تــا اگـر بـا خـویـش آیـد بـعـد از ایـن خـویـش را آراسـتـه بـیـنــد چـنـــیـن
یــادش آیـد کــاشــنـایـی یـافـتـسـت وز چـو مـن شـاهـی جـدایـی یافـتست
ای در اول آشــنــایــی یــافــتــه و آخـر از غـــفلـت جـدایی یافـته
پـای در عـشـق حـقـیـقـی نه تمام نـوش کــن بـا اژدها مـردانـه جــام
زان که این جـا پـای داو اژدهاست عاشـقان سر بـریـدن خـون بهاست
آنـچه جـان مـرد را شـوری دهـد اژدها را صــورت مـــوری دهـــد
عـاشـقانش گـر یکی و گر صداند در ره او تـشــنه خــون خــود انـد
(همان : ۱۲۶ – ۱۲۷)
۴-۲۸ راوی و عمل روایت:
توضیح لایه های ساختاری حکایت:
۱-نویسنده ملموس: فریدالدین عطار نیشابوری خواننده ملموس : من خواننده و تمام کسانی که توانایی خواندن و درک این حکایت دارند.
۲-نویسنده انتزاعی : من مجرد فریدالدین عطار نیشابوری خواننده انتزاعی: من انتزاعی و تمام کسانی که این روایت را می خوانند.
۳-راوی تخیلی: سوم شخص مخاطب تخیلی : سالکان(مرغان)
۴-کنشگر : خسرو، سگبان، سگ.
۴-۲۹ زمان روایی
رخدادهای حکایت: آماده شدن خسرو برای رفتن به شکار، دستور دادن به سگبان برای آماده کردن و آوردن سگ، خسرو در قفای سگ میرود، سگ به استخوان نگاه می کند، خسرورشتهی سگ را رها می کند.
۴-۳۰ نظم
حکایت با رخداد آماده شدن خسرو برای رفتن شکار و دستوردادن به سگبان برای آماده کردن سگ برای شکار آغاز می شود، خسرو به هنگام شکار از پس سگ در حرکت است تا این که استخوانی توجه سگ را به خود جلب می کند. در نهایت خسرو رشته سگ را رها می کند و میگوید که سگ در حضور من- خسرو- به استخوان بیارزشی توجه نموده است. در واقع رخدادها به ترتیب و به دنبال یکدیگر میآیند و از تقدم و تأخر زمانی (زمان پریشی) استفاده نشدهاست.
۴-۳۱ سرعت روایی
این فابل شامل حرکتهای روایی متفاوت و مکرر است که باعث می شود سرعت روایت حکایت تند و سریع و کند شود و انگیزه بیشتر و ترغیب به خواندن مخاطب شود:
حرکت های روایی حکایت به ترتیب : چکیده، درنگ، چکیده، صحنه، درنگ، صحنه، درنگ.
در ابتدای حکایت نویسنده با ایجاد چکیده حکایت را آغاز می کند:
خسروی میرفت در دشت شکار گفت ای سگبان سگ تازی بیار
سپس با توصیف سگ در ادامه ی حکایت درنگ ایجاد شده است:
بـــود خــسـرو را ســگـی آمــوخــتـــه جـلدش از اکـسـون و اطـلـس دوخـتـه
از گــهر طــوقــی مــرصــع ســـاخـتـه فـخــر را در گــردنـــش انـداخــتـــه
از زرش خــلخــال و دسـت ابـرنـجنـش رشــتـه ابـریـشــمــین در گــردنـــش
بار دیگر حکایت، به خلاصهای از چگونگی رفتن خسرو به شکار و میل کردن سگ به استخوان پرداخته است،
شـاه آن سـگ را ســگ بــخـرد گــرفت رشتـه آن سـگ به دسـت خود گـرفـت
شــاه مـیشـد، در قـفـاش آن سـگ دوان در ره سـگ بـود لـخـتـی اسـتـــخـوان
سـگ نـمـیشـد که اسـتـخوان فـتـاده بود بنـگـرسـت آن شـاه سـگ اسـتاده بــود
آتــش غــیـرت چـنــان بــر شـــاه زد کـاتــش انــدر آن ســگ گــــم راه زد
در اینجا شاهد گفتگو خسرو با خود و اطرافیانش هستیم که با صحنه روبرو میشویم :
گـفـت آخـر پـیـش چـون مـن پـادشـاه سـوی غـیری چـون تـوان کـردن نـگـاه
رشـته را بـگـسـست و گـفـتش این زمان سـر دهـید ایـن بـیادب را در جـهـــان
درنگ در حکایت در بیت زیر تکرار می شود:
گر بخوردی سوزن آن سگ صدهزار بـهتـرش بـودی کـه بـی آن رشـتـه کار
در ابیات زیر بازهم با صحنه مواجه هستیم:
مـرد ســگـبـان گـفـت سـگ آراسته است جـمـلـه انـدام سگ پر خواسـته است
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست اطـلـس و زرّ و گـهـر مـا را هواســـت
شــاه گــفـتـا هـم چـنـان بـگـذار و رو دل ز ســـیم و زرّ او بــگــــذار و رو
تــا اگـر بـا خـویـش آیـد بـعـد از ایـن خـویـش را آراسـتـه بـیـنــد چـنــیـن
یــادش آیـد کــاشــنـایـی یـافـتـسـت وز چـو مـن شـاهـی جـدایـی یافتست
و در پایان حکایت رنگی دیگر در حکایت ایجاد می شود:
ای در اول آشــنــایــی یــافــتــه و آخـر از غــفلــت جـدایی یافــته
پـای در عـشـق حـقـیـقـی نه تمام نـوش کــن بـا اژدها مـردانـه جــام
زان که این جـا پـای داو اژدهاست عاشـقان سر بـریـدن خـون بهاست
آنـچه جـان مـرد را شـوری دهـد اژدها را صــورت مـــوری دهـــد
عـاشـقانش گـر یکی و گر صداند در ره او تـشــنه خــون خــود انـد
۴-۳۳ بسامد رخداد
لازم است که روایت را به دو بخش روایی تقسیم کنیم:
- رخدادهایی که یک بار روی می دهند و یک بار بیان میشوند مانند: شکار خسرو.
- راوی میل و توجه کردن سگ به استخوان که در روایت یک بار روی دادهاست اما بارها به آن اشاره شده و تکرار میگردد..
رخداد میل و هوس سگ به استخوان: