انتقاد والدین (PC) [۱۰۶]: ادراک اینکه والدین شخص بسیار انتقادکننده هستند.
سازمان (ORG) [۱۰۷]: تاکید زیاد بر اهمیت سازمان و ترتیب.
۲-۲-۳-۲-۶- جمع بندی
استوئبر و اتو (۲۰۰۶) معتقدند امروزه بعد از گذشت سی سال از تقسیم بندی هماچک (۱۹۷۸)، شواهد زیادی مبنی بر وجود دو نوع پایه ای کمال گرایی وجود دارد؛ به بیان دیگر شواهد نشان داده اند که کمال گرایی الزاما خصیصه ای منفی نبوده بلکه می تواند مثبت هم باشد. محققان دو رویکرد اساسا متفاوت را در زمینه کمال گرایی دنبال کرده اند که عبارتند از رویکرد ابعادی و رویکرد با مبنای گروهی. در رویکرد ابعادی، رویه های کمال گرایی برای ایجاد دو بعد مستقل کمال گرایی ترکیب شده اندکه کوشش های کمال گرایانه و نگرانی های کمال گرایانه نام دارند. بعد اول با ویژگی های مثبت و بعد دوم با ویژگی های منفی رابطه دارد. در رویکرد با مبنای گروهی، رویه های کمال گرایی برای ایجاد دو گروه از کمال گرایان ترکیب شده اند. این دو بعد را کمال گرایی سالم و ناسالم می نامند. در اینجا هم بعد اول با ویژگی های مثبت و بعد دوم با ویژگی های منفی رابطه دارد.
استوئبر و اتو (۲۰۰۶) معتقدند بر خلاف مفهوم سازی متنوع و دو رویکرد پایه ای متفاوتی که وجود دارد، بین دیدگاه های نظریه پردازان مختلف در مورد اینکه کدام دو رویه اصلی دو شکل کمال گرایی را تعریف می کند، توافق قابل توجهی وجود دارد. این رویه برای بعد کوشش های کمال گرایانه مثبت، شامل مجموعه معیارهای سطح بالای عملکردی و کمال گرایی خود مدار است و برای بعد نگرانی های کمال گرایی منفی، نگرانی افراطی در مورد اشتباهات، شک و تردید در مورد عملکرد، کمال گرایی جامعه مدار و انتظارات سطح بالا را در نظر می گیرد.
۲-۲-۳-۳- دیدگاه های نظری مربوط به کمال گرایی
سازه کمال گرایی به ویژه مورد توجه نظریه پردازان رویکرد روانکاوی قرار داشته است.به همین دلیل نخست سه دیدگاه نظریه پرداز معروف این رویکرد،یعنی فروید،هورنای،آدلر مورد بحث قرار می گیرد و سپس دیدگاه روانشناسان معروف نظیر راجرز، الیس و بندورا بیان خواهد شد.
۲-۲-۳-۳-۱- نظریه فروید
فروید کمال گرایی را به کنش وری فرامن افراط گر نسبت داد.از آن پس بر ماهیت درون روانی این سازه شخصیتی،به منزله تمایل پایدار فرد به وضع استانداردهای کامل و دست نیافتنی و تلاش برای تحقق آن ها تاکید شده است(برنز[۱۰۸]،۱۹۸۰؛به نقل از بشارت،۱۳۸۳).اساس مشاهدات فروید درباره نظریه «فرامن» به این ترتیب است: برخی روان رنجورها پایبند قوانین اختلاقی و دینی شدید هستند،بدین معنی که محرک اصلی در زندگی آن ها خوشبختی نیست،بلکه تکامل و برتری یافتن است.زندگی آن ها را یک سلسله «حتماًها و بایدها»تشکیل می دهد.آن ها باید در هر کاری به حدکمال برسند و به بهترین گونه آن را انجام دهند وگرنه خشنود نخواهند شد.شخصی با این ویژگی ها باید به هیچ وجه در داوری اشتباه نکند یا اینکه شوهر یا زن یا دختر و یا پسر ایده آل باشد و خلاصه اینکه او را آدمی بی عیب و نقص بپندارند.این گونه افراد تصادف و اتفاقاتی که آن ها را به هیچ وجه نمی توانند کنترل کنند،باور ندارند،زیرا آن ها احساس می کنند که باید بتوانند همه عوامل،حتی اضطراب را کنترل کنند و در زندگی هیچ گاه نباید اشتباه نمایند.بر اساس نظریه غریزه،فروید فرض کرد:یک محرک قوی مانند نیاز روان رنجور به کامل بودن،حتما باید غریزی باشد.به عقیده وی این محرک مجموعه ای از تمایلات خودشیفتگی و خودآزاری و غریزه مرگ است.معمولا پندار بر این است که محدودیت هایی که اشخاص برای خود قائل می شوند،نتیجه قوانین و قواعد اخلاقی موجود در محیط است،ولی به عقیده فروید قوانین و رسوم اخلاقی نتیجه تمایلات دگر آزاری بشر است و این محدودیت ها به جای اینکه فرد دگرآزار را متوجه محیط کند او را متوجه خود می نماید،ودر نتیجه به جای آزار و تهمت و تنفر نسبت به دیگران ،نسبت به خود آزار و تهمت و تنفر روا می دارد.فروید دو دلیل برای اثبات این نظریه عرضه می کند.یکی اینکه اشخاص گرفتار به نیاز مبرم کامل بودن،خود را بیچاره می کنند،بدین معنی که توقعات از خود را به اندازه ای زیاد می کنند که زیر سنگینی آن از پا در می آیند.دوم اینکه به نظر فروید هرچه فرد تمایلات ستیزه جویی خود نسبت به دیگران را بیشتر کنترل کند،همان اندازه نسبت به خود و ایده آل های خود سخت گیر و ستیزه گر می شود.به نظر فروید کوشش برای کامل بودن و به کمال رسیدن معمولا سطحی و دروغین است و کسی که هدف تکامل اخلاقی افراطی دارد با خود و دیگران صادق نیست(خسروی و علیزاده صحرایی،۱۳۸۸).
۲-۲-۳-۳-۲- نظریه هورنای
هورنای معتقد بود ما همگی،بهنجار و روان رنجور،تصویری از خودمان می سازیم که ممکن است بر مبنای واقعیت باشد یا نباشد.در اشخاص بهنجار خودانگاره براساس ارزیابی واقع بینانه از توانایی ها،استعدادها،ضعف ها،هدف ها و روابط با دیگران قرار دارد.اما افراد روان رنجور،خودانگاره خویش را بر پایه ارزیابی های غیرواقع بینانه از قوت ها و ضعف های شخصی دارند و این خودانگاره براساس خیال باطل،یعنی آرمان دست نیافتنی کمال مطلق قرار دارد.اشخاص روان رنجور در تلاش برای تحقق بخشیدن به این آرمان دست نیافتنی،به آنچه هورنای آن را استبداد بایدها[۱۰۹] نامید می پردازند.«خود آرمانی» که معلول یک سلسله جریانات ناسالم عصبی بوده،از این پس خود عامل و مبدأ ناراحتی عصبی می شود و انرژی ای که باید صرف «خود واقعی» شود،اکنون برای رسیدن به خود آرمانی به هدر می رود.بنابراین،فرد برای بدست آوردن بزرگی باید صفاتی را در خودش بپروراند و روش هایی را به کار گیرد که در شأن خود آرمانی باشد.نخستین صفتی که خود به خود در او به وجود می آید،این است که مجبور می شود خود را در هر زمینه ای و از هر نظر کامل و بی عیب و نقص گرداند،چون خود آرمانی کامل و بی عیب و نقص است.