«… و هر دشمن که به سبب دوری مسافت قصدی نتواند پیوست نزدیکی جوید و خود را از ناصحان گرداند، و به تقرب و تودد و تملق و تلطف خویشتن در معرض محرمیت آرد؛ و چون بر اسرار وقوف یافت و فرصت مهیا به دیده به اتقان و بصیرت دست به کار کند، و هر زخم که گشاید چون برق بیحجاب باشد. و چون قضا بیخطا رود… » (همان، ۲۲۲)
۵-۴-۱ -۱-۳- تدبیر امور براساس سیاست
لازمه حکومت و فرمانروایی تدبیر امور مطابق سیاست کشورداری است. پادشاهی که سیاست نداند حکومت او دیری نپاید. نکته مهم آن است که پادشاه همیشه در اندیشه جبران خللها باشد از آنکه ممکن است کوتاهی در این امر، باعث استیلای دشمن گردد. مهمتر آنکه فریب دشمن را نخورد و همیشه آماده مبارزه و سرکوب دشمن باشد چرا که پادشاهی که از اقدام عاجل در نابودی دشمن کوتاهی کند، زوال حکومت خویش را باید در انتظار بنشیند:
«و از فرایض احکام جهانداری آنست که در تلافی خللها پیش از تمکن خصم و از تغلب دشمن مبادرت نموده شود، و تدبیر کارها برقضیت سیاست فرموده آید. و به خداع و نفاق دشمن التفات نیفتد، و عزیمت را به تقویت رای پیر و تایید بخت جوان به امضا رسانیده شود چه مال بی تجارت و علم بی مذاکرت و ملک بی سیاست پایدار نباشد
دست زمانه یاره شاهی نیفگند در بازوی که آن نکشیده است بار تیغ »
(همان ،۳۷)
پادشاه، سایه خدا بر روی زمین است. نوری الهی است که بر همه تابیدن گرفته و همه ازا نوارآن بهرهمند میگردند، زمانه هم به میل او میگردد، با خشم او خشمگین، و با لطف او مهربان میشود. بر اساس سخن معروف الناس علی دین ملوکهم، پادشاه الگوی حقیقی مردم خویش است و هنگامی که رفتارهای خویش را بروز میدهد رفتارهای وی، توسط مردم به صورت عادت درمیآید و از این جهت بخشی از بار سیاسی کنترل رعیت به عهده خود ایشان واگذار میگردد :
«ملکزاده گفت: پادشاه به آفتاب رخشنده ماند و رعیت به چراغهای افروخته.آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعله چراغ، سر تیزی نکند و در مقابله انوار ذاتی او، نور مستعار باز سپارد. همچنین، چون پادشاه آثار سجاحت خلق خویش پیدا کند و نظر پادشاهی به رعیت تعلق گیرد، ناچار تخلّق ایشان به عادت او لازم آید و عموم خلل در طباع عوام صفت خصوص پذیرد. (همان: ۳۷ )
در مشرق زمین و خاصه ایران، حکومت همواره جنبه ماورائی و الهی داشته .فرّ الهی همواره دور سر پادشاهان ایرانی چون هالهای نورانی میدرخشد:
«و گفتهاند: زمانه در دل پادشاه نگرد تا خود او را چگونه بیند، به هر آنچه او را میل باشد، مایل گردد. حکمت: اذا تغیّر السلطان، تغیّر الزمان و گفتهاند: تا ایزد تعالی دولت بخشیده از قومی بازنستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان باز نستاند. » (همان: ۳۷ )
تغیر، به معنی خشمگین شدن است. در حقیقت منظور این است که: با شاه و حاکمی چنین، چگونه میتوان سخن گفت؟که به قبای او برنخورد و دستور قتل و جرح ندهد.
این سخنان شاید برگرفته از تفکرات باستانی ملتهای ایران و هند درمورد پادشاه بوده باشد که ناظر بر تایید الهی پادشاه است. پادشاه، بخشی از دهر است و دهر بخشی از وجود بیمنتهای الهی، پس هنگامی که پادشاه، خشمگین شود، دهر نیز دگرگون میشود و بر عکس با لطف او روزگار نیز روی سازگاری نشان میدهد.
