ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی.( گلستان: 171) (همان : 9)
4- آب رفته به جوی نیاید.
نشاط جوانی ز پیران مجوی / که آب روان باز ناید به جوی.( بوستان: 3616) (همان :10)
5- آخر پیری ، داغ امیری !
هوس پختن از کودک ناتمام / چنان زشت ناید که از پیر خام. (بوستان: 3607) (همان:19)
6- آدم گرسنه سنگ را هم می خورد.
کوفته را نان تهی کوفته است.(یو. گل: 103)
مرغ بریان به چشم مردم سیر / کمتر از برگ تره بر خوان است
آنکه را دستگاه و قدرت نیست / شلغم پخته مرغ بریان است .(گلستان: 116) (همان :25)
7- آستین افشاندن ، آستین فشاندن . برای اظهار شوق یا کراهت دست و بالتّبع آستین جنبانیدن:
ندانی که آشفته حالان مست / چرا بر فشانند در رقص دست؟
گشاید دری بر دل از واردات / فشاند سر دست بر کاینات .( بوستان: 1926- 1925) (دهخدا :33)
8- آسوده کسی که خر ندارد/ از کاه و جوش خبر ندارد.
سبکبار مردم سبکتر روند.( بوستان: 701)
نگهبانی ملک و دولت بلاست / گدا پادشاه است و نامش گداست..(.بوستان:2816)
نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم / نه خداوند رعیّت، نه غلام شهریارم.(یو.گل: 92)
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم/نفسی میزنم آسوده و عمری به سرآرم.( گلستان:92)(دهخدا:35-34)
9- آلو چو به آلو نگردد رنگ بر آرد .
از بدان نیکویی نیاموزی / نکند گرگ پوستین دوزی .( گلستان:177)
پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت مردم شد. (گلستان: 62)
زینهار از قرین بد زنهار / و قنا ربنا عذاب النار.( گلستان: 100)
ندیدستی که گاوی در علف زار / بیا لاید همه گاوان ده را .(گلستان: 88)
با بدان یار گشت همه لوط / خاندان نبوتش گم شد .(گلستان:62)
گلی خوشبوی در حمام روزی / رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری / که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم / ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال هم نشین در من اثر کرد / و گر نه من همان خاکم که هستم .( گلستان:51)
هر که با بدان نشیند هرگز روی نیکی نبیند.( گلستان: 177) (دهخدا :43-41)
10- آن چه دلم خواست نه آن شد / آنچه خدا خواست همان شد .
خدا کشتی آنجا که خواهد برد / اگر ناخدا جامه بر تن درد. (بوستان: 2642) (دهخدا : 50)
11- آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
اگر عاقلی یک اشارت بس است . ( بوستان: 905) (دهخدا:59)
12- آن که فیل می خرید رفت .
دیگ منه کآتش ما سرد شد.(گلستان:138) (دهخدا: 52)
13- آواز دهل از دور هول باشد.
چو بانگ دهل هولم از دور بود / به غیبت درم عیب مستور بود.( بوستان: 125) (دهخدا:70)
14- آهسته برو همیشه برو.
رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.( گلستان: 151)
اسب تازی دو تک رود به شتاب / شتر آهسته می رود شب و روز.(گلستان:152) (دهخدا: 72)
15- اجل گشته میرد نه بیمار سخت .
ای بسا اسب تیز رو که بمرد / خرک لنگ جان به غزل برد .( گلستان: 93) (دهخدا :84)
16- اختلاف دشمنان پیروزی دیگر است.
چو در لشکر دشمن افتد خلاف / تو بگذار شمشیر خود در غلاف.( بوستان: 1086)
چو گرگان پسندند بر هم گزند / بر آساید اندر میان گوسپند.( بوستان: 1087)
چو دشمن به دشمن شود مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل.( بوستان:1088) (دهخدا:88)
17- ارمغان مور پای ملخ است.
اگر بریان کند بهرام گوری / نه چون پای ملخ باشد ز موری (گلستان:99) (دهخدا :96)
18- از پی دشمن گریخته نباید رفت.
دانلود مطالب پایان نامه ها با موضوع بررسی امثال و حکم در بوستان و گلستان سعدی92- فایل ...