دومین صفتی که در شخص به وجود می آید و وسیله ای برای بدست آوردن بزرگی می شود،عطش یا گرایش شدید به جاه طلبی است.این گرایش در شخص روان رنجور در هر زمینه ای به وجود می آید، ولی عملا بیشتر در زمینه هایی دیده می شود که بنا به موقعیت و سن،نوع جاه طلبی ها دگرگون می شود،مثلا در مدرسه کودک نیاز دارد همیشه نمراتش عالی و ممتاز باشد،بعدها در امور قهرمانی می خواهد برتر باشد و زمانی دیگر در امور سیاسی و… .جاه طلبی شخص روان رنجور معمولا متوجه امروز است که به انسان احساس قدرت یا آبرو می دهد.سومین صفت،گرایش شدید به برتری،پیروزی و غلبه انتقام جویانه و کینه توزانه نسبت به دیگران است.هر سه صفت برای بزرگی در شخص به وجود می آید و هر سه صفت دارای دو مشخصه می باشند،یکی اجباری بودن آن هاست،دیگری نقشی است که تخیل و تصور در آن بازی می کند(هورنای،۱۹۵۰؛به نقل از مهرابی زاده هنرمند و وردی،۱۳۸۲).هورنای یاد آور می شود برتری طلب ها برای پنهان کردن نقص های خود به راه حل های خاصی دست می یازند.او این راه حل ها را به سه نوع متفاوت تقسیم کرد: خودشیفتگی[۱۱۰]،کمال گرایی، خودبینی انتقام جویانه[۱۱۱](خسروی و علیزاده صحرایی،۱۳۸۸).
۲-۲-۳-۳-۳- نظریه آدلر
آدلر در سال ۱۹۳۷ ابتدا از «گرایش به قدرت» به عنوان نشانه ای از تلاش های فرد برای سازگار شدن با احساس درماندگی حاصل از تجارب کودکی سخن می راند،این تلاش تدریجا به تاکید برتری جویی تبدیل شد.از نظر او تلاش برای برتری به معنی تلاش برای بهتر بودن از دیگران نیست،در ضمن این مفهوم گرایش خودپسندانه یا سلطه جویانه یا نظر اغراق آمیز درباره توانایی ها و دستاوردهای ما نیست.منظور آدلر انگیزه ای برای کمال بود.واژه کمال از کلمه لاتین به معنای کامل بودن گرفته شده است.نظر آدلر این بود که ما برای برتری تلاش می کنیم تا خود را کامل کنیم و خود را بصورت کامل و یکپارچه در آوریم.این هدف فطری از نظر آدلر به سمت کامل بودن و یکپارچگی و به سمت آینده گرایش دارد.درباره تلاش برای برتری دو نکته وجود دارد.اولا این تلاش به جای اینکه تنش را کاهش دهد آن را افزایش می دهد.تلاش برای کمال به مصرف انرژی و به خرج دادن تلاش نیاز دارد.ثانیا،تلاش برای برتری به وسیله فرد و جامعه هردو آشکار می شود و افراد و جامعه هر دو ارتباط و وابستگی متقابل دارند.از نظر آدلر،انسان ها دائما برای این هدف خیالی و آرمانی تلاش می کنند.از دید او تلاش برای دست یابی به کمال در شکل روان رنجور می تواند با گرایش به قدرت و کنترل دیگران خودنمایی کند،ولی در شکل بهنجار می تواند به گونه نیروی محرکه ای برای تلاش و کوشش به سوی اتحاد و کمال باشد(شولتز و شولتز،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۳-۴- نظریه راجرز
راجرز معتقد بود تمامی آدم ها یک نیروی انگیزشی اساسی دارند که گرایش به شکوفایی است.وی گرایش به شکوفا شدن را به این صورت تعریف می کند: «گرایش فطری ارگانیسم به پروراندن همه استعدادهایش به طوری که بتواند به زندگی ادامه دهد و پیشرفت کند».خود شکوفایی و تبدیل به شخصی با کارکرد کامل بسیار دشوار است،زیرا نیازمند آزمون، رشد، گسترش و به کارگیری پیوسته همه توانایی های بالقوه شخص است(خسروی و علیزاده صحرایی،۱۳۸۸).از نظر راجرز، فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است.او چند ویژگی افراد کامل(خود شکوفا) را نام برد:
افراد کامل نشان می دهند که از تمام تجربیات آگاهند.و آن ها پذیرای احساس های مثبت، مانند جرأت و عطوفت و احساس های منفی،نظیر ترس و عذاب هستند.
افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پرمایه زندگی می کنند و تمام تجربیات آن ها به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.تجربیات را نمی توان پیش بینی کرد ولی می توان به جای مشاهده صرف، به طور کامل در آن ها مشارکت کرد.
افراد کامل به ارگانیزم خودشان(رفتار و احساس های خویش) اعتماد می کنند.منظور او این بود که تمام اطلاعات به صورت همخوان با خودپنداره فرد کامل پذیرفته می شوند.هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک،ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.
افراد کامل بدون قید و بندها و بازداری ها احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند.این امر موجب احساس قدرت می شود زیرا می دانند که آینده آن ها به اعمال خودشان بستگی دارد و به وسیله شرایط فعلی، رویدادهای گذشته، یا افراد دیگر تعیین نمی شود.
افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمربخش و سازگارانه زندگی می کنند.خودانگیختگی همراه خلاقیت است.افراد کامل انعطاف پذیرند و به دنبال تجربیات و چالش های تازه هستند.
افراد کامل برای به حداکثر رساندن استعداد خویش، نیاز مستمر به رشد دارند.راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفا شده استفاده کرد.او می نویسد که کامل بودن «یک مسیر است نه مقصد».اگر تلاش و رشد کردن متوقف شوند، در این صورت فرد خودانگیختگی، انعطاف پذیری و گشودگی را از دست می دهد(شولتز و شولتز،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۳-۵- نظریه الیس
الیس معتقد است که از خصوصیات اصلی انسان توانایی فوق العاده او در اندیشیدن است و به ویژه، توانایی فوق العاده او در اندیشه درباره شیوه اندیشیدن خویش است.انسان از راه اندیشه درست و منطقی می تواند همان گونه که مایه اضطراب خود می شود،خود را از شر ناراحتی های خویش نیز رها کند.الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده شیوه تفکر خیالی و بی معنای انسان می داند به همین دلیل وجود برخی اعتقادات را در ذهن فرد غیرمنطقی می داند:
اعتقاد به اینکه لازمه احساس خود ارزشمندی، وجود حداکثر شایستگی،کمال و فعالیت شدید است.دست یابی به چنین شایستگی نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه بدست آوردن آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی دچار می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد می دهد.
اعتقاد به اینکه هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل دارد و اگر انسان به آن راه حل دست نیابد بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.
اعتقاد فرد به اینکه اگر رویدادها آن گونه که او می خواهد نباشند، اوج ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و این امر فاجعه آمیز خواهد بود.
به عقیده الیس دیگر گرایشات ذاتی و نامطلوب هر انسانی، احساس نیاز شدید به این که خود را برتر از دیگران و صاحب همه مهارت ها بداند،دست یازی به نظرات احمقانه و بی بنیاد،پرداختن به تفکر آرزومندانه، توقع خوبی و خوش رفتاری پیوسته از دیگران، محکوم کردن خود در مواردی که ضعیف عمل می کند و گرایش ژرف به زودرنجی و برآشفتگی عاطفی است.از دید الیس، اگر انسان به این تمایلات طبیعی(در عین حال ناسالم) خود دست نیابد خود،دیگران و دنیای بیرون را مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد(به نقل از شفیع آبادی،۱۳۸۱).
