که گفتم من این نامه شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
نامه شهریاران پیش :
بدین نامه شهریاران پیش
بزرگان و جنگی سواران پیش
۴-۱-۱۲ فردوسی و محمود :
چنان که گفتیم، فردوسی شاهنامه را به نام محمود غزنوی کرده و او را در شاهنامه ستوده است، اما گویا در اواخر عمر از این کار پشیمان شده و حتی به هجو محمود پرداخته است. محمود، چنان که باید ،به شاهنامه توجهی نکرد. آن را نپسندید و ارزش آن را در نیافت و پاداشی شایسته به فردوسی نداد. از سوی دیگر محمود نیز پادشاهی نبود که فردوسی بتواند او را از صمیم دل دوست داشته باشد .
ناهمخوانی اندیشه شاه و شاعر چند علت داشته :
نخست آنکه فردوسی ایرانی بوده و به ایرانی بودن خود می نازیده و هدفش زنده کردن فرهنگ کهن ایرانی بوده است ،در حالی که محمود ترک نژاد بوده و طبعا از افتخارات ایرانیان خوشش نمی آمده است .
دیگر آنکه محمود توقع داشته که فردوسی همچون عنصری و فرخی و دیگر شاعران جز در ستایش او سخن نگوید ،حال آنکه فردوسی اندیشه والاتری داشته است.
فردوسی شیعه بوده است و به خاندان علی (ع)ارادت می ورزیده است، در حالیکه محمود با شیعیان میانه خوبی نداشته ،چنانکه دشمنی او با شیعیان اسماعیلی مشهور است .
گذشته از اینها، در شاهنامه کنایه های تندی درباره محمود هست که ناچارا خشم او را بر
می انگیخته است. در نامه ای که از زبان رستم فرخ زاد پرداخته شده ،روزگاران آینده تا چهار صد سال بعد ،که همان زمان محمود باشد ،پیش بینی شده است ؛در این نامه می خوانیم :
کزین پس شکست آیدا زتازیان
براین سالیان چهارصد بگذرد
شود بنده بی هنر شهریار
ستاره نگردد مگر بر زبان
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
نژاد و بزرگی نیاید به کار
از ایران و از ترک و از تازیان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
زیان کسان از پی سود خویش
نژادی پدید آید اندر میان
سخنها به کردار بازی بود
بجویند و دین اندر آرند پیش
در این سخنان کاملا آشکار است که مرا د از «بنده بی هنر» که به شهریاری رسید «محمود » است. چه پدر محمود ،یعنی سبکتین «غلامی» بوده از آن . البتگین ، و بیت آخر اشاره به جنگهای دینی و لشکر کشی های محمود به هندوستان است که در ظاهر به عنوان ترویج دین و در حقیقت برای غارت معابد و مردم ستمدیده هند بوده است . و شاید اشاره ای باشد به سخت گیریهای محمود درباره شیعیان اسماعیلی .
۴-۱-۱۳ موضوع شاهنامه :
بخشی از شاهنامه افسانه ها و داستانهای کهنی است که از زمان های بسیار قدیم سینه به سینه از گذشتگان به آیندگان رسیده بوده ،و طبعا در بازگفتنیها به مرور شاخ و برگ پیدا کرده است. بخشی دیگر از این افسانه ها ،سرگذشت نیاکان ایرانیان را که مربوط به زمان های پیش از تاریخ است در بر دارد و به زمان های بسیار دوری باز می گردد که نیاکان ایرانیان و هندیان با هم در یک جا زندگی می کرده اند . دلیل این سخن آنست که برخی از افسانه ها در آثار بسیار کهن هندی هم دیده می شود . نام شخصیتهایی چون جمشید ،فریدون ،کاووس،کیخسرو ،هم در کتابهای کهن ایرانی یعنی کتاب اوستا و هم در نوشته های کهن هندی یعنی ریگ و دا،آمده است . بخشی دیگر از شاهنامه روایت های تاریخی است . برخی از این روایتها بیشتر و برخی کمتر با افسانه ها در هم آمیخته است . اما فردوسی مانند دیگر ایرانیان آن دوره و دوره های پیش و پس در درستی آنها تردید نداشته ،چنان که می گوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان