در سال ۱۹۶۵ کمیتهای مخفی توسط سیا به منظور هماهنگی اسرائیل و اردن برای همکاری در فعالیتهای ضد تروریستی تشکیل شد. کمیته مزبور، به ریاست یکی از مدیران معروف ارشد سیا، به عنوان کانالی اطلاعاتی در خصوص فعالیتهای تروریستی فلسطینیان علیه اسرائیل عمل میکرد. اطلاعات از طریق اردنیها به سیا و سپس به اسرائیل ارسال میشد و ارتش اسرائیل را قادر میساخت تا بسیاری از تهاجمات مرزی را رهگیری و متوقف سازد. این کمیته علاوه بر اینکه از فعالیتهای تروریستی میان مرزها جلوگیری میکرد، نقش مهمی در شکلگیری اعتماد دو جانبه و ارتباط میان جوامع امنیتی اسرائیل و اردن داشت(Shpiro, 2004).
کمیته سه جانبه نقش محوری در مدیریت مناقشات منطقهای توسط آمریکا داشت. فعالیتهای این کمیته با کاهش تهدیدات تروریستی علیه اسرائیل، احتمال تحرکات نظامی اسرائیل علیه اردن را که درصورت وقوع، توانایی بالقوه تبدیل شدن به یک جنگ منطقهای را دارا بود و میتوانست به طرز نامطلوبی بر منافع آمریکا در منطقه تاثیر داشته باشد، به حداقل رساند.
میانجیگری آمریکا، طرح راجرز۲[۱۶۴]
در ژوئن ۱۹۶۷ جنگ در خاورمیانه شروع شد: در این جنگ شش روزه نیروهای اسرائیل ارتشهای مصر، اردن و سوریه را شکست دادند و شبه جزیره سینا، کرانه باختری و ارتفاعات جولان را به اشغال خود درآوردند. مدت کمی پس از پایان جنگ، ارتش مصر تعدادی از کماندوهای خود را از طریق کانال سوئز به سینای تحت اشغال اسرائیل فرستاد. این تهاجم بسرعت به سمت مقابله توپخانهایگسترش یافت و متعاقباً مشارکت هواپیماها در بمباران سنگین را بههمراه آورد. مصر امیدوار بود تا با بوجود آوردن یک جنگ فرسایشی در طول کانال سوئز، کنترل اسرائیل بر کانال را از بین برده و ضربات محکمی را بر پیکر اسرائیل وارد کند تا افکار عمومی، اسرائیل را برای عقب نشینی از سینا تحت فشار قرار دهد (Shpiro, 2004).
در تابستان ۱۹۷۰ سیا برای میانجیگری در خصوص مناقشه اساسی مابین مصر و اسرائیل دعوت شد. در آن زمان جنگ فرسایشی میان دو کشور در اوج خود قرار داشت. حملات مصر در سرتاسر کانال سوئز وجود داشت و اسرائیل این حملات را از طرق حملات هوایی به مراکز استراتژیک درون خاک مصر پاسخ میگفت. مصر به منظور حفاظت از زیر ساختهای حساس و بیدفاع خود در مقابل حملات هوایی اسرائیل به سوی شوروی متمایلگشت. درنتیجه جنگندههای میگ ۲۱ و موشکهای زمین به هوای سام از سوی شوروی برای دفاع از مصر به سرتاسر طول کانال ارسال شد. دولت نیکسون در اوایل اگوست ۱۹۷۰ نگران از تبدیل شدن این جنگ منطقهای به یک درگیری جهانی، طرح راجرز ۲ را ارائه کرد. طرح فوق یک آتش بس ۹۰ روزه را در هر دو جبهه سینا و سوئز و تحرکات نظامی دو کشور را تا ۵۰ کیلومتر از اطرف کانال سوئز، ممنوع اعلام میکرد. هم ناصر و هم نخست وزیر اسرائیلگلدا مایر حمایت خود را از این طرح اعلام نمودند(Shpiro, 2004).
تقریبا بلافاصله بعد از پیشنهاد طرح، سرویس اطلاعاتی اسرائیل دریافت که مصر تلاشهایی برای جابجایی پدافند موشکی خود جهت نزدیکتر کردن آنها به کانال را تحت پوشش آتش بس، انجام میدهد. اسحاق رابین، سفیر اسرائیل در واشنگتن به شدت نسبت به نقض مفاد قرارداد از سوی مصر به دولت آمریکا اعتراض نمود و جزئیاتگزارشهای اطلاعاتی از تحرکات مصر را ارائه کرد. اما مقامات وزارت امور خارجه آمریکا، اطلاعات اسرائیل را مردود اعلام کرده و آن را برای تغییر سیاست خود به قدر کافی قانع کننده ندانستند. هنری ای. کیسینجر، مشاور امنیت ملی بیان میکند که در آن زمان ایالات متحده بر سر یک تنگنا قرارگرفته بود که آیا ادعای اسرائیل را قبول کند و به طبع آن از طرح راجرز ۲ چشم پوشی نماید یا از ادعای اسرائیل صرفنظر کرده و ریسک تهدید موشکی بر علیه اسرائیل را بپذیرد(Shpiro, 2004).
سیا برای بررسی این اختلاف اساسی بین آمریکا و اسرائیل بر سرگزارش اسرائیل، به عنوان داور احضارگردید. سازمان سیا هواپیماهای جاسوسی یو ۲ را برای عکسبرداری از بخشهای کانال روانه کرد و آنها را برای ارائه به کاخ سفید فرستاد. عکسها به وضوح نقض آتشبس توسط مصر را نشان میدادند. نیکسون براساسگزارشهای سیا استراتژی محکمی را اتخاذ کرده و آشکارا نقض آتش بس را از طرف مصر و حتی احتمال اینکه شوروی تلاشهایی برای تحت کنترل درآوردن این موقعیت دارد را اعلام نمود. وی همچنین در سیاست آمریکا برای فروش سلاح به اسرائیل تغییراتی را بوجود آورد و برای اولین بار، واگذاری موشکها و هواپیماهای پیشرفته به تلآویو را تصویب کرد. در چهارچوب طرح راجرز ۲، سیا به طور موفقیت آمیزی توانست داوری فنی و دقیقی بین دو ادعای پیچیده تاثیرگذار در سیاست منطقهای ایالات متحده را به شکلی کاملا عینی انجام دهد(Shpiro,2004).
گفتگوهای لبنان
سیا در اوایل سال۱۹۷۰ مذاکرات بینهایت حساسی را برای اولین بار و به صورت مستقیم با ساف آغاز نمود. ایستگاه سیا در بیروت به عنوان مرکزی مهم جهت عملیاتهای سازمان در جهان عرب محسوب میشد و به سبب قرارگیری مکان آن در سفارت ایالات متحده بشدت در معرض تهدیدات تروریستی قرار داشت. سیا خواستار بوجود آمدن ارتباطهایی بود که قادر باشد هشدارهایی را قبل از وقوع حملات تروریستی احتمالی دریافت کند. نیکسون پس از وقوع یک حمله تروریستی در سال ۱۹۶۹ از رئیس وقت سازمان سیا، ریچارد هلمز درخواست کرد تا ارتباطهایی را با ساف برای ممانعت از بروز چنین حوادثی در آینده بوجود آورد. به این منظور سیا با مرد کلیدی ساف، علی حسن سلامه نفر دوم بعد از یاسر عرفات و رئیس دفتر ضد جاسوسی ساف ارتباط برقرار کرد(Shpiro, 2004).
سلامه و عرفات، خواستار مذاکره با سیا به عنوان نماینده رسمی واشنگتن بودند. این در حالی بود که آمریکا متعهد شده بود تا زمانی که ساف حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت نشناسد به سیاست عدم ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین ادامه دهد. اما افسران سیا در بیروت نقشه دیگری داشتند. آنان با توجه به ارزش بالقوه سلامه به عنوان یک منبع اطلاعاتی به دنبال جلبهمکاری و استخدام او بودند. البته علیرغم تلاشهای مستمر نتوانستند وی را به عنوان یک عامل به کارگیرند. گفتگوهای مجدد با سلامه نتیجه بخش بود و ساف در نوامبر ۱۹۷۴ متعهد شد که هیچگونه حملهای بر ضد شهروندان آمریکایی مقیم خارج از کشور، انجام ندهد. در عوض آمریکا تعهد نمود از آمدن عرفات به نیویورک و انجام سخنرانی وی در مجمع عمومی سازمان ملل حمایت نماید، عملی که مشروعیت جهانی را برای سازمان ساف به دنبال داشت(Shpiro, 2004). گفتگوهای بین سیا و سلامه برای ۹ سال ادامه یافت و تنها ارتباط سیاسی بین دولت آمریکا و ساف در دهه ۱۹۷۰ قلمداد میشد. اگرچه در ابتدا مذاکرات، با مجوز محافظت از داراییهای سیا شروع شده بود، لاکن بعضی از افسران سیا اینگونه برداشت کرده بودند که اینگفتگوها، زیر بنایی برای مذاکرات سیاسی آینده باهدف منجر شدن به تلاشهای صلح جویانه میباشد. این ارتباطات از نظر تعداد زیادی از از مقامات وزارت امور خارجه که معتقد بودند تلاشهای صلح در آینده مستلزم بحساب آوردن فلسطینیها است اما اقدام آشکار به سبب مخالفت اسرائیل ممکن نیست، کاملا مفید و مناسب بود. از آنجایی که عرفات سلامه را برای جانشینی خود در نظر داشت، ارتباط سیا با سلامه دو هدف را تامین میکرد: اولا در راستای وظیفه اساسی سیا در راستای جمع آوری اطلاعات بود و همچنین نقش سیا به عنوان ابزار بالقوه مدیریت مناقشات را تقویت میکرد (Shpiro, 2004).
سیا و تشکیلات خودگردان
معاهدات اسلو(نروژ) که در سپتامبر ۱۹۹۳ به امضا رسید، وضعیت سیاسی در خاورمیانه را کاملاً تغییر داد. برای اولین بار، اسرائیل حق خودمختاری مردم فلسطین را به رسمیت شناخت و سازمان آزادیبخش فلسطین را نماینده قانونی آنان دانست. در عوض سازمان آزادیبخش فلسطین نیز حق موجودیت اسرائیل درون مرزهای امن را به رسمیت شناخت. یکی از بندهای مهم توافق نامه اسلو که متعاقب توافقات فلسطین و اسرائیل آمده بود، مقوله همکاری امنیتی منتج به مبارزه با تروریسم بود. هر دو طرف از شکنندگی توافق نامه در ابعاد مشروعیت عمومی و کاربست عملی آن اطلاع داشتند. حملات تروریستیگسترده براحتی قادر بود تلاشهای حفظ صلح را تخریب نموده و همکاری امنیتی برای ممانعت از اقدامات افراطگرایان هر دو طرف در منحرف کردن فرایند صلح را از بین ببرد. اصل نانوشته توافق نامه اسلو و جوهر آن، درخواست از عرفات برای حذف تروریسم درون مناطقی بود که اسرائیل قصد عقب نشینی از آنها را داشت. همکاری موثر بین سرویس امنیتی اسرائیل و حکومت نوپای فلسطین تنها عاملی بود که میتوانست گروههای تروریستی را از تلاش در جهت به شکست انجامیدن پیشرفت صلح ممانعت کند. مذاکرات اسلو، اقدامی در جهت حل و فصل مناقشه به شمار میرفت اما از آنجایی که موفقیت آن وابسته به از بینرفتن تروریسم بود، به نوبه خود مبتنی بر مدیریت مناقشه بود(Shpiro, 2004).
