این تناسب نام با صاحب آن را در تفاوت نام «ماه منیر» با «ماه طلعت»، میبینیم. تفاوت «ماهطلعت» و شیوهی زندگی سادهی او و ایفای نقشش در قالب زن خانهداری مسئول، قانع و مطیع که چشم همسرش به دیدار و حضور او روشن میشود، دلیلی بر این مدعاست. خاطر همسر، خانواده و خواهر و برادرهایش از بودن او، آسوده است و دغدغهی از دست دادن و تلاش برای نگه داشتتنش در کار نیست. نام او تنها بر زیبایی چهرهی او تأکید دارد و ارزش حضور او بر خلاف «ماه منیر» مورد تأکید و نظر نیست. نحوهی دلتنگی و اشتیاق دیدار «مهدی» نسبت به «ماهطلعت»، در جریان اقامت چندروزهی او در منزل مادر، دلیلی بر این موضوع است؛ ترانهای که «مهدی» در زیر لب زمزمه میکند، «مه لقا یار نازنینم» است که باز هم تأکید بر چهرهی زیبای او و دلتنگی برای دیدار او است؛ به خصوص که خود نام «مه لقا» مترادفی است برای نام «ماه طلعت"». از گفتگوی کوتاه میان «ماهطلعت» و همسرش مشخص میشود که او هم به این امر واقف است؛ وقتی مختصر دیدار خود را علاج دلتنگی همسرش میپندارد:
* «اوس مهدی:خود منم دلتنگم.
ماه طلعت:میخوای ماه به رخم ببینی.تو که الان منو دیدی.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۲۷)
شخصیت اصلی
مادر:
همسر «سردار حسینقلی خان ناصری» است که به سبب تمرد از حکم تیراندازی در واقعهی «مسجد گوهر شاد»، محکوم به تبعید میشود. پس از تبعید شوهرش به بندرعباس، به همراه فرزندانش به نزد او میروند ولی به سبب ضعف بنیهی یکی از فرزندان و نجات او از خطر مرگ، مجبور به بازگشت میشود. به خواست او شوهرش زنی از طایفهای عرب را به همسری میگزیند تا رنج غربت براو هموار گردد.
به همراه پنج فرزند خود به تهران باز میگردد و بهتنهایی به تربیت و نگهداری آنها میپردازد. فرزندان بزرگ میشوند و هر کدام پی زندگی خود میروند و او تنها و سالخورده، در سرای سالمندان روزهای پایانی عمر خود را میگذراند.
ویژگی های شخصیتی:
مادر عاشق خانواده خود است و این عشق، او را بارها وادار به از خودگذشتگی میکند. نمونههایی از این از خودگذشتگیها را در زیر میآوریم:
-
- پس از تبعید همسرش به بندر، به همراه فرزندانش به نزد او میروند و شرایط سخت زندگی را متحمل میشود تا غربت همسرش را از حضور خود و فرزندان به وطن تبدیل کند.
-
- براثر بیماری و ضعف دخترش و نامساعد بودن شرایط جوی با سلامت او، مجبور به بازگشت از بندر به تهران میشود و اینچنین سلامت و صلاح طفلش را بر خواستهی قلبیاش رجحان میدهد و تنهایی و فرقت از یار را به جان میخرد.
-
- به دلیل کاستن غم و درد دوری و غربت از شوهرش، از او میخواهد که همسری برگزیند تا نبود او و فرزندان را فراموش کند.
۴-او حال و روز فرزندانش را درک میکند و از مشکلات زندگی آنها باخبر است؛ از این رو با وجود همهی رنج ها و زحمتهایی که با عزت زنانه برای از آب و گل در آوردن آنها کشیده است، خفّت روزگار گذراندن در انزوای سرای سالمندان را میپذیرد.
مادر زنی بردبار است، آنچنان بردبار که اشتباهات فرزندانش را بزرگوارانه میبخشد. نمونهی این بخشش بزرگوارانه را در رفتارش با «محمدابراهیم» میبینیم.
* «محمد ابراهیم: پرهیز مرهیزش میدین که چی؟ خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه. مهتابی اضطراریه، دوساعته باطریش سست. بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافی بازی فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه. گیرم اینجور وجودا موتورشون رولزرویسه، تخته گازم نرفتن، سربالایی زندگی. دینامشون وصله به برق توکل، …» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۳)
اودر برابر متلکهای بیادبانه و توهینهای پسرش سکوت میکند و جوابی نمیدهد ولی وقتی پای حق دیگر فرزندانش به میان میآید، در برابر این جگرگوشهی ناسازگار میایستد و همچون تکیهگاهی مستحکم از حق آنان دفاع میکند. در صحنهای که همهی افراد خانواده در حیاط جمع شدهاند و متلکگوییهای «محمدابراهیم» جمع آنان را از هم میپاشاند و یکی یکی حیاط را ترک میگویند، مادر، «محمد ابراهیم» را چنین مورد خطاب قرار میدهد:
* «مادر: با این خواهر برادرا خوب تا نکردی… من مادرم میبخشم، اما بترس از روزی که آه مظلوم دامنتو بگیره، امان از آه مظلوم… خدا از سر تقصیراتت بگذره.
محمدابراهیم: انقدر دیگه ما رو عاق والدین نکن از اون بالا. ما یه سر خاک و فاتحه باهاس بیایم که خب اونم میایم. جخ فاتحهاشام میشه از همین راه دور پیشکی حواله کرد، فاتحه….( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۴)
و باز هم سکوت مادر!
او نگران سلامت فرزندانش است و کاملاً به سلامت و وضعیت مزاجی فرزندانش آگاه است.
هوش و حواسش به رفتار فرزندانش است و هرکجا که لازم بداند آنها را نصیحت میکند. مثلاً «محمدابراهیم» را از برخورد نا درستش نسبت به خواهر و برادرهایش باز میدارد.