از نظر معنای ظاهری جمله نیز، قهر پادشاه خرابی و نابودی کشور دشمن را در پی دارد که در این مورد نیز بخشی از مال و سرمایهی ملی خود پادشاه و کشور و مردمش نیز میبایست فدا گردد.
۵-۴-۱-۱-۴- داشتن شیوه ی برخورد با دشمن
نصرالله منشی بر این عقیده است که؛ دوستان و دشمنان پادشاه، دشمن اطرافیان پادشاهاند (این خود نشانگر جوی ناسالم و پر از دشمنی در دربار حاکمان جور بود ) دوستان از روی حسادت و رقابت در کسب جاه و مقام و دشمنان از روی اخلاص و نصیحت، عاقبت کسی اهل حقیقت است و به سلامتی از این ورطه میرهد که از این دنیای فانی دست بکشد و لذایذ وشهوات زودگذر آن را رها کند، تنهایی را برگزیند و به عبادت خالق حسابگر بپردازد:
«…و هرکه در خدمت پادشاه ناصح و یک دل باشد خطر او زیادت است برای آنکه او را دوستان و دشمنان پادشاه خصم گردند: دوستان از روی حسد و منافست در جاه و منزلت، و دشمنان از وجه اخلاص و نصیحت در مصالح ملک و دولت . و برای اینست که اهل حقایق پشت بدیوار امن آورده اند و روی ازین دنیای ناپایدار بگردانیده است ودست از لذات و شهوات آن بداشته و تنهایی را بر مخالطت مردمان و عبادت خالق را بر خدمت مخلوق برگزیده ، که در حضرت عزت و سهو و غفلت جایز نیست ، و جزای نیکی بدی و پاداش عبادت عقوبت صورت نبندد.و در احکام آفریدگار از قضیت معدلت گذر نباشد. » (همان،۱۳۳-۱۳۲)
هر حکومتی دو گونه دشمن میتواند داشته باشد: یکی دشمن آشکار که معمولا بیرونی است، مثلا حکومتها و دولتهای دیگر. دفع این دشمن چندان مشکل نیست و با کمک نیروهای داخلی میتوان آن را شکست داد یا به عقب راند.اما دشمن دیگر، نهانی است و معمولا ضعیف به نظر میرسد.
این دشمن، غالبا درونی است و گروه یا گروهایی از جامعه است که منافع و خواستههای آنها از طرف حکومت مورد تجاوز قرار میگیرد یا به آنها بیاعتنایی میشود.
این دشمن، با شیوههای گوناگون به مبارزه با دولت و حکومت میپردازد:
الف-از راه کمآزاری و مظلومنمایی -با این روش، مخالفان، دولت را به فعالیتهای تخریبی و خشونت وادار میکنند که شأن و شوکت آن در چشمها کم شود تا مخالفان بتوانند محبوبیت عمومی یابند و خود را مظلوم جلوه دهند. حکومت باید هشیار باشد تا با اقدامات غیر قانونی و سرکوبگرانه، بهانه به دست آنان ندهد.
ب- از راه تظاهر به دینداری- با این روش، مخالفان در دولت نفوذ میکنند و با فعالیتهای به ظاهر دینی، کارهایی انجام میدهند که در نهایت حشمت و اعتبار حکومت را از بین میبرد و از حکومت، چهرهای خشک و خشن ترسیم میکنند و از محبوبیت آن نزد مردم میکاهند.
در این گونه مواقع، بین دین و قانون تضاد ایجاد میشود: انجام کارهای دینی، غیر قانونی و اجرای قانون، مخالف دین قلمداد میگردد. در نتیجه، حکومت و دولت در انظار مردم به بیدینی متهم میشود و تودههای دیندار با آن به مخالفت برمیخیزند و در نهایت ثبات خود را از دست میدهد.در این هنگام، مخالفان که دشمن نهانی و ظاهرا ضعیف حکومت بودهاند، به هدف و مراد خود میرسند.زیرا مردم طبعا ضعیفان را دوست دارند. «عامه خلق ضعفا را به طبع دوست دارند و اقویا را دشمن.» (همان، ۱۵۴)
«پادشاه[حکومت]را دشمن دو گونه بود: یکی ضعیف نهانی، و دوم قوی آشکار. و ضعیف را که قوّت مقاومت و زخم پنجه ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کمآزاری و صیانت و نکوکاری بر دیده ظاهربینان جلوه دهد، تا هوای دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامه مراد او گرم گردد.پس پادشاه را در آن باید کوشید که خلل وجود این طایفه به خلال ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شر صحبت مثل این اشرار نگاه دارد.