بلافاصله پس از امضای معاهدات اسلو، سیا برای همکاری در جهت ایجاد، آموزش و عملیاتی کردن سرویسهای امنیتی دولت جدید فلسطین فراخوانده شد. منطق سیاسی پشتسر این همکاری بر این فرض استوار بود که قدرت واقعی سیاسی فلسطین از سازمانهای شبه نظامی و امنیتی آن نشات میگیرد. با تقویت این سازمانها، سه سیاست اصلی ایالات متحده تحقق مییافت: حضور فلسطینیانی با قابلیتهای ضدتروریستی موثر برای حفظ امنیت داخلی؛ تقویت دولت عرفات در مقابل اسلامگرایان افراطی؛ و ایجاد رابطه خوب با نسل دوم رهبران فلسطین، افرادی که احتمالاً پس از عرفات قدرت را در دست خواهند داشت(Shpiro, 2004).
سیا، دستگاههای امنیتی دولت فلسطین را براساس دستور امضا شده از سوی رئیسجمهور آمریکا، بیل کلینتون، پشتیبانی میکرد. دولت کلینتون امیدوار بود همکاری و پشتیبانی سیا، سازمانهای اطلاعاتی حکومت نوظهور فلسطین را برای مبارزه با تروریسم فعال کند و از طرف دیگر، آنها را برای همکاری در موضوعات امنیتی با اسرائیل آماده سازد. سیا بسرعت کاندیداهای خود برای پشتیبانی را از میان سازمانهای امنیتی رقیب در دولت خودگردان فلسطین اعلام نمود. سیا بجای آنکه مانند مورد سلامه تنها از یک کاندیدا حمایت کند، سه مقام شاخص و ذینفوذ را تحت حمایت قرار داد: جبرئیل رجوب[۱۶۵]، رئیس امنیت پیشگیرانه[۱۶۶] در کرانه غربی؛ همتای وی در غزه، محمد دهلان[۱۶۷]؛ و امین الهندی، رئیس اطلاعات عمومی[۱۶۸] در کرانه غربی. سرویسهای امنیتپیشگیرانه رجوب و دهلان ۲۰۰۰ افسر را در اختیار داشت و مسئولیت ممانعت از حملات تروریستی و براندازی سیاسی و مقابله با فعالیتهای اطلاعاتی اسرائیل درون مناطق فلسطینی را بر عهده داشت. سازمان اطلاعات عمومی زیر نظر الهندی نیز وظایف مشابهی را برعهده داشت و همین مسئله منجر به یک رقابت تنگاتنگ بین این دو سازمانگردید.
سیا در سال ۱۹۹۴ برنامهگستردهای را برای همکاری با سازمانهای نوظهور امنیتی فلسطین تدارک دید. برنامه سیا براساس سه جزء طراحی شده بود: آموزش؛ تمرینات حرفهای؛ و تجهیز آنان با امکانات امنیتی. در خلال سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶، سیا یک سری دوره درسی که صدها تن از افسران امنیتی حکومت فلسطین در آن مشارکت داشتند را سازماندهی نمود. سیا علاوه بر دورههای فوق، افسران امنیتی فلسطین را در دورههای اف.بی.آی. و آموزش پلیس آمریکا مشارکت داد تا آنان را در زمینههای پلیس علمی، خنثیسازی بمبها و عملیاتهای ضد تروریسی آموزش دهد. برای مثال درژوئن ۱۹۹۵، هفت افسر ارشد امنیتی در یک دوره ویژه سه ماهه در فیلادلفیا در خصوص عملیاتهای ضد جرایم پلیس، تکنیکهای انگشت نگاری، بازجویی و مدیریت پلیس آموزش دیدند. به عنوان مثال یکی از شرکت کنندگان دراین دوره، مسئول میز اسرائیل در سرویس امنیت پیشگیرانه بود که مسئولیت خنثیسازی فعالیتهای اطلاعاتی اسرائیل را برعهده داشت(Shpiro, 2004).
جامعه اطلاعاتی اسرائیل به طور خاموش، پشتیبانی سیا از سازمانهای امنیتی فلسطین را مورد تأیید قرارمیداد. یکی از علل تأیید اینگونه همکاریهای اطلاعاتی میان نهادهای امنیتی دولت فلسطین و سیا از سوی اسرائیل این بود که درون مناطق خودگردان، سرویسهای امنیتی فلسطین بسیار کم اثر عمل مینمودند و نمیتوانستند از حملات تروریستی به درون اسرائیل جلوگیری کنند. بسیاری از افسران اطلاعاتی اسرائیل معتقد بودند که تنها افسران فلسطینی و کارشناسان اطلاعاتی آنان به طور کامل قادر خواهند بود شبکههای افراطی تروریستی که درون تودههای مردم قراردارند را منفعل نمایند. سرویس اطلاعات نظامی اسرائیل، امان، معتقد بود تنها به خاطر حمایتهای ارزشمند سیا بود که در دو سال اول پس از معاهده اسلو سازمان آزادیبخش فلسطین استفاده از روش های تروریستی را متوقف کرده بودو در صلح مشارکت مینمود. شاباک، سرویس اطلاعات داخلی اسرائیل از مشارکت در طرح همکاری سیا- سازمان آزادیبخش فلسطین سود قابل ملاحظهای را کسب میکرد. شاباک که تا قبل از آن از لحاظ اعتبار اطلاعاتی و امنیتی پس از امان و موساد ارزیابی میشد، صلاحیت قابل ملاحظهای در ارزیابیهای امنیت ملی به دلیل ارتباط با سیا و سازمان آزادیبخش فلسطین پیدا کرد(Shpiro, 2004).
