هدهد: درداستان منطق الطیر رمز روح است رمز انسان کامل و شیخ و رهبراست که هدایت پرندگان را به آستانهی سیمرغ (رمزخدا) برعهده دارد، منطق الطیر: در لغت به معنی زبان پرنده، منطق اسم مکان بر وزن مفعل (نَطَقَ یَنْطِقُ) محل نطق: زبان، یا مصدر میمی، سخن گفتن این اصطلاح مأخوذ از قرآن مجید آیه (۱۶) سوره نمل است که به آن اشاره شده است.(شمیسا سیروس، منطق الطیر، فصل سوم،۱۳۷۶: ۳۷- ۳۸)
نَفــس وِیْـت بِنَــاس پَری مَرتَبَه
مَـنْ عَـرَف َنَفْـسَه فَقَـدعَرَفَ رَبَّه
۱) ترجمه بیت: نفس خودت را بشناس، تا مرتبهی خویش را دریابی؛ زیرا کسی که نفس خودش را بشناسد به تحقیق خداوند را شناخته است.
۲) نکات بلاغی: مرتبه با رَبَّه: کلمه قافیه است، نَفسِ وِیْت بِنَاس: خودت رابشناس، پَری: فرشته خو، فرشته گونه، نوع شعر: ملمع.
۳) شرح مفاهیم عرفانی: معرفت: درمعنی شناخت ربوبیت، که نزد مشایخ به حکم اشارت «مَن عَرَفَه نَفسَه فَقد عَرَفَ رَبَّه» به شناخت نفس مربوط و مشروط است، بیشتر امری ذوقی وروحانی است. و نه فقط معرفت حالی در نزد قوم برمعرفت علمی رجحان دارد و معرفت واقعی را در همین وجدان حالی می دانند، بلکه تصفه نفس را از لوازم امر لازم میشمرند، و بقاء نفسانیت را در وجود انسان مانعی برای رسیدن به معرفت می باشد. و از حکیم ترمذی نقل است که گفت: «تُریدُاَن تَعرِفَ الحقَّ مَعَ بقاء نفسک فیک ونفسُکَ لاتُعرَفُ نَفسَها فَکیفَ تَعرفُ غیرَها»، تنها راه شناخت معرفت و رسیدن به آن از طریق فناء و تجربه شهودی ممکن میدانند. هرچند معرفت ربوبیت در نزد عارف دوام حیرت است، باز این حیرت درمقام هستی نیست، حیرت در هستی از شک منکرانه ناشی است وآنچه معرفت عارف بدان منتهی می شود حیرت درچگونگی است. (ر.ک، زرین کوب،۱۳۹۰: ۵۴۲- ۵۴۴)، قال رسول الله (ص): «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدعَرَفَ رَبَّه» پس هرکه خود را نشناسد از معرفت کلّ محجوب باشد، انسان میزان اندازه گیری اسطرلاب حق است افراد عادی اگرچه اسطرلابی برای سنجش دارند، امّا از آن چه فایده میگیرند این وسیله برای کسی سودمند است، که وضع افلاک نجومی بداند، برای وی سودمند میباشد. مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدعَرَفَ رَبَّه همینطور که این وسیله وضع افلاک را نشان میدهد، وجود آدمی هم که در سوره الاسرا آیه (۷۰) آمده است: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا) است. آینه وجود حق است و در همین مورد حضرت علی می فرمایند: « إنَّ الْخَیرَ کُلُّه فِی مَنْ عَرَفَ قَدْرَه وَ کَفَی بِالْمَرءِ جَهْلَاً أنْ للا یَعْرِفَ قَدْرَهُ ».(ر. ک، فتح الهی و سپه وندی،۱۳۸۹: ۱۵۳ – ۱۵۴)
بهــر آن پیغمبــر این شــرح ســاخـت
هرکه خود بشناخت یزدان را شناخت
(مثنوی۵/۲۱۱۴)
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» کسی که خود را شناخت خدایش را شناخته است.