آن که خویشتن را دیندار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا زان کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشبّع و تصنّع را دام مراد خود سازد. و امّا آن که بر جریده اعمال خود، جریمهای بیند و بر روی کار خویش شینی[عیب] افتاده داند که محو و ازاحت آن، جز به ارادت تدیّن و تنسّک نتواند کرد. و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الاّ به اظهار صلاح، دفع ممکن نشود. » (همان)
۵-۴-۱-۱-۵- حکمت و عدالت محوری
اصلی ترین محور حکومت که زیر بنای هر حکومتی است که خواهان تدوام وپایداری می باشد عدل وداد می باشد. طوسی، در فصل هفتم از مقالت اول، زیر عنوان «در بیان شرف عدالت بر دیگر فضائل و شرح احوال و اقسام آن » عدالت را در صدر فضایل قرار داده است. از نظر وی، عدالت یعنی مساوات یا به یک اندازه و مساوی با هم چیزی را تقسیم کردن.
«لفظ عدالت از روی دلالت مُنبی است از معنی مساوات، و تعقّل مساوات بیاعتبار وحدت ممتنع. در فضایل، هیچ فضیلت کاملتر از فضیلت عدالت نیست، چنانکه در صناعت اخلاق معلوم میشود؛ چه وسط حقیقی عدالت راست و هر چه جز اوست به نسبت با او اطرافاند و مرجع همه با او » (طوسی،۱۳۸۷: ۱۳۱)
لیکن از منظر کلیله ودمنه، عدل یعنی تنبیه ظالم به جهت آسایش سایر مردم. درست همان مفهومی که در نظر عوام است از عدل اراده شده است:
« و عمارت بیعدل سیاست ممکن نشود. … فایده در تخصیص عدل و سیاست، و ترجیح آن بر دیگر اخلاق ملوک، آن است که ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است، و رسیدن آن به خاص و عام تعذر ظاهر دارد، ولکن منافع این دو خصلت کافه مردمان را شامل گردد، و دور و نزدیک جهان را از آن نصیب باشد، چه عمارت نواحی، و مزید ارتفاعات و تواتر دخلها، و احیای موات، و ترفیه درویشان، و تمهید اسباب معیشت و کسب ارباب حرفت، و امثال و اخوات آن، به عدل متعلق است، و امن راه ها، و قمع مفسدان. و ضبط مسالک، و حفظ ممالک، و زجر متعدیان، به سیاست منوط، و هیچ چیز بقای عالم را از این دو باب قویتر نیست. و نیز کدام نکوکاری را این منزلت تواند بود که مصلحان آسوده باشند و مفسدان مالیده؟ » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۷)
لیکن، خواجه نصیر با بینشی کلیتر موضوع را نگریسته است: «و عادل کسی بود که مناسبت و مساوات میدهد چیزهای نامتناسب و نامتساوی را » (طوسی،۱۳۸۷: ۱۳۳)
در کلیله و دمنه از پادشاهانی سخن به میان آمده که بسیار سختگیر بودند: « ملک ما درشت خوی و خرد انگارش است، برگناه اندک عقوبت بسیار فرماید ، چون گناه بزرگ باشد پوشیده نماند که چه رود. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۴)
ارزش حکمت، از دیرباز در نزد کاتبان و نویسندگان ایرانی شناخته شده است. نویسندگان بزرگ را به نام حکیم میشناسیم و این امر، در کلام آنها نیز تاثیر داشته است. آنها کوشیدهاند در کلام و رفتار خویش، مردم را به حکمتاندوزی دعوت کنند. در آثار آنها، حتی خدای متعال نیز، با صفت حکیم یاد شده است. آثار منثور فارسی که در دربارها و یا برای پادشاهان نوشته شدهاند اغلب مخاطب اصلیشان، پادشاه است.
نویسندگان برای آنکه خود را از وصمت صلهخواری به دور دارند و قدر خود را با تکیه کردن بر دانش و فضیلت - هم در نزد پادشاه و هم در نزد مردم- بالا برند، معمولا در دیباچه و گاهی در آغاز مباحث عمده کتاب، به ویژه کتابهایی نظیر سیاستنامهها، به اندرز و نصیحتگویی پادشاه میپردازند. یکی از مهمترین ارکان این اندرزنامهها، تحریض پادشاه به جستجوی حکمت و آموختن آن، ولو بالّصین، است:
«حکمت، زیباترین موهبتی است که از آسمان فرود آمده است » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۲۷)
عقل سالم در بدن سالم است. طبیعت سالم، طبیعت آرامشجوی است و در علم پزشکی از آن به اعتدال مزاج یاد میشود. وراوینی تاثیر این طبیعت سالم و اعتدال مزاج را در اعتدال رفتاری مییابد. وی بر آن است که اعتدال مزاج نیز از آبشخور حکمت سیراب میشود. در سایه عدل و راستی، رعیت در کمال صلح و صفا و آرامش روزگار میگذرانند.
«طبیعت سالم که شاه را به عدل و راستی سوق میدهد از آن (حکمت) نشأت میگیرد» (همان)
همین عدل و راستی در جامعه نیز به صورت عدل و راستی دررفتار مردم و رعیت، نمود مییابد. احترام به اموال و حقوق مردم: مصداق دیگر عدالت، احترام به جان، آبرو، مال و حقوق دینی و اجتماعی مردم است که باید مراعات گردد، این دادگری نیز حساس و ارزشمند است که بایستی به آن آراسته بود. اهمال یک پزشک در نجات جان بیمار، کوتاهی پادشاه و کارگزاران وی در ایجاد امنیت داخلی و خارجی، سستی یک قاضی در اعمال قانون، بیتفاوتی هر مسئولی در برابر حقوق مردم و… از اموری است که عدالت را خدشه دار می کند و مرتکبین چنین کارهایی هرگز عادل شمرده نمی شوند.
در باب محاکمه دمنه (باب التفحص عن امر دمنه) آمده است که «مادر شیر چون بدید که سخن دمنه به سمع رضا استماع مییابد» بدگمان گشت. شهادت پلنگ در مورد نیرنگ دمنه این بدگمانی را تایید کرد و «سیاست بر دمنه واجب شد» و او را به قصاص گاو بکشتند. درسی که از این داستان گرفته میشود، صرف نظر از نتیجهای که از آن مطلوب است و همانا مرگ نیرنگباز است، اعاده عدالت سلطان است.
دانای مهران به در ذکر نعمات الهی که خدا به او عطا کرده از ارزش علم و حکمت سخن میگوید و آن را نعمت برتر میداند. علم و حکمت را گنجی میداند که دست هیچ جبار و ستمگری به آن نمیرسد:
«ای ملک، آن نعمت که من دارم علم است و حکمت که تا خلق را بهرهی تعلیم بیشتر دهم و افاضت آن بر خواهندگان بیشتر کنم از عالم بینهایتی مایه بیشتر گیرم و در خزانهی حافظهی من به هیچ امینی و حفیظی نیاز ندارم و دست هیچ متغلبی جبار و جابری قهار بدو نرسد و به وقت گذشتن از این منزل انقطاع و جدایی او صورت نبدد و ثمرهی انتفاع آنجا زیادت دهد.» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۱۹۳)
در مرزباننامه، برنامهی جامعی از شیوه های اصولی عدل بیان شده، و ظاهرا به ظلم شدیدی که نمونه های آن را در تاریخ بیهقی نیز میبینیم اشاره میکند، و آن کشتن کل خانواده شخصی بود که به خاطر گناهی نظیر خیانت محکوم به مرگ میشد. از دیگر سو، تمام اموال وی نیز به نام پادشاه (خاصه پادشاه) ضبط و ثبت میشد:
«و چون یکی به گناهی موسوم شود، عقوبت عام نفرماید. قوله تعالی: و لا تزر وازره وزر اخری، که آنگاه آخر الامر کار رعیت به استیصال و استیکال کلّی گراید، تا به گناه خانهای دیهی و به گناه شهری، کشوری مؤاخذ شوند. و اگر سایسان و فرماندهان پیشین بدین سیاق رفتند، سلک امور پادشاهی اتّساق نپذیرفتنی و از متقدمان به متأخران، جهان آبادان نیفتادی.» (همان، ۴۴ ).