سیا در اوایل سال ۱۹۹۶ نقش تسهیلسازی امنیتی خود را فراتر برد و اقدام به تأسیس یک چهار چوب اطلاعاتی چهارگانه برای هماهنگ کردن فعالیتهای ضدتروریستی کشورهای اسرائیل، اردن، دولت خودگردان فلسطین و ایالات متحده آمریکا نمود. این ابتکارعمل اطلاعاتی که شبیه کمیته سه جانبه دهه ۱۹۶۰ بود، برخلاف کمیته سه جانبه با مشارکت سیاستگذاران ارشد هر چهار طرف تشکیل میشد. هدف اصلی از این طرح، ایجاد یک ائتلاف منطقهای علیه تروریسم بود که به نوبه خود میتوانست منجر به حمایت و پشتیبانی اعراب از عرفات و مشروعیت بخشیدن به مقابله با حماس بشود. مدیریت پشتیبانی این همکاری چهارجانبه بر عهده جمعی از کارشناسان ضداطلاعات آمریکا بود که با هدف کمک به هماهنگی موضوعات عملیاتی به خاورمیانه اعزام شدهبودند.
دامنه این فعالیتگسترده به سرعت به ایستگاه سیا در تلآویو کشیده شد. سیا یک دفتر در نوار غزه تأسیس نمود و از طریق افسران رابط غیررسمی یا واحدهای عملیاتی خود در جریشو[۱۶۹]، هبرون[۱۷۰]، رام الله و نابلوس به تلاشهای خود افزود. معمولاً یکی از افسران زن سیا در لباس سنتی اعراب، نشست با مقامات امنیتی سازمان آزادیبخش فلسطین در بیت لحم[۱۷۱] را هدایت میکرد. افسران سیا درخلال فعالیتهای روزانه فشرده در قالب برنامههای آموزشی و تأمین تجهیزات مورد نیاز دولتخودگردان، با مدیریت رییس ایستگاه تلآویو، ارتباط نزدیکی با سیاستمداران فلسطینی و رهبران امنیتی آنان برقرار کردند. همین ارتباطات بعدها به دنبال اولین شکست همکاری امنیتی میان دولت خودگردان و اسرائیل به عنوان یک کانال حیاتی برای میانجیگری توسط آمریکا مورد استفاده قرار گرفت(Shpiro, 2004).
تفاهمنامه وای ریور
بدنبال باز شدن یک تونل در نزدیکی دیوار ندبه در شهر قدیمی بیت المقدس در سپتامبر ۱۹۹۶، نبردیگسترده میان نیروهای فلسطینی و ارتش اسرائیل بوجود آمد. علی رغم تمام اختلافنظرهای محلی و حتی رخدادهای خشونتآمیز گذشته در مقیاسهای کوچک، این اولین بار بودکه صدها افسرمسلح فلسطینی برای مبارزه با ارتش اسرائیل وارد عمل میشدند. حادثه “بحران تونل[۱۷۲]” که به عنوان نقطه عطفی در روابط میان فلسطین و اسرائیل معرفی میشود، نقش سیا را به عنوان یک تسهیلساز صلح تقویت نمود. تا سپتامبر ۱۹۹۶ تشکیلات امنیتی اسرائیل از کانالهای ارتباطی و تماسهای مستقمی با همتایان فلسطینیاش برخوردار بود و این ارتباطات آنان را قادر میساخت که اختلافات موجود را بطور مستقیم بررسی و حل و فصل بنمایند. این کانالهای ارتباطی در جریان بحران تونل، با توجه به تصمیم رهبر فلسطین برای قطع همکاری امنیتی با اسرائیل، برهم خورد. از این پس هردو طرف، یعنی اسرائیل و فلسطین بطور فزایندهای به سیا روی آوردند تا به عنوان تسهیلساز و اغلب به عنوان داور میان دو طرف مشارکت کند(Shpiro, 2004).
بحران تونل آغاز فروپاشی ارتباطات موجود بین اسرائیل و دولت خودگردان فلسطین بود که با شروع انتفاضه دوم دراکتبر سال ۲۰۰۰ کاملاً از میان رفت. این فروپاشی تنها در ارتباطات امنیتی خلاصه نمیشد بلکه تمامی انواع ارتباطات اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بشردوستانه را نیز شامل میشد. معاون وزیر امور خارجه وقت آمریکا در موضوع خاورمیانه، مارتین ایندایک[۱۷۳] به کنگره آمریکا اعلام کرد که” اسرائیل و فلسطین تواناییگفتگو با یکدیگر را از دست دادهاند و حتی در موضوعات جزیی نظیر استفاده از یک جاده در غزه، ما را برای حل وفصل وگفتگو فرا میخوانند". ایستگاه سیا در تلآویو که پذیرای هر هفته ملاقاتها بین مقامات امنیتی اسرائیل و فلسطین بود، تبدیل به کانونی برای شکایت و شماتت هر دو طرف از یکدیگر در خصوص تهدیدات و خشونتها و تجاوز به حریم یکدیگر شده بود. هر چه اعتماد متقابل بین دو طرف کاهش مییافت، نقش تسهیلسازی سیا در امر مدیریت بحران و برگرداندن حداقل همکاری امنیتی بین دو طرف محوریتر میشد. هرچه که ترور شدت میگرفت، برنامههای حل مناقشه مندرج در معاهده اسلو برای پایان هرچه سریع تر خشونتها از مسیر خود بیشتر فاصله میگرفت. پس از سال ۱۹۹۶، از آنجایی که سیا جایگاه مهمی در اقدامات مدیریتمناقشه دولتکلینتون در منطقه داشت، نقش سیا به عنوان تسهیلکننده بسیار شاخصترگردید. سازمان سیا توانست از طریق اقدامات تسهیلساز روابطکاری میان طرفین را احیا نموده و آتش جنگ را خاموشکند و بدینترتیب راه را برای سایر اقدامات دیپلماتیک آمریکا به رهبری دنیسراس با هدف احیای فرایند اسلو هموار نمود(Shpiro, 2004).
