شاخص های متغیر وابسته:
-
- تعداد اعضاء ( افزایش اعضاء از جمله وجود حداقل ۶۵۰۰ تا ۷۰۰۰ عضو در ازبکستان، ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ در قرقیزستان )
-
- میزان فعالیت ها – فعالیت های غیر قانونی ( پنهانی و زیر زمینی ) – ایجاد پایگاه های قومی در ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان – انتشار اعلامیه ها و برگزاری راهپیمایی ها – ترور و آشوب علیه حکومت های غیر مذهبی.
روش پژوهش، توصیفی – تحلیلی است. منابع مورد استفاده برای اثبات فرضیه و پاسخ به سوالات، مراجعه به کتابخانه، نشریات و سایت ها … هستند.
پیامد اثبات فرضیه می تواند چنین باشد، که هرچه درجهی توسعه یافتگی در جامعه در بخش های مختلف جامعه از جمله بخش سیاسی، اقتصادی و اجتماعی… بیشتر باشد، ثبات و امنیت در جامعه افزایش می یابد و یا بالعکس. در حقیقت این فرضیه میان شرایط نامناسب داخلی جمهوری ها و نارضایتی و بی ثباتی ارتباط برقرار می کند. به لحاظ عملی اثبات این فرضیه به این معنا می باشد که لازمهی حفظ ثبات سیاسی و عدم مواجه با مسألهی بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک تهدید امنیتی دادن آزادی بیان و اندیشه به گروه های مخالف و غیر دولتی در داخل کشور، عدم ایجاد خفقان، سرکوب و کاهش یا عدم فساد در بخش های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است.
نقطهی تمرکز؛ این پژوهش از لحاظ موضوعی مسئلهی بنیادگرایی را در قالب جنبش حزب التحریر به عنوان مهمترین جنبش بین المللی و فعال در سراسر منطقهی آسیای مرکزی بررسی می کند. از لحاظ زمانی پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ تا به امروز را مورد مطالعه قرار می دهد، تا تأثیر شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی منطقه ( عوامل داخلی و خارجی ) بر تشدید فعالیت های حزب التحریر در آسیای مرکزی بررسی شود.
در ادامه در پیشینه ی تحقیق، آثار فارسی و انگلیسی را که در قالب کتاب و مقاله بهطور مستقیم و غیر مستقیم مربوط به عنوان پژوهش است، معرفی و هر یک را به اختصار توضیح داده می شود. مقاله ها و کتاب های فارسی که بهصورت مستقل و مجزا به حزب التحریر بپردازد، بسیار کم است. بیشتر آثار موجود در این زمینه ترجمه شده هستند. که در آن ها هم به بحث بنیادگرایی اسلامی، به طور کلی پرداخته شده است. در مقابل منابع انگلیسی در مورد موضوع پژوهش بسیار غنی هستند.
منابع فارسی:
الف. کتاب
کتاب “اسلام رادیکال در آسیای مرکزی؛ واکنش به حزب التحریر”[۱۶]، نوشتهی گروه بحران بین المللی، حزب التحریر را به عنوان یک حزب بنیادگرای فعال در منطقه مورد بحث و بررسی قرار می دهد که از خارج از منطقه هدایت و رهبری می شود. در این کتاب عوامل جذاب بودن حزب برای مردم منطقه بیان شده که نارضایتی از حکومت های غیر مذهبی منطقه، نبود راه های قانونی برای بیان اعتراضات و خواسته ها، همچنین وضعیت نابسامان اقتصادی مردم جمهوری ها و آموزش های آسانتر نسبت به روحانیون سنتی از جملهی این موارد می باشد. واکنش های دولتی و بین المللی را نسبت به فعالیت های حزب بیان کرده. مشی آزادیخواهانه همراه با مماشات از یک سو و از سوی دیگر سرکوب جنبش هایی چون طالبان، حزب رستاخیز اسلامی تاجیکستان و جنبش اسلامی ازبکستان، زمینه و بستر گسترش فعالیت ها را در این منطقه فراهم آورده است. واکنش سرکوبگرانهی دولت های منطقه، اعتبار و اهمیت جهانی آن ها را در نبود جایگزین های رقیب بیش از پیش فراهم آورده است.
هرایر دکمجیان در کتاب« جنبش های اسلامی معاصر در جهان عرب»[۱۷]، برای بررسی علل و رستاخیز فکری و سیاسی در دوران های تاریخی مختلف، بر اساس یک دیدگاه جامعه شناسانه رستاخیز اسلامی را یک حرکت دوری می داند که در طول تاریخ ۱۴۰۰ سالهی اسلامی در مقاطع خاص یعنی زمانی که عوامل بحران ساز دست به دست هم می دهند، به عنوان پاسخ متقابل بحران فراگیر در جامعه بهوقوع می پیوندد. وی معتقد است که بنیادگرایی اسلامی در اصل به معنی بازگشت مجدد به ریشه های اصلی پیام و عقیدهی اسلامی به شیوهی سنت پیامبر اسلام است که برای ساختن نظام سیاسی به اصول اولیهی موجود در قرآن و پیامبر توسل می جوید. دکمجیان می گوید که وقوع رستاخیز و تجدید حیات بنیادگرایانه بیشتر با دوران های آشفتگی بزرگ همراه بوده که در اثر آن موجودیت جامعه اسلامی و یا وحدت و انسجام روحی آن در معرض تهدید و خطر قرار گرفته است.
روی آلیسون کتاب « امنیت در آسیای مرکزی؛ چارچوب نوین بین المللی »[۱۸]، را که حاصل کنفرانسی تحت عنوان آسیای مرکزی در چارچوب جدید امنیتی است در سپتامبر ۱۹۹۱ منتشر کرده است. او در فصل سوم همین کتاب به نقل از الکسی مالاشنکو، در مقالهای با عنوان « اسلام در آسیای مرکزی»، اسلام را به عنوان عاملی در یکپارچگی و در عین حال افتراق کشورهای آسیای مرکزی مورد بررسی قرار داده است. وی معتقد است که اکثریت قاطع این کشورها جمعیت بومی خود را با اسلام معرفی می کنند و فرآیندهایی که مخصوص اکثر کشورهای اسلامی هستند، از جمله اسلام سیاسی و بنیادگرایی، در این جوامع نیز در حال گسترش هستند. در ادامه نویسنده به توضیح اسلام افراطی و واکنش نخبگان حاکم در هر یک از جمهوری ها نسبت به آن پرداخته است. در شرایط «بازگشت به سنت گرایی» جامعه، نخبگان فعلی به «زمینهی اسلامی» اطمینان زیادی ندارند و خود را ناگزیر از انجام اقداماتی در جهت سرکوب مخالفین بالقوه بنیادگرا و واقعی خود می دانند. همچنین به بررسی تأثیر غیر مستقیم عامل دین بر روابط میان روسیه و دیگر کشورها از جمله ایران، عربستان سعودی، ترکیه و پاکستان با کشورهای آسیای مرکزی پرداخته است. دلیل توجه به این مقاله با وجود نبود حداقل توضیحی در مورد حزب التحریر، مطرح کردن اسلام (سیاسی) به عنوان عامل امنیتی در منطقه و از طرف دیگر حضور حزب به عنوان یک گروه بنیادگرا و تهدید امنیتی که فعالیت آن توسط نخبگان حاکم در این جمهوریها ممنوع شده است.
ب. مقالهی فارسی:
دکتر الهه کولایی در مقالهی خود با عنوان"زمینه های بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی”[۱۹]، اگر چه به حزب التحریر به عنوان یک گروه بنیادگرا اشاره ای نکرده ولی به خوبی به توضیح ریشه های توسعهی بنیادگرایی، وضعیت مسلمانان در زمان روس ها در آسیای مرکزی، چگونگی گسترش اسلام سیاسی در آسیای مرکزی، انقلاب بلشویکی و مسلمانان، در ادامه به جنگ داخلی تاجیکستان، سیطره ی طالبان بر افغانستان، حملات تروریستی القاعده در آمریکا در ۱۱ سپتامبر به عنوان عوامل زمینه ساز برای فعالیت رهبران جمهوریهای آسیای مرکزی علیه بنیادگرایان مسلمان پرداخته. به مجموعه عوامل درونی و بیرونی که باعث توسعهی بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی شده است، اشاره کرده است از جمله عوامل بیرونی؛ ایجاد خلاء ژئوپلیتیکی پس از فروپاشی اتحاد شوروی ” بازی بزرگ” جدیدی را در این منطقه شکل داد. عربستان، جمهوری اسلامی ایران و پاکستان از کشورهایی بودند که در عرصهی قدرت های منطقهای در آسیای مرکزی به شدت فعال شدند. عناصر درونی؛ رشد سریع جمعیت و شرایط دشوار اقتصادی، فساد سیاسی، تجارت مواد مخدر، نابرابری ها و مشکلات عظیم اقتصادی، توسعه ی آگاهی دینی.