صاحب مرزباننامه، وجود پادشاه عادل را به تنهایی باعث تروج عدالت نمیداند بلکه از عدالت کارداران نیز سخن به میان آورده است:
«و اگر پادشاه را باید که شرایط عدل مرعی باشد و ارکان ملک معمور کاردار چنان به دست آرد که رفق و مدارا بر اخلاق او غالب باشد و خود را مغلوب طمع و مغرور در هوا نگرداند… و بباید دانست که ملک را ازین کارداران چاره نیست، که پادشاه مثلا منزلت سر دارد و ایشان به مثابت تن. و سر اگر چه شریفترین عضوی است از اعضا، هم محتاجترین عضوی است بر اعضا. چه، در هر حالی تا از اعضای عالی، آلتی در کار نیاید سر را هیچ غرض به حصول نپیوندد، و تا پای رکاب حرکت نجنباند، سر را به هیچ مقصد رفتن میسّر نگردد و تا دست همعنان ارادت نشود، سر به تناول هیچ مقصود نتواند یازید.
پس همچنان که سر را در تحصیل اغراض خویش، سلامت و صحت جوارح شرط است و از مبدأ آفرینش، هر یک عملی را متعین، پادشاه را نیز کارگزاران و گماشتگان باید که درسترای و راستکار و ثواباندوز و ثنادوست و پیشبین و آخراندیش و عدلپرور و رعیتنواز باشند و هر یک بر جاده انصاف راسخ قدم، و به نگاه داشت حدّ شغل خویش مشغول، و مقام هر یک معلوم و اندازه محدود، تا پای از گلیم خود زیادت نکشند، و نظام اسباب ملک آسان دست دهد.» (همان، ۴۵-۴۴).
۵-۴-۱-۱-۶- حلم ، بردباری و صبر
در قصه یازدهم خطاب به فرمانروایان یک درس قدیمی را آموزش میدهد که بر اساس آن نباید گذاشت کسی که حرفهای را از پدر خود به ارث نبرده است بدان حرفه بپردازد… برهمن پس از ان به دوزادهمین پرسش رای پاسخ میدهد: از سه فضیلت ملک کدام بهتر است. حلم، سخاوت یا شجاعت؟ و بدیهی است که نخستین صفت بهترین صفات است زیرا که فایده آن عام است و به همه رعایا میرسد. قصه طولانی «پادشاه و برهمنان» (منشی، ۱۳۸۶ :۳۴۷ تا ۳۹۶)
نشان میدهد که فضیلت حلم در نزد شاهان به معنای مشاوره با دیگران است و این روشی است برای دفعالوقت و دستیابی به یک داوری مناسب. یک شب شاه خوابی دید و برهمنان به سود خود، آن را چنین تعبیر کردند که شاه بایستی نزدیکان خود را از میان بردارد در این صورت شاه کاملا در اختیار ایشان قرار میگرفت. در این احوال ملکه ایراندخت دریافت که همسرش اندیشناک است، او را به سخن گرفت و دانست که نگرانی او از تعبیری است که برهمنان کردهاند. پس او را دلخوش کرد و تعبیر کاملا متفاوتی را که کارایدون حکیم کرده بود به کار بستند.
در اینجا داستان ایراندخت که به حکمت بلار وزیر (همان، ۳۷۱ به بعد) از خشم شاه میرهد، به قصه مورد بحث پیوند میخورد. وزیر دانشمند یک سلسله اندرز مرکب از بیست و هشت پند (۱۴ بیت) به شاه میدهد. فضیلت حلم و بردباری به به مؤلف فرصت داده است تا طولانیترین مبحث اخلاقی سراسر کتاب کلیله و دمنه را تدوین کند.
۵-۴-۱-۱-۷- ادای حقوق زیردستان
دانلود پروژه های پژوهشی با موضوع اخلاق عملی در کلیله و دمنه و مرزبان ...