ابن بابویه در اعتقادات امامیه آورده است که:
« حضرت صادق(ع) میفرمود: خدای عزوجل را وصف نمیتوان کرد و گفت :که زراره گفت : حضرت باقر (ع) فرمود که خدای عزوجل را وصف نمیتوان کرد و چگونه او را وصف توان نمود حال آنکه در کتاب خویش فرموده « و مَا قَدَروالله حَق قَدرِهِ، و اندازه نکردند خدا را حق اندازه او که او را تعظیم نکردند چنان که سزای تعظیم اوست و اورا نشناختند چنان که حق شناخت او باشد» (ابن بابویه، بی تا: ۱۲۱)
نگارنده بر این عقیده است که: با دقت در مفاهیم آیه فوق روشن میشود، هر انسانی خداوند را به خوبی بشناسد و بزرگی اورا چنانکه باید و شایسته است ادا کند به این نکته پی میبرد که، پروردگار حکیم است. خطاب به یهودیانی که نسبت به رسالت پیامبر شک داشتند میگوید اینها خدا را چنان که باید نشناختهاند، به همین دلیل نسبت به مبانی رسالت پیامبر خرده گیری و انتقاد میکنند در حالی که اگر نسبت به خالق خویش معرفت داشتند آگاه میشدند که خداوند هیچ گاه بنده خود را رها نمیکند بلکه پیامبرانی را میفرستد تا آن پیامبران به ارشاد و راهنمایی انسانها بپردازند.
« و ما خَلَقتَ الجِنَّ و الإِنسَ اِلّا لِیعبُدون، جن و انس را نیافریدیم، جز برای آنکه مرا بپرستند»(قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الذاریات/۵۶)
«هدف آفرینش انسان چند چیز معرفی شده است: الف- عبادت ب- آزمایش ج- هدف آفرینش انسان علم به قدرت خدا است د- هدف آفرینش انسان رحمت است اما به نظر میرسد هدف اصلی آفرینش انسان همان تکامل و نزدیکی به خداست که علم انسان نقطه شروع آن و آزمایش های الهی تکامل بخش این راه و عبادت بستر حرکت به سوی خدا و رحمت الهی زمینه ساز آن است» (رضایی اصفهانی، ۱۳۸۹: ۲۱۷)
هجویری با اشاره به این که «لِیعبُدون» یعنی «لِیعرَفون» با این توجیه که پریان و آدمیان را نیافریدیم مگر از برای آن خدا را بشناسند و زیرا ارزش افراد به معرفت آنهاست به این آیه استناد کرده است.
نکته قابل فهم از آیه فوق این است که : خدا خالق آفریده هاست، و یک نمونه این آفریدهها انسان بوده که هیچ منفعتی از آفرینش انسان عایدش نشده جز این که خدا را بشناسد، زیرا معرفت به حق تعالی سبب دوری شدن از ماسوی الله میشود، و اگر بشر خدا را عبادت کند، فایده این عمل نصیب خودش شده، و خداوند نیازی به عمل بندگان ندارد بلکه او بی نیاز مطلق است. پروردگار چون بر همه کارهای بشر آگاه است به وعده هایش عمل میکند ولی این انسان است که به دلیل ضعف، و ناتوانی نمیتواند کاری از پیش ببرد، بلکه باید تسلیم قدرت خداوند شده و به دستورات و تعالیم الهی نسبت به معاد ایمان داشته باشد.
«أوَ مَن کَانَ مَیتاً فَأحیینَاهُ و جَعَلنا لَهُ نُوراً یمشِی بهِ فی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلمَاتِ لَیسَ بِخَارجٍ مِّنها کَذالِک زُینَ لِلکافرینَ ماکانُوا یعمَلُونَ، آیا کسی که مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود؛ چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنی نیست این گونه برای کافران آنچه انجام میدادند زینت داده شده است» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الانعام/۱۲۲)
طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آورده است که :
«چون فهم عامه مردم آن قدر رسا نیست که برای انسان از آن نظر که انسان است زندگی دیگری غیر از زندگی حیوانیش سراغ کند، او در افق پستی که همان افق مادیت است، به سر میبرد و به لذایذ مادی و حرکات ارادی به سوی آن سرگرم است و جز این سنخ لذایذ و این قسم پیشرویها لذت و حرکت دیگری سراغ ندارد و منشأ این سنخ شعور همان زندگی حیوانی است نه انسانی تا او بتواند به زندگی انسانی خود پی ببرد» (طباطبایی، ۱۳۸۷: ۴۶۵)
نگارنده بر این عقیده است که : در آیه فوق به دو گروه مؤمنان، و کافران اشاره شده است و اینکه معرفت خدا برای مؤمنان، به منزله روحی است که در جسم بی جان افراد دمیده میشود و آنها را نسبت به حقایق آگاه میسازد، در مقابل ظالمانی را که به دلیل پیروی از هوای نفس به شناخت کافی نمیرسند، در واقع کفر آنها را به سمت تاریکیها سوق داده و مانع بزرگ درک حقیقت برای آنها بوده است، و اگر میدانستند ایمان، به انسان روشن بینی میدهد هیچ گاه به سمت و سوی گناه نمیرفتند.
« بَل بَدَالَهُم مَّاکَانُوا یخفونَ مِن قَبلُ وَ لَورُدُّوا لَعادوا لِمَا نُهُوا عَنهُ واِنَّهُم لَکَاذِبُونَ، ولی چنین نیست بلکه آنچه را پیش از این نهان میداشتند، برای آنان آشکار شده است و اگر هم باز گردانده شوند قطعاً به آنچه از آن منع شده بودند بر میگردند و آنان دروغگویند»(قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الانعام/۲۸)
هجویری ضمن اشاره به سخنان اهل سنت مبنی بر اینکه استدلال، و عقل سبب معرفت است نه علت آن گفته است که : اگر عقل سبب و علت معرفت میبود بایستی تا هر که عاقل بودی عارف بودی به این آیه استناد کرده است.
رضایی اصفهانی در تفسیر قرآن مهر ذیل آیه آورده است : « مشرکان دچار فریب وجدان و خود فریبی و مخفی کردن حقایق از خویش شده اند و آنان برخی حقایق را نه تنها از مردم، بلکه از خود نیز مخفی میدارند تا آرامش کاذبی پیدا کنند اما در عرصه قیامت این حقایق آشکار میشود و مقصود از دروغ گو بودن مشرکان در آرزوی بازگشت به دنیا آن است که آنان با این آرزویشان از تصمیم خود به ایمان آوردن و تکذیب نکردن خبر میدهند، این مفهوم آرزوی آنان است که دروغ است چون کارهای گناه آلود مشرکان شیوه و خلق و خوی آنان شده است به طوری که نمیتوانند از آن دست بردارند حتی اگر به دنیا برگردند» (رضایی اصفهانی، ۱۳۸۹: ۵۶)
نگارنده بر این عقیده است: نکته قابل فهم از آیه فوق این است که : بت پرستان و آنهایی که شرک ورزیدهاند، در دنیای آخرت به پشیمانی دچار میشوند، نشان دهنده آنست که معرفت به عقل نیست، وگرنه کافران که عقل داشتند پس چرا به معرفت و شناخت نرسیدند چون در قیامت همه حقایق آشکار، و دروغ گویی مشرکان هویدا میشود و از آنجا که فسادگری و مجازات شدید کافران به خاطر اعمال گمراه کننده آنها بوده باز هم غافلند از اینکه در صحرای محشر همه حقایق بر انسان آشکار شده و هیچ راه گریزی ندارد.
«أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلإسلَامِ فَهُوَ عَلَی نُورِ مِّن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِّلقَاسِیهِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکرِ الله اُولَئکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ، پس آیا کسی که خدا سینه اش را برای پذیرش اسلام گشاده و در نتیجه برخوردار از نوری از جانب پروردگارش میباشد همانند فرد تاریک دل است؟ پس وای بر انان که از سخت دلی یاد خدا نمیکنند؛ اینان در گمراهی آشکارند» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الزمر/۲۲)
هجویری با اشاره به این که خداوند، بستن و گشادن دل و معرفت نسبت به ذات الهی را فعل خود دانسته و به خود نسبت داده به این آیه استناد کرده است.
