در مسلک طریقت برخی از مشایخ در پذیرفتن مرید اصل و قاعدهی کار خود را بر سختگیرها و برخوردهایی خشن نهاده بودند. ایشان مریدی را میپذیرفتندکه واقعاً هدفش تربیتپذیری باشد نه این که در بند خواسته ها و تمایلات خود اسیر باشد و قصد داشته باشد با تمسّک به این مسلک و موقعیّت آن در جامعه، به جایی و مقامی نایل شود: کیانی در این باره خاطر نشان کرده: «غالب مریدانی که برای عضویت در مسلک تصوّف نزد شیخی می رفتند، کم و بیش از انواعی ارزشهای اجتماعی و مذهبی برخوردار بودند که در طول زندگی و تحت تأثیر قراردادهای اجتماعی و با تقلید کردن از دیگران، برای آنان ساخته شده بود، علاوه بر آن، برخی از طالبان هم، در آرزوها و هواهای نفسانی و طبیعی خویش سخت گرفتار بودند. »(کیانی، ۱۳۶۹: ۳۴۶)در مقابل مرشد برای پذیرش مریدان خود، باید با نخستین وظیفهی خود که همان نابودی شخصیّت مادّی و ترک هوای نفسانی بود را در حقّ مرید اعمال میکرد تا بتواند به تصرفی همهجانبه در آنها دستیابد به طوری که بتواند تولّدی حقیقی دیگری برای آنها رقم زندو بنابر تعبیر مولانا:
«هر بنای کهنه که آبادان کنند | باید اوّل کهنه را ویران کنند» |
(مولانا، ۱۳۸۳: ۷۴۲)
برخی از مشایخ صوفیه، برای بازسازی شخصیّت نو مریدان خود، در آغاز، آنها را به انجام کارهای سخت و طاقت فرسا وادار میکردند. کارهایی که گاه خلاف عقل و منطق جلوه میکرد. هجویری در کشف المحجوب نوشته: جنید، شبلی را به عنوان ریاضت به گدایی میفرستد: «ریاضت نفس را سؤال کردهاند تا ذّل آن بکشند و رنج دل بر خود نهند و قیمت خود بدانند که ایشان مرهر کسی را به چه ارزند و تکبّر نکنند. ندیدی که چون شبلی به جنید- رضی الله عنهما- آمد گفت:یا بابکر، ترا نخوت آن در سراست که: من پسر حاجب الحجّاب خلیفه ام و امیر سامره از تو هیچ کار بر نیاید تا به بازار بیرون نشوی و از هر که بینی سؤال نکنی؛ تا قیمت خود بدانی. » (هجویری،۱۳۸۸: ۵۲۷)عطار نیز در تذکره الاولیاء خاطر نشان کرده: «بایزید بسطامی به شخص داوطلبی که میخواهد وارد مسلک طریقت شود میگوید: توبرهای پرجوز در گردن آویز و از آن به کودکان ده تا تو را سیلی بزنند. » (عطار، ۱۳۶۴: ۱۳۹)این بی اعتناییهای مرشد نسبت به مرید خود و برخوردهای خشن وسختگیریهای بیمورد، به این منظور اعمال میشده که مریدان قدرت تحمّل سرزنش و بیاعتنایی مردم را داشته باشند و هدف اصلی خود را از زندگی دنیوی دریابند و بتوانند به ارزش معنوی خود دستیابی کامل داشته باشندو لازمهی این مهّم آن بود که سالک این هستی اعتباری و دنیوی خود را رها کندتا به نوعی آزادی و وارستگی واقعی برسد.
مولانا در این باره گفته:
«عاشقا در خویشنگر سخرهی مردم مشو | تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین | |
چشم بگشا زین پس با دیدهی مردم مرو | کان فلانت گبر گوید و آن فلانت مرد دین» |
(مولانا، ۱۳۸۰: ۱۲۱۳)
۴-۵-تجرّد و تأهل صوفیان
مجرّد بودن در میان صوفیان به این معنا بوده که ایشان تن به تک زیستی و گریز از مسئولیتهای همسرداری میدادند .چون به عقیدهی آنها هر نوع تعلّقی به منزلهی حجاب بود که مانع رسیدن به حقّ میشد. اکثر صوفیان، به پیروی از سنّت پیامبر اسلام و بنابر انگیزهی طبیعی ازدواج میکردند و تأهل خود را مانع سیر و و سلوک خود نمیدیدند. اما با این وجود برخی از سالکان، برای مدّتی هم که شده، تن به ازدواج نمی دادند و تجرّد خود را وسیله ای برای رسیدن به مراتب بالاتر میدانستند. می توان گفت:یکی از علل تجرّد اختیار کردن صوفیان مسئله جهانگردی و سیر و سیاحت آنها بود زیرا درویشان جهانگرد، اکثراً مجرد بودند. مثلاً هجویری که خود سالکی سیّاح بوده در این باره آورده: «در جمله قاعدهی این طریق بر تجرید نهاده اند، چون تزویج آمد کارشان دیگر شد. » (هجویری،۱۳۸۸: ۵۳۵) غزالی نیز از جنید بغدادی نقل کرده: «آن دوست تر می دارم که مرید مبتدی دل نگاهدار از سه چیز: کسب و نکاح و نبشتن حدیث و گفت دوست ندارم که صوفی خواند و نویسد که اندیشه پراکنده شود. » (غزالی، ۱۳۶۴: ۷۴۱) غزالی نیز جایی دیگر در کیمیای سعادت خاطر نشان کرده: «اگر نکاح کسی را از خدای تعالی باز دارد، ناکردن اوّلیتر. » (همان: ۷۴۱)عبدالرحمن سلّمی نیز از قول دارانی بیان داشته: «ابوسلیمان دارانی می گفت: جستجوی خوراک برای اعضای خانواده،یقین سالک را ضعیف میسازد. » (سلّمی، ۱۳۸۱: ۸۰)
۴-۵-۱-آفت تجرّد صوفیان
گاه مسئلهی مجرّد بودن سالکان، برای آنها هرچند به طور نادر امّا برای آنها خطراتی و آفاتی جبران ناپذیردر برداشته و موجب انحرافاتی می شده. سعدی درگلستان نوشته: «شنیدهام که درویشی را با حدثی بر خبثی بدیدهاند. با آن که شرمساری برد، بیم سنگساری بود. گفت: ای مسلمانان قوّت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم، چه کنم؟ » (سعدی، ۱۳۸۴: ۱۶۵)
۴-۵-۲-آداب سالکان مجرّد
سالک مجرّد، نباید به ازدواج فکر میکرد و آن را در خیال خود متصوّر میکرد، چنان که اگر ذره ای از این خاطر به ذهن او خطور میکرد، باید با انابتی تمام به درگاه حقّ متعال پناه میبرد. اگر انابت و استمداد به درگاه حقّ چاره ساز نبود، باید اقدام به روزه گرفتن میکرد و غذای کمتری صرف میکرد. اگر بازهم خاطر رفع نمیشد نباید بدون استخاره در این امر عجله میک
رد وی باید بار دیگر هم بازاری و التماس به درگاه حقّ پناه میبرد و دعای خاصی میخواند. اگر هم چنان این مشکل دامنگیر میشد باید از اخوان و مشایخ استمداد میطلبید. اخوان و مشایخ هم باید بدون هیچ دریغی او را کمک میکردند.کاشانی در مورد این مطلب در مصباح الهدایه نوشته:
