ترجمه :
روزگار آسایشم را تبدیل به سختی و مشکل کرد و صفای نعمت مرا به شقاوت و بدبختی مبدل ساخت .
نتیجه
بیان مصائب و سختی های روزگار موضوعی است که هر شاعری و در هر جامعه ای که زندگی کند آن را جزء مضمون اشعار خویش ذکر می کند و در باب آن می سراید . عبدالصبور و عائشه تیموریه نیز از این قاعده مستثنی نیستند هر دو شاعر در بیان شکوه از روزگار و مصائب آن به یک شکل عمل می کنند . عبدالصبور سرتاسر زندگی انسانی را آمیخته با مصیبت می داند و بدون این که در مقابل این مصائب صبر پیشه کند ، امید خود را به زندگی از دست می دهد . تیموریه نیز در این میان توان خود را در مقابل این شدائد و سختی ها از دست می دهد و آن ها را همچون آتشی توصیف می کند که اندرونش را سوزانده و همین امر باعث گشته که او صبرش را در مقابل آن از دست بدهد . پس دیدیم که هر دو شاعر مصائب و سختی های روزگار را که ممکن است گریبان گیر هر انسانی شود در قالب اشعار و زندگی خود به شیوه ای یکسان به تصویر کشیده اند .
۵-۱-۵ ۰ اجتماع یا فردیت
یکی از مهم ترین دغدغه های فکری و روحی بشر حضور فرد در اجتماع و ایفای برتر نقش خویش در جامعه ی انسانی است . هراس از تنهایی و انزوا همواره انسان را به زندگی گروهی به صورت اجتماعاتی خاص سوق می دهد . اکثر ادیبان و شاعران از دیرباز در آثار و اشعار خویش گریز از تنهایی را یکی از مباحثی عنوان می کنند که بار غم و اندوه بشری را سخت تر و سنگین تر می نماید .
صلاح عبدالصبور با نگاهی نمادین بر فصول سال ، فصل زمستان را در آثارش بسیار عنوان کرده است که اغلب آن را در شعر خود همراه با سختی ها و تلخی ها و غربت و در نهایت مرگ توصیف می کند . با بررسی اشعارش چنین می توان ابراز داشت که در نظر عبدالصبور فصل زمستان نمادی از مرحله ای خاص از زندگی است که سرتاسر آن را بی کسی و تنهایی و پدیده های تلخ فرا گرفته است . او در شعر زیر خود را به مثابه ی نماینده ی آدمی در دنیای حاضر می داند که در تنهایی می میرد ، در حالی که در میان دوستان گذر عمر کرده است ؛ اما در واقع کسی او را نمی شناسد و بر او نمی گرید . او در ادامه ی ابیاتش این غربت آدمی صراحتاً و با لحنی گزیده این چنین بیان می دارد که ارزش انسان تا آن زمان که از نعمت حیات برخوردار است ، بسیار تلخ نادیده انگاشته می شود یا به بیانی دیگر پایمال می شود و این ارزش و حضور زمانی اعتبار می یابد که دیگر فرد وجود خارجی ندارد و تمام طول حیاتش را در تنهایی و غربت به سر برده است :
ینْبئنِی شِتاءُ هذا العامِ أن هِیکَلی مَریضٌ
و أن أنفاسِی شوکٌ
و أن کُلَّ خطوۀٍ فی وسَطِها مُغامِرَۀٌ
و قَد أموتُ قبلَ أن تلحقَ رِجلٌ رِجلا
فی زَحْمِۀِ المدینۀِ المُنْهَمِرۀِ
أموتُ لا یعرفُنی أحدٌ
أموتُ … لا یبَْکی أحدٌ
و قد یُقالُ ، بینَ صَحْبی ، فی مجامِعِ المُسامِرهِ
مجلِسُهُ کان هنا ، قد عَبرَ
فیمَن عَبرَ
یَرحمُهُ الله
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۱/۱۹۴،۱۹۵ )
ترجمه :
زمستان امسال به من خبر می دهد که جسمم مریض است
و نفسهایم چون خار و تیغ است
و هر گامی که بر می دارم در میانش خطری است
قبل از اینکه گامی به گامی برسد
در ازدحام این شهر شلوغ می میرم
می میرم و کسی مرا نمی شناسد
می میرم و کسی بر من نمی گرید
در میان یارانم و در محافل گفته می شود
جایش اینجا بود و رفت
با رفتگان رفت
خدایش بیامرزد .
شاعر در نمونه ی دیگر از اشعارش در زمینه ی غربت انسان ، خلاء و تنهایی ذاتی بشر را برای بار دیگر در فصل زمستان عنوان می کند که این فصل قاصد ایام سخت و بیماری و در نهایت مرگ است :
ینْبئِنی شِتاءُ هذا العامِ أنَّنی أموتُ وَحْدی
ذاتَ شتاءٍ مثلَهُ ، ذاتَ شتاءِ
ینبئِنی هذا المَساءُ أنَّنی أموتُ وَحْدی
ذاتَ مساءٍ مثلَهُ ، ذاتَ مساءِ
و أَن اعوامی التّی مَضَتْ کانَتْ هَباءِ
و أنَّنی أَقیمُ فی العَرَاءِ
ینبئنی شِتاءُ هذا العامِ أن داخِلی …
مُرْتَجِفٌ برداً
( عبدالصبور ؛۱۹۹۸: ۱/۱۹۳ )
ترجمه :
زمستان امسال به من خبر می دهد که تنها می میرم
در زمستانی چون این زمستان
این غروب به من خبر می دهد که تنها می میرم
منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله بررسی و مقایسه اومانیسم در اشعار صلاح عبدالصبور و ...