مکارم شیرازی در تفسیر نمونه ذیل آیه آورده است :
به دنبال این درس یزرگ توحید و معاد به مقایسه ای در میان مؤمن و کافر پرداخته تا این حقیقت را روشن سازد که قرآن و وحی آسمانی نیز، همچون دانه های باران است که بر زمین دلها نازل میشود و تنها دلهایی از آیات الهی بهره میگیرد که در سایه لطف او و خودسازی آمادگی و گسترش پیدا کرده است»(مکارم شیرازی،۱۳۸۷ :۴۴۴)
نگارنده بر این عقیده است که : نور و رحمت الهی شامل حال کسانی شده که از پروردگار خود میخواهند سینه آنها را برای پذیرش ایمان، و معرفت الهی بسیط کرده تا سبب اتقان و دقت در عمل و گفتار آنها شود، از آن جا که این نشانه صالحان، و شایستگان است موسی (ع) الگوی مردان الهی در این زمینه بوده است که چون با فرعون ستمگر مواجه شد از خداوند شرح صدر خواست، تا ظرفیت درونش برای پذیرش معارف الهی بیشتر شود. و در قسمت آخر آیه آمده است آنهایی که یاد خدا نکرده، و به او تکیه نمیکنند، بدانند خدا غرور مستکبران را روزی در هم میشکند و آنان پشیمان و بی یاور میشوند، پس میبایست از خواب غفلت بیدار شوند، و بدانند نعمت های مادی دنیا نامطمئن است زیرا پاداش نیکو و فرجام بهتر نزد خداست و ولایت از آن وی میباشد.
« خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبُهِم و عَلَی سَمعِهِم و عَلَی اَبصارِهِم غِشاوَهُ وَ لَهُم عَذابٌ عَظیمٌ، خداوند بر دلهای آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است و آنان را عذابی بزرگ است» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، البقره/۷)
هجویری با اشاره به این که قبض وبسط و شرح دل به واسطه خداوند است لذا معرفت او را ضروری دانسته و به این آیه استناد کرده است.
طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه آورده است :
در شأن نزول این آیه ابن عباسی میگوید : خطاب این آیات، دانشوران و سردمداران مذهب یهودند که از رسالت پیامبر آگاه بودند اما به انگیزه حسد ورزی و کینه توزی به او و کتاب آسمانی اش ایمان نمیآوردند» (طبرسی،۱۳۷۹: ۱۰۵)
« عده ای معتقدند که وقتی فردی در حق ستیزی و کفر خویش به درجه ای رسید که دیگر حق را نخواهد پذیرفت و ایمان نخواهد آورد، خدا بر قلب او نشان و علامتی سیاه رنگ مینهد که فرشتگان او را نشناسند و او را نکوهش و نفرین کنند؛ همان گونه ای که بر قلب انسان با ایمان علامت میزند تا فرشتگان از بارگاه خدا برایش آمرزش و رحمت بخواهد»)طبرسی، ۱۳۷۶: ۱۰۷)
در آیه فوق به عدم درک معرفت حقایق توسط کافران و فرجام عذاب آلود آنها اشاره شده است و اینکه کافران به دلیل نداشتن معرفت، ولی با داشتن اندامهای بینایی و شنوایی باز هم حقیقت را نمیبینند و چنین افرادی در واقع نیرو و قوه تشخیص عمل خوب از بد را از دست داده اند و چون اعمال بدی داشته اند خداوند بر دلهایشان مهر گذاشته است و سبب شده حقایق را درک نکنند و به معرفت نرسند.
« واعلمُوا أَنَّ الله فِیکُم رَسُول الله لویطیعَکُم فی کَثیرِمِّن الأَمرِ لَعِنتُم ولکنَّ اللهَ حَبَّبَ إلَیکُمُ… و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست اگر در بسیاری از کارها از رأی و میل شما بیاراست و کفر و پلیدکاری وسرکشی را در نظرتان ناخوشایند ساخت، آنان که چنین اند ره یافتگانند» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الحجرات/۷)
هجویری با اشاره به این که خداوند تزیین، و تحبیب قلوب را به معرفت خود نسبت داده و الزام به تقوی را، عین معرفت دانسته به این آیه استناد کرده است.