«پس ادب سالک مجرّد آناست که تا بدان مقام نرسند، به قلّت اکثرات، بر نکاح اقدام ننمایند و خاطر تزویج را در ضمیر مجال ندهند و تصوّر نکاح در خیال نیارند. و هر گاه که خاطری از آن سانح شود، آن را به انابت با حضرت الهی و استمداد و استعانت نفی کند. پس اگر منّتفی نگردد، مدّتی بر صوم و تقلیل طعام مداومت نماید «فَإن الصَّومَ و جاءَ» و اگر هنوز باقی و امداد آن متوالی و متواتر گردد و قوّت گیرد، بی تقدیم استخارتی مستقصی و علمی مستوفی و تثبّتی و تبیّنی تمام بر آن استعجال ننماید و به تضرّع و ابتهال، دیگر باره رجوع با حضرت ذوالجلال کند. و به تذلّل و ضراعت و بکاء روی بر خاک نهد و این دعا بخواند «الّلهّم إنْ کانَ هذا الخاطرُ عقوبهً لی علی ذَنبٍ اذنبتَهُ فَإنّی استغفرکَ مِنه و اتوبُ إلیکَ فاغفرلی و تُبْ عَلَیَّ إنّکَ أنْتَ التّوابُ الرّحیمُ. » پس اگر بدین هم برنخیزد، گرد احیا و اموات از مشایخ و اخوان برآیند و استمداد کنند و در خواهند تا مسألت ایشان به حضرت الهی رفع کنند. پس اگر بعد از این هم چنان خاطر برقرار بود، به موجب حسن الظّن بر اختیار حقّ- سبحانه- اعتماد نمایند و در آن شروع کنند. و آن گاه که بر اخوان متعارف گردد که او را مدد و معاونت نمایند و در ترفیه خاطر او به هر چه مقدور بود، سعی دریغ ندارند. » (کاشانی، ۱۳۸۸: ۱۷۲-۱۷۱)سهروردی نیز در مورد ادب سالکان مجرّد مینویسد:
«حسن آداب مرید مجرد آنست که نفس را متعوّد طاعات و عبادات کند، و ذکر زنان را از خاطر دفع کند و هرآنگاه که ذکر ایشان بر خاطر وی بگذرد، پناه با درگاه حقّ تعالی برد به تضرع و استغاثت … و اگر چنان باشد که خاطر تزویج متواتر شود به اندرون فقیر، بعد از استخارت، استشارت کند بایاران، و اگر مصلحت باشد، پس از تجارب زن کند. » (سهروردی، ۱۳۸۴، ۸۷)
۴-۵-۳-ادب سالک متأهل
سالک متأهل باید مواظب بود که اوراد و دعاهایش ضایع نشود چنان که اوقاتش آشفته گردد. هجویری آورده: «شرط آداب متأهل آن است که: اوراد وی فوت نشود و احوال ضایع و اوقات بشولیده. » (هجویری، ۱۳۸۹: ۵۳۶) سالک متأهل باید در امر تزویج خود، به دین و ایمان همسرش توجّه تمام و وافری داشت نه بر مال و دنیای او. کاشانی نوشته: «ادب متأهل آن است که در اختیار زن نظر بر دین او دارد، نه بر دنیا، چنانکه در خبر است که: زن به خاطر مال و زیبایی و دینش به زنی گرفته میشود، پس بر تو باد ازدواج با زنی دیندار، که در این صورت، ثروتمند می شوی. » (کاشانی، ۱۳۸۸: ۱۸۲) سالک متأهل نباید در رعایت حقّوق اهل و عیال خود ذرّه ای اهمال و تقصیر میکردو باید نفقه ای را که به او میداد از راهی حلال کسب میکرد.« با او معاشرت معروف کند و معاشرت معروف، چنان بود که در رعایت حقّوق او اهمال نکند و بر محافظت حدود شرعش الزام فرماید؛ چنانکه «ابن عباس» - رضی الله عنه- در تفسیر این آیت که «قوا أنفسکم و أهلیکُم ناراً» گوید: «أیْ فقِّهوهُم و اَدّ بِوُهُمْ» خود و خانواده خود را از آتش نگه دارید. » (همان: ۱۸۲)