آن یـکــی بیچــاره ی مفلــس زِ درد
کـه زِبـی چیـزی هـزاران زهـر خـورد
(مثنوی۶/ ۱۸۳۷)
آن کسی که نسخه گنج را یافت باید به فلان گورستان برود وپشت به قبه کند بزرگ کند، و تیر کمان را بنهد و روی به سوی شرق کند، هرجایی که تیر افتاد گنج همان جاست. اما خبر به پادشاه رسید تیر اندازان تیر را به دور انداختند چیزی ظاهر نشد. چون به حضرت رجوع کرد الهامش کرد، که تیر را از کمان پرتاب کن همانجا پیش او افتاد «خُطْوَتَانِ وَ قَدْ وَصَلَ» برای رسیدن به حق دو گام کافی است، اشاره به این حکایت دارد که هرکسی تیر دور اندازد از دریافت حق محروم تر است، وطرفی چون خُطْوَه ای می خواست تا به گنج برسد آن خُطْوَه کلام «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». (ر. ک. فروزانفر، ۱۳۹۰: ۵۵۵)
اگر همه عالم را نور در بر گیرد تا در چشم نوری نباشد هر گز آن نور را نبیند، امّا اصل دریافت نور آن قابلیتی است که در نفس وجود دارد، که آن نفس دیگری با روحی دیگر میباشد همان گونه که در خوابی می بینی که نفس در خواب به کجا می رود، روح در جسم میماند و نفس می گردد تا به چیزی دیگر بدل گردد. همان حدیث حضرت علی علیه السلام است «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» نفس در این عبارت همانند: این است که آینه ای کوچکی در دست گرفته ای اگر آینه خوب نشان دهد، بزرگ نماید، ووقتی که کوچک نشان دهد، آن است که به حرف غیر ممکن است درک وفهم شود، همین که میگوییم عالمی هست تا آن عالم را طلب کنیم. (ر. ک، مولانا، تصحیح فروزان فر، ۱۳۸۸: ۷۴)
عرفا در مورد تفکر چنین عقیده ای دارند که: در تفکر باید دو معرفت در دل حاضر کنی تا معرفت سومی در دل حاضر شود، و چنانچه حاصل نشد میتوان با آگاهی از همان دو معرفت قبلی کافی باشد در این صورت آن را تذکر می گویند. عرفا معتقدند که معرفت برای سه چیز است: معرفتی، حالتی و عملی در نتیجه عمل پیرو حالت است و حالت هم پیرو معرفت است و معرفت پیرو تفکر در نتیجه تفکر اصل تمام خیرات میباشد. صوفیه معتقدند که معرفت همان تفکر در حق است، و صوفی در تفکر بیشتر با عشق همراه است. در نتیجه تفکر عارف با صوفی تفاوت دارد، در تعریف عرفانی شبستری بعد معرفت وتفکر را بر دو نوع دانسته است: یکی معرفت استدلالی وفلسفی که باطل است. دوم معرفت روحانی وعرفانی حق که قابل قبول وی است، طریق اوّل غیر علمی بوده و به نتیجه نمیرسد. عقل فلسفی به ماورا نمیرسد چون ذات نامریی است شبستری ناتوانی فلسفه و منطق از ادراک حق را بیان نموده است، و تنها راه رسیدن به حق را همانند موسی باید دانست، که عصای استدلال و حجت عقلی ونقلی را بر زمین بزند، و به وادی ایمن که مظهر و نماد معرفت باطنی وشهود حق است برسد. و آن از طریق دل صورت می گیرد بر اساس نظر شیخ محمود شبستری دانای کامل و صاحب دل از وحدت و مشاهده موجودات عالم به حق می رسد، که به «ما رایتُ شیئاً وَ الآ رایتُ الله فیه» است. طبق نظر شبستری حکیمان دچار حیرانی شده در صورتی که اهل کشف و شهود از حضیض مقام به اوج مراتب شهود رسیده، ودر تجلی ذات حق فانی شده در این صورت مظهر حق را دیده وبه «عرفت الاشیاء بالله» نایل شده اند. در نتیجه وارث «عَرَفتَ اللهُ بِالَاشیاءِ» گشته اند.
با استناد به حدیث نبوی «تَفَکَرُوا فِی آلالءِ اللهِ وَ لَا تَفَکَرُوا فِی ذَاتِ اللهِ» شرط را سالکان حقیقت را تفکر کردن در آلاء الله یعنی در نعمتها و آثار و نشانه های فعلی و وصفی حضرت حق میداند. اما تفکر در ذات حق گناه است: زیرا آن علم و دانشی است، که به گمان خود انسان از شناختِ خداوند حاصل گردیده و این محال محض است؛ زیرا فکر ترتیب امور در ذهن است، برای تحصیل معرفت حقیقی است. (توحیدیان رجب، شماره ۵۳، ۱۳۸۹: ۵۹ – ۶۲)
سَمْـعِـتُ فِـی الْلَیـلْ اِشَـارِه ی مَردَان
وَلَــفْظِ فــَصیح قَــال یَــا فِـــلان