“
۲-۲-۳-۳- سطوح سبک تفکر
سطوح نظریه خودگردانی ذهنی به دو دسته کلی نگر و جزئی نگرتقسیم میشوند.
۲-۲-۳-۳-۱-کلّی نگر
افراد کلی نگر ترجیح میدهند مسائل را در حد بسیار وسیع و انتزاعی مورد بررسی قرار دهند و با موضوعات جامعی سر و کار داشته باشند.
۲-۲-۳-۳-۲- جزئی نگر
افراد جزئی نگر روی جزئیات مسائل تأکید دارند(استرنبرگ،۱۳۸۱). تمایل دارند به جزئیات و نمونه های عینی و خاص درگیر باشند( امامی پور و سیف،۱۳۸۲).
۲-۲-۳-۴- حیطه های سبک تفکر
حیطه های نظریه خودگردانی ذهنی به دو دسته درون نگری و برون نگری تقسیم میشوند.
۲-۲-۳-۴-۱- درون نگری
افراد درون نگر با امور درونی سر و کار دارند. می توان گفت آن ها افرادی هستند که به درون توجه میکنند. آن ها به درون نگری، وظیفه مداری، کناره گیری، از دیگران و گهگاه ناآگاهی اجتماعی گرایش دارند. آن ها مایلند که به تنهایی کار کنند و برتری آنان ضرورتاً استفاده از هوش در مورد اشیاء و عقاید، جدای از دیگران است(استرنبرگ،۱۳۸۱). بدین ترتیب می توان گفت که درون گرا کسی است که تمایل دارد با خود باشد و به نظر میرسد که درون گرا، نسبت به افکار انتزاعی ونسبت به هیجانها، خیلی حساسیت دارد(گنجی،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۴-۲- برون نگری
افراد برون نگر بیشتر به محیط بیرون گرایش دارند و مردم دار هستند. غالباً دارای حساسیت اجتماعی هستند و از آنچه برای دیگران اتفاق می افتد، آگاهی دارند. آن ها تا جایی که ممکن است دوست دارند با دیگران کار کنند. در زمینه تعلیم و تربیت اینکه بپرسیم کدام یک بهتر است، ریشه در درک اشتباه اساسی تعامل بین سبک های تفکر و تجربیات یادگیری دارد. برای مثال در سالهای اخیر تأکید زیادی بر یادگیری مشارکتی بوده است، بدین معنا که بچه ها در یادگیری گروهی با هم تعامل دارند. این نظریه مبتنی بر این فرض است که افراد در گروههای کوچک بهتر از حالات انفرادی یاد می گیرند. از نظر تئوری خودگردانی ذهنی و با توجه به یادگیری مشارکتی، این پرسش که آیا کودکان به طور فردی بهتر یاد می گیرند یا به صورت گروهی، سؤال درستی نیست و به نظر میرسد به درستی درک نشده است. افراد برون نگر چون ترجیح میدهند به صورت گروهی کار کنند، احتمالاً وقتی با یکدیگر کار میکنند، بهتر یاد می گیرند. و افراد درون نگر چون ترجیح میدهند به تنهایی کار کنند، ممکن است در فعالیتهای گروهی دچار اضطراب شوند. البته این بدان معنا نیست که بگوییم افراد درون نگر به هیچ وجه نباید کار گروهی انجام دهند، یا افراد برون نگر نباید به تنهایی به فعالیت بپردازند. آنچه مسلم است، این است که افراد باید بیاموزند که در موقعیت های مختلف یادگیری، انعطاف پذیری بیشتری داشته باشند. دیدگاه مثبتی بر سبکهای تفکر بر این امر دلالت دارد که معلمان نیز مانند دانش آموزان باید در رویکرد خود نسبت به فرایند یاددهی-یادگیری انعطاف بیشتری نشان دهند. معلمان باید شرایطی را فراهم آورند، تا در اوقات فراغت و تدریس، دانش آموزان هم احساس آرامش کنند و هم با یکدیگر چالش داشته باشند. همیشه شرایط طوری است که فعالیت های انتخاب شده برای بعضی ها مفید و برای بعضی دیگر مضر است(استرنبرگ،۱۳۸۱). برون گرا تمایل دارد به دیگران، رویدادها و اشیاء نزدیک شود. رغبتهای او معمولاً در جهت روابط اجتماعی است. تنهایی برای او دشوار و خسته کننده است. او دوست دارد مسائل مردم را حل کند و در عوض، دیگران هم به او احترام بگذارند(گنجی،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۵- گرایشهای سبک تفکّر
گرایشهای نظریه خودگردانی ذهنی به دو دسته آزاد اندیش و محافظه کارتقسیم میشوند.