اسرائیل در خصوص تساهل دولت خودگردان فلسطین درباره تروریسم به مقر سیا شکایت میکرد. شکایات دیگری نیز در ارتباط با عملکرد دادگاه عالی امنیتدولتی فلسطین[۱۷۴] مطرح بود. این دادگاه نظامی مستقیماً زیر نظر یاسر عرفات فعالیت میکرد و تنها به وی پاسخگو بود. این دادگاه شهروندان فلسطینی متهم به حملات به اصطلاح تروریستی را در محاکمهای سریع ظرف مدت سی دقیقه به زندان محکوم میکرد، اما بلافاصله آنها را آزاد میکرد. طرف فلسطینی نیز اغلب از ترورهدفمند شهروندان فلسطینی از سوی اسرائیل، عدم پایبندی اسرائیل به تعهدات متعدد پیشیناش ونهایتاً ورود ارتش اسرائیل به سرزمینهای متعلق به دولت خودگردان شکایت مینمود. سیا از ارتباطات خود با هر دو طرف استفاده میکرد تا مقامات ارشد امنیتی را برای حل مشکلات منطقهای روبروی هم بنشاند. همچنین ارزیابیهای خود از شکایات طرفین را به هر دو جناح متخاصم اعلام میکرد(Shpiro, 2004).
نقش سیا به عنوان تسهیلکننده و داور بین اسرائیل و دولت خودگردان که بطور غیررسمی در خلال سالهای ۱۹۹۷- ۱۹۹۶ انجام میگرفت، زمینهساز معاهده وای ریور[۱۷۵] و امضای آن در ۲۳ اکتبر سال ۱۹۹۸گردید(Shpiro, 2004). جرج تنت، رئیس اطلاعات مرکزی، نقشی کلیدی را در مذاکرات پشت صحنه که منجر به نشستسران وایریور شد، بازی میکرد. تنت در اوایل اکتبر ۱۹۹۸ به طور مخفیانه با روسای سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل در واشنگتن ملاقات نمود. این مقامات اطلاعاتی، شواهدی از افزایش نقض تعهدات و بروز تهدیدات از سوی دولت خودگردان و حمایت از تروریسم را به تنت گزارش دادند. تنت به آنان اطمینان داد که سیا توسط مسئول ایستگاه خود در تلآویو، مسئول بررسی تهدیدات جدید خواهد بود. چند روز بعد تحت تدابیر شدید پنهانکاری، ملاقاتی میان افسران ارشد اطلاعاتی اسرائیلی و فلسطینی و نمایندگان سیا برگزار شد تا اقدامات جدید فلسطینیها علیه تروریسم را بررسی کنند. تنت موافقت اسرائیل با طرحهای پیشنهادی را به ساموئل برگر مشاور امنیت ملی منتقل کرد، برگر نیز موضوع را به اطلاع کلینتون رساند و بدین ترتیب اجلاس وای ریور به مرحله اجرا درآمد(Shpiro, 2004).
سیا در وایریور نقش میانجی به معنای مشارکت فعال در آمادهسازی پیشنهادهای سیاسی و صورتبندی بخشهایی از تفاهمنامه را برعهده داشت. در نتیجه، تفاهمنامه وایریور دارای یک پیوست محرمانه در مورد مسائل امنیتی بود که دو هفته قبل از اجلاس سران، با میانجیگری سیا به تصویب رسیده بود. طبق این پیوست امنیتی، حکومت خودگردان توافق نموده بود در ازای واگذاری اراضی بیشتر از سوی اسرائیل، با ایالات متحده برای مقابله با گروه های تروریستی و زیرساختهای آنان مشارکت کند. براساس تفاهمنامه، یک کمیته آمریکایی - فلسطینی برای بررسیاقدامات حکومت خودگردان برای مبارزه با تروریسم تاسیس شد. همچنین این کمیته وظیفه نظارت بر پیگردهای قانونی تروریسم و اجرای قوانین و احکام زندان علیه تروریستها را برعهده داشت. در ضمن تفاهمنامه منجر به تشکیل چندین کمیته آمریکایی - فلسطینی - اسرائیلی شد که وظیفه نظارت بر قاچاق اسلحه و تحریکات سیاسی را برعهده داشت. یک کمیته سه جانبه سطح بالا، متشکل از آمریکا- فلسطین- اسرائیل تأسیسگردید تا هر دو هفته یکبار برای ارزیابی تهدیدات تروریستی و موانع همکاری امنیتی، تبادل موثر اطلاعات و اقدامات عملیاتی ضدتروریستی تشکیل شود. این کمیته بعدها به” کمیته عالی امنیتی[۱۷۶]” مشهور شد(Shpiro, 2004).
اگرچه اسمی از سیا در تفاهمنامه برده نشد، اما تمام طرفین تفاهم نامه میدانستند که آمریکا سیا را مسئول پیگیری عملی شدن مفاد تفاهمنامه و نظارت بر آن خواهد کرد. کارشناسان سیا که توسط تنت رهبری میشدند نقش حساسی را طی ۹ روز مذاکرات بغرنج در وایریور بازی کردند. کلینتون مشارکت تنت در امضای موافقت نامه را به عنوان” نقشیغیرمعمول، و تقریبابی سابقه… بخاطر ملاحظات امنیتی” یاد کرد. پس از معاهده وایریور، سیا تسهیل کننده و داور رسمی ایالات متحده بین اسرائیل و حکومت خودگردان گردید. ملاقاتهای هفتگی در ایستگاه سیا در تلآویو، محلی شده بود برای شکایات و مشاجرات طرفین و همچنین مکانی بود که به طور سازنده مذاکراتی برای هماهنگی جهت کاهش اقدامات نظامی، افزایش کمکهای بشردوستانه، ارسال محمولههای پزشکی و غذایی و دیگر موضوعات مربوط به غیرنظامیان فلسطینی در آن انجام میشد . سیا پس از وایریور از یک حق غیر رسمی وتو درباره دستگیری و آزادی اعضای حماس و جهاد اسلامی توسط حکومت خودگردان برخوردارشد. افسران سیا، زندانهای فلسطین را برای اطمینان از اینکه دستگیرشدگان واقعاً در زندان باقی خواهند ماند، بازرسی مینمودند (Shpiro, 2004).