صلاح الدین هرسنی در مقالهی خود با عنوان « ریشه های بنیادگرایی در آسیای مرکزی »[۲۰]، عارضهی بنیادگرایی را در کنار الگوها و نرم های رایج حاکم بر نظام سیاسی این کشورها که منجر به کند شدن روند دموکراتیک در این جمهوری ها شده، معضل بزرگ و موجد چالش هایی برای نظام سیاسی این جمهوری ها میداند. وی پدیدهی بنیادگرایی را معلول عوامل داخلی( نوع نظام رهبری، وجود و فعالیت های برخی از جریان های تند اسلامی) و خارجی ( نظریهی تغییر موازنهی قدرت نظام بینالملل در پرتو رخداد ۱۱ سپتامبر) بیان می دارد. همچنین بهطور گذرا و کوتاه به توضیح فعالیت حزب التحریر در منطقه پرداخته است.
منابع انگلیسی:
الف.مقاله
سامانتا برلتیچ در مقاله ی خود با عنوان “گسترش حزب التحریر در آسیای مرکزی”[۲۱]، به بیان تاریخچه کوتاه در مورد شکل گیری حزب التحریر، حوزه ی فعالیت آن در اروپا ( انگلستان ) و آسیای مرکزی از جمله ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و قزاقستان و واکنش سرکوبگرانه ی رهبران این کشورها اشاره می کند. وی معتقد است که سازمان حزب التحریر را از یک جنبه می توان با سازمان القاعده مقایسه کرد. در واقع حزب التحریر یک سازمان اسلامی است که از میان نهضت های فراملیتی سنی به وجود آمده و هدف آن متحدکردن جهان اسلام توسط خلافت اسلامی است که جایگزین حکومت های ملی شود. سیاست حزب التحریر که ترجمهی آن ( حزب آزادی اسلامی ) است، مبنی بر پرهیز از بکارگیری خشونت است. اما به هر حال بر اساس تازه ترین گزارش ها، این سازمان از جنبهی نظامی گری رشد بهتری یافته است. دلایل بسیار مهمی که حزب التحریر خاستگاه خود را در کشور ازبکستان قرار داده است: ۱. از نظر حزب، رئیس جمهور ازبکستان – اسلام کریم اف – یک یهودی است. ۲. روش سرکوب گرانهی کریم اف علیه مخالفین ۳. جایگاه بسیار مهم ازبکستان در تاریخ اسلام ۴. اظهارت شفاهی کریم اف است که از حزب التحریر به نام سازمان ” وهابی ” نام برده است.
وشیچ گرابوسکی در مقالهی خود با عنوان “حزب التحریر بین خشونت و سیاست ها”[۲۲]، به بیان خاستگاه، تاریخچه، ایدئولوژی، فعالیت حزب در آسیا و اروپا، راهبرد و عناصر افراطی حزب پرداخته. راهبرد حزب التحریر روی حرکت انقلاب اسلامی النبهانی ایجاد شده که در واقع مبارزه با عقاید و افکار است. این راهبرد در سه مرحله ایجاد شده: - مرحلهی اول. آموزش و آگاهی جامعه نسبت به تاریخ، ایدئولوژی و فعالیت های جنبش در جهت جذب اعضاء – مرحلهی دوم. مشارکت با قدرت های قانونی و اجرایی کشور – مرحلهی سوم. آمادگی جامعه برای ایجاد یک خلافت.
عناصر افراطی اصول عقاید: مخالفت با دموکراسی، سرمایه داری، صهیونیسم، غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا، خشونت.
ماتیو کراستون در مقالهی “چگونه آمریکا تهدیدهای اسلامگرایان را غلط تعبیر کرده است”[۲۳]، به بررسی و تحلیل زیربنایی حزب التحریر در آسیای مرکزی پرداخته و نکات نظری و سیاسی مهمی را برجسته کرده است. از جمله این که چگونه ایالات متحده با هدف اعلامی خود تحت عنوان تعمیق و توسعهی دموکراسی در آسیای مرکزی در این منطقه درگیر شده است. نویسنده ضمن بیان سابقهی تاریخی کوتاه از حزب التحریر دیدگاه حزب را در مورد مفاهیمی مانند دموکراسی، آزادی تفکر، تملک، سیاست های اقتصادی آزاد بیان کرده و در قسمت های دیگر مقاله به توضیح اساس ستیزه جویی آمریکا، بنیادگرایی، امید آمریکا برای نابودی اسلام… پرداخته است.
نویسنده چند دلیل عمده ی ناتوانی دولت های منطقه را برای پایان بخشیدن به فعالیت های حزب التحریر بیان می کند که عبارتند از: - یوگنی ژووتیس مدیر دفتر حقوق بشر و رعایت قوانین قزاقستان، علت اصلی آن را نبود ارادهی سیاسی برای شناسایی و پذیرش ارتباط و بههم پیوستگی متقابل بین شکست و ناکارآمدی سیاست های اجتماعی دولت های مذکور، ارتشا، تضییقات و محدودیت های دینی و افکار و ایده های جذاب حزب التحریر ذکر می نماید. علاوه بر آن درک و شناخت واقعی و درستی ازدیدگاه های حزب التحریر و نحوه و چگونگی تأثیر و نفوذ ایده های حزب مذکور در دل های مردم وجود ندارد.
گول نوزا سایدازیموا در مقالهی خود با عنوان « آسیای مرکزی: دعوت حزب التحریر برای جذب حامیان دولت اسلامی»[۲۴]، به بیان گزارشی کوتاه از سرکوب و دستگیری اعضای حزب التحریر در کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان، تاریخچه، اهداف و حمایت رو به رشد از حزب در منطقه می پردازد. در این مقاله نویسنده به نقل از مایکل های مدیر بخش آسیای مرکزی گروه بحران بین المللی[۲۵] درباره دلایل حمایت از حزب التحریر در جوامع آزادتری همچون قرقیزستان خطاب به نشریهی رادیو آزادی اروپا[۲۶] در بیشکک می گوید، «حمایت مردم از حزب التحریر برای ابراز وجود و ارضای سیاسی تنها بخشی از حقیقت است، بلکه جنبه های واقعی تر عدم رعایت مساوات، عدالت و پاسخگویی از جانب دولت است.»
زینو باران، فردریک استار، سوانتی کورنل در مقالهی خود با عنوان « افراط گرایی اسلامی در آسیای مرکزی و قفقاز: دلایلش برای اتحادیه اروپا»[۲۷]، به بررسی گروه های افراط گرای فعلی (حزب التحریر، اکرمیه، حزب النصرت، جنبش اسلامی ازبکستان، جنبش اسلامی آسیای مرکزی، جماعه التبلیغ)، تمرکز جغرافیایی اسلام گرایان، مسائل اخیر در آسیای مرکزی و قفقاز و نسبت دادن آن ها به گروه های افراط گرای اسلامی از جمله انقلاب ۲۰۰۵ در قرقیزستان، شورش و سرکوب در اندیجان در سال ۲۰۰۵ و مداخلهی غرب در این حوادث پرداخته است. در ادامه نیز در مورد ریشه های بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و قفقاز، به عوامل اقتصادی – اجتماعی، جایگاه طبقاتی، نبود مشارکت سیاسی و سرکوب، قاچاق مواد مخدر و اسلام گرایی افراطی اشاره می کند.
ب.سایت[۲۸]
سازماندهی پژوهش
درجهت بررسی زمینه های شکل گیری و پیامدهای فعالیت حزب التحریر در آسیای مرکزی در این نوشتار، پس از مقدمه و بیان مسئله، در فصل نخست به کلیاتی در مورد روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی پیش و پس از فروپاشی اشاره می شود. به این صورت که در بخش اول ابتدا به بررسی وضعیت پیشینه ی تاریخی اسلام در منطقه پیش از اتحاد شوروی، دوران حکومت شوروی در بخش دوم به بررسی روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی پیش از فروپاشی شوروی و در بخش سوم به بررسی روند اسلام گرایی در منطقه پس از فروپاشی شوروی، پرداخته می شود.
