت دارد.
نوربخش (۱۳۹۰)، در پژوهشی جایگاه و نقش خانواده در موفقیت داوطلبان آزمون سراسری را بررسی کرد. این تحقیق، به دنبال بررسی نقش سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی و سرمایه اقتصادی خانواده در موفقیت داوطلبان آزمون سراسری بوده است. جامعه آماری، دانشجویان پذیرفته شده رشتههای پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران، رشته برق و رشته حقوق دانشگاه تهران در سال تحصیلی ۸۴-۱۳۸۳ هستند و حجم نمونه مورد نظر ۱۵۰ نفر از دانشجویان ممتاز رشتههای یاد شده میباشد. روش تحقیق، روش پیمایشی و ابزار جمع آوری دادهها، پرسشنامه محقق ساخته است. بر اساس نتایج حاصل از تحقیق، سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی و سرمایه اقتصادی خانواده سهم مثبت و معنی داری در بهدست آوردن رتبههای خوب و رشتههای ممتاز کسب شده از سوی دانشجویان داشته است.
۲-۲-۲ تحقیقات پیشین مربوط به رضایت از زندگی و سرمایهها
اما بررسی رابطه سرمایه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی با رضایت از زندگی، در چندین تحقیق مورد توجه قرار گرفته که به شرح زیر میباشند.
نوغانی، فولادیان و ازغنی (۱۳۸۹) در مطالعه خود با عنوان؛ بررسی تأثیر سرمایه اجتماعی بر رضایت از زندگی، در بین دانشجویان دانشگاه آزاد، به این نتیجه دست یافتند که بین متغیرهای سرمایهی اجتماعی با میزان رضایت از زندگی رابطه مثبت معنادار وجود دارد و هرچه میزان سرمایه اجتماعی بیشتر باشد رضایت از زندگی نیز بیشتر است.
قلی زاده و شیروانی (۱۳۸۹)، با بررسی رابطه بین عوامل فردی، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی با میزان رضایت از زندگی سالمندان اصفهان، نشان دادند که بین عوامل خانوادگی(۶۲/۰r=)، عوامل اجتماعی(۶۲/۰r=)، عوامل اقتصادی(۶۶/۰r=)، استقلالفردی (۵۲/۰r=) و سطح سلامت جسمانی(۱۸/۰r=)، با رضایتمندی سالمندان از زندگی ارتباط معنیدار وجود دارد.
ایمان، مرادی و رودبارکی (۱۳۸۷)، پژوهشی با عنوان بررسی تطبیقی سرمایه اجتماعی و سلامت روانی دانشجویان غیر بومی دانشگاه تهران و شیراز؛ به این نتیجه دست یافتند که احتمال ارتقای سلامت روانی دانشجویان تحت تأثیر متغیرهایی چون سرمایه اجتماعی، سن افراد، میزان درآمد خانوادگی و موقعیت آنها میباشد.
سالارزاده و حسنزاده (۱۳۸۵)، با بررسی تأثیر میزان سرمایه اجتماعی بر رضایت شغلی معلمان به رابطهی معنیدار بین سرمایه اجتماعی و رضایت شغلی پی بردند.
سعیدی و حسنزاده (۱۳۸۴)، با بررسی تأثیر سرمایه اجتماعی معلمان بر میزان رضایتمندی از خانواده، مدرسه و اجتماع دریافتند که سرمایه اجتماعی بر میزان رضایتمندی معلمان، تأثیر معنیدار میگذارد. تحلیل همزمانی شاخصهای سرمایه اجتماعی و میزان رضایتمندی نشان میدهد که شاخصهای مربوط به ابعاد عینی سرمایه اجتماعی (شبکه روابط اجتماعی) بیشترین تأثیر را بر روی رضایتمندی داشتهاند. در کل، شاخصهای سرمایه اجتماعی ۸۲ درصد تغییرات واریانس رضایتمندی را تبیین میکند.