انتفاضه دوم و نقش تنت به عنوان رئیس سیا در حل بحران
بازدید آریل شارون از مسجدالاقصی در بیت المقدس در اواخر سپتامبر ۲۰۰۰، منجر به وقوع یک آشوب فراگیر درتمامی مناطق تحت اختیار حکومت خودگردان شد. این آشوب بزودی به یک بحران همه جانبه که به انتفاضه دوم مشهور است تبدیلگردید. خشونت به تمامی مناطق حکومت خودگردان و درون اسرائیل کشیده شد. گروه های فلسطینی اقدام به انجام عملیات در شهرهای اسرائیل نمودند و در کمتر از دوسال، بیش از یکصد عملیات بمبگذاری در این مناطق را انجام دادند. ارتش اسرائیل درمقابله به مثل به شهرهای فلسطین یورش برده، تأسیسات امنیتی را بمباران کرده و رهبران مشهور فلسطینی را هدف قرار داد و کشت. درجریان این درگیریها میزان تلفات و مصدومان غیرنظامی هردو طرف به شدت افزایش یافت.
شش روز پس از آغاز خشونتها، یک نشست اضطراری در پاریس برگزار شد تا به یک آتشبس فوری دست یابد. وزیر امور خارجه آمریکا، مادلین آلبرایت؛ باراک و عرفات را دعوت کرد تا به میزبانی ژاک شیراک در این نشست شرکت کنند. رئیس سیا، تنت، نیز با عجله به پاریس اعزام شد. نشست با امضای موافقتنامه آتشبس که حتی یک روز هم به اجرا درنیامد، خاتمه یافت. ترس از وقوع یک جنگ منطقهای باعث شد تا کلینتون رهبران عرب و اسرائیل را به شرمالشیخ، برای یافتن راه چاره دعوت نماید. جلسه در ۱۶ اکتبر با حضور رهبران اسرائیل، مصر، فلسطین و اردن و به ریاست کلینتون شروع به کار نمود. در یک ماراتون سخت شبانه، تنت با باراک ملاقات نمود و خطوط کلی یک سری از پیشنهادات امنیتی را که بایستی از سوی حکومت خودگردان اجرا شود به وی ارائه نمود و در عوض اسرائیل با بررسی حوادث توسط یک کمیته تحقیق بینالمللی، موافقت نمود. روز بعد کلینتون ایجاد یک کمیته حقیقتیاب به ریاست سناتور سابق ایالات متحده، جرج. جی میچل (دمکرات)[۱۷۷] را اعلام کرد (Shpiro, 2004).
کمیته میچل کار خود را دو ماه بعد از نشست، آغاز کرد وگزارش نهایی خود را در مه ۲۰۰۱ اعلام نمود. این گزارش حکومت خودگردان را به دستگیری مجدد تروریستهای آزاده شده از زندان، جمع آوری سلاحهای غیرقانونی و همکاری مجدد امنیتی با اسرائیل فرا میخواند.گزارش همچنین به انتقاد از پاسخ نظامی اسرائیل پرداخت و برچیدن حکومت نظامی، قرق شهرها و دیگر فعالیتهای نظامی اسرائیل را خواستار شد. علی رغم موافقت رسمی هر دو طرف با پیشنهادات میچل، خشونت و تروریسم کماکان ادامه یافت و متوقف نشد. در نتیجه رئیسجمهور جدید یعنی جرج بوش مجدداً رییس اطلاعات مرکزی جرج تنت را به عنوان فرستاده ویژه به خاورمیانه اعزام کرد. تنت قبل از ورود به اسرائیل و اراضی حکومت خودگردان، به مصر و اردن مسافرت نمود. در هفتم ژوئن ۲۰۰۱، تنت برای انجام یک سری ملاقاتها با رهبران فلسطین واسرائیل وارد عمل شد. او یک طرح میانجیگری جدید به عرفات پیشنهاد کرد که مبتنی بر دستگیری فوری ۳۴ عضو شناخته شده حماس و جهاد اسلامی، متوقف شدن تحریکات و حملات به اهداف یهودی، جمع آوری خمپارهاندازها و راکتهای مورد استفاده در حمله به شهرهای اسرائیل واز سرگیری همکاری امنیتی با اسرائیل بود. در عوض او از اسرائیل درخواست کرد تا شهرهای فلسطین را از محاصره خارج کرده و ارتش اسرائیل به وضعیت سپتامبر ۲۰۰۰ عقبنشینی کند(Shpiro, 2004).
مأموریت تنت نشاندهنده اوج مشارکت موثر سیا برای آتشبس در جریان انتفاضه بود. تنت و همکاران او در سیا بسیار با عجله و در یک حالت رفت و برگشتی مابین دو طرف، زیر فشار زیاد فعالیت میکردند و مرتباً طرحها را متناسب با خواستهها تنظیم مینمودند و آنها را مطابق با اهداف هر دو جهت پیگیری میکردند. تنت شخصاً جلسات کمیته عالی امنیتی اسرائیل – فلسطین را که روسای سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی دو طرف را گردهم میآورد مدیریت میکرد. در ۱۲ ژوئن تنت احساس کرد که عرفات در آستانه مخالفت با کل طرح است. لذا او با اعلام این خبرکه در حال ترک کشور و در راه فرودگاه است، فشار نهایی را بر عرفات وارد کرد. عرفات تحت تأثیر فشارهای اروپا و ایالات متحده، تنت را مجدداً فرا خواند. در عصر همان روز حکومت خودگردان با طرح تنت و اجرای آتشبس فوری موافقت کرد(Shpiro, 2004).