در فصل دوم به بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و زمینه های آن؛ با تأکید بر حزب التحریر اسلامی پرداخته شده، در بخش اول از این فصل به تعریف بنیادگرایی، کاربردهای بنیادگرایی، بنیادگرایی اسلامی و ریشه های آن، مضامین اصلی و خاستگاه ( سلفیه، وهابیت، سیدقطب و جنبش اخوان المسلمین) اشاره شده است. در بخش دوم به زمینه های شکل گیری و پیامدهای فعالیت حزب التحریر در آسیای مرکزی پرداخته شده است. به این ترتیب که در این بخش در مورد خاستگاه، ایدئولوژی، اعضاء، رهبران، ساختار، فعالیت هایش در کشورهای منطقه، اهداف و تأثیراتش، واکنش رهبران و نخبگان حاکم جمهوری های آسیای مرکزی نسبت به این حزب و نیز به رابطه حزب التحریر با گروه های اسلامگرای آسیای مرکزی جنبش اسلامی ازبکستان و حزب نهضت اسلامی تاجیکستان اشاره شده است.
در فصل سوم به نقش عوامل داخلی و خارجی مؤثر بر تشدید فعالیت های حزب التحریر پس از فروپاشی شوروی در آسیای مرکزی، پرداخته شده است. به این ترتیب که در بخش اول در مورد نقش عوامل داخلی از جمله ضعف ساختار اقتصادی - اجتماعی و ضعف ساختار سیاسی و نوع نظام رهبری در این کشورها و در بخش دوم در مورد عوامل خارجی از جمله تغییر موازنهی قدرت نظام بینالملل آن هم در پرتو رخداد ۱۱ سپتامبر، نقش عربستان، پاکستان، حضور طالبان در افغانستان و رابطه آن با حزب التحریر و در بخش سوم در مورد سیاست جمهوری اسلامی ایران نسبت به بنیادگرایی اسلامی بحث شده است. بخش چهارم نیز شامل یک جمع بندی از همهی مباحث پژوهش است.
فصل اول:
روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی؛ پیش و پس از فروپاشی شوروی
۱-۱ مقدمه
توسعهی اسلام درآسیای مرکزی، نخست در قرن هفتم م - قرن اول هجری- صورت گرفت. در قرن هفتم، لشکریان عرب به سوی آسیای مرکزی، جایگاه تمدنی باستانی که از دیرباز در معرض نفوذ سنن بودایی- مانوی و مسیحی- نسطوری قرار داشت، هجوم آوردند. در قرن دهم م، اسلام در مقام مذهب آسیای مرکزی حاکم شد و به یکی از معتبرترین کانون های فرهنگی دارالاسلام تبدیل شد این امر ( توسعه اسلام ) به مدت ۱۳۰ سال ادامه یافت. [۲۹]
توسعهی تمدن اسلامی در آسیای مرکزی با توسعه ی این تمدن در ایران ارتباط نزدیکی داشت. فتح ایران و قفقاز توسط عرب ها، سفر تجاری مسلمانان به مناطق استپی و مهاجرت ترکان آسیای مرکزی به ایران سه عاملی بودند که باعث ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی گردیدند.[۳۰] بیابان نشین های آسیای مرکزی جزء اولین گروندگان به اسلام در دههی ۵۰ هجری بودند و گرویدن اقوام ترک و تاتار با اسلام آوردن حکام آن ها در دهه های ۳۰ و ۴۰ قرن ۱۴ هجری کامل شد. قرقیزها و قزاق ها آخرین اقوامی بودند که در قرن ۱۹ م اسلام آوردند.[۳۱]
در جریان حملهی اعراب خلفای اموی و عباسیان بر آسیای مرکزی حاکم شدند. قدرت های محلی ترک به سمت شمال شرقی عقب رانده شدند، به همین دلیل از نظر جغرافیدانان مسلمان قرون سوم و چهارم هجری ترکستان از شمال ماوراءالنهر آغاز می شد. نخستین دولت ترک اسلامی در آسیای مرکزی را قراخانیان به وجود آوردند.[۳۲]
در قرن نهم میلادی آسیای مرکزی بخش جدایی ناپذیر از جهان اسلام محسوب می شد. تغییر مذهب به اسلام از مذاهب و عقاید رایج دیگر در منطقه از جمله زرتشتی، بودائیسم تا قرن هیجدهم ادامه داشت. در بخشی از این دوران با حملهی مغول ها در قرن ۱۳ میلادی تا قرن ۱۴ دوران رکود فرهنگ اسلامی آغاز شد. بعدها جانشینانش در منطقه به تدریج به اسلام روی آوردند. با ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی سه نوع جامعهی اسلامی ( استپ های شمالی و غربی، ترکستان و ترکستان شرقی) شکل گرفت.
در قرن ۱۶ م تعدادی از مدارس – مؤسسات رسمی اسلامی در بخارا، درهی فرغانه و سمرقند ایجاد شد. مذاهب شیعه و سنی که از شاخه های اسلام هستند، گسترش یافتند. ریشه های شاخهی شیعه در آسیای مرکزی به طور برجسته اسماعیلیان ( هفت امامی) و امامیه ( دوازده امامی ) و شاخهی سنی، حنفی و حنبلی بودند.[۳۳] در قرن ۱۸ م یک جنبش زاهدانه که بعدها به نام صوفیسم یا تصوف ( عرفان اسلامی؛ توجیه مسائل سیاسی به مدد الهی و اشراق عرفانی) نامیده شد، گسترش یافت.[۳۴]
تاریخ چندین سالهی آسیای مرکزی را می توان در رابطه بین چادرنشینان( قزاق، ترکمن، قرقیز) و یکجانشینان ( ازبک و تاجیک) خلاصه کرد. این منطقه در نهایت در قرن ۱۹م تحت سلطهی روسها درآمد. گرایش به اسلام توسط آن ها کنترل می شد. در سال ۱۹۱۷ با وقوع انقلاب اکتبر و ایجاد حکومت کمونیستی، دین اسلام به طور رسمی در دوران اتحاد شوروی ممنوع شد. پس از فروپاشی شوروی و استقلال ناگهانی جمهوری های آسیای مرکزی در سال ۱۹۹۱، توجه مردم منطقه به اسلام به عنوان بخشی از هویت قومی و ملی منجر به احیای اسلام و ایجاد گرایش های اسلامی در منطقه ( نوگرایی و بنیادگرایی) شد. به نظر می رسد که در این کشورها دین به عنوان یک مجموعه فکری حکم هویت ثانوی را دارد و رهبران اعتقادی به تفکر دینی ندارند. در این فصل و دیگر فصل ها در مورد دلایل داشتن چنین نگرشی در مورد دین به ویژه اسلام و ایجاد مرزبندی بین اسلام خوب و بد، از سوی نخبگان حاکم منطقه توضیح داده می شود.
۱-۲ پیشینهی تاریخی اسلام در آسیای مرکزی
۱-۲-۱ پیش از اتحاد شوروی
وضعیت اسلام در منطقه پیش از اتحاد شوروی در قالب سه نوع « جامعهی اسلامی»[۳۵] که با ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی در این منطقه شکل گرفت، بررسی می شود.
الف. استپ های شمالی و غربی: منطقهی استپی و نیمه خشک واقع در بالای دریاهای سیاه، خزر، آرال، و دریاچهی بالخاش محل سکونت مردمان شبانکاره ای بود که با پرورش گاو، گوسفند، اسب … روزگار می گذراندند. مردمان این منطقه به زبان های ترکی- آلتایی صحبت می کردند. در واقع این منطقه قلمرو اردوی زرین و سپس تاتارهای یکجانشین و قزاق های شبانکاره بود. فتح این منطقه توسط مغول ها در قرن سیزدهم میلادی صورت گرفته است. در سال ۱۳۴۱-۱۲۲۷ اردوی اعقاب باتو با اردوی سفید متحد می شوند و اردوی زرین را تشکیل می دهند. ( ۱۵۰۲- ۱۳۷۸ )
آن ها با مردمان محلی در هم آمیختند و به تدریج قوم ترک تاتار را به وجود آوردند، و در نهایت نیز مسلمان شدند. امپراتوری اردوی زرین از اواسط قرن سیزدهم تا اواسط قرن پانزدهم قدرت برتر منطقه بود. این امپراتوری در اثر حملات توسعه طلبانهی عثمانی، ظهور دولت های قدرتمند در مسکو، مولداوی، لیتوانی و اختلافات داخلی به گروه های سیاسی - قومی تاتارهای کریمه، تاتارهای ولگا، ازبک ها و قزاق ها تجزیه شد.[۳۶]
به طور کلی با حمله چنگیزخان در قرن هفتم هجری/ سیزدهم م به مناطق وسیعی از آسیای مرکزی و شرق ایران و از میان رفتن حکومت های محلی مسلمان، گسترش اسلام در این سرزمین ها متوقف شد. جانشینان چنگیز در سرزمین های متصرفهی خود سیاست واحدی را در قبال امور مذهبی در پیش نگرفتند. گاه آنان دستور نگهداری مسجدی را در بخارا می دادند، در حالی که در سمرقند تخریب مساجد را خواستار میشدند. به هر حال مغول ها توجه زیادی به جلب حمایت مسلمانان داشتند. روی کار آمدن ایلخانان و قدرت یافتن هلاکوخان و حمله او به قلمرو خلفا در روند گسترش اسلام و پیشبرد فرهنگ ایرانی در متصرفات جدید مؤثر واقع شد.[۳۷] گرایش غازان خان به اسلام سبب شد، مسلمانان در رأس امور سیاسی - نظامی قرار گیرند و بهتدریج مذهب تشیع نیز در دربار مغولان اعتبار بیشتری یافت. در زمان سلطان محمد خدابنده ( اولجایتو) این گرایش گسترده تر شد و مذهب تشیع جنبه رسمی یافت. برروی مسکوکات نام امیرالمؤمنین علی (ع) ضرب شد.[۳۸]
در قرن شانزدهم با تسخیر غازان خان (۱۵۵۲) و آسترخان (۱۵۵۶) به دست ایوان مخوف، مسلمانان برای اولین بار تحت حکومت روس ها در آمدند.[۳۹] از سال های نخست قرن شانزدهم تا آخرین روزهای تزاریسم، روس ها اسلام را به مثابهی یک کل،-« ملتی » واحد – تلقی می کردند که تنها از لحاظ جغرافیایی و قومی و زبانی و اداری تقسیم شده است. برخی از مسلمان ها در میان روس ها تحلیل رفته و از« شهروندان عادی امپراتوری » به شمار می آمدند، که همانند شهروندان روسی خود از حقوق و وظایف کلی مشابهای برخوردارند. سایر مسلمان ها – بومی ها[۴۰]– شهروند کامل محسوب نمی شدند، بلکه نوعی رعیت درجه دوم و « تحت الحمایهی » تزار تلقی می شدند.[۴۱]
اولین عکس العمل روس ها در مقابل مسلمانان تحت سلطه این بود که با توسل به هر شیوهای آنان را به مسیحیت ترغیب کنند. مساجد این دو شهر را خراب کردند، مدراس قرآنی را بستند، و موقوفات را مصادره کردند. در مقابل شورش ها و اعتراضات تاتارها و قزاق ها فایده ای نداشت و آن ها به روستاها رفته و به احداث مساجد و مدارس در روستاها و تبلیغ اسلام در بین چادرنشینان می پرداختند.
در قرن هفدهم روس ها توجه خود را بر ممانعت از مسلمان شدن مجدد تاتار های مسیحی متمرکز کردند.[۴۲] در پایان قرن هیجدهم سیاست دولت روسیه نسبت به اسلام قدری معتدل شد. با گسترش امپراتوری، روس ها ارتباط بیشتری با ملل دیگر مسلمان پیدا کردند. در نتیجهی رفتار خشونتآمیز آنان با مسلمانان داخل مرزهای خود می توانست بر سیاست خارجی آن ها اثر نامطلوبی بگذارد.
در ۱۷۸۸ کاترین کبیر یک مرکز استفاء مذهبی به نام مجمع روحانی محمدی در اورنبورگ ایجاد کرد. در طول قرن نوزدهم سه مرکز اسلامی دیگر نیز تأسیس شد: یکی در کریمه در ۱۸۳۱ و دو تای دیگر در قفقاز جنوبی در ۱۸۷۲ یکی از این دو متعلق به شیعیان بود. این مجامع روحانی که بعدها در حکومت شوراها به مراکز چهارگانهی مذهبی تبدیل شدند، در زمینه های معینی از قانون مدنی دارای صلاحیت بودند و آموزش طلاب را بر عهده داشتند. آن ها برای آموزش طلاب یک برنامه ی رسمی داشتند و برای ایجاد هماهنگی درآموزش، به طور مرتب از طلاب امتحاناتی به عمل می آوردند.[۴۳] اما پس از مدتی سیاست دولت روسیه عوض شده و در نتیجهی مصادرهی زمین ها و موقوفات تاتارهای کریمه در جریان سال های ۱۷۸۳ تا ۱۸۹۶ اکثر تاتارها به امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند.[۴۴]
ب. ترکستان( ماوراء النهر، خوارزم و فرغانه)