نگارنده بر این عقیده است: آنچه در آیه فوق به زیبایی بیان شده این است که: معرفت برای انسان دوست داشتنی قرار داده شده تا وی با رغبت تمام بذرش را در دل بکارد و به سوی اطاعت خدا قدم بر دارد. این حقیقت حاکی از این بوده که باطن و درون بشر طالب صفا، و پاکی است و از ناسپاسی تنفر داشته، و از کفر و گناه بیزاری میجوید. همچنین معرفت، و شناخت نسبت به پیامبر (ص)، نازل شدن وحی بر وی و ارتباط انسان با تعالیم الهی که سبب میشد انسان در برابر مشکلات پیروز شود، در آیه فوق مورد توجه بوده است.
« وَ مَن یضلِل اللهُ فَلاهَادِی لَهُ و یذَرُهُم فی طُغیانِهِم یعمَهُونَ، هر که را خداوند گمراه کند، برای او هیچ رهبری نیست و آنان را در طغیانشان سرگردان وا میگذراد» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الاعراف/۱۸۶)
هجویری با اشاره به این که اگر خدا بخواهد بنده را به خود راه نماید در معرفت را بروی میگشاید تا در عین معرفت به درجه بالایی رسد به این آیه استناد کرده است.
نگارنده بر این عقیده است که این آیه خطاب به افراد بشر میگوید : چنآنچه طالب هستید که هدایت شوید، تنها از خداوند که خالق آفریده هاست راهنمایی بخواهید، زیرا انسان را در مسیر درست و راهی که شایسته اوست هدایت میکند، و از آنجا که پروردگار منشأ و منبع نور هدایت است، نسبت به او معرفت و شناخت پیدا کنید، زیرا خدا سرچشمه تمام قدرتها و علت العلل بوده و ارشاد و هدایت کار خداست و از انحراف انسان جلوگیری میکند.
رضایی اصفهانی در تفسیر قرآن مهر ذیل آیه آورده است که :
« خدا منبع اصلی نور است و اگر کسی از این نور هدایت استفاده نکند، هیچ راه نمایی دیگری نخواهد داشت و در گمراهی میماند و سرگردان میشود، و کافران و گناهکارانی که در برابر حقایق لجاجت و تعصب میورزند، گویی پرده ای بر چشم و گوش و قلب آنان افتاده است؛ پرده ای که نتیجه اعمال خود آنان است و مانع آن میشود که هدایت الهی شامل آنان شود آری گمراهی و هدایت از آن خداست اما زمینه ساز آن اعمال خود انسان است » (رضایی اصفهانی، ۱۳۸۹: ۴۱۸)
احادیث مورد استناد هجویری به شرح زیر بیان میشود که : قال النبی (ع) : لوعَرَفتُم الله حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَیتُم عَلی البُحورِ لَزالَت بِدُعائِکُم الجبالُ.
حدیث فوق در نهج الفصاحه این گونه آمده است که : «لَوخَفتُم اللهُ تَعالی حَقَ خَیفَتُهُ لَعَلتُم اَلعِلم اَلذی لاَجَهلَ مَعَه و لَوعَرَفتُم اللهُ تَعالی حَقَ مَعرِفَتِهِ لَزالَت لِدُئائِکُم اَلجِبالَ اگر از خدا چنانچه شایسته ترسیدن از اوست ترس داشتید علمی که به جهل آمیخته نصیبتان میشد و اگر خدا را چنان که شایسته شناختن اوست میشناختید به دعای شما کوهها جابجا میشد» (پاینده، ۱۳۸۲: ۶۴۷)
نگارنده بر این عقیده است که : معرفت چراغی است که تاریکی دل به واسطه نور آن روشن میشود، مهم تر این که مقدمه ومنشأ هر حرکتی بوده که انسان برای رسیدن به کمال انجام میدهد، و هرگاه پرتو آن در دل و باطن و قلب جلوه گر شود، محبوب و خدای خود را بر چیزهای دیگر ترجیح داده و از مقربان پیشگاه او میشود، و نسبت به فضل و کرم خدای خود بیگانه نخواهد بود، زیرا یکی از بهترین و مهمترین حقایقی که موجب سعادت، خوشبختی و موفقیت انسانهاست معرفت پیدا کردن نسبت به شناخت نفس خود همراه با تواضع و خضوع است.