۲-۲-۳-۵-۱- آزاد اندیش
افراد آزاداندیش دوست دارند فراتر از قوانین و برنامه های موجود فکر کنند و به دنبال حداکثر تغییر هستند، و موقعیتهایی را که پیچیده و مبهم است، دنبال میکنند. زیرا عموماً این افراد خیلی زود از انجام کار خسته میشوند. این افراد دوست دارند پیشرو باشند و فراتر از مراتب و مقررات موجود در جستجوی حداکثر تغییر و تحول قدم بردارند، آن ها ترجیح میدهند در زندگی و در کارشان حدودی از مسائل و موارد جدید و نا آشنا وجود داشته باشد.
۲-۲-۳-۵-۲- محافظه کار
افراد محافظه کار دوست دارند به قوانین و برنامه های موجود وفادار بمانند و به دنبال حداقل تغییر هستند. تا آنجایی که ممکن است از برخورد با موقعیت های ناشناخته اجتناب می ورزند، و به موقعیت های آشنا در کار و زندگی خود تمایل دارند. این گونه افراد از محیط سازمان یافته و قابل پیشبینی راضی هستند. وقتی چنین ساختاری وجود نداشته باشد برای ایجاد آن تلاش میکنند(استرنبرگ،۱۳۸۱).
شکل ۲-۲- طرح نظری نظریه خودگردانی ذهنی
۲-۲-۴- عوامل مؤثر در شکل گیری سبکهای تفکّر
۲-۲-۴-۱- فرهنگ
فرهنگ، از جمله متغیرهایی است که در تحول سبکهای تفکر نقش دارد. بعضی فرهنگها به بعضی از سبکهای تفکر بیشتر اهمیت میدهند. برای مثال در آمریکای شمالی تأکید بیشترروی نوآوری و ایجاد فرصتهای مناسب باعث میگردد که سبکهای قانونگذار و آزاد اندیش حداقل در میان بزرگسالان اهمیت بیشتری داشته باشد. قهرمانان ملی ایالات متحده مانند ادیسون به عنوان یک مخترع، انیشتین به عنوان یک دانشمند، جفرسون به عنوان یک سیاستمدار، استیفن جابز به عنوان یک مؤسس بزرگ، و ارنست همین گوی به عنوان یک نویسنده، همواره به خاطر تفکرات بدیعشان مورد توجه و احترام بوده اند. جوامع دیگر مانند ژاپن با توجه به تأکیدشان بر حفظ سنتها و همنوایی و همرنگی جامعه، احتمالاً بیشتر روی سبکهای اجرایی و محافظه کارانه تأکید دارند.
جامعه ای که بر همنوایی و آداب و رسوم و سنن تأکید دارد، دچار ایستایی می شود. زیرا اعضا خود را به این نوع سبکهای تفکر وادار میکند. در برخی از فرهنگها به کودکان از سالهای اولیه آموزش میدهند که در مورد اعتقادات مذهبی سؤال نکنند، و یا در مورد حکومت همینطور برای مثال در کشور کره جنوبی و چین نتیجه سؤال کردن درباره حاکمیت، حبس و زندان است. لذا والدین حساسیت زیادی به تشویق و و ترغیب تفکر محافظه کارانه دارند تا تفکر آزادیخواهانه. در جوامع دیگر کودکان تشویق میشوند در مورد آنچه آموزش می بینند، بیشتر سؤال کنند این تفاوتها بسیار حائز اهمیت است. استرنبرگ معتقد است، که سبکهای تفکر در هر گروه اکثراً همان مواردی هستند که به آن اهمیت داده می شود. بعضی گروه ها تفکر ابداعی و آزاد اندیشانه را تشویق میکنند و در بعضی گروههای دیگر این نوع تفکرات را تشویق نمی شوند(استرنبرگ،۱۳۸۱). به عنوان مثال کودکان غیر سفید پوست و کودکان طبقه پائین غالباً مهارتهای متفاوتی را می آموزند، آن ها غالباً دچار فقدان مهارتهای مربوط به مدرسه اند، مهارتهایی که در جوامع طبقه مرفه سفید پوست با ارزش تلقی می شود.آنان آنچه را در خرده فرهنگشان پذیرفته می شود می آموزند. کودکان ترکتون[۳۶]، محله سیاهپوست نشین فقیرتپه های کارولینا را در نظر بگیرید. وقتی کودکان این محله به مدرسه میروند نمی توانند سؤالات غیر مستقیم معلمان را بفهمند، زیرا اینگونه سؤالات در خانه آنان رد و بدل نمی شود و آنان در خانه یا محله شان با القاب خاصی همدیگر را صدا میزنند( ماسن و همکاران،۱۳۸۵).
۲-۲-۴-۲- جنسیت
“