۲-۲-۳-۳-۶- نظریه بندورا
بندورا معتقد است که رفتار آدمی به طور عمده یک رفتار خودتنظیم است.از جمله چیزهایی که انسان از تجربه مستقیم و یا غیرمستقیم جانشینی می آموزد معیارهای عملکرد است و پس از آن که این معیارها آموخته شدند، پایه ای برای ارزشیابی کردارهای فرد می شوند.اگر عملکرد شخص در یک موقعیت معین با معیارهای او هماهنگ یا از آن بالاتر باشد، آن را مثبت ارزیابی می کند، اما اگر پایین تر از معیارها باشد آن را منفی ارزشیابی می نماید.معیارهای فرد می توانند از تجربه مستقیم او با تقویت،از راه ارزش بخشیدن به رفتارهایی که در بدست آوردن ستایش از افراط محیط زندگی مانند والدین موثر بوده اند،گرفته شوند.همچنین، معیارهای شخصی به گونه غیر مستقیم یا جانشینی، از راه مشاهده رفتارهایی که دیگران برای آن ها تقویت می شوند، ایجاد گردیده اند.برای نمونه، بندورا و کوپرز (۱۹۶۴) دریافتند، کودکانی که الگوهایی با معیارهای عملکرد سطح بالا را مشاهده کردند، خودشان را تنها زمانی که عملکرد عالی داشتند تقویت کردند، ولی کودکانی که الگوهایی با معیارهای عملکرد سطح پایین را مشاهده نمودند، خودشان را برای عملکردهای کوچک تقویت کردند.بندورا معتقد است که تقویت درونی حاصل از خود ارزشیابی، از تقویت بیرونی فراهم آمده به وسیله دیگران بسیار نیرومندتر است.متأسفانه اگر معیارهای شخصی بسیار بالا باشند، می توانند برای او به صورت سرچشمه ناراحتی درآیند.بندورا معتقد است معیارهای سخت گیرانه برای ارزشیابی خود در شکل افراطی به واکنش های افسردگی،دلسردی دراز مدت،احساس بی ارزشی و بی هدفی می انجامد و کار کردن بر روی هدف هایی که بسیار دور یا بسیار دشوار هستند،می توانند ناامید کننده باشند (همان گونه که کمال گرایان عمل می کنند)، در مقابل، افراد عادی معیارهای انعطاف پذیر را می پذیرند و این توانایی را دارند که هدف های دور از دسترس را کنار بگذارند و خود را برای دست نیافتن به آن ها سرزنش نکنند(خسروی و علیزاده صحرایی،۱۳۸۸).
۲-۲-۳-۴- سبب شناسی کمال گرایی
۲-۲-۳-۴-۱- عوامل مربوط به والدین
مطالعات تجربی و نظری انجام شده بر عوامل والدینی تمرکز داشته اند.چند تحقیق بین کمال گرایی و عوامل والدینی مختلف از جمله سبک های فرزند پروری، کمال گرایی والدین و سبک دلبستگی رابطه پیدا کرده اند (ممیستر[۱۱۲]، ۲۰۰۲).
۲-۲-۳-۴-۱-۱- سبک فرزند پروری
مهم ترین فاکتوری که به عنوان عامل علی در رشد و تحول کمال گرایی مطرح بوده است، تاثیر شیوه های فرزند پروری است (به نقل از رم، ۲۰۰۵). منظور از شیوه های فرزند پروری روش هایی است که والدین برای کنترل فرزندان خود در پیش می گیرند.طبق مطالعه بامریند[۱۱۳] (۱۹۷۱)، سبک های فرزند پروری را بر مبنای دو ویژگی می توان طبقه بندی کرد: اقتدار[۱۱۴] (سخت گیری) و پاسخ گویی[۱۱۵]، منظور از اقتدار حدی است که والدین کنترل نشان می دهند و تقاضای رسش و نظارت دارند. منظور از پاسخ گویی میزانی است که والدین گرمای عاطفی، پذیرش و همکاری با فرزندانشان نشان می دهند. بامریند بر مبنای این دو ویژگی، سه شیوه فرزند پروی شناسایی کرد. این سه نوع عبارتند از:
سبک تربیتی استبدادی[۱۱۶] ۲٫ سبک تربیتی اقتدارگر[۱۱۷] ۳٫ سبک تربیتی آسان گیر[۱۱۸]
مک کوبی و مارتین[۱۱۹] (۱۹۸۳)، در بسط اخیر مدل بامریند با تقسیم سبک تربیتی آسان گیر، سبک چهارمی به نام سبک بی توجه، معرفی کرده اند (به نقل از ممیستر، ۲۰۰۲).
سبک تربیتی استبدادی
بامریند (۱۹۹۱) والدین با سبک تربیتی استبدادی را افرادی با سطح بالایی از اقتدار و سطح پایینی از پاسخگویی معرفی می کند.این دسته از والدین بیشتر به کنترل رفتارها و نگرش های کودکان متمرکز می شوند و بر پیروی و احترام به قدرت و دستورهای خود از جانب کودکان تأکید می کنند (به نقل از همان منبع).
این شیوه تربیتی زمینه را برای رشد و ایجاد ویژگی شخصیتی کمال گرایی ناسازگارانه آماده می کند.هورنای (۱۹۳۴، به نقل از مهرابی زاده هنرمند و وردی، ۱۳۸۲) اظهار می دارد، تاریخچه رشد بیمارانی که دچار گرایش شدید به کامل بودن هستند، نشان می دهد که این بیماران والدینی داشته اند سخت گیر و به ظاهر مقدس مآب که در منزل با قدرت مطلق حکمفرمایی می کردند و اغلب اوقات والدین میان فرزندانشان تبعیض قائل می شده اند و رفتارشان با کودکان خود رفتاری غیر عادلانه بوده است.
هماچک (۱۹۷۸) نیز از جمله کسانی بود که بر رشد سبک شخصیتی کمال گرایی، آن هم در قالب دو بعد تأکید نمود.وی می گوید کمال گرایی نابهنجار (نگرانی زیاد در مورد اشتباهات و ترس از داوری های منفی دیگران)، حاصل تجربه های دوره کودکی است. این کودکان دارای والدین غیر تأییدگر و یا به ندرت تأیید گر هستند که علاقه شان به کودک بستگی به عملکرد کودک دارد.والدین کمال گرا بیش از اندازه انتقاد می کنند، سخت گیر هستند و عموما کمتر از فرزندانشان پشتیبانی می کنند.هماچک معتقد است عدم تأیید گاه گاهی و یا تأیید شرطی والدین عامل نمودار شدن کمال گرایی در کودکان است.
سبک تربیتی اقتدارگر
بامریند (۱۹۹۱) والدین اقتدارگرا را افرادی با اقتدار و پاسخ گویی بالا معرفی می کند.این والدین برای پیروی فرزندان از قوانین و به اجرا در آوردن آن، قانون وضع می کنند، بر رفتار فرزندان خود نظارت می کنند و زمانی که قوانین اجرا نشود از روش های غیر تنبیهی استفاده می کنند.برخلاف والدین مستبد، والدین مقتدر روابط بین خود و فرزندان را تشویق می کنند.این والدین ضمن جویا شدن عقاید فرزندان، در وضع قوانین آن ها را شرکت می دهند.این سبک با کمال گرایی سازش یافته و مثبت ارتباط داده شده است( به نقل از ممیستر، ۲۰۰۲).
سبک تربیتی آسان گیر
این سبک تربیتی از رفتار والدینی نتیجه می شود که سطوح پایینی از اقتدار و سطوح بالایی از پاسخ گویی را نشان می دهند (به نقل از ممیستر، ۲۰۰۲).مشابه با والدین مقتدر، والدین آسان گیر نگرش های گرم و پذیرنده ای نسبت به کودکان شان نشان می دهند، اما از طرف دیگر کنترلی روی کودکان شان اعمال نمی کنند.
این گروه از والدین، رفتارهای فرزند خود را در دوره کودکی به درستی کنترل نمی کنند، در نتیجه در دوره نوجوانی و جوانی از درونی ساختن اخلاقیات و ارزش ها در آنان ناتوان می مانند و در تربیت جوانان مستقل و خود رهبر، درمانده می شوند.
والدین آسان گیر کودکان و نوجوانانی را پرورش می دهند که:
الف. از روبرو شدن با مشکلات پرهیز می کنند.
پژوهش های انجام شده در رابطه با تبیین-اضطراب-اجتماعی-با-توجه-به-صفات-شخصیتی،-ابعاد-کمال-گرایی-و-خودکارآمدی-در-دانشجویان-ارشد-دانشگاه-کاشان- فایل ۶