طرح تنت دارای سه مرحله بود که هر مرحله مستلزم اجرای کامل مرحله قبلی میشد. طرح، خواستار آتشبس کامل ظرف مدت ۴۸ ساعت و شروع همکاری امنیتی بود. اسرائیل بایستی فعالیتهای نظامی و حملات هوایی خود را به سرعت متوقف میکرد و سپس نیروهای نظامی خود را به وضعیت ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۰ عقب میکشید. حکومت خودگردان نیز میبایست فعالان شناخته شده ضداسرائیلی را دستگیر کرده و مانع حملات تروریستی علیه اهداف اسرائیل شود و به جمع آوری اسلحههای غیرقانونی، خمپاره اندازها و راکتها بپردازد. اگرچه سیا نیز ارزیابیهای اطلاعاتی بدبینانه اسرائیل درباره عدم تمایل عرفات برای پذیرش آتشبس را درست میدانست، اما تا لحظات آخر به تلاشهای خود برای رسیدن به یک توافق ادامه داد(Shpiro, 2004).
تلاشهای تنت برای انجام واسطهگری در انجام آتشبس شکست خورد که از یک طرف به سبب عدم توانایی عرفات یا عدم تمایل وی در دستور به نیروهای خود برای دست کشیدن از دشمنی بود، و از طرف دیگرناشی از سرعت و شتاب خود بحران به شمار میآمد. از این پس طرف اسرائیلی تمامی اطمینان خود به عرفات و سرویسهای امنیتی وی را، که به زعم آنان در اقدمات نظامی علیه اسرائیل نقش داشتند، از دست داد. طرح تنت نیز که هرچند رسما از سوی هر دو طرف مورد پذیرش قرارگرفته بود، عملاً به اجرا درنیامد. شکست مأموریت تنت، محدودیتهای سیا به عنوان یک صلح ساز را آشکار ساخت. در حالیکه سازمان در تسهیلسازی و حل مشکلات محلی و محدود توانمند بود ولی قادر به میانجیگری در چنین ابتکار عمل وسیعی نبود.
بدنبال طغیان انتفاضه دوم در اکتبر ۲۰۰۰، سازوکار ارتباطات امنیتی فلسطین- اسرائیل از بین رفت. بسیاری از افسران اطلاعاتی فلسطین در حملات علیه اسرائیل مشارکت داشتند و اقدامات تلافی جویانه اسرائیل، بیشتر زیرساختهای امنیتی فلسطین را نابود کرده بود. در مارس ۲۰۰۲ سطح حملات تروریستی در اسرائیل در بالاترین سطح خود قرار داشت و تقریباً هرروزه بمبگذاریهای انتحاری در مناطق شهری رخ میداد. بدنبال ترور وزیر جهانگردی اسرائیل، رحاوام زئیوی[۱۷۸]، ارتش اسرائیل عملیات” سپر دفاعی[۱۷۹]” را آغاز نمود که شامل جستجوییگسترده در مناطق فلسطینی و دستگیری صدها شبه نظامی فلسطینی بود. ارتش اسرائیل مقرهای یاسر عرفات در مکاتا[۱۸۰] واقع در رام الله، جایی که ترورکنندگان زئیوی در آنجا پناهگرفته بودند را به محاصره خود درآورد. همچنین ارتش اسرائیل کلیسای نیتیویتی[۱۸۱] در بیت لحم[۱۸۲] یکی از مقدس ترین معابد مسیحیان را که بیش از ۲۰۰ شبه نظامی پس از یورش تانکهای اسرائیلی به شهر در آن مکان پناهگرفته بودند، به محاصره خود درآورد.
وضعیت مقرهای عرفات و کلیسای نیتیویتی باعث بروز یک بحران بین المللی شد. حمله نظامی به مکاتا به مفهوم پایان حکومت خودگردان به عنوان یک موجودیت سیاسی بود و این درحالی بود که هرگونه صدمه به کلیسای نیتیویتی میتوانست باعث افزایش نگرانی و بیاعتمادی جهان مسیحیت شود. تلاشهای میانجیگرایانه توسط واتیکان و رهبران برجسته جهان جهت حل مشکل به شکست انجامید زیرا اسرائیل اعلام کرده بود که ترورکنندگان زئیوی بدون آنکه مجازات شوند حق خروج از کلیسا را ندارند. مسئولیت مذاکره در این مقوله بغرنج برعهده مقامات سیا و امآی۶ انگلستان که کماکان از سوی هر دو طرف قابل اعتماد به حساب میآمدند، قرارگرفت(Shpiro, 2004).
پس از سپری شدن هفتهها بحث شدید و فشرده، راه حلهایی توسط سیا و ام.آی.۶ ارائه شد. راه حلهای طراحی شده بهگونهای بودکه ضمن توجه به هسته اصلی مشکل نیازی به پذیرش شکست سیاسی از سوی طرفین نداشت. موافقتنامه مربوط به مقرهای عرفات، خواستار آن بود که ترورکنندگان زئیوی که قبلا توسط دادگاه فلسطین محکوم شناخته شده بودند، در یک زندان ویژه به نام جریشو[۱۸۳] که توسط افسران انگلیسی محافظت میشود، حبسگردند. این راه حل منحصر به فرد، خواسته اسرائیل برای مجازات ترورکنندگان زئیوی را تامین میکرد و درعین حال فلسطینیان را از جهت عدم دسترسی سیستم قضایی اسرائیل به زندانیان، خاطر جمع مینمود. افسران سیا متهمین را به جریشو انتقال دادند و ارتش اسرائیل مکاتا را ترک کرد.
کلیسای نیتیویتی که بیش از یک ماه در محاصره بود به کمک راهحل پیشنهادی مقامات سیا و ام. آی.۶ از محاصره خارج شد، و براساس راه حل پیشنهادی ۱۳ متهم به ترور به اروپا تبعید شدند. پس از خروج متهمین از کلیسا، محاصره این مکان خاتمه یافت و نیروهای اسرائیلی از بیتلحم عقب نشینی کردند. موفقیت سیا و ام.آی.۶ در مکاتا و بیتلحم نشان دهنده تواناییهای آنان در ارائه پیشنهادات سازنده در خصوص بحران ها بود. افسران اطلاعاتی غربی با تفکیک و جداسازی تروریسم از بستر سیاسی آن توانستند ضمن مهارکردن علت اصلی بحران، راهحلی آبرومندانه برای هر دو طرف ارائه کنند. رویدادهای مکاتا و بیتلحم نشاندهنده کارآمدی میانجیگری اطلاعاتی در حل و فصل مشکلات امنیتی محلی حساس و بالقوه بحرانزا هستند که درصورت عدم مداخله این سازمانها ممکن است تبدیل به مشکلات جدی منطقهای شوند(Shpiro, 2004).
سازمان سیا و جلوگیری از جنگ هستهای میان هند و پاکستان در سال ۱۹۹۰
در سال ۱۹۹۰ هند دویستهزار نفر از سربازان خود را در کشمیر- منطقه مورد اختلاف هند و پاکستان- و در نزدیکی مرزهای پاکستان مستقر کرد. در صورت وقوع یک جنگ متعارف مشخص بود که پاکستان بار دیگر مانند جنگ سال ۱۹۷۱ که منجر به شکست پاکستان و از دست رفتن بنگلادش شد، شکست خواهد خورد. براساس گزارشهای اطلاعاتی در اواسط ماه مه، پاکستان حداقل ۶ سلاح هستهای داشت و سیا معتقد بود که سیاستگذاران پاکستانی در صورت وقوع جنگ و برای جلوگیری از تحقیر دوباره به دست ارتش هند، ممکن است فرمان حمله هستهای به هند را صادر کنند، هند نیز اقدام پاکستان را بی پاسخ نمیگذاشت و این شرایط امکان وقوع یک جنگ هستهای را تشدید میکرد. مدیران سیا معتقد بودند که هند و پاکستان در مرز جنگ هستند و عدم مداخله باعث میشود که دو طرف محاسبات نادرستی داشته باشند و این محاسبات غلط ممکن است منجر به جنگ هستهای شود(اندرو، ۱۳۸۲).
در لحظه اوج بحران، بوش به رابرت گیتس (رئیس وقت سیا) دستور داد که به عنوان نماینده خصوصیاش طی یک ماموریت فوری ابتدا به اسلام آباد و سپس به دهلی نو برود. گیتس به عنوان یک مامور اطلاعاتی و به پشتوانه اطلاعات دقیق جمع آوری شده توسط افسران سیا به پاکستانیها و هندیها گفت که نیروهایشان چه میکنند و این اقدامات چه عواقبی ممکن است داشته باشد. او حتی فاصله دقیق بین واحدهای توپخانه و تعداد تانکها در مکانهای مختلف را میدانست. تحت تاثیر اشراف اطلاعاتی گیتس، رئیس جمهور پاکستان در پایان ملاقات به او گفت که میتواند به طور محرمانه به هندیها اطمینان دهد که اردوگاههای آموزشی پاکستانی که برای جنگجویان کشمیری ایجاد شده بود، برچیده خواهد شد. گیتس در ملاقات با هندیها نیز آنها را از ادامه عملیات منصرف کرد(اندرو، ۱۳۸۲). بدین ترتیب قدرت اطلاعاتی سازمان سیا و اعتبار ناشی از اشراف اطلاعاتی این سازمان، از وقوع یک جنگ هستهای که برخلاف منافع آمریکا بود جلوگیری کرد.
**********
این فصل نشان میدهد که استفاده از سیا به عنوان ابزار اجرای سیاستخارجی آمریکا در سالهای پس از جنگ جهانی دوم یکی از سنتهای مستمر و نقاط اشتراک روسای جمهور مختلف بوده است.از سوی دیگر توسل آمریکا به این ابزار در کشورها و مناطق مختلف جهان(که جدول زیر آن را نشان میدهد) بیانگر بسامد بالای استفاده از قابلیت اقدام پنهان سیا در پیگیری منافع ملی آمریکا در مناطق مختلف جهان است. بدین ترتیب با تکیه بر دادههای فوق ضمن آنکه میتوان مدعی تایید فرضیه دوم پژوهش بود، احتمالا میتوان پیشبینی کرد که اقدام پنهان همچنان به عنوان یکی از ابزارهای سیاست امنیت ملی آمریکا باقی خواهد ماند. ریچار نیکسون رئیسجمهور سابق آمریکا نیز بر آن است که «کمک نظامی و اقتصادی آشکار گاهی اوقات برای رسیدن به اهدافمان کفایت میکند. در برخی از مواقع نیز تنها مداخله نظامی مستقیم است که میتواند ما را به اهدافمان برساند. اما میان این دو روش، فضای بسیار گستردهای وجود دارد که ایالات متحده باید قادر به انجام اقدامات پنهان در آن فضا باشد. بدون این توانمندی(توانایی اقدام پنهان) ما قادر به حفاظت از منافع مهم ایالات متحده نخواهیم بود»(Daugherty, 2004: 9).
کشورهای بالتیک اکراین آلبانی فیلیپین کره |