بهزاد (۱۳۸۱)، در بررسی خود تحت عنوان سرمایه اجتماعی بستری برای ارتقای سلامت روان، نشان دادند که چگونه سرمایه اجتماعی میتواند زمینهساز ارتقای سلامت روان در سطح روابط فردی و گروه اجتماعی قرار بگیرد و اینکه اجرای برنامههای ارتقای سلامت روان چگونه در ساختار سرمایه اجتماعی یک جامعه میتواند به اجرا درآید.
جاگودزینسکی (۲۰۱۰)، در پژوهشی به تأثیر عوامل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بر رضایت از زندگی پرداخت و تلاش کرد به این سوال پاسخ دهد که بین آسیاییها و اروپاییها تفاوت معناداری وجود دارد. این پژوهش که بر اساس روش تحلیل ثانویه صورت گرفت نشان داد که این عوامل تأثیر معناداری بر رضایت از زندگی دارند اما بر حسب دو قاره تفاوتهای معناداری وجود دارد، مثلأ در آسیا در مقایسه با اروپا سرمایهی اقتصادی تأثیر بیشتری بر رضایت از زندگی دارد، یا غرور ملی به عنوان یکی از مؤلفه های سرمایهی اجتماعی در آسیا بیش از اروپا بر رضایت از زندگی تأثیر دارد و سرانجام دینداری در آسیا تأثیر بیشتری بر رضایت از زندگی دارد.
فصل سوم
روش پژوهش
۳-۱- طرح پژوهش
اساس پژوهش حاضر بر رابطه بین متغیرها قرار دارد، لذا از نوع همبستگی است. در این پژوهش، متغیرهای سرمایهفرهنگی، سرمایه اجتماعی، سرمایه اقتصادی، متغیرهای مستقل (پیشبین) و متغیرهای خودکارآمدی و رضایت از زندگی، متغیرهای وابسته (ملاک) میباشند.
۳-۱-۱- جامعه آماری
جامعه آماری پژوهش شامل کلیه دانشآموزان دختر و پسر مقطع متوسطه (اول تا سوم) شهر شیراز بود که در سال تحصیلی ۹۱-۱۳۹۰ مشغول به تحصیل بودند.
۳-۱-۲- نمونه و روش نمونهگیری
به منظور انتخاب آزمودنیها، از روش نمونهگیری خوشهای چندمرحلهای[۶۰] تصادفی استفاده شد. به این ترتیب که از بین فهرست مدارس متوسطه شهر شیراز، به صورت تصادفی سه مدرسه دخترانه و سه مدرسه پسرانه انتخاب گردید. سپس از هر مدرسه یک کلاس از پایه اول، یک کلاس از پایه دوم و یک کلاس از پایه سوم به صورت تصادفی انتخاب و نهایتاً کلیه دانشآموزان کلاسها که برابر ۴۱۰ نفر بود، مورد آزمون قرار گرفتند. پس از اجرای پرسشنامه ها، ۱۲ پرسشنامه به علت نقایص عمده کنار گذاشته شدند. از ۳۹۸ پرسشنامه باقیمانده، ۲۰۰مورد متعلق به پسران و ۱۹۸ مورد متعلق به دختران بود. توزیع فراوانی آزمودنیها بر حسب جنسیت و پایه تحصیلی آنها در جدول ۳-۱ آمده است.
جدول ۳-۱- توزیع فراوانی گروه نمونه بر حسب جنسیت و پایه تحصیلی
گروه | تعداد | درصد | پایه تحصیلی | تعداد | درصد |
پسر | ۲۰۰ | ۳/۵۰ | اول متوسطه | ۵۱ | ۸/۱۲ |
دوم متوسطه | ۵۸ | ۶/۱۴ | |||
سوم متوسطه | ۹۱ | ۹/۲۲ | |||
دختر | ۱۹۸ | ۷/۴۹ |