* «مادر:…من مادرم می بخشم،اما بترس از روزی که آه مظلوم دامنتو بگیره، امان از آه مظلوم…»( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۴)
یا وقتی «محمد ابراهیم» از زنش نزد مادر درددل میکند:
“محمدابراهیم:میدونی خان داداشو چی صدا میکنه مادر؟میگه بوفالو.
مادر: خوبه تو رو خواهربرادرات اسم میذاری؟ این چوب خداست دردت اومد؟ به خود بیا، از هر دستی بدی از همون دست میگیری.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۱)
ویا خطاب به «جلال الدین» میگوید:
* «مادر: جلال الدین، بیا ننه. تو هم بشو هم پالکی قافله چلا، دوری نکن مادر. دوره فرقت نزدیکه.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۳)
او زنی کدبانو و آشنا به وظایف یک زن و مادر است. نمونهی هنر و قدرتمندی او را در ادارهی منزل، از میان گفتگوهایی که میان او و همسرش در دوران جوانیاش صورت پذیرفته، در مییابیم.
* «حسینقلی: این خانه رو من ویران کردم.
مادر: تا من هستم این سقفها جرأت زمین ریختن ندارند. سارا ستون سنگی سختی ست، ایستاده زیر این طوفانهای باران خورده، به این حوضچههای مسین هم اعتنا نکنید، اسمشونو گذاشتم حوضهای زمستونی.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۸)
همچنین:
«سارا: تو خونه، برنج و آرد و حبوبات داشتیم، نخواستم تدارک شام مهمانی ببینم. خواستم بدونی بچه ها چی میخورن.
حسینقلی: هر شب نان و سیب زمینی؟
سارا: یه شب با نعنا، یه شب با گلپر. نمیذارم یکنواخت شه.
حسینقلی: وقتی یک زن کدبانو در خانه داری هرچه فقیر باشی توانگری. کدبانوی عاشق نیاز چندانی به رفتن بازار نداره. از برکت دستهاش مطبخ همیشه دایره و حسن سلیقه اش، سفره سفرهی ضیافت.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۸)
قدرت و عزت نفس او در برابر ناملایماتی که روزگار برایش پیش آورده است، مثال زدنی است. او با وجود مهیا بودن راههایی که میتوانست گذراندن روزگار تبعید شوهرش را برای او و فرزندان، آسانتر نماید، با اعتماد به نفس فوق العاده، به تنهایی، به مبارزه با دشواریهای زندگی میپردازد.
* «سارا: عهد کردم تا اتمام دوره زندان برای گذران زندگی بجز دستام، دستی رو به یاوری نگیرم. همه هستن، برادرم، خویشاوندان شما، حتی کسبه، به محمدابراهیم پیغام دادن به مادر بگو، بیاد بار و بنشن ببره. ما با سلطان حساب داریم. قبول نکردم. با چرخ این چرخ خیاطی رفتم به جنگ چرخ فلک.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۲۰)
نکتهی دیگر در مورد ویژگیهای شخصیتی او، وفاداری نسبت به تعهدش است؛ با وجود دستگیری همسر و از دست رفتن منصب نظامی او، همچنان به او وفادار و مفتخر باقی میماند و به او روحیه میدهد.
* «حسینقلی: خدا رو شکر، هنوز عکسمون رو از سر طاقچه خانه خودمون برنداشتن.
سارا: عکستون سر طاقچه، اسمتون بر در خانه و عشقتون در دلهای ماست تا قیامت.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۸)
* «حسینقلی: تمرد من رو از حکم تیر اندازی قبول داری؟
سارا: بله.
حسینقلی: ولی عاقبت اون جماعتی که پناه آورده بودن به مسجد گوهر شاد به خاک و خون افتادند.
سارا: فرمان آتش را گلوی دیگری صادر کرد، نه حنجره شریف شوهر من.
حسینقلی: یعنی دنیام رو به آخرت فروختم.
سارا: نه، صاحب منصب بودین، شدین صاحب نام. در همان حمایل غل و زنجیر هم سردارین. حالا ستارههای شرف رو بر پیشانی دارید، فقط چند تا پولک را از دوشتون برداشتن.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۹)
مادر، زنی معتقد است. اگر صحنهی آغازین فیلم را که مادر بر روی تخت نشسته و مشغول خواندن دعاست، دلیل محکم بر این مدعا به شمار نیاوریم، از صفات پسندیدهای چون، بخشش و بزرگواری، وفاداری، فداکاری، آزادگی، صداقت و پایبندی به آنها، همچنین روحیات پاک، آرامش خاطر و مهر بیدریغش به اطرافیان و ناروا دانستن کارهای ناشایست که همگی زائیدهی ایمان و اعتقادی محکم است، به این ویژگی اخلاقی، رهنمون می شویم.
نمونه هایی از پروای او از اعمال ناستوده،در نصیحت هایش به «محمدابراهیم» میبینیم.
* «مادر: خوبه تو رو خواهربرادرات اسم میذاری؟این چوب خداست دردت اومد؟به خود بیا،از هر دستی بدی از همون دست می گیری.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۱)
مادر پس از شرح چگونگی ماجرای تبعید شوهر و فاش کردن جریان ناپسری اش، چنین میگوید:
* «مادر: حاصل آن وصلت این نابرادریست. پسری از شکم زن دیگریست، به خاطر شکوه یک شوهر و عزت زنانهی من، پشت ابر غرور پنهان بود. بارالهی، روا نبود، این ستم بود، خدایا به حرمت دعوت این پیر پشیمان، خط سفید رحمت بر سیاهی دفتر خطایم بکش و روح پدری را از دلشادی پسر شادمان کن.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۲۱)