۴
استدلالهای ژنتیکی
استدلال سادگی، انباشتی، استدلال ژنتیکی، استدلال فنوتیپی و استدلال حوای میتوکندریائی.
۵
شواهد تجربی تکمیلی
شواهدی از انتخاب طبیعی، انتخاب مصنوعی و جنسی، شواهد فسیلی - سنگوارهای ؛ و اقتصاد طبیعی تکاملی.
فصل پنجم
آتئیسم علمی
الف) مقدمه
مهمترین نتیجهای که داوکینز از استدلالهای تکامل ژنمحور میگیرد، «ناسازگارگرائی تکامل داروینی و اعتقاد به خدا» و تعارضات چهارگانهای - تعارض با تعالیم دینی کتب مقدس؛ تعارض با حکمت صنع و مدبرانه بودن آفرینش؛ تعارض با اشرفیت انسان و کرامت نوعی او؛ و تعارض اخلاق داروینیستی با ارزشهای دینی- است که این نظریه در حوزه دین برمیانگیزد. وی به جهت عناد سرسختانهاش با دین، به استفاده ابزاری از داروینیسم برای رد وجود خدا، دین و مطلقیت ارزشهای اخلاقی پرداخته است. برای تبیین استدلالهای وی در این خصوص، اشارهای به نگاه علمی- ماتریالیستی محض وی ضروری به نظر میرسد.
- ضرورت تبیین سازوکار حیات با قوانین علمی، نه از زاویه دین و توهم
داوکینز در پاسخ به منتقدانش که دیدگاه طبیعتگرایانه او به جهان را ماشینی و بیاحساس خوانده بودند، درصدد است نشان دهد که با نگاه علمی محض میتوان به ارتباط میان دانش و هنرها پرداخت و جلوه شگفتیزا و هنری علم را از دید یک دانشمند نشان داد و اینکه او به عنوان یک دانشمند، جهان ماشینی را پر از شگفتی و امری لذتبخش مییابد. وی دلیل دستیابی به این لذت را، نه به خاطر دیدن جهان از زاویه فرض یک خدای غیر قابل توضیح، بلکه به خاطر قوانین فهمیدنی طبیعت میداند. وی هدف خود را آشناسازی عموم مردم با جذابیتها و زیبائیهای علم دانسته و آن را نه ملالتآور، بلکه شاعرانه و جذاب قلمداد میکند (Dawkins, 1999, p:23).
وی متأثر از اشعار جان کیتز[۲۸۸]، شاعر رومانتیک انگلیسی است که نیوتن را به خاطر از بین بردن زیبایی شاعرانه رنگینکمان به خاطر توضیح فیزیکی و تشریح آن، سرزنش میکرد. داوکینز کاملاً برعکس کیتز، توضیح علمی جهان را باعث افزودن به زیبایی و شگفتیزائی آن میداند. او در این بحث به شدت با هر نوع خرافات و شبه علم مانند ستارهبینی به مخالفت میپردازد و آنها را در مقابل زیبایی دانش میبیند:
حقیقت علمی بسیار زیباتر از آن است که به خاطر سرگرمیهای سبک و به خاطر پول قربانی شود. ستارهبینی توهینی به زیباییشناسی است، زیرا ستارهشناسی را کوچک میکند و این مانند این است که از بتهوون برای دلنگ و دولونگ آگهیهای تجاری استفاده کنند (Ibid, p:36).
به نظر او ستارهشناسی بسیار جالبتر و شگفتانگیزتر است. کیتزِ شاعر، نیوتن را به خاطر نابودکردن ارزش شاعرانه رنگینکمان چنین نکوهش کرده است: «فلسفه بالهای فرشته را خواهد چید، همه رازها را با خطکش و شاقول فتح میکند، هوا را از اثیر و پریان را از من دریغ میدارد، رنگینکمان را میشکافد…» (Ibid, p:37).
عکسالعمل داوکینز در برابر این شعر چنین است:
ای کاش میتوانستم کیتز را ملاقات کنم، تا او را متقاعد کنم که کشف رازها، شاعرانگی پدیدهها را زایل نمیکند. درست برعکس، اغلب راه حل ها زیباتر از معماها از آب درمیآیند. و در هرحال، راه حل ها رازهای ژرفتری را برملا میسازند (Ibid, p:38).
- گسیختن علمی بافت رنگینکمان و توهمزدائی از آن
داوکینز آنچه را که ما خدا مینامیم، ناآگاهی ما از طبیعت میداند. تجزیه رنگینکمان به نورهایی با طول موجهای مختلف به معادلات ماکسول و سرانجام به نسبیت خاص منجر شد. همانطور که نیوتن رنگینکمان را تجزیه کرد و نشان داد که چیزهای افسانهای در مورد رنگینکمان اشتباه است و در واقع رنگینکمان تجزیه نور است، همۀ چیزهائی که برای ما افسانهای و یا نشانهای از خدا هستند هم همینطور هستند. برخیها اعتراض میکنند که نیوتن زیبائی را با این کارش خراب کرده است، اما در واقع او با علم نشان داده است که قضاوت ما در مورد چیزها چهطور باید باشد. به نظر داوکینز هرچه درک ما از پدیدههای طبیعت علمیتر باشد، کمتر به اشتباه میافتیم و عقاید افسانهای را کنار خواهیم گذاشت. به داوکینز انتقاد میکنند که با این توصیفات علمیاش از طبیعت، روح شاعرانۀ آن را از بین میبرد. او میخواهد نشان بدهد که چنین چیزی نیست و او هم روح شاعرانه در قوانین فیزیکی و علمی طبیعت میبیند، اما نه روح خرافهای، و همچنین سعی دارد نشان دهد که این چیزها ربطی به خدا ندارند (۳۹Ibid, p:).
از نظر وی، ما باید علم را کاربردی بیاموزیم، اما نمیشود برخی فقط برای لذت علم بیاموزند. به اعتقاد او داروین چنین کاری کرده است. وی در جواب جنکینز، منتقد روزنامه تایمز که اعتقاد دارد علم فایدهای ندارد، گفته است: «شاید بعضی از کتابهای علمی - مثل علوم اقتصاد یا سیاست- آنطور که ما انتظار داریم، کاربرد نداشته باشند، اما من از خیلی از این کتابها لذت بردهام، دنیا را بهتر شناختهام و …، پس اینها همه فایده است.» او میگوید نیوتن اجزاء رنگینکمان را تجزیه کرد و تجزیه او از رنگینکمان به نورهای مختلف منجر به نظریه الکترومغناطیسم مکسول و نظریه نسبیت انیشتین شد. اگر شما در رنگینکمان چیزی افسانهای را تجربه میکنید، باید نظریه نسبیت انیشتین را بدانید. انیشتین میگوید که زیباترین چیزی که میتوان تجربه کرد، افسانه است. افسانهها منبع اصلی حقایق و واقعیات هستند (Ibid, p:50).
نیوتن در یک اتاق تاریک یک رنگینکمان درست کرد و سوراخ کوچکی ساخت که از آن نور وارد میشد و کریستال مشهورش را آنجا گذاشت. وقتی نور وارد اتاق میشد، از میان کریستال نور رد میشد و رنگهای نور از همدیگر جدا شدند. آنجا مشخص شد که نور که رنگ سفید است، ترکیبی است از نورهای مختلف. کریستال چند گوشه باعث میشد که هر نور به یک گوشه برود. او هر نور را هم یکبار دیگر با یک کریستال دیگر تجزیه کرد، اما نورها دیگر تجزیه نشدند، مثلاً نور قرمز در تجزیه دوم باز هم قرمز بود و این نشان میداد که همه نورها ترکیبی از نورهای رنگی دیگر نیستند. نیوتن دوباره نورها را در یک راستا قرار داد و دوباره نور سفید بازسازی شد (Ibid, p:51). آنچه در خمیدگی یک کریستال یا در شرایط واقعی یک قطره باران وجود دارد که باعث تجزیه نور میشود، شکست ناشی از حرکت تدریجی نور از هوا به شیشه یا هواست. سرعت نور به تدریج که به شیشه وارد میشود، بالا میرود. سؤال داوکینز این است که «چهطور چنین چیزی ممکن است وقتی طبق گفته انیشتین سرعت اولیه نور، بالاترین سرعت فیزیکی در جهان است و چیزی سریعتر از آن نمیتواند برود؟». آن سرعت افسانهای نور تنها در خلأ اتفاق میافتد. وقتی نور از یک ماده شفاف مثل شیشه یا آب میگذرد، سرعتش بر اساس عاملی به نام «شاخص انکساری»[۲۸۹] پائین میآید. این اتفاق در هوا هم میافتد، اما کمتر از شیشه و آب (Ibid, p:50).
سؤال دیگر داوکینز این است که «چرا نورها از زاویههای گوشه کریستال منعکس میشوند؟». چون نورها طول موجهای متفاوتی دارند، مثل شناگری که ممکن است کندتر شنا کند. البته در خلأ، طول موج همه نورها یکسان است و مثل هم منعکس میشوند، اما در شرایط واقعی مثلاً نور آبی طول موج کوتاهتری دارد و زاویه انعکاس آن متفاوت است. قطرههای آب یک ویژگی خاص دارند. چون آنها حالت کرهای دارند، مثل یک کانون مقعر عمل میکنند. آنها نور خورشید را پس از تجزیه کردن آن منعکس میکنند و به همین دلیل شما رنگینکمان را در جائی روبروی خورشید میبینید و نه زمانی که به خورشید نگاه کنید. به همین دلیل در ابتدای صبح که خورشید بالاست، رنگینکمان را پائین میبینید و وقتی خورشید رو به غروب میرود، رنگینکمان را بالاتر میبینید. هر چشم از هر زاویه دید که نگاه کند،
رنگینکمان را یک جور متفاوت میبیند. حتی دو چشم ما رنگینکمان را یک جور نمیبینند (Ibid, p:54). همینطور وقتی دارید به رنگینکمان نگاه میکنید، ممکن است نورها تغییر کنند، چون قطرههای باران بالا و پائین میروند، اما شما باز همان نور را میبینید (۵۵Ibid, p:).
داوکینز در این بحث چیزهای پیچیدهای در مورد رنگینکمان مطرح میکند تا در واقع از این پدیده توهمزدایی کند. سپس بحث مفصلی در مورد انواع رنگها و طول موج آنها و تفاوت افراد در تشخیص این طول موجها میکند. او همچنین از بارکدهایی در هر نور صحبت میکند که باعث میشود آن نور به طرز ویژهای برای مغز ما شناخته شود؛ و همچنین از تفاوت زبانها در تقسیم طیف رنگها. وی از بحث رنگها به بحث نورهای ستارگان میرود که میلیونها سال نوری از ما فاصله دارند و به ما میرسند؛ و میپرسد «ما چهطور تشخیص میدهیم که این نورها مثلاً قرمز هستند؟» (۶۸Ibid, p:). داوکینز بحث مربوط به تجزیه نورهای رنگینکمان و اتفاقهائی که در فرایند شکلگیری رنگینکمان میافتد را «گسیختن علمی بافت رنگینکمان» مینامد (۷۱Ibid ,p:).
وی طالعبینی، شعبدهبازی و دین را همپای توهمات بشری دانسته و معتقد است که ادیان، کمتر به علم اهمیت دادهاند (۱۲۳Ibid, p:). طالعبینی و علم نجوم باستان که در مورد شخصیتها، موفقیت افراد و یا پیشبینی آینده افراد صحبت میکنند، نوعی اغفال مردم است. مردم از واقعیت کهکشانها اطلاع ندارند و به همین دلیل گول منجمان را میخورند. وی به شرح شعبدهبازیهائی میپردازد که به نام معجزه انجام میشوند و علت پذیرش آنها را زودباوری مردم میداند. اغلب افرادی که از این حیلهها آگاهند، سعی میکنند مردم را گول بزنند و چون مردم از علم چیزی نمیدانند، گول میخورند؛ در حالی که دانشمندان گول نمیخورند. داوکینز همچنین از معجزههائی صحبت میکند که همگی شبیه به شعبدهاند و هیچ بنیان علمی ندارند. او به این شیوه میخواهد دین را دور از علم معرفی کند و آن را رد کند (۱۵۵Ibid, p:).
وی در تجریه و تحلیل رویدادهای عجیب و غریب میگوید همزمانی بعضی از رویدادها که به صورت یک اتفاق است، گاه به حالت یک توهم درمیآید. به جای اینکه از شنیدن این رویدادها آشفته شویم، بهتر است بنشینیم، فکر کنیم و با محاسبات آماری حقیقت آنها را بفهمیم. همه اینها اتفاقهائی هستند که به طور تصادفی همزمان شدهاند و هیچ دلیل دینی، افسانهای یا ماوراءالطبیعی برای آنها نیست(Ibid, p:179).
همچنین شعرهائی هستند که با بهره گرفتن از استعاره و زبان زیبا، یک چیز آشنا، متعارف و ساده را با زبانی ادبی توصیف میکنند. شعرهائی هم هستند که چیزهای نامتعارف را با زبانی علمی بیان میکنند و در نظریههای معیوب و ناقص دست میبرند و یک چیز جدید میسازند. بسیاری از تعبیرات ما شاعرانه است، ولی صورت درست علمی آن را باید با کندوکاو بفهمیم. داوکینز از همکاری ژنهای خودخواه و همکاری ژنها در یک نوع و رقابت انواع برای بقا و این چیزها صحبت میکند که قبلاً هم از آنها صحبت کرده است، اما اینجا هدف او نشان دادن زیبائی شاعرانه در همکاری ژنهاست (Ibid, p:185).
از نظر وی، گرچه حکایتهای اسطورهایِ ساختگی، بخشی فرحبخش از رشد هستند، اما «واقعیت» با ظرفیت بنیادینش برای زیبائی، بسیار مفرحتر از هر چیز ناممکنی میتواند باشد. برای مثال، فرشته مادرگونه سیندرلا فقط در یک داستان افسانهای میتواند یک کدو تنبل را تبدیل به یک کالسکه کند، اما خارج از دنیای تخیل، هر یک از ایندو از سازمان درونیای برخوردارند که در اساس، پیچیده و تبدیلنشدنی به یکدیگرند (Dawkins ,2011, p:31).
- آتئیسم علمی[۲۹۰]
۲-۱ جایگاه خدا، دین و اخلاق در تفکر داوکینز
داوکینز معتقد است که دلایل و شواهد تکامل، بهترین تبیین را برای علت تغییرات موجودات و انواع و تنوع آنها ارائه میدهد، پس در این زمینه به فرض موجودی پیچیده و برتر به نام خدا نیاز نداریم. خالق فراطبیعی به احتمال قریب به یقین وجود ندارد و اعتقاد به خدا باور کاذبی است که در برابر تمام شواهد موجود سختجانی میکند. او با این نظر رابرت پیرسیگ[۲۹۱] همنوا میشود که میگوید: «هنگامی که یک نفر دچار توهم میشود، دیوانهاش میگویند. هنگامی که افراد بسیاری دچار یک توهم میشوند، مؤمنشان میخوانند» (۲, p:2006Dawkins,). وی از جولیان باگینی[۲۹۲]، در کتاب «آشنائی مختصری با طبیعتگرائی»[۲۹۳]، در تعریف ناتورالیست نزد فرد آتئیست و تائید مادهگرائی، نقل میکند که: «فقط ماده فیزیکی وجود دارد، ذهنها، زیبائیها، عواطف و امور اخلاقی و … از ماده ناشی میشوند. فراسوی جهان طبیعی فیزیکی چیزی وجود ندارد» (Ibid, p:3).
داوکینز در کتابهای پیشیناش که در مورد تکامل بود، علیه «آفرینشگرایی»[۲۹۴] نوشته بود. موضوع اصلی «ساعتساز نابینا» این بود که تکامل قادر به توضیح توهم طراحی در طبیعت است، اما وی در کتاب «توهم خدا»[۲۹۵]، مستقیماً به سراغ موضوع دین و خداباوری میرود و چهار پیام اصلیِ آگاهیبخش آن را چنین بیان میکند:
- آتئیستها میتوانند زندگی شاد، سرشار، متعادل، و از لحاظ فکری پرباری داشته باشند.
- انتخاب طبیعی و دیگر نظریههای علمی، بهتر از «نظریه وجود خدا» به کار تبیین جهان جانداران و چه بسا کل کیهان میآیند.
- نباید کودکان را به کیش والدینشان دانست و بر آنها برچسب دین خاصی زد. اصطلاحاتی مثل «بچه کاتولیک» یا «بچه مسلمان» باید منزجرکننده محسوب شوند.
- آتئیستها باید به بیخدایی و الحاد خود مفتخر باشند نه شرمنده، زیرا آتئیسم نشانه صحت و استقلال ذهن فرد است (۲Ibid, p:).