۴-۵-۴-توجّه به وقت جهت ادای فرایض و هم نشینی با سایر اخوان
سالک متأهل در صورتی که به کسب و کار جهت رفاه و آسایش اهل و عیال خود و هم چنین از این که از مشوّش شدن جمعیّت خاطرش ممانعت به عمل آورد، می پرداخت باید به وقت خود جهت ادای فرایض و حضور در نزد اخوان و اصحاب نیز توجّه داشت.باخرزی اظهار داشته: «ادب آن است فرایض را در اوایل اوقات لله تعالی را ادا کند و به شغل باز نماند… و اکثر اوقات را به آن مصروف و مشغول ندارد. بلکه جهد کند که از وقت چاشتگاه تا آخر وقت نماز ظهر بیشتر کسب نکند، بعد از آن به صحبت اصحاب رود و پنج نماز را با ایشان گذارد با نماز چاشت. » (باخرزی،۱۳۸۳: ۲۷۴)
۴-۶-آیین سرتراشی مریدان نوپا
سر تراشی در میان صوفیان، به طور کلی طبق سنّت بوده است و پایه ای مذهبی داشته است. همان طور که هم اکنون سرتراشی در میان مسلمین، از اعمال حج به حساب میآید، که این مهّم در قرآن نیز بیان شده است: «لَقد صدقَ الله رسولَهُ الرّویا بالحقّ لتدخلنّ المسجد الحرام إنْ شاءَ الله آمنین محّلقینُ رؤَسکم و مقصدین لا تخافون فعلم ما لَمْ تعلموا فجعل من دون ذلکُ فتحاً قریباً» (قرآن مجید، ۲۷/۴۸)ترجمه راست نمود الله رسول خویش را، آن خواب به راستی و درستی که ناچار در روید در مسجدالحرام اگر خدای خواهد ناترسندگان و بی پیمان، قومی از شما موی از سر ستردگان، و قومی از شما موی از سر کم کردگان، شما از کس نترسید، الله آن دانست که شما ندانستید. الله کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحی نزدیک.صوفیان هم به این سنّت و آیین توجّه خاصّی داشتند، تا جایی کهیکی از شرایط عضو مسلک طریقت شدن، همین عمل سرتراشی بوده، که اکثر مشایخ سعی در رعایت آن داشتند.در مناقب اوحدالدین کرمانی در مورد سر تراشی شخصی به نام «عزیز» که می خواست شیخ اوحدالدین او را به مریدی بپذیرد آمده: «و از حضرت شیخ استدعا میکند مرا به بندگی و مریدی قبول کن. شیخ اجابت می فرماید فی الحال مقصّ می- ستاند، و موی «عزیز» را می برد و خرقهی کهن و خلق میآورد و میپوشاند … میفرستد که بروند و عزیز را نظر کنند چه میکند. میآیند و میبینید که جامهها به قوّال داده و موی خویشتن بر
یده و خرقهی کهن پوشیده. » (اوحدالدین کرمانی، ۱۳۷۸: ۲۱۳-۲۱۲)زرین کوب نیز این آیین صوفیان را در کتاب ارزش میراث صوفیه خاطرنشان کرده: «قلندریه غالباً موی ریش و سبلت و سر و صورت را می تراشیدند. » (زرین کوب، ۱۳۸۸: ۸۶)شفیعی کدکنی نیز نوشته: «تراشیدن موی سر و ریش و ابرو در تعالیم قلندریّه جز اصول اولیه به حساب میآید. » (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۶: ۷۴)سعدی در مورد سرتراشی مریدان آورده: «ظاهر درویش جامهی ژنده است و موی سترده و حقّیقت آن دل زنده و نفس مرده» (سعدی، ۱۳۸۴: ۱۳۱)
«اگر زمغز حقّیقت به پوست خرسندی |