روش ابداعی اسکینر در واقع به دنبال رفع نواقص و کاستی های هرمنوتیک متن محور و مولف محور و زمینه گرا است. او برای این کار از نظریه ی آوستین دائر بر این که گفتار همیشه صرفاً برای بیان واقعیّت به کار نمی رود، بلکه برای انجام عمل و یا ایجاد تأثیری خاصی بر روی مخاطبان نیز مورد استفاده قرار می گیرد کمک گرفته است. بر این اساس اسکینر با تأکید بر کنش گفتاری «مقصودرسان» به این نتیجه می رسد که گوینده و یا نویسنده با گفتن و نوشتن در واقع کاری انجام داده و مقصودی و منظوری داشته است که اسکینر به آن «قدرت کنش گفتاری قصد شده» می گوید. از این جاست که اسکینر معتقد است که پژوهشگر برای رسیدن به نیّت مؤلف باید دست کم به این دو سؤال اساسی پاسخ بگوید.
۱.نویسنده در نوشتن متن، نسبت به متون دیگر که زمینه ی ایدئولوژیک آن متن را تشکیل می دهد، قصد انجام چه کاری را دارد؟
۲.نویسنده در به وجود آوردن یک متن نسبت به کنش سیاسی در دسترس و مورد بحث که زمینه ی عملی را تشکیل می دهد می خواهد چه کاری را انجام دهد؟
برای پاسخ دادن به این دو سؤال ابتدا باید زبان خاص موجود در دوره ی به وجود آمدن متن و معانی و مفاهیم و گزاره های آن زمان را که هر نویسنده ای با بهره گرفتن از آنها اقدام به نگارش می کند شناخت. زیرا متن تجسم یک عمل ارتباطی قصد شده است که در یک فضای فکری خاصی که اسکینر از آن به «هنجار مرسوم» تعبیر می کند به وجود آمده است.
پس از درک زمینه های زبان شناختی یا ایدئولوژیک (هنجار مرسوم) یک متن و بازسازی آن نوبت به آن می رسد که بفهمیم مؤلف هنگامی که در هنجارهای مرسوم تصرف می کند در حال پی گیری چه انگیزه و هدف سیاسی است. به عبارت دیگر با قرار دادن متن در زمینه عملی (practical context) تلاش می کنیم بدانیم مؤلف با تغییر در هنجارها و مفاهیم مسلط درصدد چه تغییری در کنش های سیاسی عصر خود می باشد. این مرحله از کار اسکینر شبا هت هایی با «جامعه شناسی معرفت» کارل مانهایم و «فهم نظریه های سیاسی» توماس اسپرینگز دارد. (عمادی، www.pajoohe.com و بی نام www.daq.kiar.ac.ir و حقیقت، ۱۳۸۷: ۳۳۳-۳۳۲).
منظور از روش اجتهادی نیز همان روش مصطلح در حوزه های علمیّه است. روشی که مبتنی بر اصول فقه یا قواعدی است که باید برای استنباط از کتاب و سنّت به کاربرده شود تا بتوان برای احکام، مسائل و موضوعات استخراج شده از آن دو منبع اعتبار قائل شد. مشهور است که موضوع علم اصول ادلهی اربعه، یعنی کتاب، سنت، اجماع و عقل است. کارکرد روش اجتهادی مبتنی بر اصول فقه «به دست آوردن قدرت و نیروی استنباط است». (گرجی، ۱۳۷۹: ۳۰۹). زیرا مسائل علم اصول مسائلی است که می تواند کبرای قیاس استنباط قرار گیرد. یعنی کبرای قیاسی که اگر صغرای مناسب به آن ضمیمه گردد نتیجهی آن حکم کلّی شرعی است؛ مانند مسألهی حجت بودن یا حجّت نبودن خبر واحد، استصحاب و قیاس. (همان) از این رو برخی اصول فقه را علم اجتهاد یا «منطق فقه» دانسته اند. زیرا اصول فقه علم قواعدی است که برای استنباط شرعیِ فرعی، به وسیلهی ادلهی تفصیلی خود تهیه شده است. (دائره المعارف تشیّع، جلد۲: ۲۴۶). از این رو می توان گفت: اصول فقه در واقع اصول عمومی و روش های تحلیلیِ مورد نیاز برای مراجعه به کتاب و سنّت را به منظور استخراج احکام از آن تشکیل می دهد. زیرا دانش اصول فقه هم منطق تفسیری لازم را برای فقه پدید آورده است و هم ساز و کارهای استنتاجی و نتیجه گیریِ منطقیِ آن را شکل بخشیده است. از این رو پژوهشگران این دانش را حاوی منطقی روش شناختی معرفی نموده و براین باورند که دانش اصول فقه به مثابه روش شناسی اجتهاد عمل می کند (نیازی، عمران احسن خان، www.mfeb.ir).
روش «اجتهادی» در حوزه ی کتاب و سنت آن چنان مورد اهتمام پژوهشگران است که برخی نه فقط به «ضرورت تولید علم دینی به روش اجتهادی» قائلند بلکه «روش اجتهادی را تنها روش کامیاب و موجه در تولید علوم اسلامی» دانسته اند. (حسنی، و علیپور، ۱۳۸۶: ۹). زیرا آنان روش اجتهادی را مهمترین ساز و کار فهمِ دینی و اصلی ترین عنصر، در پویایی و سیلان دائمی شریعت اسلامی در عصر خاتمیت می دانند که به وسیله ی آن می توان به «مدیریت فرد، اجتماع و سیاست پرداخت». (www.tebyan.net).
بهره برداری از علم اصول و استخدام این علم برای فقه بدون شک پس از رحلت رسول اکرم(ص) شروع شده و بعدها توسعهی فراوان یافته است. (گرجی، ۱۳۷۹: ۳۱۰) برخی دیگر این گونه قائل هستند که روش اجتهادی در عصر حضور به استفاده از کلام پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام اطلاق میشد؛ از این رو به فراگیری علوم پیش نیاز متوقف نبود ولی در عصر غیبت، برشناخت مجموعه ای از علوم مانند زبان عربی، منطق، رجال، اصول و … متکی است. هرچند در مقدار لازم هر یک از این علوم پیش نیاز بحث هست. (دانشنامه اسلامی، سایت اینترنتی www.ahlolbait.com) لکن در حقیقتِ اجتهاد، که همان رد فرع بر اصل است، تفاوتی میان عصر حضور و عصر غیبت نیست. حقیقتی که لازمه ی آن دانش اصول است زیرا علم اصول را به «دانستن قواعد کلیهای که اگر مصادیق و افراد آنها را به دست آورده و به آن قواعد ضمیمه کنیم نتیجه]ی[ آن حکم کلّیِ فقهی میشود». تعریف کرده اند. (گرجی، ۱۳۷۹: ۳۰۸). حالا این حکم می تواند به حکم خصوصی و یا حکم عمومی تقسیم شود. حکم خصوصی حکمی است که موضوع آن، فرد یا افراد خاص است اعم از آن که تنها یک فرد مکلف به انجام آن باشد و یا افراد زیاد و حکم عمومی که تاکنون کمتر به آن توجه شده است حکمی است که موضوع آن نه فرد یا افراد بلکه کل جامعه است که حکومت ها آن را «بر مبنای مصالح عمومی جامعه» به تصویب رسانده و اجرا می کنند. (همان، ۱۱). بی جهت نیست که برخی از پژوهشگران از دانش اصول فقه به عنوان «تئوری حقوقی اسلامی» یاد می کنند (وائل بن حلاق، ۱۳۸۸: ۳۱ و عمران احسن خان نیازی، mfeb.ir). که در بردارنده ی این معنای مهم است که اصول فقه در شکل تکامل یافته ی آن باید اداره کننده ی جوامع اسلامی با همه ی تنوعات نژادی، مذهبی و … باشد. معلوم است که در این جا فقه به معنای «علم قوانین اسلامی» و اصول فقه به معنای روش های استنباط احکام دینی از منابع شرعی» به کار رفته است. (راسخ، ۱۳۸۸: ۱۷).
مطهری معنای صحیح روش اجتهادی را «به کاربردن تدبر و تعقل در فهم ادله شرعیه، که البته احتیاج دارد به یک رشته علوم که مقدمه شایستگی و استعداد تعقّل و تدبّر صحیح و عالمانه باشد» تعریف می کند (www.wikifegh.ir).
مسائل عمده ای که در علم اصول به آن پرداخته می شود شامل مبادی لغوی علم اصول، مانند وضع، اقسام وضع، حقیقت ومجاز، منقول، مشترک و … مبحث الفاظ مانند مدلول امر، مدلول نهی، فور، تراخی، تکرار، توصلّی و تعبّدی و …، مباحث استلزامات یا همان عقلیات غیر مستقلّه، مانند وجوب مقدمه، اجتماع امر و نهی و …، عقلیات مستقله مانند حسن و قبح عقلی، تلازم بین عقل و شرع و اصول عقلیه، مسائل عقلانی مانند حجیّت ظهورات و حجیّت خبر ثقه، مباحث شرعیه، تعارض ادله، اجتهاد و تقلید، عام وخاص و… می باشد. (گرجی، ۱۳۷۹: ۳۱۲-۳۱۱ و دائره المعارف تشیّع، ج۲: ۲۴۶). از این قرار پژوهشگر با اشراف به تمام یا برخی از مسائل فوق می تواند از روش اجتهادی برای کشف حقیقت به کتاب و سنّت مراجعه کند تا مجهولی را معلوم کند. پس این روش را می توان در زمرهی روش های تحلیل متن نیز قرار داد.
تا آنجا که به گردآوری داده های پژوهشی مربوط می شود باید گفت که یکی از انواع روش های گردآوری اطلاعات مطالعه ی اسناد، متون و سیره می باشد. (سید امامی، ۱۳۸۷: ۱۸۴ و ۱۹۹). از این رو در تدوین این پژوهش از متون، اسناد سیاسی مربوط به صدر اسلام وسیره نبوی و علوی و سایر منابع اصیل کتابخانه ای نظیر قرآن، نهج البلاغه، حدیث و کتب مربوط به فلسفه و فرهنگ سیاسی استفاده خواهد شده است.
۱۰- سازمان دهی پژوهش
این پژوهش با هدف نشان دادن این واقعیت که «عام گرایی سیاسی» و «عام گرایی اخلاقی» از اجزاء لاینفک و ذاتیِ فرهنگ اسلامی به حساب آمده و از این رو می توان گفت که «مصلحت عمومی» مهمترین مؤلفه و عنصر فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه به شمار می رود به شکل زیرسازمان دهی شده است:
رساله حاوی دو بخش است. بخش اول به کلیّات و مفاهیم نظری پژوهش اختصاص دارد که خود مشتمل بر سه فصل است. در فصل اول به کلیّات پژوهش مانند طرح مسأله، اهمیّت آن، اهداف پژوهش، پیشینه ی تحقیق، سؤالات اصلی و فرعی و فرضیه های اصلی و فرعی و … پرداخته شده است.
فصل دوم به «فرهنگ سیاسی» اختصاص دارد. در این فصل به مفهوم «فرهنگ» و «فرهنگ سیاسی» تعاریف آنها، ویژگی های آن دو و بررسی سیر تحولات آن در اندیشه ی غربی و ایرانی – اسلامی پرداخته شده است. علاوه بر این در این فصل به خاستگاه و منشأ فرهنگ سیاسی، اهمیت آن، کارکرد و طبقه بندی های رایج از فرهنگ سیاسی نیز پرداخته شده است. تأکید بر نقش دین به عنوان یکی از مهمترین خاستگاه ها و منشأ فرهنگ سیاسی و عاملی مؤثر در پیدایش، پایایی و دگرگونی فرهنگ سیاسی به ویژه در ایران، اشاره به فرهنگ و فرهنگ سیاسی و اهمیّت آن در نزد اندیشه گران اسلام و ایران، تأکید بر اهمیّت فرهنگ سیاسی به مثابه نرم افزارهای ذهنی که تعیین کننده ی رفتارهای سیاسی به ویژه در سطح فرمانروایان هستند و تأکید بر طبقه بندی فرهنگ سیاسی به ویژه به فرهنگ های سیاسی مطلوب و موجود، فرهنگ سیاسی در سطح فرمانروایان و فرمانبرداران در این فصل مدّنظر نویسنده بوده است.
در فصل سوم به مفهوم «مصلحت عمومی» به عنوان پایه و اساس «سیاست» و بلکه غایت آن پرداخته شده است. نویسنده در این فصل به این ایده پرداخته است که بنیادی ترین شاخصه ای که امر سیاسی را از غیر سیاسی جدا می کند، خیر عموم یا مصلحت عمومی است. منظور از مصلحت عمومی نیز آن است که: اندیشیدن به مسائل و تصمیم گیری های سیاسی از فراز علائق شخصی، جناحی، گروهی، قومی، قبیله ای، نژادی، مذهبی و … مهمترین وظیفه فرمانروایان است. به عبارت دیگر چنان چه فرمانروا در تصمیم گیری های خویش به جای مبنا قرار دادن خیر و مصلحت عموم مردمان تحت امرش خیر و مصلحت خویش، خویشاوندان، طبقه ای خاص نژادی خاص، مذهبی خاص و… را مبنای تصمیم گیری خویش قرار دهد، در این حالت او تصمیم گیری سیاسی نمی کند. از این رو در این فصل نویسنده کوشیده است تا وجوه گوناگون این مفهوم بنیادین را از واژه شناسی گرفته تا منشأ پیدایش این مفهوم، تعاریف تاریخچه ی آن در شرق و غرب و رابطه بین مصلحت عمومی و خصوصی بپردازد.
از نوآوری هایِ این فصل، پیوندی است که بین دو مفهوم «فرهنگ سیاسی» و «مصلحت عمومی» برقرار شده و منجر به شناسایی دو نوع از فرهنگ سیاسی، یکی معطوف به مصلحت عمومی و دیگری معطوف به مصلحت خصوصی شده است. نظر به اهمیتی که این تقسیم بندی از فرهنگ های سیاسی در این رساله دارد، در ادامه تلاش شده است تا نشان داده شود که کدام فرهنگ ها و با چه ویژگی های هستی شناسانه و انسان شناسانه مستعدّ پیدایش مفهوم «مصلحت عمومی» هستند و کدام فرهنگ ها فاقد این استعدادند. بدینسان نشان دادن نسبت بین فرهنگ سیاسی و مصلحت عمومی از موضوعاتی است که در این فصل به آن توجه شده است.
در انتهای این بخش نیز به ترسیم و توضیح الگوی تحلیل این رساله پرداخته شده است.
بخش دوم که به فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه اختصاص دارد، حاوی فصول چهارم، پنجم و نتیجه گیری میباشد. این بحث به طور کلّی به اثبات عام گرایی سیاسی و اخلاقی در سیره نبوی و نهج البلاغه اختصاص دارد. زیرا اثبات فرضیه اصلی و فرضیه ی فرعی دوم این پژوهش مستلزم نشان دادن عام گرایی سیاسی و اخلاقی در سنت اسلامی است.
از آن جا که نهج البلاغه که در برگیرنده ی بخش هایی از سیره و آموزه های علوی است خود در حکم شاخه ی از درخت قرآن، آموزه ها و سیره ی نبوی هستند و خود حضرت علی(ع) کراراً بر این نکته پای فشرده اند که ایشان به دنبال احیاء قرآن و سیرهی پیامبر اکرم(ص) هستند لذا پرداختن به نهج البلاغه و سیره امام علی(ع) در این پژوهش بدون پرداختن به قرآن و سیره ی نبوی نه امکان پذیر است و نه مطلوب. از این رو فصل چهارم به فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی در سیره ی اسلامی- نبوی اختصاص داده شده است. در این فصل به تفصیل نشان داده شده است که فرهنگ اسلامی برخاسته از قرآن و سنت نبوی حاوی بنیادهای هستی شناسانه و انسان شناسانه برای پیدایش مفهوم مصلحت عمومی میباشد. سپس به این امر در سه حوزه ی اعتقادات یا هستها، اخلاق یا بایدها و فقه یا رفتارهای عملی پرداخته شد و نشان داده شده است که فرهنگ سیاسی برخاسته از آبشخور قرآن و سنّت نبوی به لحاظ اخلاقی و سیاسی عام گرا بوده و بنابراین در امر سیاست ورزی ناظر و معطوف به مصلحت عموم، تمام مردمانِ تحت امر فرمانروایان و نه برخی از آنها می باشد. واکاوی مجدد مفاهیم اعتقادی، اخلاقی و پرداختن به سیره ی عملی پیامبر(ص) در حوزه های سه گانه ی پیش گفته برای اثبات چنین ادعایی از ضروریات بوده است که در این فصل به آن اهتمام ورزیده شده است.
فصل پنجم با عنوان فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی در نهج البلاغه است. این فصل متکفل نشان دادن این نکته است که فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی است. برای اثبات این امر ابتدا باید با توجه به ساحت های سه گانه ی اعتقادات، اخلاقیات و رفتارها در نهج البلاغه نشان داده شود که «عام گرایی» در حوزه ی اخلاق و سیاست از اجزاء لاینفک فرهنگ سیاسی مطلوب آن است. برای این منظور ضمن بررسی بنیادهای هستی شناسی و انسان شناسی نهج البلاغه به این موضوع پرداخته شده است که گزاره های اعتقادی، اخلاقی و سیره ی عملی حضرت علی(ع) که مستخرج از نهج البلاغه هستند جملگی بر عام گرایی سیاسی و اخلاقی دلالت دارند و بنابراین بستر ساز «مصلحت عمومی» در حوزه ی سیاست هستند. در این فصل نشان داده شده است که تاکید نهج البلاغه بر عدالت، ضرورت حکومت، شورا، بیعت و قانون مداری ناشی از «فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی» به عنوان فرهنگ سیاسی مطلوب در نهج البلاغه است.
در پایان نیز به نتیجه گیری و استنتاجات موضوعی و نظری پرداخته شده است.
فصل دوم:
فرهنگ سیاسی
قل کلّ یعمل علی شاکلته
(قرآن/اسراء/۸۴)
۱.درآمد
موضوع این رساله را «فرهنگ سیاسیِ مطلوبِ نهج البلاغه» تشکیل می دهد. فرضیه ی اصلی پژوهش نیز دلالت بر این دارد که مهمترین مولفه ی فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه، مصلحت عمومی است. بنابراین لازم است که در این فصل که به مبانی مفهومی و نظریِ پژوهش اختصاص دارد به تبیین مفهوم «فرهنگ سیاسی» و «مصلحت عمومی» و نظریه های مربوط به آن پرداخته شود. زیرا استخراج «فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی» از نهج البلاغه مستلزم آن است که در مرحله ی اول با مفاهیم «فرهنگ سیاسی»، «مصلحت عمومی» و نسبت بین این دو آشنایی داشته باشیم.
این فصل متکفل نشان دادن این مطلب است که فرهنگ و فرهنگ سیاسی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. زیرا هر نوع رفتاری چه در حوزه ی فردی و چه در حوزه ی اجتماعی محصول نگرشها، باورها و گرایش هایی است که از آن به فرهنگ تعبیر می شود. بنابراین هر نوع تغییر و اصلاح پایداردر جامعه مستلزم تغییر و اصلاح نرم افزارهای ذهنی یا همان نگرشها، باورها و گرایشها هستند.
امروزه واژه ی «فرهنگ» در حوزهی علوم اجتماعی و همچنین محاورات ملل گوناگون از کاربرد بسیار بالایی برخوردار است. در مطالعات آکادمیک،فرهنگ از وسیع ترین مفاهیمی است که در آثار گذشتگان و معاصرین، در زبانهای گوناگون و در شاخه های متعدد دانش بشری، کاربردهای معنایی متنوعی داشته است. (راد، فیروز، ۱۳۸۲ : ۲۵ و شیبانی، ۱۳۸۶ : ۱۱۳). این کاربرد وسیع در حوزه های گوناگونِ دانش بشری و در میان تمدنها و زبانهای گوناگون و همچنین داشتن تاریخی دراز و طولانی سبب شده است که چند وچون این مفهوم آن چنان مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار گیرد که فی المثل تا کنون بیش از یکصد تعریف از آن شده است (شیبانی، ۱۳۸۶ : ۱۱۳). فرهنگ سیاسی یکی از شاخه های فرهنگ به معنای کلی آن است و می توان آن را ادامه ی فرهنگ عمومی جوامع دانست. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۷). لکن این دو یکسان نیستند. (چلیکوت،۱۳۷۷: ۲۶۰) و می توان گفت بین این دو رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار می باشد (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۷). فرهنگ سیاسی قدمتی دیرینه دارد و از زمانی که علم سیاست پیدا شده است بحث از تاثیرات متقابل فرهنگ و سیاست نیز مطرح بوده است. (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۱۱). بنا بر این می توان گفت که «فرهنگ سیاسی» هم زاد «فرهنگ» و این دو نیز هم زاد زیستِ جمعیِ بشری است.
تجزیه وتحلیل مفهوم فرهنگ و فرهنگ سیاسی، منشأ وخاستگاه آن، تعاریف، طبقه بندی، اهمیّت و کارکرد فرهنگ سیاسی از جمله مباحثی است که در این فصل به آن خواهیم پرداخت. اما پیش از همه برای درک هرچه بهتر این مفهوم، گذری بر واژه ی فرهنگ در زبانهای فرنگی و فارسی و تطورات معناییِ آن در درازای تاریخ ضروری به نظر می رسد.
-
- واژه ی فرهنگ در زبان های فرنگی
تاریخِ مفهومِ «فرهنگ»(culture) چنان که امروزه در علم به کار می رود، بیان گر پدید آمدنِ یک مفهومِ تازه از میان معناهای نهفته ی گوناگون، از یک واژه ی کهن می باشد. گویا این مفهوم در غرب مانند بسیاری از مفاهیم دیگر ریشه ای مذهبی داشته و از واژه ی culte به معنای پرستش گرفته شده و پس از آن معادل culture از مصدر cultiver به کار رفته است.(طالبی ،۱۷۹:۱۳۸۵). واژه «culture» از زبان کلاسیک لاتین ریشه می گیرد و در اصل به معنای کشت و کار و یا پرورش بوده است. این معنا هنوز هم در واژه هایی مانند agriculture (کشاورزی)، horticulture (باغداری) و bee culture (پرورش زنبور) به همان معنا به کار می رود. واژه ی «کولتور» در مورد جوامع بشری نخستین بار در زبان آلمانی و از اوایل نیمه دوم قرن هیجدهم به کار رفته است. در برخی از زبانهای اروپایی در آغاز واژه ی civilization (سیویلیزاسیون) را به جای واژه ی culture (کولتور) به کار می بردند و مرادشان از آن پرورش، بهسازی، بهبودبخشی یا پیشرفت اجتماعی بود. بنابراین دو مفهوم «کولتور» و «سیویلیزاسیون» از آغاز معنای تکامل، بهگشت و پیشرفت به سوی کمال را در برداشته و هنوز هم دارند.
از قرن هیجدهم و با به اوج رسیدن کنجکاوی اروپائیان در خصوص کشف ناشناخته های زمین، کنجکاوی درباره ی شیوه های زندگی مردمانِ دیگر و کشف نظام های دیگر روابط انسانی نیز آغاز شد. این مشاهده ها که مربوط به ساحت ویژه ای از پدیده های جهان می شد نیاز به واژه ی جدیدی داشت تا بتواند آن را از پدیده های عالم طبیعت جدا کند. واژه ای که رفته رفته برای این منظور به کار گرفته شد و رواج یافت همان واژه ی «کولتور»=« culture» = «فرهنگ» بود. این کار چنان که گذشت به دست نویسندگان آلمانی و در آغاز نیمه دوم قرن نوزدهم اتفاق افتاد و آن ساحتِ ویژه را نیز «مردم شناسی فرهنگی» نام نهادند.
بعدها کلِم[۶] (۱۸۶۷ – ۱۸۰۲) انسان شناس آلمانی که در توسعه ی مفهوم فرهنگ نقش عمده ای داشت در سال ۱۸۵۴ کتاب «علم کلّی فرهنگ» را انتشار داد. هرچند واژه ی فرهنگ در آثار کلم دیگر معنای پرورش و کشت و کار را نمی دهد بلکه به معنای علمیِ جدید به کار می رود امّا هنوز ازآن تعریفِ دقیق و روشنی به عمل نیامده است. این مفهوم از واژه ی «کولتور» سپس به کشورهای دیگر از جمله انگلستان راه یافته و در این میان این ادوارد تایلر (۱۹۱۷ - ۱۸۳۲) انگلیسی بود که در سال ۱۸۷۱ مفهوم فرهنگ را به رشته ی انسان شناسی وارد کرد. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۳۳۶). او برای نخستین بار کاربرد و تعریفی دقیق از مفهوم فرهنگ را ارائه کرد. بالاخره این مفهوم از واژه ی «Culture» در سال ۱۹۲۹ به واژه نامه یا فرهنگ وبستر راه یافت (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۶ و ۳۹-۳۵).
۳.واژه فرهنگ در زبان فارسی
اکنون به پیشینه، معانی، کاربردها و سرنوشت واژه ی «فرهنگ» در زبان فارسی می پردازیم. واژه ی «فرهنگ» در زبان فارسی از واژه های بسیار کهنی است که نه تنها در نخستین متن های نثر و نظم فارسیِ دری بلکه در نوشته های بازمانده از زبان پهلوی نیز فراوان یافت می شود. علاوه بر این از مصدر آن (فرهیختن) نیز مشتق های گوناگون وجود داشته و ترکیب هایی نیز با خود واژه ی فرهنگ وجود دارد.
این واژه از دو بخش «فر» به معنای شأن، شوکت، شکوه، برازندگی، زیبایی، پیرایش، نور و پرتو، تابش، آواز و آهنگ، عدالت و امامت، استقلال و سیاست و عقوبت، فوقانی، توانایی، سرافرازی و… و «هنگ» به معنای سنگینی و تمکین و وقار، آهنگِ جایی و سوئی کردن، زور، فراوان، زیرک، دریافت، فهم، قوم و قبیله، لشکر و سپاه نگاهداری و جز اینها می باشد. (تکمیل همایون، ۳۹:۱۳۸۶).
واژه ی فر به معنای پیش و فرا در پارسی باستان، اوستا و پارسی پهلوی و هنگ به معنای کشیدن و راندن نیز آمده است. (آشوری، ۲۵:۱۳۸۹ و تکمیل همایون: ۳۹ و راد، ۲۵:۱۳۸۲) بنابراین این واژهی مرکب از نظر لغوی به معنی بالاکشیدن، برکشیدن و بیرون کشیدن است و در ادبیات فارسی به مفهومی که برخاسته از ریشه ی لغوی آن می باشد چندان به کار نرفته است. (راد، ۱۳۸۲ : ص ۲۵).به همین دلیل در زبان و ادب فارسی مصدر «فرهیختن» اغلب به معنای ادب و هنر و علم آموختن یا آموزاندن بوده است. فرهنگ نیز به معنای ادب، علم و هر آن چه در رده ی شایستگی های اخلاقی و هنروری جای دارد آمده است. از این جاست که مثلا «فرهنگستان» در متن های پهلوی به معنای آموزشگاه به کار رفته است. در واژه نامه های عربی به فارسی نیز همه جا «ادبِ» عربی را «فرهنگ» و «مودِّب» را «فرهنگ آموز» و «متأدِّب» را «فرهنگ آموزنده» معنی کرده اند. (آشوری، ۱۳۸۹ : ۱۷).
فرهنگ برهان قاطع چندین معنی را برای واژه ی فرهنگ آورده است از جمله: علم ، دانش، ادب، عقل و بزرگی، کتاب لغات فارسی، نام مادر کیکاوس، شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده از جای دیگر سربرآورند و کاریز (برهان قاطع، ۱۳۶۱: زیر واژه ی فرهنگ).
در فرهنگ دهخدا مقابل واژه ی فرهنگ آمده است: مرکب از “فر” که پیشاوند است و “هنگ” از ریشهی ثنگ اوستایی به معنای کشیدن و فرهیختن، به معنی عقل و خرد، آموزش و پرورش… (دهخدا، ۱۳۴۱: زیر واژه ی فرهنگ.
در فرهنگ فارسی مهر این معانی را برای واژهی فرهنگ می توان مشاهده کرد: ادب (نفس) تربیت، دانش، علم، معرفت، مجموعه ی آداب و رسوم، مجموعه ی علوم و معارف و هنرهای یک قوم ( فرهنگ مهر، ۱۳۸۷ : زیر واژه ی فرهنگ).
در فرهنگ بزرگ سخن برای معنای فرهنگ از جمله آمده است: مجموعه ای از آگاهی های فردی درباره ی هنر، ادبیات، علم سیاست و مانند آنها که کسی برای ارتقای فکری و تربیتی خود می آموزد. ادب و شعور (فرهنگ سخن، ۱۳۸۱: زیر واژه ی فرهنگ).
نمونه هایی از کاربرد واژه ی «فرهنگ» در متون باستانی و کهن ادب پارسی از این قرارند:
در متون پهلوی:
به هنگام به فرهنگستان دادندام و به فرهنگ کردن ام سخت شتافتند.
خسرو قبادان و ریدک