حضرت علی (ع) فرمودند: عَرَفتُ اللهَ باَ اللهِ و عَرَفتُ مادونَ اللهِ به نورِاللهِ،خداوند را عزوجل بدوشناختم و جز خداوند را به نور او شناختم.
نگارنده بر این عقیده است که: شناخت پروردگار از طریق قلب و یا تزکیه نمودن آن صورت میگیرد زیرا بسیاری از تجربیات عرفانی، و مقامات اهل معرفت حاصل تعمیق یافتن خصایل و فضایل شناخت پروردگار بوده است که انسان با فکر و اندیشه خودش هرگز نمیتواند خدا را بشناسد بلکه ذات او را با دلالتهای او میشناسد.
به خودش کس شناخت نتوانست | ذات او هم بدوتوان دانست (سنایی، ۱۳۸۷: ۳۰) |
فقط به کمک خداوند میتوان او را شناخت و گرنه حواس ظاهر، ابزار قابل اعتمادی نیست تا برای راهنمایی در شناخت حق تعالی مفید باشد، زیرا حواس ظاهر امری ناپایدار، بی ثبات و نامطمئن است و به کمک آن نمیتوان به شناخت حق نائل شد
کلینی در تحفه الاولیاء آورده است که: « امام محمدباقر (ع) فرمود که : خدا را عبادت و بندگی نمیکند مگر آنکس که خدا را بشناسد اما آن کس که خدا را نمیشناسد، جز این نیست که عبادت میکند همچنین که میبیند از مردم از روی ضلالت و گمراهی، یا در حالی که گمراه است، عرض کردم که فدای تو گردم، پس شناخت خدا چه چیزی است؟ حضرت فرمود که : تصدیق کردن خدای عزوجل و تصدیق رسول او در آنچه آن جناب فرمود، و آن حضرت آورده و موالات و دوستی با علی (ع) و اقتدای با آن حضرت در اعتقاد و گفتار و کردار» (کلینی، ۱۳۸۸: ۵۶۸)
« پیامبر اکرم(ص) : مَن عَرفَ نَفسَهُ فَقَد عَرفَ رَبَّهُ، هر کس نفس خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است و خطاب به انسانها بیان شده که هر کس موفق به شناخت نفس خودشود میتواند خدای خود را هم بشناسد. عین القضات همدانی در تمهیدات آورده است :
«دریغا سالک مخلص را به جایی رسانند که نور محمد(ص) بروی عرض کنند، بداند سالک در این نور که الا الله چه باشد«عرف نفسه» نور محمد حاصل آید «و عرف ربه» نقدوی شود» (همدانی، ۱۳۸۹: ۷۶)
غزالی در کیمیای سعادت آورده است :
« مَن عَرفَ نَفسهُ فَقَد عَرَفَ رَبَهُ، و این همه دلیل آن است که نفس آدمیچون آیینه است که هر دو روی نگرند حق را میبیند و بسیار خلق در خود مینگرد و حق را نمیشناسد؛ پس لابد است شناخت آن، از وجه آنکه آینه معرفت است و این بر دو وجه باشد: یکی آن است که غامض تر است و بیشتر فهمها آن احتمال نکند و شرح آن با عوام نتوان کرد و صواب نبود گفتن اما آن وجه که همه کس فهم تواند کرد آن است که : آدمی از ذات خویش هستی ذات حق تعالی را بشناسد و از صفات خویش صفات حق تعالی بشناسد و از تصرف در مملکت خویش که آن تن و اعضای وی است تصرف حق در جمله عالم بشناسد» (غزالی، ۱۳۸۷: ۴۷)
نگارنده بر این عقیده است که : معرفت و شناخت حق تعالی در گرو شناخت و معرفت نفس بوده است زیرا معرفت از طریق دل صورت میگیرد و شناخت نعمتها و شکر و سپاسگذاری بنده نسبت به پروردگار را افزون تر میکند.
«قال النبی(ع) لااُحصی ثَناءً عَلَیکَ، خداوندا ثنای تو را بر تو نمیشماریم.